فرهنگ زیارت : اهداف ، آثار ، تاریخچه ، مشروعیت ، سازندگی و آداب زیارت

مشخصات كتاب

سرشناسه : محدثي، جواد، 1331 -

Mohadesi، Javad

عنوان و نام پديدآور : فرهنگ زيارت: اهداف، آثار، تاريخچه، مشروعيت، سازندگي و آداب زيارت / جواد محدثي.

مشخصات نشر : تهران: نشر مشعر، 1390.

مشخصات ظاهري : 360 ص.

شابك : 40000 ريال : 978-964-5400-60-4

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

موضوع : زيارت -- فلسفه

موضوع : زيارت -- آداب و رسوم

رده بندي كنگره : BP262/م3ف4 1390

رده بندي ديويي : 297/76

شماره كتابشناسي ملي : 1115739

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

چشم انداز

ص: 11

كتابى كه در دست داريد، «زيارت» را مورد مطالعه، بررسى و تحليل قرار داده است تا زمينه اى براى توشه و بهره گرفتن از گنجينه معارف اهل بيت: و سيراب شدن از زمزم علومشان و كوثر هدايت هايشان و فرات معرفتشان باشد.

از اين رهگذر آشنا مى شويم با:

- زيارت و فلسفه تربيتى و سازنده آن

- زيارت و ابعاد اجتماعى سياسى و سابقه تاريخى آن

- زيارت و محتواى فرهنگى و اعتقادى آن

- زيارت و مفاهيم بلند و پرمحتواى زيارتنامه ها

- زيارت و موقعيت زائر و مكانتِ مكان هاى زيارتى

- زيارت و آداب آن.

باشد كه ما را به اين حريم، راه و بار دهند و از اين زمزم بنوشانند.

«مؤلف»

ص: 12

ص: 13

سخن آغاز

انسان، در بسترى از زمان و مكان و شرايط جنبى، در حركت است.

در مسير اين حركت، انسان از نفحات ربانى و جذبه هاى ملكوتى و تابش هاى عرفانى اثر مى پذيرد و سود مى برد و كسب فيض مى كند.

به فرموده پيامبر اسلام:

«در ايام روزگارتان، نفحه ها و وزش هايى از نسيم لطف الهى است. آگاه باشيد و متعرّض آنها شده و خود را در معرض آنها قرار دهيد ...

إِنّ في أيّام دهركم نَفَحاتٌ أَلا فتعرّضوا لها ...».

لحظه ها خاطره آميزند.

روزها سرشار از آموزش اند.

«ايام الله»، نقش ساز و شكل پرداز جان و روان و شخصيت آدمى اند.

مكان هاى جغرافيايى، تداعى كننده رويدادهاى تاريخى است و يادآور انسان هاى سازنده تاريخ.

زمان هاى خاص، بار مفهومى و محتواى تاريخى دارد.

گاهى تاريخ، در جغرافيا نهفته است و مكان، در زمان و گاهى جغرافى، تاريخ

ص: 14

مجسّم است.

از سوى ديگر،

در تربيتِ اسلامى انسان، هدف، بركشيدن و بالا بردن و رشد دادن انسان، و سوق دادن اوست، به آنچه كه بايد باشد، و بردن به جايى كه بايد برود، و رساندن به جايى كه بايد برسد و توجه دادن انسان، به اصل والاىِ «از اويى و به سوى اويى».

از اين رو، اسلام، از هر زمينه اى، از هر مناسبت و فرصتى، از هر زمان و زمينى، از هر مقام و مكانى در اين مسير استفاده مى كند و براى هركس، در هر جا و هر زمان و هر شرايط، تكليفى، برنامه اى، دستورالعملى و ... قرار داده است.

تمام لحظاتِ شبانه روزى انسان و همه موقعيت هاى سفر و حضر و فردى و اجتماعى، مادى و معنوى، روحى و عاطفى انسان، آميخته به دستورى و رهنمودى در اسلام است. نمى توان لحظه اى را براى انسان تصور كرد كه اسلام، براى آن لحظه و حالت، حرفى، پيامى، دستورى، مستحبّ و مكروهى و ... بيان نكرده باشد.

انسان، در فضاى تربيتىِ دين، مُحاط به تعليم ها و ارشادهاست.

اين فضاهاى هميشگى و همه جايى تربيت و سازندگى فراوان است. از جمله به برخى از آنها اشاره مى شود:

رمضان و شب هاى قدر و احياء

اعتكاف در «ايام البيض» ماه رجب

حج و عمره

زيارت ها، مزارها

نماز و روزه (واجبات و مستحبات)

جهاد و زكات و خمس

بعثت پيامبر (ص)، ميلاد على (ع)، سوم و نيمه شعبان

محرّم و كربلا و عاشورا و عزادارى و اربعين و ذكر اهل بيت:

عيد غدير، عيد فطر، عيد قربان

ص: 15

روز عرفه

اعياد و وفيات و مواليد

نماز شب و تلاوت قرآن و خواندن دعا و شب زنده دارى ها

كميل هاى شب جمعه

ندبه هاى صبح جمعه

سمات ها و توسل هاى غروب جمعه

ياد اموات و حضور بر سر خاك

اطعام ها، افطارها، خيرات و مبرّات

نذورات، وقف ها، صدقه ها، قرض الحسنه ها

صله رحم ها، ديد و بازديدها

نمازهاى جمعه، نمازهاى جماعت ...

و ....

اين ها بيان نمونه هايى از اعمال، برنامه ها، مناسبت ها، فرصت ها، روزها و مكان هاى ويژه اى بود كه با پرداختن به دستورات اينگونه موارد، دائماً انسان در جريان يك سازندگى، ذكر، يادآورى، آگاهى، الهام گيرى، اسوه يابى و ... قرار مى گيرد.

مگر نه اينكه پيامبر اسلام هم، يادآورى بزرگ است؟! فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ (1).

و پيامبران ديگر هم يادآوران بزرگى بودند كه انسان را به «ميثاق فطرت» يادآورى مى كردند و با تذكر «هويت» انسان ها، آنها را در مسير حركت از «هست» ها به «بايد» ها، يارى و راهنمايى مى كردند.

اين را به جرأت مى توان گفت كه: هيچ مذهب و مكتب و ايدئولوژى و فرهنگى، به اندازه اسلام، در اين زمينه برنامه ندارد و از مناسبت ها و فرصت ها در جهت ساختن روح هاى بزرگ و تربيت كردن انسان هاى پاك، استفاده نكرده است.


1- غاشيه، آيه 21.

ص: 16

در كدام مكتب، برنامه سازنده و شگفت و دگرگون كننده اى چون «حج» وجود دارد؟ كدام آيين، برنامه هاى تربيتى وسيع و دقيق، همچون «رمضان» دارد، با آن دعاها و سحرها و افطارها و نمازها و مناجات هايش با تشنگى و گرسنگى چشيدن هايش، با آن كنترل چشم و گوش و زبان و نگاه و شكم و شهوت و غرائز و خواسته هايش؟ ...

كدام دين، برنامه هايى چون احياى خاطره عاشورا و گراميداشت شهيدان و گريه بر مظلوميت ها و يادآورى حماسه ها و فداكارى ها و نشر فضيلت ها و ارزش هاى انسانى و ترسيم خلوص ها و اخلاص ها و ايثارها دارد؟!

براى روز و شب و سفر و حضر و تجارت و عبادت و سياست و معاشرت و اخلاق انسان، در كدام فرهنگ، به اندازه اسلام، برنامه و دستور است؟

كدام مسلك، برنامه عظيم و شكوهمندى چون نماز جمعه و جماعت دارد؟

در كدام ملت و مليت، مراكز الهام بخش و سازنده و شورآفرين و پاكسازى چون «مكه»، «مدينه»، «بقيع»، «كربلا»، «نجف»، «كاظمين»، «سامرا»، «زينبيه»، «مشهد» و «قم»، غار حرا، جبل الرحمه، دامنه احد، كوفه، فرات و دجله، زمزم و منا و عرفات و مشعر و ... صدها از اين قبيل وجود دارد كه هر كدام حامل فرهنگى و در بردارنده تاريخى و حاوى الهام و رهنمودى است؟! ...

اينك، در مقام شمردنِ همه اين مناسبت ها و موقعيت ها و فضاهاى تربيتى اسلام نيستيم. اين «مدخل» زمينه اى بود براى ورود به بحث اصلى كه عبارت است از: «زيارت».

چرا «زيارت»؟

شك نيست كه «زيارت» در اسلام، بخصوص در فرهنگ شيعه، جايگاه والايى دارد.

امامان و اولياى خدا، تا حدّ بسيارى دعوت و تشويق به زيارت كرده اند.

پاداش ها و ثواب هاى فراوانى براى «زائر» بيان شده است.

ص: 17

«زيارت»، در ارزش و پاداش، همپاى بسيارى از عبادات، بلكه برتر از حتى جهاد و شهادت به حساب آمده است.

«مزار» ها، در اسلام، از اعتبار خاصى برخوردار است.

«مزور» ها، مورد تكريم فراوان قرار گرفته است.

«زيارتنامه» ها، يك دنيا تعليمات و فرهنگ و آموزش و تربيت را شامل است كه بايد به محتواى آنها نگاهى دوباره انداخت.

راستى .... اين همه دعوت و تشويق به زيارت و اين همه پاداش و اجر و ثواب، براى هر قدم قدم زيارت، براى چه؟

چه تناسبى ميانِ عمل زائر با آن پاداش هاى عظيم و خيره كننده و بهت آور وجود دارد؟

مگر نه اين كه «اجر» در مقابل «عمل» است؟ و مگر نه اين كه تناسبى بايد بين «كار» و «مزد» باشد؟ آن پاداش ها آيا مزد است يا تفضّل؟

اساساً چرا بايد زيارت رفت؟ فايده زيارت براى زائر چيست؟

زيارتگاه ها چه نقش تربيتى و تهذيبى دارند و بايد داشته باشند؟

زيارتنامه ها چه متن هايى است و چه آموزش هايى دارد و در آنها تأكيد بر چه موضوعاتى است؟

در زيارت، بايد به «دل» پرداخت يا به «عقل»؟

زيارت، ريشه در منطق و برهان دارد، يا وادى آن، وادى شور و شوق و جذبه و عرفان است؟

زيارت در صدر اسلام، مهم و مفيد بوده، يا هميشه و هم اكنون هم سازنده و تعهدبار و رسالت آشناست؟

در زيارت به «منفعت» بايد انديشيد يا به «معرفت»؟ ادب و آداب زيارت چيست؟

زائر، «عاشق» است يا «جهانگرد»؟

زيارت، «دخل» است يا «خرج»؟

ص: 18

زيارت، عملى «عبادى» است، يا جنبه «سياسى» هم داشته و دارد؟

زيارت، ساخته و پرداخته شيعيان است، يا اصلى است كه پيامبر منادى آن است و ريشه در متن دين دارد و عقل، پشتوانه آن است و عرف، حامى آن و ملت ها و اقوام بشرى عاملِ به آن؟!

اينها .... و مطالب و مسائل ديگرى، انگيزه آن است كه از ميان آن همه زمينه ها و دستورالعمل ها و برنامه ها كه گفتيم در فضاى تربيتى دين و مكتب وجود دارد، «زيارت» را انتخاب كرده و از جوانبِ گوناگون، پيرامون آن به دقت و تأمل و درس و آموزش بپردازيم.

تا ما هم، از كرانه اين غدير فيّاض، بهره اى برگيريم و اگر در كنار دريا نشسته ايم،- درياى معارف اهل بيت عصمت- لب تشنه نمانيم. و اگرنه به حد كمال مطلوب، ولى به اندازه وسع و گنجايش خويش، رفع عطش كنيم.

آب دريا را اگر نتوان كشيد

هم به قدر تشنگى بايد چشيدتشنه ايم و جويا ... خدا بر تشنگى ما بيفزايد تا جوياتر شويم. آب كم جو، تشنگى آور به دست

تا بجوشد آبت از بالا و پست*** آنچه مى خوانيد، مباحثى است كه بخش هايى از آن سال ها پيش در مجله «پيام انقلاب» چاپ شده است. بخشى از اين مباحث هم به صورت دو اثر به نام هاى «زيارت» و «كربلا كعبه دل ها» چاپ شده است. با ويرايش جديد و كاستن ها و افزودن هايى چند، به اضافه چند بحث جديد، مجموعه حاضر تقديم شما مى گردد، باشد كه مورد استفاده قرار گيرد.

قم- جواد محدّثى

خرداد 1386

ص: 19

1- فرهنگ زيارت

«زيارت»، قلمروِ «دل» و وادىِ «محبت»

ص: 20

ص: 21

در بحث «زيارت» پيش از آنكه استدلال شود كه چرا بايد رفت و رفتن به زيارت را چه سود؟ اگر شناختى محبت آور، نسبت به صاحبان «مزار» باشد، جايى براى اين سؤال و استدلال باقى نمى گذارد.

در زيارت، بيش از فلسفه و برهان، عشق و شور و محبت نهفته است.

بيش از آنكه «عقل»، محاسبه كرده و دريابد كه چرا؟ «دل»، فرمان داده و زائر را به مزار رسانده است.

وادى زيارت، بيش و پيش از آنكه وادى معقولات و محاسبات عقلى باشد، وادىِ دل و جذبه درون است.

زائر، اگر بداند و بشناسد كه مورد زيارت «كيست؟» .. ديگر نمى پرسد: «كجاست؟» .. به راه مى افتد و همچون خضر، به دنبالِ آب حيات، و همچون موسى (ع) در پىِ «عبد صالح» روان مى گردد تا برسد و بيابد و بهره برگيرد و كامياب شود

«زيارت»، از اين مقوله است، پيوند قلبى است، محبت و علاقه است.

آنچه زائر را به پيمودن راه ها و طى مسافت ها و رنج سفر و بيم باديه و استقبال از

ص: 22

خوف و خطر وا مى دارد، كشش درونى و علاقه قلبى اوست. و اگر عشق آمد، خستگى رخت بر مى بندد اگر محبت در كار بود، ملال، متوارى مى شود.

آنچه در راه طلب خسته نگردد هرگز پاى پر آبله و باديه پيماى من است

«عشق»، معمار جان و جهان

شوق، انسان راكد را حركت مى بخشد و ساكن را «مهاجر» مى كند و «عافيت طلب» را باديه پيما مى سازد.

براى تحليل زيارت، نبايد خيلى سراغ برهان علمى رفت «راه علمى»، فقط مى تواند روشنگر باشد، ولى راه معنى و دل و عشق، هم روشنى است و هم گرمابخش. بخصوص اگر عشق راستين به خدا باشد كه معشوق كامل و محبوب مطلق است و پيوند با او، سوزنده و سازنده است. به فرموده اميرالمؤمنين:

«حُبُّ اللهِ نارٌ لا تمرّ عَلى شَي ءٍ الّا احْتَرقَ وَ نُورُ اللهِ لا يَطّلِعُ عَلى شَي ءٍ إلّا أَضاءَ». (1) «محبتِ خدا آتشى است سوزان و نور خدا، فروغى است روشنگر».

مى بينيم كه در بيان امام، محبّت هم سوزاننده و هم روشنى بخش معرّفى شده است.

«پرورده فيضِ نگاه»، از آتشى شعله ور است كه بيان كردنى نيست. به گفته اقبال:

«سخن از تاب و تبِ شعله، به خس نتوان گفت ...».

و به قول «امرسن»:

«يك قلب مى تواند هزار سال فكر خود را به كار برد، ليكن به قدر آنچه عشق، يك روز ياد مى دهد، كسب نتواند كرد». (2) عشق، معلم انسان است.

عشق، معمار عالم است.


1- ميزان الحكمه: ج 2، ص 226، ح 3514.
2- چكيده انديشه ها، ج 1، ص 251.

ص: 23

عشق، آباد كننده دل است. «عشق، وسيله اى است كه تمام دردسرهاى كوچك را به يك دردسر بزرگ تبديل مى كند».

عشق، تحمل را مى افزايد.

ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست

عاشقى شيوه رندان بلاكش باشدداغ محبت خدا و رسول را بر سينه داشتن، همراه است با رنج ها و مشقت هايى كه در راه اين محبت است. مگر مى توان از دشت ها به سوى خانه و ديار محبوب، گذر كرد و تيغ بيابان و خار مغيلان را در پاى نديد؟!

شيعه على بودن، همراه است با محروميت چشيدن ها و سختى كشيدن ها و بلاها و محنت ها. اين خصيصه عشق است ... و صد البته كه همه اين ها در راهِ «دوستى»، روا و شيرين است، و «هرچه از دوست مى رسد نيكوست».

بعضى ها خدمت ائمه مى رسيدند و ابراز مى كردند كه: ما، شما اهل بيت را دوست مى داريم و آنان پاسخ مى دادند كه: پس آماده سختى باشيد و تن پوشى از فقر و محروميت براى خود آماده سازيد: (مَنْ أَحَبّنا أَهلَ البيتِ فليُعِدَّ لِلْفَقرِ- أوْ لِلْبَلاءِ- جِلباباً). (1) به قول معروف:

«البَلاء لِلولاء».

دلداده محبت خدا و اولياى خدا، سر بر كف مى نهد و در كوى دوست مى رود و راضى است به هرچه كه او بپسندد. چه راحت، چه رنج، چه غم و چه شادى. به قولِ بابا طاهر:

من از درمان و درد و وصل و هجران

پسندم آنچه را جانان پسندد عشق، نوازش هايى در صورتِ «بلاء»، و رحمت هايى به صورتِ «رنج» به دنبال دارد كه براى عاشق، سازنده و كمال آور است و خود، نشانه توجه و عنايتِ محبوب به


1- ميزان الحكمه، ج 2، ص 240، حديث 3218.

ص: 24

محبّ است.

اگر با ديگرانش بود مِيْلى چرا جام مرا بشكست ليلى؟

در يك كلمه، جوهر ناب زندگى، و روح حيات، عشق و محبت است و زندگى بى محبت، خشك و سرد و بى روح است. منتها بايد محبوب ها و معشوق ها، شايسته محبت و عشق باشند و ارزش آن را داشته باشند كه انسان، عشقش را به پاى آنان نثار كند و «دل» را خانة «حبّ» آنان سازد. معشوق هاى برين، در فرهنگ دينى، خدا و رسول و ائمه معصومين و پاكمردان و صديقان و شهيدانند كه لايق محبت اند. دين هم بر پايه محبت مى چرخد و اساساً به تعبير امام صادق (ع) دين، چيزى جز محبّت نيست: «

هَلِ الدّينُ إِلّا الحُبُ». (1) ولى روشن است كه اگر محبت آمد، به دنبالش، طاعت و عبادت و عبوديت و همرنگ شدن با محبوب و سنخيت يافتن با معشوق و حركت در راستاى خواسته او و عمل بر طبقِ رضاىِ حق و ... همه و همه به دنبال مى آيد. محبتى كارساز است كه از قلب به اندام سرايت كند و از درون، اعمال برون را كنترل و هدايت نمايد.

«محبت»، پشتوانه «زيارت»

آنكه عشق و شوق داشته باشد، به زيارت هم مى رود.

براى عاشقِ شائق، نه تنها خودِ محبوب، جالب و جاذب است، بلكه هر چيزى هم كه به گونه اى رنگ تعلّق و رايحه انتساب به او را داشته باشد، مطلوب و جاذبه دار است و دلداده را به سوى خود مى كشد.

در زيارت چنين است. چگونه مى شود كه عاشق خدا و دوستدار پيامبر و اهل بيت، و محبّ صالحين و صديقين و شهدا و اولياءالله، شوق ديدار خانه خدا و بيت الله و مزار و مرقد و خانه و شهر و ديار معشوق را نداشته باشد و شيفته ديدار كعبه و مدينه و مزار ائمه و قبور صالحين و شهرهاى خاطره آميز و شوق انگيزى كه ريشه در فرهنگ دينى ما


1- بحار الأنوار، ج 69، ص 237.

ص: 25

دارد نباشد؟!

به گفته مرحوم علامه امينى:

«اگر مدينه منوره، حرم محترم الهى شمرده شده و در سنت نبوى، براى مدينه و خاكش و اهلش و مدفونين آنجا ارزش هاى فراوان بيان شده است، به خاطر همان انتساب به خدا و پيامبر است و بر مبناى همين اصل، هر چيز ديگرى هم كه نوعى تعلق و انتساب به پيامبران و اوصياء و اولياى الهى و صديقين و شهدا و افراد مؤمن دارد ارزش پيدا مى كند و شرافت مى يابد ...». (1) زيارت، مى تواند نمودى از احساس شوق درونى انسان باشد.

نشانى از محبّت و دليلى بر عشق و علامتى از تعلق خاطر باشد.

زيارت، زبانِ علاقه و ترجمان وابستگى قلبى است.

براى عاشق، حتى خانه اى كه روزى معشوق در آن ساكن بوده، كوچه اى كه روزى دلبر از آن گذشته، زمينى كه بر آن قدم نهاده، شهرى كه روزى در آنجا مى زيسته، سنگى كه دست محبوب به آن خورده، لباسى كه بر اندام او بوده، كفشى كه در پايش بوده، دلربا و جاذب است، دوست داشتنى و شوق انگيز است.

شعرى منسوب به «مجنون» است كه درباره «ليلى» گفته است:

أَمُرّ عَلَى الدّيار، ديارِ ليلى اقَبِّلُ ذا الجدار وذا الجدارا

وما حبُّ الدّيار شَغَفْنَ قلبى وَلكن حبّ مَن سَكنَ الدّيارا (2)

يعنى: از ديار ليلى مى گذرم، اين ديوار و آن ديوار را مى بوسم، علاقه به ديار ليلى دلم را تسخير نكرده است، بلكه آن كسى كه در آن سكونت دارد، مرا مفتون خود ساخته است. مى بينم كه جاذبه شهر، به خاطر حضور ليلى در آن است.

در زيارت و مزار، مسأله در ظاهرِ سنگ و چوب و آجر و آهن و ضريح و ساختمانِ مزار و گنبد و گلدسته و رواق و ... خلاصه نمى شود، تا به زيارت و بوسيدن و


1- سيرتنا و سنّتنا، ص 160- 161.
2- الغدير، ج 5، ص 151.

ص: 26

تقديس اينها اشكال شود، بلكه نقش عمده با آن محبت و شناخت و معنويت و عشقى نهفته است كه در وراى اينهاست كه حتى به اينها، معنى و جهت و قداست و حرمت بخشيده است.

وقتى قلب، در گرو يك عشق بود، صاحبِ آن دل، از نام و ياد و لباس و دستمال و كفش و كوچه و شهر محبوب، خوشش مى آيد و لذت مى برد و همه اينها برايش جاذبه دارد و در هر يك از اينها عكس رخ يار را مى بيند.

با محبت وافر و علاقه و احساسى كه به حضرت محمد (ص) داريم، اگر با خبر شويم كه در جايى ردّپايى و نشانى از آن حضرت باقى است، آيا شوق ديدنش را نخواهيم داشت؟ «مقام ابراهيم» در مسجدالحرام، براى حاجى چرا آنقدر خاطره به همراه دارد؟ جز اين است كه سنگى است كه حضرت ابراهيم در بالا بردنِ ديواره كعبه، به كمك پسرش اسماعيل، آن را زير پا مى گذاشته است و جاى قدم او بر سنگ باقى است؟!

مى بينم كه وادى زيارت، وادى عشق و علاقه و عرفان است. در قلمرو دل، گاهى پاى عقل هم مى لنگد و وقتى عشق فرمان مى دهد، عقل چاره اى جز تسليم و فرمانبردارى ندارد.

مرحوم علامه امينى نقل مى كند كه:

«... فقيه و اديب بزرگوار اهل سنت، «تاج الدين فاكهانى» (وفات 734) به دمشق رفت و در آنجا به قصد زيارت كفش پيامبر كه در «دارالحديث الأشرفيّه» است رفت. وقتى كفش را ديد، افتاد و شروع به بوسيدن كرد و صورتش را بر آن مى ماليد و اشك شوق از ديدگانش جارى بود و شعرى به اين مضمون را مى خواند: اگر به مجنون گفته شود: ليلى و وصال و ديدار او را مى خواهى، يا دنيا را و آنچه در آن است؟ او در جواب خواهد گفت: غبارى از خاك كفش ليلى، برايم محبوب تر و براى دردهاى من شفا بخش تر است ...». (1) آرى ... وقتى عشق در كار باشد، خاكِ رهِ دوست را بايد سرمه چشم نمود و براى


1- الغدير، ج 5، ص 155.

ص: 27

عاشق، آنچه ارزشمند است، محبوب و ديدار او و هر چيزى است كه منتسب به اوست.

برادرانه بيا قسمتى كنيم رقيب جهان وهرچه در آن است از تو، يار ازمن

اين يك طرف قضيه است، كه محبت، انسان را به زيارت وا مى دارد.

سوى ديگر قضيه آن است كه «زيارت»، محبت و شناخت مى آورد و از آن جهت، عاملى سازنده و تربيت كننده است.

«زيارت»، زمينه ساز معرفت و محبت

گفتيم كه معرفت و عشق، پاى را به رفتن مى گشايد و «دوستى» به «ديدار» مى انجامد.

گاهى جريان، بر عكس اين است.

يعنى «ديدن»، «دوست داشتن» را به دنبال دارد و ديدار، عشق مى آفريند و «زيارت» سببِ حصول معرفت مى گردد.

وقتى كه ديدار، بذر عشق بپاشد، «ملاقات»، «محبت» مى آورد و نزديك شدن جسم، نزديك شدن روح را به دنبال دارد و از قرب مادّى مى توان به قرب معنوى رسيد و از رفتن به خانه اى محبت صاحبخانه را مى توان به دل گرفت.

چه بسيار پيوندها و عشق ها كه مولود يك برخورد بوده است. چه بسيار محبّت ها و انس ها و الفت ها، كه در سايه حضور و ديدار فراهم شده است.

يعنى گاهى موتور محرّك انسان در ديدار و زيارت، شناخت و علاقه و انس قلبى است،- كه در فصل پيش، مفصل از آن ياد كرديم- گاهى اگر از اين بُعد، ضعيف باشد، زيارت و ديدار، باعث روشن شدن موتور مى شود و ملاقات حضورى، «استارت» محبت باطنى مى گردد. چرا كه از نزديك، جمال معنى را مى بيند و به مشاهده ارزش هاى متعالى مى رسد و علاقمند مى شود. همچنان كه موتور اتومبيل، ماشين و چرخ ها را به حركت وا مى دارد، ولى هنگامى كه به خاطر نقص فنى و يا يخ زدگى و ضعف باطرى و خفگى موتور، ماشين روشن نشود. هُل دادن به ماشين و حركتِ چرخ ها، موتور را هم روشن مى كند.

ص: 28

زيارت، گاهى از اين مقوله است. يعنى اگر انسان برود و ببيند و خود را در فضاهاى خاطره آميز قرار دهد و در شعاع يك پرتو قرار بگيرد، چه بسا كه حرارت معنى، وجود يخ كرده زائر را گرم كند و فروغ ديدار، خانه دل را روشن سازد و ديده اهل نظر، مسِ وجودش را كيميا كند.

منتها، صرفِ رفتن كافى نيست، «ديدن» هم لازم است تا به شهود جمال حق نائل نشود، آتشگيره عشق، وجودش را مشتعل نمى سازد. اگر رفت و ديد و به شهود رسيد و زيبايى حقيقت و جمال فضيلت را دريافت، به طور طبيعى، «معرفت» هم مى يابد.

به قول هاتف:

چشم دل باز كن، كه جان بينى آنچه ناديدنى است، آن بينى

گر به اقليم عشق، رو آرى همه آفاق، گلستان بينى

آنچه بينى، دلت همان خواهد آنچه خواهد دلت، همان بينى

بى سر و پا گداى آنجا را سر به مُلكِ جهان، گران بينى

دل هر ذره را كه بشكافى آفتابيش در ميان بينى

با يكى عشق ورز، از دل و جان تا به عين اليقين عيان بينى

كه يكى هست و هيچ نيست جز او وحده لا اله الّا هو

اينها همه درست است، ولى به همان شرط نخستين، يعنى گشودنِ چشمِ دل!

فيضِ «حضور» و كيمياىِ «نظر»

وقتى كسى در مدار عشق قرار گرفت و در حيطه و قلمرو محبتِ الله و اولياء الله وارد شد، خودِ اين محبت چاره ساز است.

مگر مى شود انسانى خدا را دوست داشته باشد ولى خدا او را دوست ندارد؟ (حديثش در قسمت پيش گذشت)

مگر مى شود كسى شيفته پيامبر باشد ولى پيامبر به او بى توجه باشد؟

مگر مى شود كسى خدا را ياد كند ولى خداوند، او را ياد نكند؟

ص: 29

خداوند فرموده است: مرا ياد كنيد تا من هم به ياد شما باشم فَاذْكُرُونِى أَذْكُرْكُمْ (1).

وقتى مَزور، در خاطر زائر باشد، زائر هم در خاطر مزور است. وقتى انسان به پيامبر و امام معصوم سلام مى دهد، جواب مى شنود و آنان توجه دارند.

در زيارتنامه ها، در موارد متعددى چنين تعبيرى وجود دارد كه: «اشْهَدُ انَّكَ تَشْهَدُ مَقامي وَتَسْمَعُ كَلامي وَتَرُدُّ سَلامي».

يعنى شهادت مى دهم كه تو شاهدِ اين مقام و موقعيت زيارتى من هستى و سخنم را شنيده و سلامم را پاسخ مى گويى.

از پيامبر اسلام (ص) نقل شده است كه:

«خداوند را فرشتگانى است كه در روى زمين مى گردند و سلام هاى امت مرا به من مى رسانند». (2) و در روايت ديگر فرموده است:

«هر كه بر من سلام دهد در جايى از زمين، به من رسانده مى شود و اگر كنار قبرم سلام بدهد، مى شنوم». (3) و از اين دست، احاديث ديگرى نيز وجود دارد.

وقتى چنين است كه زيارت پيامبر در حالِ مرگ و حيات، يكسان است و آنان در هر دو حال مى دانند و مى فهمند و پاسخ مى دهند، خودِ سلام دادن بر پيامبر و معصومين ديگر چه از دور، چه از نزديك، يك رابطه روحى و معنوى است.

شما فكر مى كنيد اگر سلام و تحيّت شما را به پيامبر برسانند، پيامبر هيچ نظر لطفى نخواهد داشت؟

سازندگى زيارت از اين ناحيه هم به اين صورت است.

تابيدن بارقه اى از توجه اولياء، به زائر، نقش تربيتى عظيمى دارد.


1- بقره: 152.
2- «اِنَّ لِلهِ مَلائكةً سَيّاحينَ في الأرضِ يُبَلّغُوني عَن أُمّتي السَّلام» وسائل الشيعه، ج 10، ص 264.
3- «مَن سَلَّمَ عَلَىَّ في شَي ءٍ مِنَ اْلأَرضِ أُبلِغتُه وَمَنْ سَلَّمَ عَلَىَ عِند القَبرِ سَمِعْتُهُ». همان.

ص: 30

اينجاست كه محبت متقابل، شگفت ترين تأثير را در زائر مى گذارد.

ديگر محبت، يك طرفه نيست و دوستى از هر دو سر است.

به قول مولوى:

هركه عاشق ديديش، معشوق دان كو به نسبت هست، هم اين و هم آن

تشنگان گر آب جويند از جهان آب هم جويد به عالم، تشنگان

چونكه عاشق اوست، تو خاموش باش او چو گوشت مى كشد، تو گوش باش

اينجاست كه ديگر دست زائر را گرفته و بالا مى برند و به مهمانسراى فيض حضور برده و بر مائده هاى معنويت، ميهمان مى كنند. اينجاست كه غيرممكن ها ممكن مى شود، ناديدنى ها مشهود مى گردد، نگاه ها حرف مى زند، توجه ها تربيت مى كند.

اين، فيضِ شگفتِ «نظر» است.

اين، بركتِ توجه كسانى است كه خاك را به نظر كيميا مى كنند.

اقبال لاهورى، در خطاب به خدا و رسول و مددخواهى از توجه آنان، مى گويد:

فقيرم، از تو خواهم هرچه خواهم دلِ كوهى خراش، از برگِ كاهم

مرا درس حكيمان، دردِ سر داد كه من پرورده فيض نگاهم

آنچه كه اين نظرها و توجه در پى دارد، خواندنى نيست، چشيدنى است كه اين، وادىِ عشق است و عشق با كاغذ و دفتر سر و كار ندارد.

بشوى اوراق، اگر همدرس مايى كه علم عشق، در دفتر نباشد

در اين صورت، «يافتن» ها به جاى «بافتن» ها مى آيد و آنچه بر دل تابيده، بسيار كارساز است.

يا تو گو آنچه كه عقلت «يافته» است يا بگويم آنچه بر من «تافته» است

(مولوى) «زيارت»، زمينه ساز چنين ارتقاى روحى است.

زيارت، چه ديدار از خانه خدا باشد و مناسكِ حج،

چه زيارت مرقد رسول الله باشد،

ص: 31

چه زيارت انبياى بزرگ و ائمه معصومين و اولياى دين،

چه حضور بر تربت خونين و لاله خيز شهيدان،

چه رفتن به مزار صالحان و نيكان ...

همه و همه، هم دليل عشق و محبت است، هم نشانه جهت گيرى انسان است، الهام بخش و آموزنده است، الهام گرفتن از اسوه هاست، خطدهنده است، تعظيم شعائر است، تقدير از فداكارى ها و تجليل و گرامى داشتِ فضيلت هاست، زمينه ساز شناخت و تربيت است، بالا برنده است، تعالى بخش است، پرورش يافتن از «فيض نگاه» است.

به قول حافظ:

بلبل از فيض گل آموخت سخن، ورنه نبود اين همه قول و غزل، تعبيه در منقارش

و به قول مولوى: از محبت، تلخ ها شيرين شود وز محبت، مسّ ها زرّين شود

از محبت دُردها صافى شود وز محبت، دَردها شافى شود

از جمله مطالبى كه از سوى خداوند به حضرت داود وحى شده است چنين است: «اى داود! ... به اهل زمين برسان كه من دوستِ كسى هستم كه مرا دوست بدارد، همنشين كسى هستم كه همنشين من باشد، مونسِ كسى هستم كه با ياد من انس گيرد، هركه مرا برگزيند من هم او را بر مى گزينم، هركه مطيع من باشد من هم مطيع او مى شوم، هركه را صاحب محبّتى از صميم قلب بيابم، من او را براى خودم مى پذيرم و چنان دوستش مى دارم كه پيش از آن، كسى از بندگانم آنگونه دوستش نداشته باشد. هركه به حق مرا بطلبد مرا مى يابد ... پس اى زمينيان! غرورها را رها كرده و به كرامت و مصاحبت و انس با من روى آوريد تا من هم با شما انس گرفته و به محبت شما بشتابم ...». (1) اين حالتِ «جذب و انجذاب» است كه در عالم، وجود دارد و پيوند دهنده كائنات به يكديگر است و بايد رفت و رفت تا به وادى محبت رسيد و مقيم كوى عشق گرديد.


1- ميزان الحكمه، ج 2، ص 222، حديث 3134.

ص: 32

كدام كيميايى دگرگون كننده تر از محبت مى توان يافت؟! ..

پيامبر اسلام، از خداوند مى خواهد كه «محبت خدا» در نزدش «محبوب ترين» چيزها باشد.

در نيايش ديگرى از خداوند مى طلبد كه: خدايا من محبت تو را مى خواهم و نيز محبت كسى كه تو را دوست دارد و هر كارى كه مرا به محبتت برساند، خدايا عشق خودت را در نظرم از جان و اهلم و از آب گواراى سرد، محبوب تر گردان ...

«اللّهم اني أَسْأَلُكَ حُبّك وحُبَّ مَن يُحبّكَ و ...» (1) «زندگى دو نيمه است: نيمه اى يخبندان و نيمه اى گدازان. عشق، آن نيمه گدازانِ زندگى است». (2) اگر شعله عشق خدا و رسول و اهل بيت، خرمن جان را سوزاند و دل را مشتعل ساخت ... دل در قفاى صراط مستقيمى مى رود كه اولياى دين رفته اند.

براى يافتن اين شعله، بايد به كانون حرارت و روشنايى، به منبع نور و ضياء نزديك شد، بايد به زيارت رفت، بايد زائر شد، تا عشق فراهم آيد. همچنان كه قبلًا گفتيم: بايد عاشق شد تا زيارت فراهم آيد.

مولوى، در زمينه پيوند اجزاى عالم هستى در رابطه با عشق مى گويد:

تشنه مى نالد كه: كو آبِ گوار؟ آب هم نالد كه: كو آن آب خوار؟

جذبِ آبست اين عطش در جان ما ما از آنِ او، و او هم آنِ ما

حكمتِ حق، در قضا و در قدر كرده ما را عاشقانِ يكدگر

جمله اجزاى جهان زان حكمِ پيش جفت جفت و عاشقانِ جفت خويش

هست هر جزوى زعالم، جفت خواه راست همچون كهربا و برگِ كاه!

سخن از اين است كه زيارت اولياى خدا و توجه به آنان، باعثِ توجه آنان به زائر مى گردد و اين «توجه»، توفيقى الهى را فراهم مى كند و وسيله قرب به خدا مى گردد. در


1- ميزان الحكمه، ج 2، ص 214، حديث 3093، به نقل از كنز العمال.
2- جامعه برين، ص 71.

ص: 33

متن زيارتنامه ها هم مكرر به تعبيراتى از اين قبيل بر مى خوريم كه: (در خطاب به اولياى خدا در هنگام زيارت)

با محبت شما، با زيارت شما، با حضور در كنار مرقد شما، به خداوند تقرب مى جويم.

مهر خوبان، دل و دين از همه بى پروا بُرد رُخِ شطرنج نبرد آنچه رخ زيبا برد

تو مپندار كه مجنون، سرِ خود مجنون شد از سمك تا به سماكش كششِ ليلى برد

من به سرچشمه خورشيد، نه خود بردم راه

ذرّه اى بودم و عشق تو مرا بالا برد (1)

قطره و دريا

«بلال»، مؤذن پيامبر، آن حضرت را در خواب ديد كه به او مى گويد:

اى بلال! اين چه جفايى است؟ ..

آيا هنوز وقت آن نرسيده است كه به زيارت من آيى؟

بلال، هراسان و ترسان و غمگين از خواب بيدار شد. بر مركب خويش سوار شده آهنگ مدينه كرد. وقتى به مدينه رسيد، نزد قبر رسول الله آمد و شروع كرد به گريستن نزد آن قبر مطهر. چهره خود را به مرقد آن حضرت مى ساييد كه در اين حال، امام حسن و امام حسين هم آمدند. بلال، آن دو بزرگوار را هم به سينه چسبانيد و بوسيد. (2) زيارت قبر، يادآور سال ها با پيامبر بودن و خاطرات آن دوران بود، حضور دوباره در مدينه پيامبر، آن اتّصال روحى را برقرار كرد.

كهرباى محبت نبوى، بلال را به سوى خود مى كشد و جذب مى كند. استعداد و آمادگى بلال را ببين كه محمد مشتاق ديدار اوست و در خواب، از او گِله و شكوه مى كند كه: چرا به ديدنم نمى آيى؟

اين زيارت ها، شارژ كردن باطرى وجود است، الهام گرفتن از ارواح طيبه و


1- علامه طباطبايى به نقل از: جاذبه و دافعه على ع، شهيد مطهرى.
2- الغدير، جلد 5، ص 147.

ص: 34

ملكوتى است، تطهير «جان» در زمزم ايمان و معنويت است، اتصال دو روح همگون و آشنا و هم سنخ است، به دريا پيوستن قطره است، عمل به مقتضاى عقل و انديشه است، بلكه عقل را هم تحتِ فرمانِ محبت دل درآوردن است.

آب، از سرچشمه بايد خورد ميوه را از شاخه بايد چيد

نامه را سربسته بايد خواند چهره را بى پرده بايد ديد

زيارت، نوعى در پى وصل شدن است و رسيدن قطره به دريا، پيوستنِ روح نيازمند به روحِ برآورنده نياز.

تشنه به دنبال آب مى رود و عاشق، در پى معشوق.

جان، اگر از كوثر شرافت سيراب شده باشد، جوياى مائده هاى آسمانى است كه سرشار از فضيلت و حق و خير و معنويت باشد.

دل، اگر طالب فيض باشد، سالكِ راه پاكان خواهد شد و خود را به نيكان متصل خواهد ساخت. اين اقتضاى هماهنگى و تجانس و الفتِ روح هاست.

علامه امينى/ در الغدير، درباره اينكه «بلال حبشى» هنگام زيارت قبر پيامبر، صورت بر آن مى نهاد، از منابع اهل سنت نقل مى كند كه پس از بيان اين مطلب گفته اند:

«بدون شك، عشق و محبت فراوان، چنين عملى را اجازه مى دهد، چرا كه مقصود و هدف از تمام اينها، بزرگداشت و احترام است و مردم به حسب اختلاف مرتبه محبتشان در اين مورد فرق مى كنند. همچنانكه در زمان حياتِ آن حضرت هم چنين بود. بعضى از مردم وقتى آن حضرت را مى ديدند ديگر نمى توانستند خويشتن دارى كنند و به سوى او مى شتافتند و برخى هم تأخير و درنگ مى كردند و هركدام محلّ خير است ...». (1) آنچه در فرهنگ دينى ما، با عنوانِ «زيارت»، «ذكر»، «توسل»، «شفاعت»، «تبرك» و ... وجود دارد، شيوه هاى تمتع و بهره ورى از مائده معنويت و بركت اهل بيت:


1- الغدير، ج 5، ص 151.

ص: 35

و فيض بردن از «كوثر» اين پاكان است.

در هر حال، پيامبر و ائمه و صالحان و صديقان، بندگان مقرّب درگاه خدايند و براى تقرب جويى بايد با مقرّبين، انس و آشنايى داشت و خود را در زمره آنان قرار داد تا نمى از يمِ رحمت خدا به «زائر» هم برسد. بايد با خضر، همراه و همسفر شد تا به معرفت و فضيلت رسيد و آب حيات را چشيد.

زيارت، گاهى در اين تقرّب جويى و سنخيّت يابى است.

مرحوم نراقى مى نويسد:

«نفوس نيرومند قدسى، به خصوص انبيا و ائمه، پس از آزادى از قفس تن و صعود به عالم تجرّد، در نهايت احاطه و استيلا بر امور جهانند. امور جهان نزد آنان آشكار است و قدرت تأثيرگذارى در مواد عالم را دارند و هركس كه به زيارتشان برود، از آن آگاه و بر آن شاهدند و اطلاع كامل از زائران مرقدشان و از درخواست ها و توسل ها و تضرع ها و شفاعت طلبى هاى شان دارند. پس نسيم لطف اين اولياء بر زائران مى وزد و رشحاتى از فروغ آنان بر زائرين مى تابد و در رفع نياز و برآورده شدن حاجت ها و رسيدن به مقصودشان و بخشش گناهانشان و رفع گرفتارى هاى شان، در پيشگاه خداوند شفاعت مى كنند. اين است رمز اين همه تأكيد در زيارت پيامبر و ائمه، علاوه بر اين كه در اين زيارت ها، اجابتِ دعوتِ ائمه و پيوند با آنان و خشنود كردنشان و تجديد عهد با «ولايت» شان و احياى امرشان و بالا بردن و اعتلاى سخنشان و نابودى و ذلتِ دشمنانشان نهفته است ... و همه اينها اجرى بزرگ و پاداشى فراوان دارد ...». (1) با اين حساب، زائر، مهمان مائده معنوى اولياى خداست و با زيارت، شايستگى و موقعيت آن را مى يابد كه مورد توجه و عنايت قرار بگيرد. هم از سوى خدا، و هم از سوى معصومين بزرگوار. اين وادى دلدادگى، قصه و تاريخى ديرين دارد و با حرف و حديث و شبهه و ممانعت از شور نمى افتد.

بيستون كعبه عشاق جهان است هنوز

آتش عشق جهان خفته در آن است هنوزسال ها از غم جان كندن فرهاد گذشتعشق و جانبازى او ورد زبان است هنوز


1- جامع السعادات، ج 3، ص 398.

ص: 36

واسطه فيض

به درگاه خدا شفيع بايد برد. شفعاى ما، واسطه هاى فيض الهى اند. درست است كه بى واسطه هم خداوند سميع و عليم و مجيب است، ولى شرمندگى ما را چه توان كرد كه روى آن نداريم كه بى واسطه از خدا فيض بجوييم! حتى در مورد استغفار و توبه هم بى نياز از توسل به اوليا و استشفاع آنان نيستيم.

در زيارت، با اين واسطه هاى فيض است كه از خداوند حاجت مى طلبيم.

محمد عربى، آبروى هر دو سراى كسى كه خاك درش نيست، خاك برسر او

وقتى بار سنگين خطاها، انسان را از رفتن باز مى دارد و گناهان بسيار انسان را گران بار مى سازد براى سرعت سير در طريق عبوديت و طيران در فضاى معنويت، بايد از «توبه» استفاده كرد تا با ريختن گناهان، سبك بار و سبك بال شد. حالتِ تضرّع و نياز، شكسته دلى، پشيمانى، ندامت و انابت، خوف و رجاء و بيم و اميد لازم است. انكسار قلب در پيشگاه خداوند قادر قاهر ميسّر است و دل شكستگى و شرمندگى در برابر «عظمتِ» خدا و «عصمت» رسول فراهم مى گردد. با واسطه قرار دادن چهره اى چون پيامبر و اولياى خدا در برابر پروردگار، درياى رحمت و كرم، زودتر گنهكار را در موج خويش فرا مى گيرد و استحقاق غفران و توبه پذيرى فراهم مى آيد. اين رهنمودِ خداوند است كه فرموده:

وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً. (1) «آنان كه به خود، بد كرده و ستم نموده اند اگر پيش تو آيند و از خداوند مغفرت بخواهند و پيامبر هم براى آنان از خداوند آمرزش بطلبد، خدا را توبه پذير و مهربان خواهند يافت».


1- نساء، آيه 64.

ص: 37

نمونه هاى تاريخى

تاريخ، بسيارى از زائران مرقد پيامبر را مى شناسد كه در مزار و مرقد پيامبر به پيشگاه خداوند توبه و التجا كرده اند و رضاى الهى را كسب نموده اند و يا حتى شفا گرفته و درمان يافته اند.

علماى اهل سنت نقل كرده اند كه: «ابن منكدر» از بزرگان تابعين (متوفى 130 هجرى) با اصحابش در مجلسى كه مى نشست و تشنگى شديدى بر او عارض مى شد، برخاسته و صورت بر قبر پيامبر مى نهاد و بر مى گشت. وقتى مورد سؤال قرار مى گرفت، مى گفت: حالت خطرناكى به من دست مى دهد كه در اين حالت، به وسيله قبر پيامبر شفا مى طلبم. و نيز به محلّى در صحن مسجد مى آمد و در آنجا خود را به خاك مى افكند. وقتى علت را مى پرسيدند، مى گفت: در خواب، پيامبر را در اين مكان ديدم. (1) وقتى پيراهن يوسف، چشم نابيناى يعقوبِ فراق كشيده و هجران ديده را بينا مى كند، (2) مرقد رسول الله نمى تواند كرامت نشان دهد؟ وقتى بنا به روايات، غبار مدينه، شفا بخش جذام باشد، تربت پيامبر و امام حسين و قبر امام رضا شفا نمى دهد؟

مگر نه اينكه دختر آن رسول پاك، حضرت فاطمه پس از وفات پيامبر، كنار قبر پدر ايستاد و مقدارى از خاك قبر را برداشت و بر ديدگان خويش نهاد و گريست و گفت:

چه باك! آن كس را كه تربت محمد را بوييده، هرگز در طول زمان، مشك و بوهاى خوش را نبويد؟

ماذا عَلى مَن شَمّ تربة أَحْمدَ أَنْ لا يَشُمَّ مَدي الزّمانِ غوالياً (3)

اينگونه عشق ها و احترام ها و محبت ها و شفا طلبى ها و تبرّك جويى ها، از عقيده و


1- الغدير، ج 5، ص 150.
2- فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً يوسف، آيه 96. هزار جامه بَدل كرد روزگار و هنوز حديث ديده يعقوب و پيرهن باقى است
3- الغدير، ج 5، ص 147.

ص: 38

ايمان سرچشمه مى گيرد. وقتى امام احمد حنبل، پيراهنى را كه متعلق به «شافعى» بوده مى شويد و آب آن را مى نوشد تا از مقام علم، تجليل كرده باشد (1)، پس ارزش صحابه پيامبر و تكريم آثار بر جاى مانده از انبيا و ائمه، جاى خود دارد. و زيارت، تكريم اينگونه ارزش هاست، و احياى قداستِ منسوب به اولياى خداوند است.

راز قداست آثار

گرچه روزها، زمين ها، لحظه ها، از نظر ذاتى با هم تفاوت ندارند ولى به خاطر تعلقى كه به كسى يا چيزى و انتسابى كه به امر مهم يا شخص محترم يا حادثه خاص دارند، كرامت و قداست پيدا مى كنند.

مرحوم سيد محسن امين، در قصيده بسيار بلند و والا و عميق و زيباى خود كه در ردّ اشكالات وهابى ها سروده است به نامِ «العقود الدُرّيه» در قسمتى از آن مى گويد:

«خداوند بين آفريده هايش تفاوت هايى قرار داده است، خاك، با طلا برابر نيست. ماه رمضان بر ماه هاى ديگر فضيلت دارد. از ايام هفته و ساعت هاى روز، برخى برترند. خورشيد بر «سَها» (نام ستاره) و ماه بر «فرقد» (نام ستاره) برترى روشن دارد. شير مثل خرگوش نيست و بازِ شكارى با هُدهُد برابر نيست. سرزمين ها هم همين گونه متفاوت است. شرافت «مكه» بيش از «صرخد» (شهرى در شام) است و مسجدالأقصى در فضيلت، مانند ديگر جاها نيست. قبرها هم به اعتبار كسانى كه در آن آرميده اند در فضل و شرف، متفاوتند. (2) مرحوم سيد محسن امين، در بيان راز قداستِ مقابر و مدفن هاى اولياى دين و لزوم احترام آنها مى نويسد:

«... همچنانكه يك فرد، كه مثل ديگران است، با مبعوث شدن به رسالت، واجب الأطاعه مى شود و موقعيت ويژه اى پيدا مى كند، يك قطعه زمين هم در اصل، با زمين ديگر تفاوتى ندارد، ليكن وقتى در آن پيامبر يا ولىّ خدا دفن مى شود، به واسطه آن،


1- الغدير، ج 5، ص 151.
2- قصيده فوق در كتاب كشف الارتياب ايشان در فصل پايانى نقل شده است. الله فاضَلَ بَينَ مخلوقاته ليس التراب مساوياً للعسجد

ص: 39

شرافت و فضيلت و بركتى پيدا مى كند كه از قبل نداشته است و از اين رو، احترامش لازم و اهانتش حرام مى گردد.

از جمله احترامات، آهنگ زيارت آن كردن و بناى قبّه و بارگاه و ضريح و ... است براى آسايش و بهره ورى زائران، و از جمله اهانت ها، ويران كردن و با خاك يكسان نمودن و آلوده ساختن و ... است.

وقتى خداوند، يك سنگ را (مقام ابراهيم) كه هنگام بناى كعبه زير پاى ابراهيم خليل الرحمن قرار گرفته محترم شمرده و آن را «مصلّا» قرار مى دهد (1) براى مدفن جسد ابراهيم يا محلّ دفنِ سرور و سالار انبيا احترامى قرار نخواهد داد؟ ..». (2) آرى ... بزرگداشتِ آنكه خدا تعظيمش كرده، طاعت و عبادت و تعظيم خداوند و خضوع در برابر اوست. اگر مدفن انبيا و اوليا، شرافت يافته، به خاطر آن است كه اجساد پاك و اجسام مطهر و شريفِ اين پاكان و معصومين را در بر گرفته است.

سيره سَلَفِ صالح

زيارت، تجليل از فضيلت هاى بزرگان و احياى ارزش هاى آنان و گرامى داشت خاطره آن اسوه هاى انسانيت و نمونه هاى پاكى هاست.

خردمندان عالم را هم بنا بر اين بوده و بر اين است كه از بزرگان خود، به شيوه هاى گوناگون تجليل كنند كه زيارت هم يكى از اين روش هاست. تجليل از روح هاى متعالى، نشان تعالى روح انسان است.

مسلمانان هم از صدر اسلام تاكنون، نسل در نسل، از همه طبقات و اقشار، قبرهايى را كه در بردارنده پيامبرى يا امام پاكى يا ولىّ صالحى يا بزرگى از بزرگان دين بوده، زيارت مى كرده و گرامى مى داشته اند. به خصوص نسبت به زيارت قبر رسول گرامى اسلام بيش از همه شرافت قائل بوده و با صرف پول ها و تحمل هزينه ها و مشقت ها و پيمودن راه هايى به زيارت مى رفتند و نزد مرقد آن پيامبر دعا كرده و تبرك مى جستند و


1- وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى بقره، آيه 125.
2- كشف الارتياب فى اتباع محمد بن عبدالوهاب، چاپ پنجم، ص 108.

ص: 40

توسل مى نمودند و از اين طريق، به خداوند تقرب مى جستند. اين، اختصاص به شيعه ندارد و علماى بزرگ اهل سنت هم در قرن هاى متمادى در تأليفات خود پيرامون زيارت، بحث هاى فراوان كرده اند. علامه امينى در دائرةالمعارف عظيم و درياىِ عميق «الغدير» خود، در جلد پنجم، به عنوان نمونه، كلماتِ بيش از 40 نفر از علماى مذاهب اربعه سنت را در مورد زيارت پيامبر و دعا نزد قبر آن حضرت و آداب زيارت و ورود به مدينه و ادبِ ديدار و كيفيتِ سلام بر آن حضرت و پيوند دادن زيارت پيغمبر با اعمال حج و عمره و ... نقل كرده و حتى نام برخى از تأليفاتِ علماى اهل سنت را كه مستقلًا در باب زيارت و آداب آن نگاشته اند. در كتاب خود آورده است و پاسخى دندان شكن به ياوه هاى «ابن تيميه» و وهابيان داده است.

در زيارت، اگر زيارتِ شهيد است، احياى فرهنگ شهادت است، اگر زيارت عبد صالح خداوند است، تجليل از صلاح ها و اصلاح ها و عبوديت هاست. اگر زيارتِ پيامبر و امام است، تجديد عهد و تحكيم ميثاق با «ولايت» و مقام رهبرى است.

زيارت، يا تجديد عهد با «خط امامت» است، يا ميثاق با «خون شهيد» است، يا پيمان با «محور توحيد» و بيعت با «رسالت» و «وحى» است.

امام رضا (ع) فرموده است:

«إِنَّ لِكُلِّ إِمَامٍ عَهْداً فِي عُنُقِ أَوْلِيَائِهِ وَ شِيعَتِهِ وَ إِنَّ مِنْ تَمَامِ الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ وَ حُسْنِ اْلأَدَاءِ زِيَارَة قُبُورِهِمْ فَمَنْ زَارَهُمْ رَغْبَةً فِي زِيَارَتِهِمْ وَ تَصْدِيقاً بِمَا رَغِبُوا فِيهِ كَانَ أَئِمَّتُهُمْ شُفَعَاءَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ». (1)

يعنى:

«براى هر امامى بر گردن شيعيان و هوادارانش پيمانى است و از جمله وفا به اين پيمان، زيارت قبور آنان است. پس هركس از روى رغبت و پذيرش، آنان را زيارت كند، امامان در قيامت شفيع آنان خواهند بود».

بر اساس همين وفاى به عهد است كه شيعه همواره در احياى نام و ياد و زيارت


1- وسائل الشيعه، ج 10، ص 253، حديث 5.

ص: 41

مزار اولياى دين، چه رنج ها كه كشيده و چه شهيدها كه داده است و هم اكنون نيز اين خط ايثار و شهادت تداوم دارد.

وقتى زيارت بزرگان و قهرمانان و چهره هاى برجسته فكرى و علمى و اصلاحى و انقلابى و گراميداشت آنان و تجليل از فداكارى ها و خوبى ها و خدماتشان، سيره عقلاى هر ملت و مذهب است. روشن است كه زيارت سرور آدميان و اسوه سعادت بشر، حضرت رسول (ص) كه فرشتگان همه زائر مرقد اويند جاى خود دارد و از ارزش و تعهد و سازندگى بيشترى برخوردار است.

روح دلباخته به پاكان و قلبى كه مفتون محبت خداست و با خداييان پيوند باطنى دارد، اينگونه محبت خود را ابراز مى كند. اين، شيوه اى جديد و بدعتى نوظهور نيست. در زمان خود پيامبر هم معمول بوده است، حتى درباره خود پيامبر اسلام. آمدن «اويس قرنى» به مدينه براى ديدن پيامبر، معروف است.

«عروه بن مسعود ثقفى در سال حديبيه ديده است كه چگونه اصحاب پيامبر، آب وضو و غسل او را به عنوانِ تبرك برمى داشتند و تار موى حضرت را نگه مى داشتند. پس از فراغت از نماز، دستِ حضرت را بوسيده و بر سر و صورتِ خويش مى كشيدند. وقتى بلال حبشى، مازاد آب وضوى آن حضرت را آورد، مردم براى برداشتن آن، بر سر او ريختند و حتى اگر آب به كسى نمى رسيد، از رطوبتِ آبى كه در دستِ مسلمان ديگر بود، بر خود مسح كرده، تبرك مى نمود ...». (1) زيارت، تداوم همين خط است و تبرك و توسل و استشفاء و استشفاع، فيض گيرى از آن معنويات است كه سيره و روش گذشتگان صالح ما نيز همين بوده است.

پيشينه و مشروعيت زيارت

شخصيت ها در هر مرام و مكتب و ملتى، نماد هويت و فرهنگ آنانند. احترام به مزار و حضور در كنار قبور آنان، تقويت آن ايده ها و عقيده هاست.


1- كشف الارتياب، سيد محسن امين، ص 443

ص: 42

اقوام آشور و بابل هم زيارتگاه داشتند. هندوها در بنارس زيارتگاه هاى متعدد و معابد بزرگ داشته اند. فلسطين سرزمين زيارتگاه هاست، چه براى قوم يهود و نصارا، چه براى مسلمانان. بيت المقدس و قبور انبيا كه در آن سرزمين است، براى پيروان اديان ابراهيمى جاذبه هاى معنوى دارد. حتى در كشورهاى غربى هم جاهايى وجود دارد كه براى مسيحيان مقدس است و به زيارت آن مى روند. پس زيارت، خاصّ مسلمانان يا شيعيان نيست.

در قرآن كريم، از اصحاب كهف ياد مى كند و اينكه پس از مرگ يا خواب 309 ساله، به قدرت الهى دوباره زنده شدند و بار ديگر مردند. پيكر آنان و غارى كه در آن بودند، براى مردم قداست يافت، چون مظهر تجلى قدرت الهى بود. از اين رو تصميم گرفتند بر مدفن آنان معبد و مسجدى بنا كنند:

(فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً). (1)

در تاريخ بشرى، بزرگ ترين، پرشكوه ترين، مقدس ترين و آبادترين ساختمان ها در هر جا مربوط به معابد و مساجد و زيارتگاه ها بوده است. زيارتگاه ها پيوند دهنده دل ها، تقويت كننده باورها و مظهر وفاق ملى بوده است.

رفتن به زيارت اوليا، بزرگان، حتى مردگان، امر تازه اى نيست كه برخى بى خبران آن را بدعت يا شرك مى پندارند. در زمان حضرت رسول (ص) هم رايج بود. رسول خدا به زيارت قبر مادرش آمنه بنت وهب يا پدرش عبدالله مى رفت، دعا مى كرد، مى گريست، نماز مى خواند و آن را بازسازى و مرمت مى كرد. (2) در ابتداى هر سال، به زيارت قبور شهداى احد مى رفت، مكرر در قبرستان بقيع حاضر مى شد و براى آنان دعا مى كرد. از آن حضرت روايت است كه مى فرمود:


1- كهف، آيه 21.
2- مستدرك حاكم، ج 1، ص 531.

ص: 43

«مَنْ زارني بَعَدَ وفاتي كمن زارني في حياتي و وجبت لَه شفاعتي». (1)

هركس مرا پس از وفاتم زيارت كند، همچون كسى است كه در حال حيات مرا زيارت كرده و شفاعت او بر من لازم است.

در سيره حضرت زهرا (س) آمده است كه هر هفته به زيارت شهداى احد مى رفت و هر روز قبر پيامبر خدا را زيارت مى كرد.

توصيه حضرت رسول به زيارت، آنقدر زياد است كه نمى توان كمترين شبهه اى در مشروعيت و جواز و استحباب آن داشت. مرحوم علامه امينى در الغدير، (2) مواردى از آنها را نقل كرده و اسناد آن را هم آورده است. به عنوانِ نمونه:

«مَن زار قبري، وجَبت له شفاعتي» (از 41 نفر از راويان و حافظان اهل سنت نقل شده است).

«مَن زارنى بعد موتى فكأنما زارنى فى حياتى» (از 13 منبع اهل سنت).

«مَن حَجّ فزار قبرى بعد وفاتى، كان كمن زارنى فى حياتى» (از 25 منبع اهل سنت».

و با تعابير مختلف از منابع گوناگون نقل شده است. در منابع شيعى هم فراوان است، تنها به يك حديث بسنده مى كنيم:

«مَنْ زارني بَعَدَ وفاتي كمن زارني في حياتي و وجبت لَه شفاعتي» (3)

«هركس مرا يا يكى از فرزندان مرا زيارت كند، من هم روز قيامت او را ديدار مى كنم و از هول و هراس هاى آن روز نجاتش مى دهم».

وى در پاسخ به شبهه افكنى هاى پيروان عقايد ابن تيميه، از منابع فراوانى از اهل سنت نقل مى كند كه علماى آنان در طول قرون، از ديرباز يا عصر حاضر، بر اهتمام به زيارت حضرت رسول تأكيد داشته اند. (4)


1- شيعه شناسى، ص 302 به نقل از شفاء السقام.
2- الغدير، ج 5، ص 93 به بعد.
3- بحار الأنوار، ج 97، ص 123؛ در همين جلد، روايات فراوانى آمده كه شايسته مطالعه است.
4- الغدير، ج 5، ص 86 تا 207 زيارة مشاهد العترة الطاهره.

ص: 44

تكريم قبور بزرگان دين و چهره هاى برجسته، امرى طبيعى و متداول و به عنوان يك حسنه در ميان مسلمانان جارى بوده است و مخصوص شيعه نيست. وقتى نسبت به افرادى نسبتاً عادى چنين احترامى مى شده و مى شود، نسبت به پيامبر خدا و ائمه معصوم و امام زادگان به طريق اولى جايز و مناسب است. در «الغدير»، در بخشى مفصل، نمونه هاى فراوانى از منابع اهل سنت نقل شده كه به زيارت اصحاب، بزرگان، علما، راويان و فقيهان مى رفته اند و آنان قبورى داشتند كه مورد توجه بوده است، مثل قبر بلال در دمشق، قبر سلمان در مدائن، قبر طلحه و زبير در بصره، ابوايوب انصارى كه در روم درگذشت، مشهد رأس الحسين در مصر، قبر عمر بن عبدالعزيز در دير سمعان، قبر ابوحنيفه در اعظميّه بغداد، قبر مالك بن انس در بقيع، معروف كرخى در بغداد، شافعى در مصر، احمد بن حنبل در بغداد. (1) بحثِ «آداب زيارت» كه در منابع اهل سنت هم آمده است، گواه ديگرى در رواج اين سنت دينى از ديرباز بوده كه مورد وفاق و قبول علماى مذاهب بوده و درباره آن تأليف هاى مستقلى وجود دارد و برخى تا 36 مورد براى آداب زيارت بيان كرده اند. (2) رواج زيارت بين مسلمانان به عنوان يك «سيره متشرعه»، از مستندات مشروعيت و جواز و استحباب اين عمل است. اين زائران، افراد بى سواد و بى خبر از دين و روايات هم نبوده اند، تا برخى به آنان نسبت جهل و خرافه بدهند. ميان آنان تعداد فراوانى از علما و پيشوايان مذاهب بوده كه مقتداى مردم محسوب مى شدند. ناقلان روايات و نمونه هاى تاريخى هم اغلب علما و پيشوايانى بوده اند كه با نقل خود بر آن عمل صحّه گذاشته و پسنديده اند و در فضيلت آن مزارها و مدفونين آن حرم ها داد سخن داده اند. پس مى توان گفت همه مسلمانان در همه دوران ها بر اين موضوع، اتفاق نظر داشته اند و اين بيانگر نوعى اجماع ثابت و محقق ميان طبقات مسلمين بوده است. با توجه به مطالب ياد شده، چه ارزش و اعتبارى براى سخنان و عقايد «ابن تيميه» و پيروان او باقى مى ماند؟!


1- الغدير، ج 5؛ وى 52 مورد را به صورت مستند نقل كرده است.
2- همان.

ص: 45

2- نقش تربيتى زيارت

اشاره

ص: 46

ص: 47

نقش تربيتى زيارت

غوطه در اشك زدم، كاهل طريقت گويند پاك شو اول و پس ديده بر آن پاك انداز

در برابر آينه

آينه، زشت و زيبا را نشان مى دهد، و نقصان و كمال را مى نماياند،

و شاهدى صادق و زبانى گويا- هرچند بى زبان- است.

چرا كه آينه، يك «ملاك شناخت» و «وسيله بيان» است.

امامان شيعه- بلكه همه اولياى خدا و انسان هاى والا، شهيدان، صديقان و ...- آينه اند.

ائمه، ملاك و معيارند، الگو و اسوه و ميزان اند. در زيارت ها به حضرت على (ع) خطاب مى كنيم: «السلام عليك يا ميزان الأعمال».

ايستادن در برابر آينه هاى فضيلت نما، «رذيلت» ها را هم خود به خود مى نماياند و قرار گرفتن در مقابل آينه هاى كمال، «نقص» ها را نشان مى دهد.

«زيارت»، نوعى حضور در برابر آينه است.

زيارت، خود را به «ميزان» عرضه كردن است،

ص: 48

زيارت، خود را به «محك» زدن است،

زيارت، خود را با «الگو» و «مدل» سنجيدن است و اين گامى براى رشد دادن به خود و معنويت هاى خود و كاستن از نقايص و عيوب است.

وقتى ما در برابر يك معصوم و امام شهيد قرار مى گيريم و در مزار پيشوايان دين، با شناخت و بصيرت حضور مى يابيم و مى دانيم كه اينان، كمال مجسم و عينيتِ فضيلت و جلوه اى از نور خدا و چشمه اى از فيض ربّ، و تبلورى از ايمان و خلوص و عبوديت و پاكى اند، در اين صورت، عظمتِ آنان، ما را متوجه نقائص مان مى كند،

و پاكى آنان، ما را به آلودگى هاى مان آشنا مى سازد،

معنويت و روحانيت آنان، ما را به ماديت و دنياگرايى مان واقف مى گرداند،

«طاعتِ» آنان، معصيت ما را روشن مى نمايد،

نورانيت آنان، تيره جانى و تاريك دلى ما را،

صفاى آنان، غلّ و غشّ ما را، خدا ترسى آنان، هواپرستىِ ما را،

تعالى روح و رتبه والايشان، تنزّل مقام و پستى منزل ما را.

حضور در مزار امامان پاك ما را آگاه مى كند كه:

اگر آنان در «قلّه» اند، ما هنوز به «دامنه» هم نرسيده ايم،

اگر آنان «مطهّر» اند، ما هنوز در فكر طهارت هم نيستيم،

اگر آنان «معصوم» اند، ما گرفتار معصيتيم،

اگر آنان «برگزيده خدا» يند، ما هنوز در دام ابليس و هواى نفس، اسيريم،

اگر آنان در اوج «معراج معنوى» اند، ما در «هبوط مادّى» مانده ايم،

اگر آنان «بنده خدا» يند، ما در بندِ «خود» يم.

«زيارت»، زمينه ساز اين تقابل و تقارن و مقايسه و محاسبه است و تا اين سنجش انجام نگيرد، به كاستى هاى اخلاقى و ضعف هاى معنوى خود واقف نخواهيم شد. اين است كه زيارت را قرار گرفتن در برابر آينه مى دانيم، شناخت درد، نيمى از درمان است. شناخت نقص هم گامى براى جبران است. وقتى ائمه، «امام» و «الگو» و «اسوه»

ص: 49

مايند، با زيارت آگاهانه و از روى معرفت، مى توان دريافت كه چه اندازه به آنان، «اقتدا» و «تأسّى» كرده ايم؟

اگر آنان «امام» اند، آيا ما هم «امت» و پيرويم؟

حدّ و مرز كمال

شناختِ محدوده عمل و زمينه رشد، در پويايى حركت معنوى و تكاملى انسان مؤثر است. يعنى اينكه بدانيم تا كجا مى توان رفت؟ به كجا مى توان رسيد؟ چه مى توان شد؟ چگونه مى توان بود؟ توجه به نقطه اوج و مرز كمال، عامل ارتقا است. قله ها را ديدن و قله پيماها را شناختن، شوقِ قله پيمايى به انسان مى دهد. زيارت هم چنين حسى را در قلمرو معنويات ايجاد مى كند.

اين چشم انداز را در حيات شخصيت هاى برجسته و انسان هاى نمونه مى توان يافت و به محدوده اين قلمرو وسيع، با توجه به عظمت مقام ائمه مى توان پى برد.

امامان، كه «انسان هاى برتر» اند، شخصيتى دارند كه حدّ و مرز تعالى انسان را نشان مى دهند.

آنان، چون «انسان» اند، الگوى انسان هايند، وگرنه قابل تأسّى نبودند.

انسان كامل بودن آنان، به ما نشان مى دهد كه تا كجاها مى توان پركشيد و طيران كرد و كمال يافت.

به قول سعدى:

طيران مرغ ديدى؟ تو زپاى بند شهوت به در آى تا ببينى طيران آدميت

به زيارتِ اين اسوه ها رفتن، ما را به آن قلّه اى كه بايد برسيم، به آن حدّ و مرزى كه بايد قدم بگذاريم و به آن مرتبه اى كه بايد نائل شويم، «راهنمايى» مى كند. گفتيم كه اين، منحصر به ائمه نيست، در مراتب مختلف، همه انسان هاى والا، اين هدايت و امامت را براى ما دارند.

به قولِ «آلكسيس كارل»:

«... در زندگى دانشمندان و قهرمانان و پاكان، يك ذخيره تمام نشدنى از انرژى

ص: 50

معنوى وجود دارد. اين مردان، چون كوه هايى در ميان دشت، سر بالا كشيده اند و به ما نشان مى دهند كه تا كجا مى توانيم بالا برويم و چه قدر هدفى كه طبيعتاً شعور انسانى به آن متمايل است، عالى است. فقط چنين مردانى مى توانند براى زندگى درونى ما غذاى معنوى مورد نيازش را تهيه كنند». (1) به راستى هم، اولياى دين، كه زيارتشان بر ما فرض و لازم است، بيان كننده اين حدّ و مرز سير صعودى انسان؟ در مسير پاكى و طهارت و كمال اند.

و اين، خود، يكى از شيوه هاى امامت و خواص رهبرى آنان است. در تعبيراتى كه در زيارتنامه ها به كار رفته است، به وضوح، اين نشان دادن حدّ و مرز را مى توان ديد. از امامان معصوم، با كلمات و عناوينى ياد شده كه در اين باب، بسيار راهگشاست.

تعبيراتى همچون: «آيه»، «بيّنه»، «حجّت»، «گواه»، «شهيد»، «صراط»، «راه»، «نشانه»، «راهنما»، «منار»، «امام»، «در»، «چراغ»، «نور»، «ستاره»، «ماه»، «خورشيد»، «دليل»، «پرچم»، «علامت» و ... كه در متون زيارتى ديده مى شود، مبيّن اين نكته است. (2) نمونه ها، هميشه معيار و ميزان اند و محدوده و گستره و ميدان رشد انسان ها را نشان مى دهند و به همين جهت، در برنامه هاى تربيتى اسلام، تأكيد فراوانى روى نشان دادن الگو شده است.

استاد حكيمى مى نويسد:

«... از حقيقت هايى كه در انعقاد شخصيت انسان و ساختن آن، سخت مؤثر است، توجه انسان است به نمونه هاى والاى فكر و اعتماد و اقدام و عظمت و حماسه و جهاد. اگر اين نمونه هاى والا در ميان زندگان باشند، چه بهتر. ولى انسان به گونه اى ويژه، به اشخاص تاريخى و گذشتگان اعتقاد دارد و كمالات و عظمت هاى آنان را- تا سرحدّ اساطير- تقديس مى كند و بزرگ مى دارد. بنابراين، بشر به طور فطرى، از توجه به آثار باقيمانده، ابزار كار، محلّ سكونت و قبور بزرگان تاريخ و تأمّل در احوالات آنان، چيزها مى آموزد و به عظمت ها مى رسد». (3)


1- راه و رسم زندگى، آلكسيس كارل، ترجمه پرويز دبيرى، چاپ پنجم، ص 101.
2- به زيارتنامه ها و كتب مراجعه و در تعبيرات، دقت كنيد. از جمله: زيارت جامعه و دعاى ندبه و ....
3- حماسه غدير، محمدرضا حكيمى چاپ اول، ص 302.

ص: 51

خويشاوندى معنوى و فرهنگى

احساس وابستگى به يك مجموعه آبرومند، يا فاميل بودن با يك خانوادة شريف، نقش كنترل از بدى ها را دارد و انسان كارهايى را كه در شأن اين روابط و خويشاوندى ها نيست، ترك مى كند. پيوند و خويشاوندى هم تنها سببى و نسبى نيست. فرزندان روحىِ بزرگان دين هم خود را مرتبط با آن اوليا مى دانند.

تباهى و فساد، در ميان جوانانى كه ريشه و تبار صحيح و معلومى ندارند، بيشتر است.

فرزندان نامشروع و بى پدر و مادر، براى بزهكارى و جرم و جنايت، زمينه مساعدترى دارند. انقطاع فرهنگى يك نسل، از گذشته درخشان خويش، زمينه ساز بردگى فكرى و استعمار فرهنگى آنان از سوى تاراج گران فكر و انديشه و استقلال ملت هاست. از اين رو، پل زدن بين نسل حاضر و پيشينه فرهنگى و ارزشى و مكتبى، سازنده و هويت بخش است.

در مسائل اخلاقى و تربيتى هم، پيوند با نيكان و رابطه با صالحين و آشنايى با خانواده هاى ريشه دار و صاحب كرامت و شرف، سازنده است. به همان شكل كه گسيختگى از تبار پاكان و بريدگى از ريشه هاى فرهنگى و اخلاقى، زمينه ساز فساد و گناه و بى مبالاتى و عدم تعهّد است.

زيارت، عاملى در جهت پيوند زدن با صالحان، يا تقويت رابطه معنوى با وارستگان است. ايجاد رابطه (اگر نيست) و تحكيم پيوند (اگر هست).

هركس، در يك جامعه و امت، ريشه هاى عقيدتى، فرهنگى و معنوى دارد. براى ما مسلمانان اين ريشه ها، همان «عترت» پيامبر است.

زيارت، عاملى براى تحكيم اين پيوند است. احساسِ معيّت با اهل بيت سازنده است، تقوا هم سبب مى شود ما هم از خانوادة عظيم اهل بيت شويم (مَنِ اتّقى فهو منّا اهل البيت).

زائرى كه به ديدار يك ولىّ از اولياى خدا مى رود،

ص: 52

يا بر مزار امامى از ائمه يا پيامبرى از انبيا حاضر مى شود،

يا بوسه بر آستان پاك پيشواى شهيدى مى زند، و «سلام» مى دهد،

يا به ادب و احترام، در پيش روى مرقد معصومين و صالحين و صديقين و شهدا مى ايستد، به ياد گذشته فرهنگى و ميراث فكرى و ريشه هاى معنوى خويش مى افتد و اهل صلاح و سداد مى شود.

همچنان كه انتساب به يك پدر خوشنام و نياكانِ شريف، انسان را از غلطيدن در دامان بدنامى و هتّاكى و هرزگى، تا حدودى نگه مى دارد و عامل كنترل حركات و رفتار است، انتساب به دودمان پيامبر و اهل بيت عصمت و شهيدان راه خدا نيز چنين نقشى دارد.

مگر نه اينكه از خانواده شهدا، توقعى و انتظارى بيش از ديگران است؟

مگر نه اينكه از ذريه پيامبر، چشم داشتِ ديگرى است؟

مگر نه اينكه به خانواده يك عالم مذهبى و پيشواى دينى، به چشم ديگرى مى نگرند و توقع ديگرى دارند؟! ..

خود اين پيوندها و نسبت ها و رابطه ها، انسان را در بسترى از نيكى و عفاف و تعهّد قرار مى دهد.

خويشاوندى ها، همه اش، نسبى و سببى نيست. خويشاوندى فكرى و فرهنگى هم مهم است.

پيامبر و على (ع) پدرانِ اين امت اند. شيعه، فرزندان فكرى ائمه اند. هر مسلمان، خويشاوندى معنوى با اهل بيت پيامبر و اولياى دين دارد.

حال، زائرى كه به زيارت امامى از ائمه مى رود، اين «صله رحم» و تجديد ديدار با يك خويشاوند معنوى و با نياكان مكتبى است.

زائر، مدعى است كه به خاندان پيامبر، عشق مى ورزد، با آنان رابطه و آشنايى دارد، از آنان است، با آنان است، آنان را مى شناسد، با آنان هم ريشه و هم خانواده است، اهل يك مملكت و آبادى و خاك و خونند.

نشانه اين پيوند هم، همين «زيارت» است.

ص: 53

چرا جاى ديگر نرفت؟ .. چرا كار ديگر نكرد؟ .. چرا دل را برداشت و به «عتبه بوسى» يك امام آمد؟ آيا اين نشانه ريشه در يك «آب» داشتن نيست؟ اين نشانه هم خانه و هم خوشه و هم ريشه و هم خون بودن نيست؟ .. چرا.

گر بركنم دل از تو و مهر از تو بگسلم اين مِهر بر كه افكنم؟ اين دل كجا برم؟

نامم زكارخانه عشّاق، محو باد گر جز محبتِ تو بود ذكر ديگرم

اى عاشقانِ كوى تو از ذرّه بيشتر من كى رسم به وصل تو، كز ذرّه كمترم

با اين حال، آنكه عشق و محبت اولياى خدا را در سينه دارد،

آنكه از ديگران گسسته و به ائمه پيوسته است،

آنكه «زيارت» را، شاهد صدقى بر ارادت خويش به پاكان مى داند،

آنكه خود را مرتبط با دودمان طهارت و عصمت مى شناسد،

آنكه خود را با «معصومين» هم خانواده مى بيند،

آيا سزاست كه ناپاك باشد و تبهكار؟

آيا پذيرفتنى است كه نسبت به اهل بيتِ تقوا و پاكى، «ناخلف» باشد؟

آيا شرمندگى ندارد كه در ارتباط با صالحان باشد و «ناصالح» باشد؟

اين است كه «زيارت»، يادآورى پيوندهاى معنوى و خويشاوندى فكرى و فرهنگى يك «مؤمن»، با اولياى خدا و پيشوايان دينى خود است و سازنده است، چرا كه «يادآور» است.

و بسيارى از «تقوا» ها در سايه «تذكر» ها پديد مى آيد.

در زيارتنامه ها هم جزء درخواست ها، تداوم اين رابطه و تكرار اين ديدار و تقويت اين پيوند در دنيا و آخرت، مى باشد. به عنوان نمونه، زائر امام رضا (ع) از خداوند در لحظه وداع آن حضرت چنين مى طلبد:

«خدايا ... اين را آخرين بار، از زيارت من، از قبر فرزند پيامبر و حجت خودت، قرار مده!

خدايا ... ميان من و او در بهشت، جمع كن،

ص: 54

مرا با او محشور ساز، مرا در «حزب» او قرار بده،

مرا با شهيدان و صالحان قرار بده، كه اينان، رفقاى شايسته و نيكويند ...». (1) علاقه به ديدار مجدد، و قول و قرار با خدا و حجت خدا براى «زيارتى ديگر» هم، در اصلاح نفس مؤثر است.

توجه به خدا

اساس تربيت روحى مسلمان، «ذكر خدا» است، ذكر، بازدارنده از بدى هاست.

و ريشه تباهى اخلاق، «غفلت» و «دورى» و «نسيان» است، نسيانِ خدا و قيامت و رابطه بندگى ما با خدا.

اگر از «سازندگى» زيارت سخن مى گوييم، بايد آن را در ارتباط با «ياد خدا» بشناسيم كه در مزار معصومين و شهيدان پديد مى آيد.

اگر ائمه معصوم، مقرب درگاه پروردگارند، به خاطر آن است كه «عبوديت خدا» را در اوج متعالى اش دارا هستند.

اگر اسوه و الگوى مايند، براى آن است كه در «تقوا» و «طاعت» خدا، سرآمد اهل روزگارند.

اگر سخن و عملشان، براى ما سند و ملاك است، از آن روست كه «حجت» هاى خدايند.

اگر نزد خداوند، مقام و مرتبه اى والا دارند، رازش در ارتباط عميق و همواره و عاشقانه آنان با خداى عالم است.

زائرى كه در مرقد پاكشان، آستانه ادب مى بوسد و به تكريم و احترام مى پردازد، بايد به ياد خدا افتد. چرا كه «ائمه»، واسطه خالق و خلقند، راهِ منتهى به خدايند، آينه حق نمايند، زيارتشان، يادآور خداوند است. چون بنده صالح خدايند، مقرب اند و چون مطيع پروردگارند، براى ما اسوه اند.

وقتى توجه به خدا، نقش تربيتى و سازنده و بازدارنده از گناه دارد، اين توجه، در


1- مفاتيح الجنان، زيارت وداع امام رضا ع: اللهم لا تجعله آخر العهد ....

ص: 55

كنار مزار اولياى خدا بيشتر و شديدتر است.

پس، زيارت، بايد بازدارنده از گناه باشد. چرا كه در «زيارتگاه»، به اداى احترامِ امامى مى ايستيم كه عظمت و قداستش را مديون بندگى خداست. مگر مى شود كسى مدّعى عشق و محبت دوستان خدا باشد، ولى راه و روشى و عمل و زندگى اى، بر خلاف رضا و خواستِ آنان داشته باشد؟

ويژگى زيارت، رنگ الهى داشتن آن است.

چه بسا كه به ديدار كسانى برويم، ولى به ياد خدا نيفتيم.

چه بسيار جاهاى ديدنى و اماكن باستانى و آثار هنرى و موزه ها و بناها كه ديدارش يادآور خداوند نيست، چون جلوه الهى در آنها نيست.

اما زيارت معصومين و مزار ائمه و قبور اولياى خدا و امامزادگان، جدا از ياد خدا و منفصل از معنويت و روحانيت نيست. به همين جهت است كه آرامش روحى و صفاى باطن مى آورد.

مزارها، جلوه هاى ربوبى دارند و «صبغة الله» در آن ها مشهود است.

زيرا «آن» كه به ديدارش آمده ايم، با «او» پيوند داشته است. در زيارت نامه ها، از معصومين: با عنوانِ عبدالله، حبيب الله، صفى الله، ولىّ الله، خليل الله، باب الله، حجةالله و ... ياد مى كنيم.

زائر هم، از اين رهگذر، غنچه فطرتش را مى شكوفاند و با ياد خدا و توجه به معبود، دل را صفا مى بخشد. احساس كشش به سوى مبدأ مى كند، پاك و زلال مى شود و از گناه، دور مى گردد. و دورى از گناه، يعنى نزديكى به خدا. زائر اگر بخواهد بهره تربيتى ببرد، بايد حرم ها را جلوه گاه الهى ببيند و زيارتش را گامى براى الهى شدن بشناسد.

تقرب به خدا

والاترين هدف خلقت، الهى شدن انسان و قرب به خداوند است.

منظور، نزديك شدن مكانى نيست، كه خدا مكان ندارد، بلكه يافتن صفات الهى و

ص: 56

فاصله گرفتن از رذايل است. و مقصود، نزديك شدن خدا به ما نيست، چرا كه خداوند، به ما نزديك است:

از رگ گردن به ما باشد خدا نزديك تر هرچه ما دوريم از او، او به ما نزديك تر

اين نصّ قرآن كريم است كه: (وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ). (1)

دوست، نزديك تر از من به من است وين عجب تر كه من از وى دورم

«سعدى» بلكه هدف، نزديك شدن ما به خداوند است از طريق كسب فضائل و از راه آراسته شدن به مكارم اخلاق و تخلّق به اخلاق الله، به وسيله بندگى و طاعت و اخلاص و تقوا، با الگو قرار دادن پيشگامان و ره يافتگان به محضر ربوبى و واصلان و مقرّبان.

«زيارت»، چون پيوند و تجديد عهد با بندگان خالص خداوند است، زمينه كسب صفات شايسته و عامل رشد معنوى، و در نتيجه تقرب به خدا مى گردد.

وقتى در زيارت، انسان ناقص، در برابر انسان كامل قرار مى گيرد و به آن مدل و الگو توجه مى كند، انگيزة كمال يابى، او را به قرب معنوى به خدا مى كشد و زيارت، مايه تقرب مى گردد.

تقرب به اولياى خدا، راهى است براى تقرب به خداوند، چرا كه اينان، وسيله و صراط و راهنما و مشعل هدايتند.

آشنايى و انس با اينان، زائر را با خداوند هم مأنوس و آشنا مى سازد. در مسير كمال جويى، طلب و اراده، نقش مؤثرى دارد. بايد خواست تا رسيد، به شرط آنكه موانعى در كار نباشد. تا انسان نخواهد كه تقرّب بجويد، نزديك هم نمى شود.

بايد «تقرّب» جست، تا به «قرب» رسيد.

به همين جهت، تعبيرِ «اتَقرّب» در زيارت نامه ها زياد است و ديدار مرقد ولىّ خدا، سبب نزديك شدن به خدا به حساب آمده است.


1- ق، آيه 16.

ص: 57

از موارد فراوان، به چند نمونه اشاره مى شود:

در زيارت على (ع) مى گوييم:

خدايا! بنده و زائر تو، با زيارت قبر برادر پيامبرت، به تو تقرّب مى جويد.

«اللهم عبدك و زائرك، متقربٌ إِليك بزيارة قبر أَخي رسولك». (1) و در زيارت موسى بن جعفر (ع) مى خوانيم:

«متقرباً بزيارتك إِلىَ الله تعالي». (2) و در زيارت ائمه معصومين، خطاب به آنان مى گوييم:

«متقربٌ بكم إِلَيه». (3) زيارت امام، وسيله نزديك شدن به خداوند است و آراسته شدن به اوصاف و اخلاقيات معصومين، آراستگى به اوصاف الهى است و در همين قرب به خدا، كمال وجودى انسان نهفته است.

ابوسعيد ابوالخير، از شيخ الرئيس بوعلى سينا، نابغه دوران، درباره تشرف به زيارت، پرسشى مى كند. ايشان در پاسخ مى گويند: «در اين هنگام (هنگام تشرف به زيارت) اذهان، صفاى زيادترى پيدا كرده، خاطره ها با تمركز شديدترى جلوه نموده و باعث نزديكى به خداوند مى گردد». (4) زائر، حتى اين قرب را «احساس» هم مى كند و درخواست دارد كه استمرار يابد و قطع نشود. جلوه اى از فيض ها را در خويش مى يابد و احساس «تصعيد وجودى» مى كند، خود را به خدا نزديك تر مى يابد، دلش شكسته تر مى شود، با فطرتِ خداآشناى خود، صميمى تر و درگوشى تر به نجوا مى پردازد، و تصميم بر توبه ها و انابه ها، از رهگذر همين توجه ها و تقرب ها پديد مى آيد.


1- محجه البيضاء، ج 4، ص 87.
2- مفاتيح الجنان، زيارت موسى بن جعفر ع.
3- همان، زيارت جامعه كبيره.
4- اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، شهيد پاك نژاد، ج 2، ص 37.

ص: 58

تحوّل روحى

تأثير فضاهاى خاص مكانى و زمانى بر انسان روشن است، تأثيرپذيرى از شرايط ويژه و دگرگونى، از حالات و خصوصيات روحى انسان است.

عواملى چند، انسان را «متحوّل» مى كند.

خدايى كه «محوّل الحال» است، اين اعجاز را و اين تأثير شگفت را و اين كيمياى دگرگون ساز را، گاهى در يك «تربت» مى نهد، گاهى در يك «زيارت» قرار مى دهد، گاهى به بركتِ يك «شهيد»، فراهم مى سازد، گاهى در فيض يك «نگاه» و فوز يك «نظر» مى بخشد، گاهى «حال» را در يك «ديدار» مى بخشد و «حضور»، منشأ اين تحول مى شود.

آرى ... «زيارت»، نقش دگرگون ساز و تحول آفرين مى تواند داشته باشد- و دارد- در زيارت مولاى متقيان (ع) مى خوانيم:

«السّلامُ على ميزانِ الأعمال و مقلّبِ الأحوال». (1) گرچه مقلب القلوب بودن و دگرگون سازى دل ها و حال ها، كار خداست، ولى خداوند، اين ولايت را به «ولىّ خود» هم مى بخشد، و على (ع) هم مى تواند احوال را دگرگون و فيض نظرش خاك را كيميا و مس دل را طلا سازد، عوض شدن انسان، يكى از آثار زيارت است. اگر در زيارت، اين تحول روحى پديد نيايد، چه سود؟

مرحوم صاحب جواهر از شهيد در كتاب «دروس» نقل مى كند كه ايشان فرموده است:

«از جمله آداب زيارت، اين است كه زائر پس از زيارت، بهتر از قبل از آن باشد». (2) اين تحول و انقلاب روحى و حال زائر، پيش و پس از زيارت، نشانه اثرپذيرى از جذبه هاى معنوى است كه در مزار يك امام و در كنار مرقد يك پيشواى معصوم وجود


1- مفاتيح الجنان، زيارت اميرالمؤمنين ع پايين پا.
2- جواهر الكلام، جلد 20، ص 102.

ص: 59

دارد، در زيارت خانه خدا هم شاهد اين تحولات روحى زائران و حجاج و معتمرين هستيم.

اين «انقلاب» بايد خواسته يك زائر باشد.

همين نكته، در زيارت ها هم مطرح است. به اين فقره توجه كنيد:

«خدايا، مرا از كسانى قرار بده كه از زيارت مرقد دوستان و اوليايت، رستگار و پيروز بر مى گردند و مستوجب بخشش گناهان و پوشاندن خطا مى شوند». (1) آنكه از زيارت بر مى گردد، بايد همراه با تحول و تغيير و توبه و انابت باشد، بايد فرقى كرده باشد، وگرنه از زيارت بهره نگرفته است، گر گدا كاهل بوَد، تقصير صاحبخانه چيست؟!

گنهكار، از محيط پاك زيارتگاه اثر مى پذيرد و در فضاى ديگرى قرار مى گيرد.

اين تحول، چه بسا از دور فراهم نگردد، بايد بيايد، رنج سفر ببيند، پاى به راه نهد، با شوق و درد، وادى ها را بپيمايد، تا در كنار مرقد، «قرار» گيرد. آنگاه اين «حضور»، تأثير تربيتى دارد.

توبه و گناه زدايى

گاهى يك جرقه معنوى، سراپاى وجود را به آتش مى كشد و مشتعل مى سازد و گناهان را مى سوزاند.

بار معنوى زيارت هم تا حدى است كه گاهى يك انقلاب روحى، يك تحول حال، يك «توجه» در مزار معصوم، منشأ اثر در يك عمر است. لحظاتِ «شب قدر گونه» اى كه براى زائر، در كنار قبر اولياى پاك خدا حاصل مى شود، گاهى بركاتى دارد كه بيش از سال ها مراقبت و مواظبت، بازدهى دارد.

چه توبه هاى عظيم، چه تطهير قلب هاى جدى، چه تصميم هاى بزرگ، چه اصلاح درون هاى سرنوشت ساز، كه از آثار «زيارت» است.


1- «وَاجْعَلْني مِمَّنْ يَنْقَلِبُ مِنْ زِيارَةِ مَشاهِدِ أَحِبّائِكَ مُفْلِحاً مُنْجِحاً، قَدِ اسْتَوْجَبَ غُفْرانَ الذُّنُوبِ وَسَتْرَ الْعُيُوبِ وَكَشْفَ الْكُرُوبِ». مفاتيح الجنان، زيارت حضرت ابوالفضل، پايين پا.

ص: 60

در عتبات ائمه حضور يافتن و به «حساب» خود رسيدن، به گذشته خويش و اعمال خود توجه كردن و تصميم به «پاك بودن» و «خوب زيستن» گرفتن، از آثار ديگر زيارت است.

گناه، زائده اى است، روييده بر تنه اخلاق انسان،

غفلت، آفتى است، افتاده به جانِ «قلب»،

هواپرستى، باد مسمومى است، وزيده بر گلستان «فطرت»،

دنيا زدگى، كِرمى است ساقه خوار، چسبيده به شاخه «وجود»،

شهوات، آتشى است هستى سوز، افتاده به خرمن «ايمان»،

«زيارت» چه مى كند؟ .. وقتى يك زائر در مقابله با حرم هاى مطهر و شخصيت هاى معصومين به فكر مى افتد كه خطاها و لغزش هاى يك عُمر را جبران كند، شانه هايش مى لرزد، اشك مى ريزد و از خودش بدش مى آيد و براى اصلاح گذشته اش تصميم هايى اساسى مى گيرد.

زيارت، مؤمن را در آستانه ايمان مجسم و در عتبه اسوه هاى اخلاق، مى نشاند،

فطرت را، زير اشراقِ ملكوتِ مرقد معصومين، آفت زدايى مى كند،

زيارت، آبى ابراهيمى است كه بر آتش شهوت نمروديان ريخته و آن را سرد و سلامت مى كند،

زيارت، انسان را به خطاهايش «متوجه» و «معترف» مى كند و در او، بارقه «اميد» و «مغفرت» مى آفريند. زائر، بايد خود را در چنين جايگاه و مقامى احساس كند.

در زيارت امامان مدفون در قبرستان بقيع مى خوانيم:

«وَهذا مَقامُ مَنْ أَسْرَفَ وَأَخْطَا وَاسْتَكانَ وَأَقَرَّ بِما جَني وَرَجا بِمَقامِهِ الْخَلاصَ ...». (1) اينجا، محل ايستادن و جايگاه كسى است كه اسراف و خطا كرده است، اينجا كسى در حضورتان ايستاده كه شكسته و خاكسار، به جرم خويش اقرار مى كند، و به


1- مفاتيح الجنان، زيارت ائمه بقيع.

ص: 61

خاطر حضورش در اين مقام، اميد «خلاص» دارد. تا انسان خود را اسراف كار و بزهكار نداند، خاكسار نمى شود، و تا خاكى نشود به گناه اعتراف نمى كند و تا اقرار به اشتباه نكند، اميد نجات در او نيست.

مزار ائمه، بهترين جا براى «محاسبه نفس» و رسيدگى به پرونده اعمال خويش است.

من كه هستم؟ چه كرده ام؟ كجا آمده ام؟ به زيارتِ كه شرفياب شده ام؟ چرا آمده ام؟ چه مى خواهم؟ چه آورده ام؟ با چه رويى حاجت بطلبم؟ با كدام عمل صالح، خود را «اينجايى» معرّفى كنم؟ گذشته ام چه بوده است؟ اكنون چه كاره ام؟ آيا گناهانم اجازه مى دهد كه چهره بر آستان اين مرقد بسايم؟ آيا قطرات اشكم، شايسته آن است كه بر ضريح و رواق و خاك مرقد حجت خدا بچكد؟ تا پاك نشوم كه نمى توانم چشم به پاكان بيفكنم! تا لايق نباشم كه نمى توانم مدعى دوستى و محبت و ولايت كنم! پس بايد توبه كنم، عوض شوم، به بركت حضور در اين محضر، از آلودگى ها دست بشويم.

اينجاست كه زيارت، عامل توبه و زمينه ساز گناه زدايى مى شود.

زائر، بايد اهل استغفار و معذرت خواهى و اعتراف به گناه و اميد به بخشش باشد.

در زيارت حضرت رسول (ص) مى خوانيم:

«وَإِنّي أَتَيْتُكَ مُسْتَغْفِرًا تائِباً مِنْ ذُنُوبي، وَإِنّي أَتَوَجَّهُ بِكَ إِلَى اللهِ رَبّي وَرَبِّكَ لِيَغْفِرَ لي ذُنُوبي». (1) استغفار و توبه از گناهان و توجه به خدا و اميد مغفرت، در زائر رسول الله لازم است.

بدين گونه، زيارت، عامل تزكيه نفس و خودسازى و تربيت است.

همچنانكه درياها و گياهان و عالم طبيعت، سموم و گازكربنيك هاى هوا را مى گيرند و به تطهير و پالايش جوّ و محيط و هوا مى پردازند، در عالم معنويات هم، انسان هاى نمونه و روح هاى متعالى و مظاهر كمال، چنين خاصيتى دارند و جان ها را


1- مفاتيح الجنان، زيارت حضرت رسول ص.

ص: 62

پاكسازى مى كنند و اخلاق ها را اصلاح و دل ها را از رذائل شستشو مى دهند. (1) اين وساطت در فيض است كه از خداوند، اما از كانال اوليايش به ما مى رسد.

وقتى كه زيارت ائمه و پيوند با آنان در تطهير جان ها و اصلاح اخلاق و تربيت نفوس مؤثر است. اين خود، نوعى هدايت و امامت و رهبرى ائمه را مى رساند. اين هم نوعى شفاعت است كه در همين دنيا اثرش روشن مى شود و به تعبير شهيد مطهرى: «شفاعتِ رهبرى» و «شفاعتِ عمل» است. (2) براى وجودهاى گريزان از مركزيت توحيد و فطرت و پاكى، نيروهاى جاذبه معنوى لازم است تا اين تعادل و حركت در «خطّ سير» و شناورى در «فلك فوز و فلاح» را هماهنگ و برقرار سازد. با كارِ گريز از مركز و جاذبه، تعديل فراهم مى شود. مزارهاى معصومين، كانون هاى جذبه دار، براى كشش فطرت ها و دل هاى مستعدّ، به خير و صلاح است.

زيارت، عامل «توجه به خدا»، «تقرب به خدا»، «تحول روحى» و «توبه و گناه زدايى» است. اينهاست آثار تربيتى و نقش سازنده زيارت اولياى خدا. ولى به شرط آنكه زائر، عارف باشد، عارف به حقّ ائمه و مقام و شخصيتشان، عارف به وظيفه خود در مقابل امامان.

پا به پاى عالمانِ فرزانه

اشاره

دل را برداشتن و به «حضور» يك پيشواى معصوم بردن.

شوق را، در يك ديدار عاشقانه، در «خشوعِ قلب» و «خضوعِ تن»، تسليم امام كردن، «محبت» را، در زلالىِ دُردانه هاى اشك، به زيارت «صاحب ضريح» بردن.

به ديدارِ مزار، با پاى دل ره سپردن و با بال عشق، پرواز كردن و بر موج عرفان نشستن و به اوج پيوند رسيدن.


1- با استفاده از بيان شهيد مطهرى در عدل الهى، با عنوانِ «اصل تطهير» ص 274، چاپ صدرا.
2- به بحث استاد مطهرى در كتاب عدل الهى ص 268 تحت عنوانِ «شفاعت رهبرى» مراجعه كنيد.

ص: 63

در «زيارت»، هنگام حضور در برابر مرقد امامان، «حال» را، بر «قال» مقدم دانستن و «برون» را آينه «درون» ساختن.

و ... بالأخره «عارفاً بحقّه» زيارت كردن، كارى است دشوار، كه تنها از عارفانِ دل آگاه و از شيفتگان معرفت آموز ساخته است.

روح زيارت، همان ارتباط معنوى داشتن و رابطه قلبى پيدا كردن با امام است.

پيدا كردنِ «حال» در زيارت، درگرو معرفت و علاقه است.

يافتن خضوع و خشوع در مزار امامان، در سايه توجه و التفات به موقف و جايگاه و مقام است.

عارفان به عظمت امام، آگاهانه تر زيارت مى كنند.

عاشقانِ جلوه امام، شيفته تر ديدار مى نمايند.

ولىّ شناسان بزرگ، در زيارتشان به گونه اى ديگر سخن مى گويند.

با «حضور» شان تكلّم مى كنند، با «نگاه» شان حرف مى زنند، با اشكشان در حرم سخن مى گويند و هديه دل و دين نثار مى كنند، با التهاب و شوقشان عشق را زمزمه مى كنند.

آن «حال» كه دارند، ديدنى است نه گفتنى، يافتنى است نه بافتنى، چشيدنى است نه شنيدنى.

لذت آن ديدار، نه به بيان مى آيد و نه در وصف مى گنجد و نه قابل انتقال به ديگرى است، آنجا دل است كه رابطه مى يابد، دلدادگى است كه ترجمان عشق است.

آنكه «معرفت» قلبش را آباد كرده باشد و از «محبّت»، سرمست باشد و شيفته ديدار، وقتى به وصال مى رسد، شوق زيارت، تمام هوش و حواسّ و توجه او را به آن محبوب منعطف مى كند. به قول سعدى:

«به خاطر داشتم كه چون به درخت گل رسم، دامنى پر كنم، هديه اصحاب را. چون برسيدم، بوى گل چنان مست كرد كه دامنم از دست برفت ...» (1).


1- گلستان سعدى، ديباچه.

ص: 64

اگر اين محبت دوجانبه باشد، ارتباط بين «زائر» و «مَزور» قوى تر و عيان تر و بى پرده تر خواهد شد و زائر، چهره محبوب را بى واسطه خواهد ديد و به فيض ديدار و فوزِ لقاء نائل خواهد شد.

چنين نمونه هايى از عالمان بزرگ شيعه و از اولياءالله، فراوان مشاهده و نقل شده است. حضور و تشرف مقدس اردبيلى در حرم مولا على (ع) براى حلّ مشكلات علمى، معروف است. به نقلِ محدّثِ قمى:

«... مقدّس اردبيلى از ساكنين حرم اميرالمؤمنين، نجف اشرف بوده و هرگاه مسأله اى براى او مشتبه مى شده، در شب ها خود را به ضريح مقدس مى رسانيده و جواب مى شنيده و گاهى بوده كه آن حضرت، او را به حضرت صاحب الأمر- روحى فداه- حواله مى فرموده، هرگاه آن امام بزرگوار در مسجد كوفه تشريف داشته ...». (1) وقتى چنين رابطه اى حكمفرما باشد، بيقرارى در وقت زيارت و التهاب درونى هنگام حضور يافتن در كنار مرقد مطهر امام على (ع) امرى عادى مى شود و اگر چنين نشود جاى تعجّب است.

بى اختيار شدن هنگام تشرّف به حرم و دل را به دلدار سپردن و انقلاب روحى پيدا كردن و مجذوب مقام و معنويت امام شدن، از ويژگى هاى زائرى است كه به نهايت معرفت و اوج شناخت و حدّ اعلاى عشق و شيفتگى رسيده باشد.

در حالات علماى بزرگى همچون شيخ آقا بزرگ تهرانى، علّامه امينى، مرحوم آشتيانى و ديگران، اينگونه حالات روحى نقل شده است. حتى گاهى اين جذبه و شوق و انقلاب روحى تا حدّى است كه زائر نمى تواند وارد حرم شود و برق تجليات الهى كه از طريق اهل بيت و امام معصوم و واسطه هاى فيض الهى مى رسد، زائر عارف را مى گيرد و بى اختيار مى كند. چنين احساس مى كند كه زيارت، در حال حيات اوست. در ديدار، حالتى پيدا مى شود كه گويا مى بيند و مشاهده حضورى دست مى دهد، اين حالت را از نوع و كيفيت زيارت و خصوصيات تشرف عالمان فرزانه مى توان دريافت.


1- الفوايد الرضويّه، شيخ عباس قمى، ص 25.

ص: 65

كاملًا هدفشان كه فقط زيارت امام است و مقصدشان تشرف است، نمودار است. اينگونه عارفان و عالمان در مسير زيارت و در طول راه و هنگام رفتن به زيارت حرم، مشغول چيزهاى ديگر نمى شوند، دل به جاذبه ديگر نمى سپرند و با توجه كامل، رو به سوى مرقد و حرم مى روند و با ولىّ خدا و مولاى خود، به راز دل گويى و نجوا مى پردازند.

وضع مطلوب همين است، اما آنچه دردآور است، «زيارت» هاى بى روح بعضى از زائران است.

آنكه به حضور مى رسد ولى خود را در حضور نمى يابد،

آنكه به «حرم» مى رود، اما خود را «مَحرم» نمى يابد،

آنكه به «حريم معنويت» قدم مى گذارد، اما «حرمت معنى» را لمس نمى كند،

آنكه از «مزار»، پا بيرون مى گذارد ولى «حال» ش، «تحول» نمى يابد،

آنكه ديدارش با امام معصوم و زيارت حرم پيشوايان دين، همچون ديدار از يك موزه و آثار باستانى است،

آرى ... چنين كسان، چگونه مى توانند خود را «زائر» بنامند و بدانند؟!

آنكه بدون «شناخت»، امامى را زيارت مى كند. از اين ديدار، «حَظِّ معنوى» هم نمى برد.

زائرى كه «شوق ديدار»، در دل ندارد، چگونه لحظاتِ حضورش در كنار مرقد يك معصوم را، سرشار از صفا و معنويت و انس بيابد؟

آنكه در حرم، به خواندنِ زيارت نامه مى پردازد، بدون آنكه بداند خطاب به حجتِ خدا چه مى گويد، چه تأثيرى از زيارت خواهد يافت؟

آنكه زبانش به فقراتِ زيارتنامه و دعا مى گردد، اما چشمش، نظاره گر زائرانِ گوناگون است و قيافه ها را ديد مى زند و مردم را «تماشا»! مى كند و دلش جاى ديگرى است، چگونه مى تواند مدعى باشد كه به «زيارت امام» رفته، و امام را زيارت كرده است؟

حضور تن و غيبتِ جان، مگر مفيد است؟

ص: 66

بدن، رو به ضريح و قلب، پشت به امام، مگر «زيارت» محسوب مى شود؟

به ديدار چه كسى آمده اى؟ .. و چه مى گويى؟ .. و چه مى خواهى؟ .. و چه حالى دارى؟

اينجاست كه بايد ديد، الگوها و اسوه ها چگونه زيارت مى كرده اند و زيارت را چگونه تلقّى مى كرده اند و زيارتشان، تجديد عهد با امام و حضور در محضر او بوده است.

هدف آن نيست كه تاريخ بنگاريم.

اما ... اشاره به چند نمونه از زيارت عالمان دين، سازنده و مفيد است.

1. علامه امينى

دلباختگى مرحوم علامه امينى (صاحب الغدير) به مقام اهل بيت و حضرات معصومين، زبانزد خاص و عام بود، شور و شيدايى او نسبت به ائمه: به ويژه نسبت به حضرت امير (ع)، در زندگيش، در آثار و تأليفاتش، در قلم و قدمش، در خطبه و منبرش، در اشك و زيارتش، مشهود بود.

عطرى از عترت، بر وجود او هاله افكنده بود.

به يكى دو نقل، در مورد كيفيت زيارت كردن او اكتفا مى كنيم. چنان با انقلاب حال، در حرم زيارت مى خواند كه ديگران را نيز منقلب مى كرد و به همخوانى زيارت وا مى داشت.

به نوشته يكى از انديشمندان معاصر:

«... اولين بارى كه چشمم به چهره مردانه اين نابغه عصر افتاد، در حرم مطهر حضرتِ ابا عبدالله الحسين (ع) بود. معظّم له را در حالى يافتم كه مانند كوهى از وقار و اخلاص ايستاده، مشغول زيارت بود و قطرات اشك، پيوسته، مانند دانه هاى مرواريد، روى محاسن مباركش مى غلتيد. قيافه و هيمنه و ابهّت و قدّ و قامت رشيد و بسيار موزون. به سخن ديگر: مجموع شخصيتِ صورى جالب توجه معظّم له، هر جوينده اى را وادار مى كرد تا بپرسد: اين شخصيت جالب و ممتاز، با آن قيافه مردانه، چگونه است كه قلبى چنين حسّاس و لطيف و پر از

ص: 67

عاطفه دارد؟! ..

همين كه به شناسايى وى مفتخر شدم، دانستم اين تمثال فضل و فضيلت و ايمان و عشق و محبت و اخلاص، مؤلف كتابِ «شهداء الفضيله» و مجاهد ممتاز بى نظيرى است كه مشغول تأليف اثر معجزآساى «الغدير» است ...». (1) از زيارت هاى مرحوم امينى در حرم حضرت على (ع) در نجف، نمونه هاى زيادى نقل مى شود كه فعلًا بماند.

شاهد ديگرى، باز از زيارت ايشان در مورد كربلاى حسين (ع):

«... و فراوان به قصد زيارت سالار جوانان بهشت، حسين شهيد كربلا، براى كسب پاداش بيشتر، پياده راه را طى مى كرد و به همراه جمعى از مؤمنين و دوستان ويژه و خالص خود، مسير 78 كيلومتر راهِ كربلا را در طول سه روز يا بيشتر، پياده طى مى كرد. و در طول راه، به هر آبادى و روستايى كه مى رسيد، از امر به معروف و نهى از منكر و ارشاد و تبليغات دينى نسبت به مردم آنجاها فروگذار نمى كرد. تا اينكه به «كربلا» مى رسيد. پس از رسيدن به كربلا، هيچ فكرى نداشت، جز تشرّف به حرم امام شهيد، در حالى وارد حرم مى شد كه اشك چشمانش بر گونه ها جارى بود و در زيارت ها، حالات مخصوصى داشت كه در جز او، نظيرش كمتر مشاهده مى شد ...». (2) و ... چرا چنين نباشد؟ مگر خداوند، محبت حسين (ع) را در دل صاحبان ايمان قرار نداده، به گونه اى كه شعله اين عشق سوزان، خاموشى و سردى ندارد؟! ..

«أَإِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَينِ حرارة في قُلُوبِ الْمُؤْمِنينَ لا تَبردُ ابداً»

و چه ايمانى سزاوارتر از ايمانِ «امينى»؟

«... مرحوم امينى، فراوان در اوقات مختلف به زيارت حرم اميرالمؤمنين مشرف مى شد. پس از خواندنِ اذن دخول و تشرف به حرم، خضوع و خشوع و اندوه و تحول روحى بر او مسلط مى شد. در پيش روى مرقد امام مى نشست و با جملات و فرازهاى زيارت هاى معهود، مولايش را مورد خطاب قرار مى داد، در حالى كه


1- مقاله سيد غلامرضا سعيدى درباره علامه امينى، «حماسه غدير»، محمد رضا حكيمى، چاپ اول، ص 448.
2- الغدير، چاپ چهارم، جلد 1، مقدمه به قلم شيخ رضا امينى، صفحه 79.

ص: 68

سيل اشك بر محاسن مباركش جارى بود و اين اشك، تا پايان زيارت (كه گاهى بيش از يك ساعت به طول مى انجاميد) قطع نمى شد ...». (1)

2. امام خمينى

حضرت امام، در ايام اقامتش در نجف اشرف، هر شب به طور مداوم، به زيارتِ مرقد قطب ولايت، اميرمؤمنان (ع) مى رفت و ديدارى و تجديد عهدى و تحكيم ميثاقى و اعلامِ حضورى! ..

در زيارت كردن رهبر انقلاب، هم مسأله مداومت و استمرار ايشان در زيارت، حائز اهميت است و هم خضوع و حالتِ معنوى ايشان هنگام زيارت و در كنار مرقد معصومين يا زيارت از راه دور.

به نقل يكى از مدرسين حوزه و شاگرد آن عزيز:

«امام، در وقتى كه در قم (پيش از تبعيد) اصول مى فرمودند، هر روز بعد از درس، غروب، تا موقعِ نماز، يك تشرف مختصر به زيارتِ حضرت معصومه (س) داشتند، به طور مداوم ...». (2) نقلى ديگر:

«... در اغلب ايام زيارتى، در كنار قبر امام حسين (ع) بودند. در دهه عاشورا، هر روز، زيارتِ عاشوراى معروفه را با صدمرتبه سلام و صدمرتبه لعن، مى خواندند، بيش از پنجاه سال است كه شايد كمتر اتفاق افتاده باشد كه فجر، طالع شود و چشم امام، در خواب بوده باشد ...». (3) امام امت كه در همه اوصاف و برخوردها و عملكردها و موضع گيرى ها و اخلاقيات و ... الگو و نمونه هستند و نظمى دقيق بر كارشان، هميشه حاكم بوده و هست، در مسأله زيارت حضرت امير (ع) هم در نجف، اين خصوصيت را داشته اند. به اين نقل توجه كنيد:


1- الغدير، ج 1، مقدمه، ص 78.
2- نقل از استاد شب زنده دار، استاد اخلاق در حوزه علميه قم.
3- سرگذشت هاى ويژه از زندگى امام خمينى، ج 1، ص 98.

ص: 69

«... در تشرف امام خمينى به حرم مطهر اميرالمؤمنين (ع) با آن آداب خاص زيارت آن حضرت، باز شايان توجه است. با كمال ادب و متانت اذن دخول مى خواندند، سپس از طرف پايين پا وارد حرم مى شدند و مقيّد بودند كه از بالاى سر مطهر حضرت امير (ع) عبور نكنند (چنانكه در روايت وارد شده) و هنگامى كه مقابل ضريح مطهر مى رسيدند، زيارت «امين الله» يا زيارت ديگرى را با نهايت اخلاص مى خواندند. بعد دوباره به طرف پايين پا، بر مى گشتند و در گوشه اى از حرم، نماز زيارت و دعا نشسته مى خواندند و باز دو ركعت نماز و سپس بلند مى شدند و با رعايت آداب و اخلاص تمام، از حرم مطهر خارج مى شدند». (1) «... ايشان در نجف اشرف، از روزى كه وارد نجف شدند تا روزى كه از نجف مهاجرت كردند، هرشب سه ساعت كه از شب مى رفت، زمستان يا تابستان، هواى سرد، گرم، ايشان در حرم حضرت على (ع) بودند. حرمشان ترك نمى شد. درست سر ساعتِ 3 به وقت محلى- كه در تابستان ساعتِ سه، 10 شب مى شد به وقت اينجا و در زمستان هشتِ شب- و ايشان سر ساعت سه در حرم حضرت على (ع) بودند. اين برنامه شان هرگز ترك نمى شد. حتى يك وقت به دنبال كودتايى كه در عراق رخ داد، حكومتِ نظامى شده بود، برادر شهيد، مرحوم حاج آقا مصطفى مى گفتند كه ديديم آقا توى اتاق نيست. گفتيم نكند آقا رفته باشد حرم، كجا رفته باشد؟ اين طرف بگرد، آن طرف بگرد، تا اينكه ديديم رفته بالاى پشت بام ايستاده كه گنبد پيدا باشد و دارد زيارت نامه مى خواند ...». (2) آرى ... گويا پيمانى است كه امام امت، هر شب، در طول 14 سال اقامت در نجف، با مولاى خودش تجديد مى كند. هر شب ... هرشب اعلام حضور است، اعلام محبت و ولايت است، بيعت با على (ع) است. آرى، چنين كنند بزرگان.

3. علامه طباطبايى

مرحوم علامه طباطبايى، فيلسوف عاليقدر و مفسر بزرگ (صاحبِ «الميزان») كه علاقه شديد و محبت خاصّى به عترت پيامبر و معصومين: داشت، از اين جام محبّت،


1- سرگذشت هاى ويژه از زندگى امام خمينى، ج 1، ص 122.
2- همان، ص 91.

ص: 70

بى نصيب نبود و از خصائص او داشتن روح تعبد و ولاى اهل بيت، همراه با فلسفه و عرفان بود. از زيارت كردن ايشان هم قبلًا ياد شد.

اينك اين نمونه را هم اضافه مى كنيم:

«... در تابستان ها، از قديم الأيام، رسمشان اين بود كه به زيارت حضرت ثامن الأئمّه (ع) مشرف مى شدند و دوران تابستان را آنجا مى ماندند و ارض اقدس را بر ساير جاها مقدم مى داشتند، مگر در صورتِ محذور.

در ارض اقدس، هرشب به حرم مطهر مشرف مى شدند و حالت التماس و تضرّع داشتند. هرچه از ايشان تقاضا مى شد كه در خارج از مشهد، چون «طرقبه» و «جا غَرق»، سكونت خود را به علت مناسب بودن آب و هوا قرار دهند؛ و گهگاهى براى زيارت مشرف گردند، ابداً قبول نمى كردند و مى فرمودند: «ما از پناه امام هشتم، جاى ديگر نمى رويم». (1) در پاى كوى تو سرِ ما مى توان بريد

نتوان بريدن از سر كوى تو، پاى ماراستى! .. به هدف و با انگيزه زيارت، به مشهد و مدينه و مكه و دمشق رفتن كجا، و براى تفريح و تجارت و گشتن و گذراندن تعطيلاتِ نوروز و تابستان و ... در حاشيه، به زيارت هم! رفتن كجا؟ .. ببين تفاوتِ ره از كجاست تا به كجا؟ ..

4. ميرزاى شيرازى

در شيوه بزرگان عارف و صاحبدل، «زيارت»، گفتگو با حجّت خداوند، در كنار مرقد اوست، آنچه مهم است، پيوند قلبى و ارتباط درونى است. نه فقط عبادت ها را خواندن و گذشتن، بلكه با عنايت و توجه به مضمون، درونمايه زيارتنامه ها را هم با زبانِ حال و هم با زبان قال، بيان كردن و آشكار نمودن. حتى اگرچه كتابى با خود نبريم.

عالمان برجسته، هم در اثر مداومت بر زيارت، هم با انگيزه همدلى با مفاهيم متون


1- مهر تابان، سيد محمد حسين حسينى طهرانى، ص 56.

ص: 71

زيارتى، از همراه داشتن زيارتنامه بى نيازند. مى دانند كه چه بايد بگويند و چگونه بستايند و چه بخواهند.

در حالات معنوى مرحوم ميرزاى شيرازى، صاحب فتواى مشهور در «تحريم تنباكو» نوشته اند:

«... زيارت هايى را كه در حرم امامان مى خواند، در حرم ها كتاب دعا با خود نمى برد، با اينكه مدتى دراز، دعا و زيارت مى خواند». (1) بالأخره ... ميرزاى شيرازى، حرف هايى براى گفتن داشت، هرچند توقفش در حرم به طول مى انجاميد، بايد از بزرگان دين آموخت.

ادبِ حضور را، شيوه زيارت را، آداب تشرّف به حرم را، بها قائل شدن به ديدار معصوم را، ارج نهادن به سايه مرقد امامان را.

ارزش هركس، به قدر فهم و شعور و ادب و ميزانِ «معرفتِ» اوست.


1- بيدارگران اقاليم قبله، محمدرضا حكيمى، ص 220.

ص: 72

ص: 73

3- زيارت و فلسفه «ياد» و احياگرى

اشاره

ص: 74

ص: 75

زيارت و فلسفه «ياد» و احياگرى «مودّتِ» خاندان پيامبر، اجر رسالت آن حضرت است.

وفادارى به «اهل بيت»، وفادارى به «حق» است.

پيوند با «عترت» هم، پيوند با قرآن و اسلام است، كه اين هر دو وزنه سنگين و اين «ثقلين»، مورد سفارش و تأكيد فراوان رسول مكرم اسلام مى باشد.

تمسّك به دودمان پيامبر و آشنايى با خانه آل على (ع) و پيوند با اولاد فاطمه (س)، ثمرات و آثار فراوانى دارد كه سودش نيز به خودِ ما بر مى گردد.

آشنايى با اين «خانه» و «خط»، قرار گرفتن در مسير معرفت زلال و نابِ اسلام و حق است. چرا كه پيشوايان دين ما از اين دودمان، در علم و فضل و كمالات و ارزش ها، اسوه و الگو و سرچشمه جوشان و زاينده اند و خودشان، تجسّم آن ارزش ها و جلوه گاه آن نورهاى معنوى و معنويت هاى نورانى و بصيرت ها و والايى هايند.

اگر براى ما، راهى جهت پيوستن به اين «معرفت» خانه، قرار داده اند، اين هم خود، نوعى ديگر از لطف آنان نسبت به ماست. و اگر ما را به سوى آشنايى با آنان و مرتبط گشتن با اهل بيت عصمت، سوق داده اند و تشويق كرده اند، اينهم فيض ديگر و لطف مضاعفى براى ماست. اگر آنان نيز به ما نگفته بودند و از ما نخواسته بودند، ما وظيفه

ص: 76

داشتيم كه در آن خانه برويم و گرد اين شمع ها پروانه وار بچرخيم و از فروغ اين مشعل هاى خورشيدسانِ هدايت، بهره مند شويم.

«زيارت»، قرار گرفتن در اين مدار، و چرخيدن بر گِرد اين محور، و آموختن از اين مكتب و سيراب شدن از اين «زمزم» است.

حقّ شهداى آل محمد (ص)

تلاشى كه از نظر فرهنگى و اجتماعى، از سوى امامان شيعه انجام مى گرفت، يكى هم سوق دادن امت به سوى پيشوايان حق و فرهنگ تشيع و خط اهل بيت بود. تا با يادشان، با احياى نام و خاطره و فكر و تعاليمشان، راه، نمايان تر و هدف، روشن تر و راهنما آشكارتر گردد تا مردم گرفتار سرگردانى و حيرت و بلا تكليفى نگردند و از اين طريق، گام هايى در مسير تربيت و سازندگى هاى فردى برداشته شود. از جهت سياسى و اجتماعى هم با مطرح بودن خطّ اولياى دين و فرهنگ ائمه، انحرافات، كمتر و هدايت ها بيشتر شود. به ويژه، روى آوردن به راهِ «شهداى آل محمد»، و گراميداشت آنان و تجليل از فداكارى هايشان و احياى نامشان و زيارت تربتشان و الهام گرفتن از خاك مزارشان و خونِ پاكشان اين مهم را بيشتر تأمين مى كرد- و مى كند-.

امامان نه تنها در سخن، كه در عمل هم احياگران بزرگ اين خطّ و فرهنگ بودند و از شهداى عترت رسول، كه كشته راه حق و دين و نجات مردم بودند، تجليلِ قولى و عملى مى كردند.

اين، حقّ هر شهيد بر جامعه است. و شهداى آل محمد، به ويژه ائمه شهيد شيعه، بيش از ديگران، بر گردن امت پيامبر، حق دارند، چرا كه حياتشان را در راه صلاح و اصلاح همين امت، نهادند و به شهادت رسيدند، تا دين را زنده نگهدارند، هرچند با مرگ سرخ و سبز خويش!.

احياى دين، زخونِ شهيدان است جان شهيد، هديه به جانان است

در پاى نخل پر ثمرِ اسلام خون شهيد، زمزم جوشان است

ص: 77

احياى فرهنگ شهادت، در برنامه عملى اولياى دين ما بود تا از اين طريق، هم حقِّ شهداى آل محمد، تا حدودى، ادا شود و هم با پيوند و آشنايى با شهيدان اين راه، عملًا راهشان تداوم يابد.

در صدد بحث تاريخى گسترده نيستيم. فقط چند نمونه از سيره عملى اسوه هاى خود را ياد مى كنيم، تا معلوم گردد كه چگونه پيشوايان دينى ما، اين «حق» را ادا مى كردند و آن فرهنگ را زنده نگه مى داشتند.

حضرت فاطمه (س) قبر حمزه سيدالشهدا را زيارت مى كرد، اصلاح مى نمود، علامت مى گذاشت و هر دو سه روز يك بار، قبور شهداى احد را زيارت مى كرد، كنار مزار نماز مى خواند، مى گريست و دعا مى كرد و هر جمعه، قبر حضرت حمزه را ديدار كرده و نزدِ آن مى گريست. (1) «حضرت زهرا (س)، بعد از رسول خدا، هفتاد و پنج روز زيست. در اين مدت، هرگز شاد و خندان ديده نشد. در هفته دو روز (روزهاى دوشنبه و جمعه) سرِ خاك شهدا مى آمد و مى گفت: «رسول خدا اينجا بود و مشركان آنجا ...». (2) يعنى نوعى گزارش مى داد از صحنه هاى درگيرى حق و باطل، و ترسيم ميدان نبرد و يادآورى خاطره جنگ احد و غيره ... آموزش تاريخ در صحنه! بيان واقعه در محل وقوع!

ياد شهداى احد را چگونه مى توان زنده نگه داشت؟ جز با آمدن بر سر مزارشان و نشستن بر تربت پاكشان و اشك ريختن به يادشان و يادآورىِ حماسه ها و فداكارى هايشان؟!

مرحوم صدوق، حضور بر مزار شهيدان احد را به عنوان زيارت، مستحب مى داند. (3) در روايات، ضمن آنكه براى زائر مدينه، زيارت و دعا نزد قبور شهدا مستحب به


1- وسائل الشيعه، ج 10، ص 279، حديث 1 و 2؛ كشف الارتياب چاپ پنجم، ص 481.
2- همان؛ بحار الأنوار، ج 43، ص 195.
3- من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 229.

ص: 78

شمار آمده است، نقل شده كه: پيامبر اسلام، هرگاه به زيارت شهيدان مى رفت، خطاب به آنان مى فرمود:

«السَّلامُ عَلَيكُم بِما صَبَرْتُم فَنِعمَ عُقبي الدّار». (1) و امام صادق (ع) در مورد زيارت شهداى احد، سفارش فرموده است كه خطاب به آنان گفته شود:

«السَّلامُ عَلَيكُم يا أَهْلَ الدّيار، أَنْتُم لَنا فَرَطٌ وَإِنّا بِكُم لاحِقُون». (2) سلام بر شما اى اهل اين ديار! .. شما پيشاهنگ ماييد و ما هم به شما خواهيم پيوست.

حضرت زهرا (س) كه اولين شهيد عترت پيامبر در راه دفاع از حق بود، طبق وصيت خويش، مخفيانه به خاك سپرده شد و حضرت على (ع) صورت چند قبر را هنگام دفن وى، ساخت، تا جاى دفنِ آن مظلومه مشخّص نباشد. (3) آنگاه، بطور مكرر، به زيارت قبر آن بانوى بزرگوار مى رفت و طبق بعضى نقل ها:

«اميرالمؤمنين (ع) هر روز قبر فاطمه زهرا را زيارت مى كرد، يك روز كه به زيارت آمده بود، خود را بر قبر افكند و گريست و شعرى را به اين مضمون خواند:

چه جانگداز است هنگامى كه بر قبر حبيبم عبور مى كنم و سلام مى دهم و جوابى نمى شنوم، اى قبر! چه شده كه جواب مرا نمى دهى؟

آيا بعد از من، ديگر دوستى با كسان، ملالت آور شده است؟». (4) حسين بن على (ع) هنگامِ غروبِ هر جمعه، تربت برادرش امام مجتبى (ع) را زيارت مى كرد. (5)


1- وسائل الشيعه، ج 10، ص 276.
2- همان، ص 277.
3- بحارالأنوار، ج 43، ص 193.
4- مالى مررت على القبور مسلّماً قبر الحبيب، فلا يردّ جوابى يا قبر، مالك لا تجيب منادياً امللت بعدى خلة الأحباب؟ الغدير، ج 2، ص 16.
5- «ان الحسين بن على، كان يزور قبر الحسن بن على كلّ عشية جمعةٍ»؛ وسائل الشيعه، ج 10، ص 317.

ص: 79

محمد حنفيه براى زيارت قبر امام حسن (ع) در بقيع مى آمد و مى گفت:

«سلام بر تو اى بازمانده مؤمنان و اى فرزند اولين مسلمان. چرا چنين نباشد، در حالى كه تو سلاله هدايت و هم پيمان با تقوا و پنجمين نفر از اهل كسائى. دست رحمت تو را تغذيه كرده و در دامان اسلام تربيت شدى و از پستان ايمان شير خوردى. تو در حال حيات و مرگ، پاكيزه اى ...». (1) زيارت مرقد سيدالشهداء (ع) بيش از همه مورد توجه و عنايت ائمه بود و به زائران آن كوى حق و ديار عشق، احترام زيادى مى كردند.

«حمران بن اعين»، نقل مى كند كه: از زيارت قبر حسين بن على (ع) برگشتم، امام باقر (ع) به ديدنم آمد و فرمود:

«اى حمران! بشارتت باد ... هركس قبر شهداى آل محمد را زيارت كند و هدفش از اين زيارت، خدا و پيوند با پيامبر باشد، همچون روز تولد از مادر، از گناهانش بيرون آمده، پاك مى شود». (2) گرچه زائر، از زيارت حسين (ع) آمده بود، ليكن امام، محور سخن و ملاك فضيلت را روى «شهداى آل محمد» برد، كه امام حسين، سرور و سالار همه آن شهداست و سلاله آن عترت پاك است.

اولين زائر قبر حسين شهيد، صحابى والاقدر پيامبر، «جابر بن عبدالله انصارى» بود كه به همراه غلامش «عطيه» به زيارت نائل شد. نقل شده است كه اسيران اهل بيت، پس از ماجراهاى كربلا و بازگشت از سفر شام، در مسيرشان به مدينه از مأموران نگهبان خواستند تا آنان را از «كربلا» عبور دهند تا با قبر سيدالشهدا تجديد عهد نمايند.

در اربعين شهادت حسين بن على بوده كه به آن محل رسيدند. هنگام گذر از آن دشتِ خونين، زن هاى علويه با گريه و فريادهاى دردمندانه، به سوى قبر شتافتند و اشك ها ريخته شد و سه روز در آنجا گذراندند. در همان موقعيت بود كه امام سجاد (ع) با جابر، ديدار نمود. امام با جابر در اين ديدار، كه بر تربت شهيدان كربلا انجام گرفت،


1- بحار الانوار، ج 97، ص 205؛ نقل از كامل الزيارات، ص 53.
2- وسائل الشيعه، ج 10، ص 259، حديث 22؛ امالى شيخ طوسى، ج 2، ص 28.

ص: 80

درباره حوادثِ تلخى كه بر آنان گذشته بود، سخن ها گفت، سپس به سوى مدينه رهسپار شدند. (1)

«دِعبل»، احياگر آل رسول

«دعبل خزاعى»، شاعر متعهد شيعه كه در زمان امام رضا (ع) مى زيست، هنر خويش را در راه احياى حق آل محمد، و ذكر و ياد شهداى عترت پيامبر و بيان فضايل «اهل بيت» قرار داده بود و نزد ائمه شيعه، منزلتى داشت.

روزى در «مرو»، به حضور حضرت رضا (ع) رسيد و عرض كرد: اى فرزند پيامبر! درباره شما قصيده اى سروده ام و عهد كرده ام كه قبل از شما آن را براى كسى نخوانم. حضرت اجازه فرمود تا دعبل شعرش را بخواند و او هم خواند.

قصيده بلند و بالاى دعبل، كه به «قصيده تائيّه» يا «مدارس آيات» معروف است، از پرمحتواترين قصايدى است كه در بيان حق و فضايل اين دودمان پاك و يادآورى از «شهداى آل محمد» مى باشد.

در اين قصيده، كه يكصد و بيست و يك بيت است، در فضايل سرشار از معنويت و خاطره هاى پر سوز و گداز، جريان خاندان پيامبر را از آغاز، همراه شهادت ها و رنج ها بيان مى كند. از خانه ها و مدارس و منازلى ياد مى كند، كه- به خاطر ستم هاى امويان و عباسيان- متروك و خالى مانده است. خانه ها و مراكزى در خيف، منا، مسجدالحرام، عرفات، جمرات كه پايگاه وحى بوده است، ديارى كه براى آل رسول الله، اميرالمؤمنين، حسن و حسين، جعفر و عبدالله و فضل، حمزه و امام سجاد ... بوده است. منازل پاكى و طهارت و نماز و تقوا و نيكى كه در جاىْ جاىِ آن سرزمين ها داير بوده است و سرگذشتِ شهادت ها، ستم ها، خون ها.

و در جايى از قصيده، خطاب به مادر امامان، حضرت زهرا (س) مى گويد.


1- حياة الامام الحسين بن على باقر شريف القرشى، ج 3، ص 422؛ وسائل الشيعه، ج 10، ص 374، حديث 3. البته اين نكته كه اين زيارت، در اربعين همان سال بوده يا سال بعد، بين مورخين دو نظر است، براى تحقيق بيشتر، كتاب «اربعين» از شهيد قاضى طباطبايى را مطالعه كنيد.

ص: 81

اگر در خيال هم حسين را آغشته به خون مى ديدى كه از تشنگى، كنار فرات جان داد، بر صورت خويش سيلى مى زدى و اشك از ديدگان بر چهره جارى مى كردى، اى فاطمه! اى دختر نيكى! برخيز و ندبه كن، كه ستاره هاى آسمان، بر دشت و هامون افتاده است ....

آنگاه، ياد از قبرهايى مى كند كه از اين دودمان، در سرزمين كوفه، مدينه، مكه، فخّ، جوزجان، بغداد، طوس، كربلا ... قرار دارد و از شهدايى چون شهيد فخّ، يحيى بن زيد، ابراهيم بن عبدالله، موسى بن جعفر و شهداى كربلا ... ياد مى كند .... (1) نقل شده است كه وقتى دعبل، در شمارش اين زمين هاى نورانى و مرقدهاى پاك، به آن جانِ مطهر و ارزشمندى كه در بغداد مدفون است رسيد (يعنى امام كاظم (ع)) حضرت رضا (ع) فرمود كه اين را هم اضافه كند: «وقبرٌ بطوسٍ يا لها من مصيبةٍ»، كه يادى بود از قبرى مصيبت بار و اندوه آور كه در خاكِ «طوس» است.

دعبل پرسيد: اين قبر، قبر كيست كه در طوس است؟

امام (ع) فرمود: قبر من است. روزها و شب هايى چند نمى گذرد، مگر اين كه طوس، محلّ رفت و آمد شيعيان و زائران من مى گردد. هركس مرا در غربتم در سرزمين طوس زيارت كند، با من خواهد بود و گناهش در قيامت بخشوده خواهد شد. آنگاه امام (ع) برخاست و «صله» و هديه هايى به عنوانِ تقدير، به دعبل عطا كرد. (2) دعبل، با اين قصيده خويش كه دفاعى جانانه و استوار از خطّ اهل بيت، بود، حق را زنده كرد و دشمنان حق را كوبيد و حتى مأمون را به شدت به خشم آورد و على بن موسى الرضا (ع) را خشنود ساخت.

مى بينيم كه شاعر آگاه و بلند انديشه اى چون دعبل، با آن موقعيت ادبى و شعر استوارش، در احياى «شهداى آل محمد» چگونه از جان مايه مى گذارد و يكايك قبور


1- قصيده دعبل كه با بيتِ «مدارس آياتٍ خلت من تلاوةٍ ...» معروفيت دارد، به صورت هاى گوناگون، كم و زياد، در منابع مختلفى نقل شده است كه مفصل ترين صورت نقل اين قصيده، در كتابِ كشف الغمه، اربلى، جلد 3، ص 108 به بعد نقل شده است كه حدود 121 بيت مى باشد.
2- الغدير، علامه امينى، ج 2، ص 361.

ص: 82

مطهّر به خون خفتگان عترت پيامبر را بر مى شمارد و نام شهيدان آل على را ياد مى كند و مجموعه اى از اين «فرهنگ» را در شعر خويش، يكجا مى آورد.

امام هم، براى تكميل قصيده بلند او، كه تمام قبور و مزارات شهداى مظلوم فرزندان فاطمه را داراست، از قبر خويش كه در «طوس» خواهد بود ياد مى كند و دو بيت، به قصيده اش مى افزايد.

اين، خط كلىّ و درخشان ائمه است كه مردم را با اين «مزار» ها و مدفونين آنها آشنا كنند، تا از اين طريق، مردم، راه هدايت و نجات را بيابند و در بيراهه هاى ظلمانى نيفتند. شاعران آيين ديگرى جز كميت هم، سهم مهمى در احياى فرهنگ اهل بيت و ياد شهداى آل رسول داشتند.

نقش زيارت در عصر خفقان و خشونت

حقّ، در قامت حق پرستان جلوه مى كند.

حقّ، با ايثار و فداكارى حق جويان، ماندگار مى شود.

حقّ، با تلاش و باطل ستيزىِ حق طلبان، بر كرسى مى نشيند.

و ... «زيارت»، گامى است در اين راه.

زيارت، با امامان شيعه و اهل بيت پيامبر پيوند دارد و ماجراهاى ائمه و حياتِ سياسى و اجتماعى شان و برخوردهاى فكرى و فقهى شان، همه و همه- همچنان كه قبلًا هم اشاره شد- تقابلِ «حقّ» و باطل بود.

جريانِ «اسلام» و «ضد اسلام»، در «خطّ ائمه» و «خطّ امويان و عباسيان» با هم در تعارض دائمى بود و اين تقابل، به شكل هاى مختلف و در زمينه هاى گوناگون وجود داشت.

ائمه، تجسم خط راستين اسلام بودند و قدرت هاى حاكم زمانشان، مدعيان دروغين اسلام. در اين راه و در دفاع از حق و قرآن و تبيين مكتب و تحقّق بخشيدن به احكام متعالى اسلام، به همان شدّت وحدّت و نستوهى و استوارى، كه از سوى امامان، حماسه آفريده مى شد و فداكارى هايى كم نظير به عمل مى آمد و خون داده مى شد و

ص: 83

رنج ها و مشقت هاى جسمى و روحى و محدوديت ها و ابتلاءات تحمّل مى شد، از سوى قدرتمندانِ حاكم هم، براى توجيه خودكامگى و ادامه سلطه و مشروعيت بخشيدن به كارها و سياست هاى شان، دستاويزهايى به كار گرفته مى شد، و با استفاده از شيوه هاى گوناگون، در قالب مذهب، سعى مى كردند كه جناح حقّ و خطّ ائمه را لوث كنند و چهره هاى تابناك اسلام را پنهان سازند و فروغ هميشه تابان حق را، كه از پس صدها ابر و غبار و شبهه و ابهام هاى دشمن آفريده، نور مى افشاند، خاموش كنند.

اين تلاش، از هر دو سوى، به شكل هاى خاص ادامه داشت. از يك سو كتمان، از سوى ديگر تبيين.

يكى از محورهاى اساسى تعاليم و تلاش هاى ائمه شيعه، احياى حق و زنده نگهداشتن آن حماسه ها و فروزان داشتن آن مشعل ها و يادآورى آن يادهاى عزيز و خاطره هاى ارجمندِ صحنه هاى حق طلبى و ايثارگرى و فداكارى خالصانه در راه قرآن و دين خدا بود.

تبيين حق و بيان معارف دين، و نيز مبارزه با سياستِ كتمان فضايل و تحريف و مسخ حقايق و وارونه نشان دادن چهره ها و تعليمات مكتب كه از سوى حاكمان مستبد و واليان فاسد و فاسق اموى و عباسى رايج بود، استراتژى و برنامه اصولى ائمه بود. و در اين راستا، از شيوه ها و شعارها و تاكتيك هاى متناسب با هر زمان و محيطو شرايط اجتماعى، بهره مى گرفتند.

از طريق بيان حديث، حمايت از شاعرانِ موضع دار و متعهد، توصيه به مدح اهل بيت و مرثيه شهيدان مظلوم خاندان پيامبر، گريه و عزادارى، زيارت، نقل روايت و ثبت و درج گفتار ائمه و رابطه داشتن با اهل بيت و تجديد ديدارها و تحكيم ميثاق ها و ... استفاده مى شد تا آن «خطّ» زنده بماند و آن «مشعل»، فروزان تر گردد.

اهميت كار ادبى و شعرى و مراسم و شعارها و تعظيم شعائر و تبيين حق و رفتن به زيارت و ... وقتى بيشتر آشكار مى شود كه وضعيت اجتماعى عصر ائمه از جهت خفقان و سانسور و تضييقات معلوم گردد. مگر امروز براى به انزوا كشاندن خط امامان تلاش نمى شود؟

ص: 84

امروز هم روز «زيارت» است ... و بايد «زائر» شد و زيارت را خواند و فهميد و عاشقانه به زيارت مزار «اولياءالله» رفت. چرا كه سخت گيرى و اعمال فشار عليه مكتب و مرام اهل بيت، هنوز هم وجود دارد، پس زيارت هم بار فرهنگى و مبارزاتى دارد و از اجر فراوان برخوردار است.

هرگز عملى را نبايد بريده از پيرامون و مجرّد از محيط و شرايط بررسى كرد.

ارزش هر عمل، با مسائل جنبى، با انگيزه و نيّت، با ميزان تأثير آن در خود و ديگران، با اندازه بصيرت و معرفتِ صاحب عمل، با بجا و به موقع بودن عمل، .... بى رابطه نيست.

زيارت نيز اينگونه بايد مورد ارزيابى قرار گيرد.

«زيارت»، سنتى است كه در بستر «زمان» جريان پيدا مى كند و با مسائل جامعه و جوّ حاكم و شرايط محيط و ... مرتبط است. پس براى درك ارزش و عظمت زيارت و فلسفه سياسى و اجتماعى آن و راز تأكيد فراوان ائمه بر اين مسأله، بايد با فضاى سياسى اجتماعى آن عصر آشنا شد.

در روزگار حكومت امويان، مروانيان و عباسيان، محدوديت ها و فشارهاى بسيارى بر پيروان اهل بيت: وارد مى شد و سياستِ سانسور و جلوگيرى از نشر فضايل خاندان پيامبر رواج داشت. مى كوشيدند تا هر نوع ارتباطى را ميان مردم و خاندان عصمت و طهارت، قطع يا تضعيف كنند. معاويه، يكى از كسانى بود كه با تمام نيرو در جهت پوشاندن فضايل اهل بيت مى كوشيد و تلاش مى كرد كه آنچه از پيامبر در فضيلت آنان روايت شده است مطرح نگردد. به عنوان نمونه به اين ماجرا توجه كنيد:

يك سال پس از صلح با امام حسن (ع)، معاويه به زيارت حج رفته بود، در آنجا بر گروهى گذر كرد و همه به عنوان احترام برخاستند ولى «ابن عباس» (1) بلند نشد.

معاويه گفت: ابن عباس! .. چرا بلند نشدى؟

پس از يك سرى گفتگو پيرامون ماجراى قتل عثمان و ... معاويه كه از دادن


1- عبدالله بن عباس، صحابى معروف پيامبر و شاگرد برجسته على ع و قرآن شناس و مفسّر بزرگ اسلام.

ص: 85

جواب منطقى به سخنان ابن عباس درمانده بود، گفت:

ما به همه آفاق نوشته ايم و از ذكر مناقب على و خاندان او نهى كرده ايم. پس، اى ابن عباس! زبانت را نگهدار ...

ابن عباس- آيا ما را از خواندن قرآن نهى مى كنى؟!

معاويه- خير.

ابن عباس- پس، از بيان تأويل آيات، نهى مى كنى؟

معاويه- آرى.

ابن عباس- پس قرآن بخوانيم و نپرسيم كه مقصود خدا چيست؟

معاويه- آرى.

ابن عباس- پس، آيا كداميك از اين دو كار، لازم تر است؟ خواندن قرآن؟ يا عمل كردن به آن؟

معاويه- عمل كردن به آن.

ابن عباس- پس تا ندانيم كه مقصود خداوند از آنچه نازل كرده، چيست، چگونه عمل كنيم؟

معاويه- از كسانى بپرس كه قرآن را به غير از اينگونه كه تو تأويل مى كنى تأويل كنند.

ابن عباس- قرآن بر دودمان ما نازل شده است. آيا معنايش را از «آل ابوسفيان» بپرسيم؟

معاويه- قرآن بخوانيد ولى آنچه را كه خداوند درباره شما نازل كرده و پيامبر آن را در فضيلت شما دانسته، روايت و نقل نكنيد، و جز اين هرچه مى خواهيد روايت كنيد.

اينجا بود كه ابن عباس، در حالى كه معاويه را مسخره مى كرد، آيه يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ (1) را خواند و معاويه بر سرش فرياد كشيد كه: ... زبانت را ببند! .. اگر هم چيزى مى گويى پنهانى نقل كن، نه آشكارا. (2)


1- توبه، آيه 32.
2- حياة الامام الحسن: باقر شريف القرشى، ج 2، ص 349؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 124.

ص: 86

اين برخورد، نشان دهنده سياست امويان در مورد به انزوا كشاندن اهل بيت و پوشاندن فضايل آنهاست و كلًا خلفا نسبت به ائمه و علويون و اولاد فاطمه (س) دوگونه فعاليت حذفى داشتند:

1- مبارزه فرهنگى- تبليغى

2- مبارزه فيزيكى و كشتار و حبس و حصر.

بخشنامه سراسرى معاويه، مبنى بر ممنوعيت بيان فضايل آل على و جلوگيرى از تأويل و تبيين آياتى كه در مدح خاندان پيامبر و ائمه نازل شده بود، يكى از اين شيوه هاى كتمان و حق پوشى بود.

«ابن ابى الحديد» در شرح نهج البلاغه خود، از «طبرى» نقل مى كند:

«... «حَجّاج» و كسانى كه او را به حكومت گماشته بودند- همچون عبدالملك و وليد و فرعون هاى ديگرِ بنى اميه كه قبل از اينها بودند- بيشتر از جلوگيرى از قرائتِ «ابن مسعود» و «ابىّ»، تأكيدى بر پوشاندن و مخفى نگاه داشتن نيكى ها و فضايل على (ع) و فرزندان و شيعيان و پيروانش داشتند و مى كوشيدند تا آنها را از چشم ها بيندازند و در نظر مردم، آنها را بى ارزش جلوه دهند. زيرا روش قرائت ابن مسعود، و چنين كارها هرگز ضررى به آنها نمى رساند و موجب زوال حكومتشان و تباه شدن كارشان نمى شد. اما مشهور شدن و گسترش فضايل على (ع) و فرزندانش و روشن شدن ارزش ها و نيكى هاى آنان بود كه باعث رسوايى و آشكار شدن حال و در نتيجه هلاكت و نابودى و زوال آنگونه حاكمان مى شد و سبب مى گشت كه احكام و قوانين قرآن كه دور افكنده و كنارش نهاده بودند بر آنان تسلّط يابد و چيره شود.

از اين جهت با اصرار و حرص هرچه تمام و كوشش پيگير، فضايل آنان را پنهان مى داشتند و مردم را نيز بر پنهان داشتن و كتمان و پوشاندن آن فضايل وامى داشتند. ولى خداوند چنان خواسته بود كه على رغم آن همه تلاش خصمانه، كار على و فرزندان پاكش و فضايلشان بيشتر نور مى داد و مى درخشيد و محبت آنان در دل ها افزون تر مى گشت و يادشان بيشتر رواج پيدا مى كرد و گسترده مى شد و حجت ها و برهان هاى آنان روشن تر و قوى تر مى گشت و فضل و مقامشان والاتر مى شد. تا آنجا كه على و فرزندانش، با اهانت هاى آنان، عزيز و محبوب شدند و با كشتن و ميراندنشان زنده گشتند و هر شرّى را كه نسبت به

ص: 87

آنان در سر مى پروراندند و عملى مى ساختند تبديل به نيكى و خير مى شد. تا آنجا كه از فضايل و برترى ها و سوابق درخشان آنان تا حد بسيارى به دست ما رسيده كه هرگز ديگران به مرز آن نمى رسيدند ... و اگر نبود اينكه ارزش هاى انسانى و فضايل على (ع) و فرزندانش همچون «قبله» مشهور بود و همچون سنت هاى محفوظ فراوان بود، با آن شرايط و حق پوشى هايى كه ذكر شد، در روزگار، حتى يك سخن هم از آنان به دست ما نمى رسيد ...». (1) اهميت اين نقل قول مفصل، بيشتر در آن بود كه از قول شارح معتزلى مذهب نهج البلاغه، يعنى ابن ابى الحديد نقل شده است نه ديگران.

در زمان بنى عباس نيز اين گونه سياست ها رايج بود. حتى با جذبِ اديبان و خريدن شاعرانِ دنيا طلب، آنان را وادار مى كردند كه در مدح و ستايش خلفا و در مذمّت و بدگويى و انتقاد از آل على (ع) شعر بگويند و براى سروده هاى خود، جايزه و صله دريافت نمايند. (2) اين برنامه تا آنجا گسترش يافته بود كه عده اى نه چندان كم از شاعران براى دريافت جوايز فراوان و رسيدن به مال و مقام و تقرب به دستگاه خلفا، به خصوص در زمان هارون الرشيد، به ادبيات فروشى مشغول بودند و گوهر شعر را به پاى سفلگانى همچون هارون مى ريختند و با بدگويى از آل البيت و حتى حضرت زهرا (س) به درهم و دينار مى رسيدند. (3) امام موسى بن جعفر (ع) چرا سال ها در زندان هارون الرشيد به سر برد؟ جز براى اينكه از دسترس مردم دور باشد؟

امام رضا (ع) چرا مورد كينه و حسد مأمون بود و حتى مأمون اجازه نداد كه نماز عيد را به پايان برساند و از نيمه راه باز گرداند؟ جز براى وحشت از اينكه ديده ها و توجه ها به سوى امام جلب مى گردد و اين براى حكومتِ مأمون خطرناك است؟!


1- شرح ابن ابى الحديد، ج 13، ص 223.
2- شيعه و زمامداران خودسر، ص 163.
3- حياة الامام موسى بن جعفر، باقر شريف القرشى، ج 2، ص 81.

ص: 88

«وقتى آوازه علمى و فضايل امام رضا (ع) گسترده شد و علما از هر سو براى آموختن معارف دين به حضورش مى شتافتند، محبت آن حضرت در دل ها جاى گرفت و پيوند قلبى مردم با او استوار مى شد. اين خبرها وقتى به مأمون گزارش داده شد، كينه اش نسبت به امام افزون تر گشت و به «محمد بن عمرو طوسى» دستور داد كه مردم را از پيرامون آن حضرت طرد كرده و از حضورشان در مجلس آن امام، جلوگيرى كند ...». (1)

برگ هاى سياهِ تاريخ

برشمردن فضاحت ها و جنايت هاى امويان و عباسيان، در اين مختصر نمى گنجد.

قتل عام هايى كه كردند، زندان هاى مخوف، حبس ها و تبعيدها و شكنجه هايى كه كردند، امام هاى شيعه را كه كشتند، علويون را كه به دار آويخته و به تيغ سپرده و به زندان افكندند، ... زيادتر از آن است كه بتوان برشمرد.

آن همه از سادات حسنى و فرزندان امام مجتبى (ع) كه در عهد منصور دوانقى در مجلس ها وزير ديوارها به شهادت رسيدند، (2) آن شصت سيد علوى كه در عهد هارون الرشيد، به دستِ حميد بن قحطبه در يك خانه قتل عام شدند، (3) علويونى كه در دوره هارون، از بغداد به يثرب تبعيد شدند و با حكومت يافتن او، وحشت و هراس علويان را فرا گرفت و براى مصون ماندن از خشم و شمشير و زندان هارون، به صورت ناشناس در آبادى ها و شهرها پراكنده شدند ... (4)چيزى نيست كه از حافظه تاريخ، فراموش شده باشد.

ابن زياد، در دوره حكومت معاويه، شيعيان كوفه را مى شناخت و دنبال آنان مى گشت و زير هر سنگ و كلوخى مى يافت، مى كُشت. همه را به هراس افكند،


1- حياة الامام موسى بن جعفر، باقر شريف القرشى، ج 2، ص 393.
2- شيعه و زمامداران خودسر، ص 170.
3- همان، ص 181 برخى اين واقعه را مربوط به دوره منصور دانسته اند.
4- حياة الامام موسى بن جعفر، ج 2، ص 75.

ص: 89

دست ها و پاها را بريد، شيعه را بر شاخه هاى نخل، حلق آويز كرد. چشم ها را كور نمود، افراد را طرد و تبعيد نمود، تا آنجا كه در عراق، چهره برجسته و مشهورى از شيعيان نماند، مگر اينكه همه را يا تبعيد كرد، يا كشت، يا به دار آويخت، يا به زندان افكند. (1) مظلوميت آل على را بايد از زبان خودشان شنيد. امامان ما، خود، شاهد صادق آن دوره، و راوى رنج هاى بزرگ آن عصر بودند. خوب است كه ترسيمى از آن دوره را از زبان امام محمدباقر (ع) بشنويم، كه گزارش گر دقيق از اوضاع زمان خويش و راوى رنج هاست.

آن حضرت مى فرمايد:

«... ما همچنان در روزگار بنى اميه مورد اهانت و خوارى و تبعيد و فشار و محروميت و كشتار و ترس قرار مى گرفتيم و بر خون هاى خود و خون دوستانمان ايمن نبوديم. دروغ پردازان و منكران، با دروغ هايشان و انكار حقّمان، به رؤساى خويش تقرّب مى جستند و از اين طريق به قاضيانِ بدكردار و كارگزاران زشت رفتار، در هر شهرى نزديك مى شدند. براى آنان حديث هاى دروغ و جعلى نقل مى كردند، آنچه را كه ما نگفته و نكرده ايم بر مردم نقل مى كردند تا مردم را نسبت به ما دشمن و كينه توز سازند. اوج و نهايت اين شيوه ها، در زمان معاويه و پس از شهادت امام مجتبى (ع) بود. در آن دوره، پيروان ما را در هر شهرى مى كشتند و بر اساس گمان و تهمت، دست ها و پاها را مى بريدند و هركس كه به عنوان داشتن رابطه و دوستى و تمايل نسبت به ما ياد مى شد به زندان مى افتاد يا اموالش به تاراج مى رفت و خانه اش ويران مى شد ...

زمانه همچنان رو به شدت بود تا زمانِ «عبيدالله بن زياد»، كشنده حسين بن على (ع). در دوره حكومت حجاج در كوفه، شيعيان را مى كُشت و با هر گمان و تهمتى دستگير مى كرد. اگر به مردى زنديق يا كافر مى گفتند، نزد او بهتر از آن بود كه بگويند شيعه است! در اين عصر، مردم با بغض و دشمنى على (ع) و دوستى كردن با دشمنان على و دشمنى كردن با دوستداران على، به دستگاه حكومتى تقرّب مى يافتند ...». (2)


1- بحار الأنوار، ج 44، ص 125.
2- الغدير، ج 1، ص 48 از مقدمه چاپ چهارم و نيز: تاريخ الشيعه، محمدحسين المظفرى، ص 35- 41 شرح ابن ابى الحديد، ج 11، ص 43.

ص: 90

اينها، گوشه اى از جنايات امويان است و پس از آنان بنى عباس نيز همين خطّ را ادامه دادند و براى سركوبى جناح بر حق اهل بيت و در انزوا قرار دادن آنان، جلوى هرگونه بيان حقّى را مى گرفتند و زبان آزادگان را مى بريدند و لب هاى حقگو را مى دوختند و حاميان اهل بيت و ائمه را يا منزوى مى ساختند يا به قتل مى رساندند يا تبعيد و حبس مى كردند.

«سيد حميرى»، شاعر اهل بيت، به خاطر شعرهايش، از سوى «سوّار»، قاضى بصره، به زندان افتاد. (1) «كميت»، شاعر انقلابى شيعه، به خاطر اشعار موضع دارش كه از حقّ ائمه دفاع مى كرد و فجايع امويان را افشا مى نمود، از سوى هشام بن عبدالملك به زندان افكنده شد. (2) «حجر بن عدى» و ياران انقلابى اش در زمان معاويه دستگير شده و به شهادت رسيدند و يكى از همرزمانش به نام «صيفى بن فسيل» به خاطر امتناع از دشنام دادن به اميرالمؤمنين (ع)،- كه خواسته معاويه بود- با غل و زنجير به زندان افتاد و پس از چندى به شهادت رسيد. (3) «عمرو بن زراره» از اهل كوفه، كه از مناديان و داعيان به حكومت حَقّه على (ع) بود، با گزارش وليد و در زمان عثمان به دمشق تبعيد شد. (4) در ايام حكومتِ «زياد» در كوفه، برادر و فرزندان و همسر «سعد بن سرح» كه از شيعيان على (ع) بود دستگير و زندانى شدند و اموالش گرفته و خانه اش خراب شد. (5)با اين وضع، چه بايد كرد؟ در اين عصر خفقان، ائمه شيعه چه مى توانند بكنند؟

جز آنكه با هر وسيله اى و با استفاده از هر مناسبتى و به شكل هاى گوناگون، در


1- الغدير، ج 2، ص 218 و 194.
2- همان.
3- همان، ج 11، ص 45.
4- همان، ج 9، ص 146.
5- همان، ج 11، ص 31.

ص: 91

جهتِ بيرون آمدن «جبهه حق» از اين انزوا بكوشند؟!

جز آنكه پرده هاى غفلت و بى خبرى را بدرند؟

جز آنكه با سلاح شعر و با حربه اشك، دليرمردانى را به ميدان بفرستند تا نقاب ها را كنار بزنند و مظلوميت ها را نشان دهند؟

جز آنكه با تأكيد بر سنت «زيارت»، گامى در ابطال دسيسه هاى قدرتمندان در جهت به فراموشى سپردن ارزش هاى والا و چهره هاى پاك، بردارند؟

شعر، ذكر و زيارت

از سياست هاى امويان و عباسيان و شيوه هاى حذفى آنان نسبت به ائمه، نمونه هايى نقل كرديم. در اين فصل از برخى تدابير شيعى و شيوه ها و شكل هاى به كار رفته و به كار گرفته شده از سوى جناحِ خطّ امام و فرهنگ اهل بيت سخن مى گوييم تا ببينيم امامان شيعه، براى مقابله با آن «انزواى تحميلى» در عرصه فرهنگى و سياسى چه مى كردند و براى در هم شكستن توطئه سكوت و خنثى كردن آثار سياست بايكوت نسبت به جناح حقّ، چه برنامه هايى داشتند و شكل هاى مبارزه با خفقان اموى و عباسى چگونه بود؟

نقاب بر چهره خورشيد انداختن، ريشه اى قديمى دارد، به قدمتِ انسان، و وجود حقّ و باطل در جهان.

و نور را زندانى كردن در حصار شب، شيوه اى كهن است. اما هرچه هست، بوده است و هست و شايد پس از اين هم تا هميشه در تاريخ بشر، اعمال گردد.

چندان شگفت انگيز نيست آنچه در گذشته ياد كرديم. يعنى ممنوعيت اسم ائمه: و ملاقات و زيارتشان. براى ناآشناى به بازى هاى تاريخ، شايد باور كردنى نباشد كه چگونه ممكن است اولاد پيامبر و عترت طيبه او و ائمه دين، كه پاك ترين و داناترين و شايسته ترين انسان هاى عصر خويش بودند، آنگونه مورد هتك حرمت و ستم و طرد و نفى و انزوا قرار گيرند، آنهم در زمانى كه از عصر پيامبر اسلام چندان هم نمى گذشت! و چنان مورد بى مهرى و حتى كينه معاصران خويش قرار گيرند كه

ص: 92

زندگى را در شديدترين شرايط سانسور و خفقان ناشى از سلطه بنى عباس و پيش از آنان بنى اميه بسر برند.

حوادث تاريخ، روشنگر و تبيين كننده يكديگر و مفسّر هم اند. ممنوعيت نام على (ع) در دوره بنى اميه و جلوگيرى از زيارت حسين (ع) و بيان فضايل اهل بيت عصمت، در عصر حاكميت امويان و عباسيان، اگر در قرن هاى بعد، اندكى باورنكردنى به نظر مى رسيد، حوادث مشابهى در مورد ادامه دهندگان و اخلافِ هر يك از اين دو خط و دو جريان حق و باطل و نور و ظلمت، به خوبى روشنگر گذشته است.

در عصر خفقانِ رضاخانى هم، عزادارى بر حسين (ع) قدغن بود و مخفيانه در خانه ها انجام مى گرفت. در دوره پهلوى هم، نام و نوار و اعلاميه و رساله و كتاب حضرت امام خمينى و به ديدار او رفتن ممنوع بود و همسنگران و همراهان رهبر در جهاد با ستم در عصر سلطنت طاغوت، مورد تعقب و تهديد و تضييق و تبعيد قرار مى گرفتند.

ولى مگر تبعيدى ها سكوت مى كردند و زندانيان تن به تسليم مى دادند؟

در عصر خلفا نيز پيروان حق چنين بودند و همچنان كه قبلًا اشاره شد، امامان شيعه- به عنوانِ محور اينگونه تحرّك ها- براى دعوت مردم به چكادهاى بلند حق و خورشيدهاى روشنى بخش و حرارت آفرين ايمان و عدالت، با شيوه ها و برنامه هايى، در جهت احياى فضيلت هاى فراموش شده و مطرح ساختن نمونه هاى عينى كمالات و مجسمه هاى تقوا و پاكى و ارزش هاى مكتبى، تلاش مى كردند.

آنچه با عنوانِ «شعر، ذكر و زيارت» مطرح مى شود اشاره به بعضى از اين شيوه ها و برنامه هاست. اينگونه فعاليت ها و استفاده از اين نوع قالب ها و شيوه ها، برخى بيشتر به دورانِ حياتِ ائمه مربوط مى شود و بعضى ديگر پس از شهادت ائمه هم مى تواند مورد استفاده و عمل قرار گيرد.

نوشتن و گفتن و نشر فكر، از اسلوب هاى مهم تبليغى در رابطه با يك فكر و فرهنگ و سياست است. وقتى پيروان باطل از زبان و قلم و شعر و شيوه هاى تبليغى بهره

ص: 93

مى گيرند، چرا حق جويان به اينگونه ابزار و وسايل بيانى روى نياورند؟!

در مقابل دروغ پردازى ها و جعل حديث و پخش فضايل ساختگى نسبت به امويان و وابستگان حكّام جور، مى بايست فضايل والاى اهل بيت بيان شود و احاديثى مستند و درست، كه در تمجيد و بزرگداشت اين خاندان از زبان پيامبر اسلام نقل شده است، مطرح و بيان گردد كه اين، امرى است كاملًا منطقى و به جا و خردمندانه.

در زمينه شعر هم چنين است. در مقابل شاعرانِ متملّق و چاپلوس دربارهاى بنى اميه و بنى عباس كه با بيان شعرى خود، خلافت را حق مسلّم آن غاصبان دانسته و خلفاى جور را شايسته ترين افراد براى تصدّى و به عهده گرفتن رهبرى امت براى مردم جا مى زدند، شاعرانِ متعهّد شيعه، ضمن رسوا كردنِ دشمنان و افشاگرى عليه مظالم و جنايات و بى كفايتى هاى جبّاران حاكم، به تشريح و تبيين و اظهار فضايل امامان شيعه و آل على و ... مى پرداختند و چه بسيار شاعرانى از شيعه كه در ستيز با حكّام اموى و دفاع از ائمه و ترويج فرهنگ علوى، سر به دار يا آواره گشتند و يا شهيد راه تعهّد شدند. (1) ذكر مناقب و بيانِ احاديث مربوط به فضايل اهل بيت، در آن جوّ آلوده به تزوير و سالوس و دغل، ارزشى گران داشت. «سيد حميرى»، افتخارش اين بود كه هيچ منقبتى درباره على (ع) و اهل بيت نيست مگر آنكه آنها را در سروده هاى خويش آورده است.

در مقابل دروغ پردازى هاى شگفت و وقيحانه كه از سوى روايت سازان و جعل كنندگان حديث در فضايل ساختگى خلفا و فاسقان و ... رواج داشت و عده اى با گرفتن رشوه و جايزه، به تجارت و بازرگانى حديث مشغول بودند، بى شك، بيان فضايل روشن و شايستگى هاى درخشان و همچون آفتابِ ائمه معصومين، جهادى عظيم بود كه مى توانست تا حدّى سدّ راه آن تبليغاتِ منفى و خنثى كننده تلاش هاى فرهنگى و حديثى مسموم آن دوره از سوى وابستگان به دربار خلفا باشد.

علامه امينى (رحمة الله) چهره بسيارى از اين دروغگويان بزرگ تاريخ را افشا كرده و


1- به نمونه هايى از اينگونه تلاش ها از سوى شاعران متعهد شيعه، مى توانيد رجوع كنيد به: «الغدير» ج 2، و «ادبيات انقلاب در شيعه» از آيينه وند.

ص: 94

تناقضِ دروغ هاى اين كم حافظه گان دروغگو را آشكار ساخته است و چه خوب از عهده اين كار برآمده است و فضايل جعلى انباشته شده در كتب قديمى را كه در مورد حاكمان بى تقوا و حكّام بى تعهد و لاقيد نسبت به شرع و اخلاق و دين و شرف نقل شده، بيان كرده است. (1)

رابطه ها، ديدارها، ذِكرها

در آن روزگار خشن و خفقان زده نسبت به «راه راست»، احياى فرهنگ اهل بيت يك تلاش مثبت و سازنده محسوب مى شد. خطّ فكرى امامان و طرح هدايتى ائمه، به عنوان راه كمال انسان و نجاتِ امت، در آشفته بازار آن همه خطوط گوناگون و جريان هاى فكرى و سياسىِ ساخته و پرداخته دستگاه هاى حاكم يا منحرفين شهرت طلب، عروةالوثقاى اطمينان بخش و خوبى بود كه مى توانست مردم را در «صراط مستقيم»، آگاهى و وحدت و انسجام بخشد.

از اين رو تبيين و ابلاغ و احياى اين فرهنگ و خطّ، بيشتر به دوش پيروان ائمه و شيعيان فداكار و آماده براى ايثار و تلاش، سنگينى مى كرد.

يكى از روش هاى عملى و اقدام هاى مفيد براى اين طرح، داشتن رابطه هاى مكتبى و جلسه ها و ديدارها و همفكرى هاى فعال براى رسيدن به اين هدف بود. طرح مسائل مكتبى و حياتى و نقل سخنان ائمه و روايت كردن احاديث پيشوايان حق، كمك مؤثرى به زنده ماندن اين خطّ در ذهنيت و عينيت مردم آن روزگار مى كرد. از اين رو، تأكيد و تشويق ائمه به داشتن چنين جلساتى و نشست ها و رفت و آمدها و رابطه ها و مذاكره ها و پيوندهايى بر محور ولايت و امامت آن معصومين، جاى بسى دقت و تأمل است.

چيزى كه در احاديث مكرّر شيعه، به عنوانِ «امر» از آن ياد شده است. (2) و به خاطر جوّ آن روز ائمه به ناچار به صورت سمبليك و كنايى و با رمز و اشاره از آن ياد


1- به بحث هاى پربار و مبسوط و مستوفاى مرحوم علامه امينى در اين مورد، به كتابِ «الغدير»، جلدهاى 5، 9 و 10 مراجعه كنيد.
2- امر، به معناى شيئ، چيز و مسأله و ... است نه به معناى فرمان و دستور، بلكه كنايه از خطّ و مرام اهل بيت است.

ص: 95

مى كردند و شيعه را به داشتن جلسه ها و رابطه ها براى «احياى امر» فرا مى خواندند. منظور از آن، امامت و شئون مربوط به رهبرى ائمه است كه هم خطّ فكرى و هم شيوه و مشى عملى آنان را شامل مى شود و به تعبير حضرت آية الله خامنه اى، «امر»، سمبل و رمزى از آن «قيام» و آينده موعود تشيع بود كه همه در انتظارش بودند. (1) به يكى دو نمونه از اينگونه احاديث اشاره مى كنيم:

امام صادق (ع) به «فضيل» مى فرمايد:

تَجلسوُنَ و تحدّثون؟ قال: نَعم، جُعلت فداك. قال: انَّ تلكَ المجالس احبّها، فاحيُوا امرَنا يا فضيل، فرحم الله من احيا «امر» نا ... (2)- آيا مى نشينيد و براى هم حديث مى گوييد؟

فضيل پاسخ داد: آرى، جانم به فدايت.

فرمود: اينگونه مجالس را دوست دارم، پس «امرِ» ما را اى فضيل زنده نگهداريد، رحمت خدا بر آنكه امر ما را احيا كند.

در حديث ديگرى امام صادق (ع) به اصحابش توصيه مى كند:

«اتّقوا اللهَ وكونُوا اخوةً بَرَرة متحابيّن في اللهِ، متواصِلين مُتراحِمينَ، تَزاوَروا وَتلاقُوا وتَذاكروا واحْيُوا امرَنا». (3)- تقواى الهى را داشته و برادرانى نيكوكار باشيد، بر محور الله، دوستى كنيد، با هم پيوند و عطوفت داشته باشيد، با يكديگر زيارت و ملاقات و مذاكره داشته باشيد و امر ما را احيا و زنده كنيد.

باز در سخنى ديگر، امام صادق (ع) به «داود بن سرحان» فرموده است:

«اى داود! .. به دوستانم سلام برسان و بگو كه مى گويم: خدا رحمت كند بنده اى را كه با ديگرى جمع شده و امر ما را به ياد هم بياورند. هر وقت اجتماع كرديد به «ذكر» بپردازيد، همانا در اجتماع و گفتگوهاى شما زنده ساختن «امرِ» ماست و


1- پيشواى صادق، حضرت آيةالله سيدعلى خامنه اى، ص 63.
2- بحار الانوار، ج 44، ص 282؛ وسائل الشيعه، ج 10، ص 392.
3- همان، ج 71، ص 352.

ص: 96

بهترين مردم پس از ما، كسانى هستند كه كار و امر ما را يادآورى مى كنند و به ياد ما بر مى گردند». (1) اين امر، همان چيزى است كه مقوّم و ريشه و مبناى «اهل بيت» بودن آنان است، يعنى آن علم، عصمت، ولايت، تقوا و قرب به خدا، لزوم اطاعت مردم از آنان، حجّت بودنِ سخن و عمل آنان، لزوم اعتقاد به امامتشان و ...

علامه مجلسى در تفسير واژه «امر» مى نويسد:

«مراد از امر ائمه، امامت و دلايل امامت ائمه و فضيلت ها و صفات آنان است، و نيز، نقل اخبار و نشر آثارشان و بحث و يادآورىِ علومشان و احياى دانش هايشان از طريق عنايت و توجه و نوشتن و نقل كردن، به شكلى كه مانع از كهنه و فراموش شدن و فرسودگى معارف آنان گردد و مايه حفظ آن شود». (2) روى اين اصل، تشكيل جلساتِ ذكر و حديث خوانى و نقل معارف اهل بيت، باعث زنده ماندن فكر و فرهنگ سازنده شيعى بود و على رغم سياست هاى خلفا در جهت بستن درب خانه معصومين: و تعطيل كردن مكتب انسان پرور و آگاهى بخش آنان و تلاش در جهت منزوى ساختن و به فراموشى سپردن اين جريان حق، خورشيد پر فروغ شخصيت علمى و اخلاقى شان همچنان مى درخشيد و جاذبه قوى و نيرومندِ معنوى و ارزش هاى متعالى شان، دل ها و جان ها و انديشه ها را در تسخير خود داشت و امامان، حاكمان بلا منازعِ دل ها بودند.

ذكرها و يادها، نوعى مبارزه بود. جلساتِ انس و ديدار، وسيله اى براى الهام گيرى و يافتن محورهاى وحدتِ مكتبى بود.

حلقات نقل احاديث ائمه، مايه انسجام فكرى و پيوندهاى عقيدتى بود.

رفت و آمدها و ديد و بازديد شيعيان، شبكه مواصلاتىِ آنان و تقويت كننده روح جمعى و تعاون و رشته هاى عاطفى هواداران خطّ امامت به حساب مى آمد.


1- بحار الانوار، ج 71، ص 354.
2- مرآة العقول، علامه مجلسى، ج 9، ص 50.

ص: 97

مدايح و مراثى

نقش شعر و مرثيه و به كار گيرى اين سلاح مؤثر در عصرِ «نتوانستن» ها، ابعاد ديگرى از مسأله احياى خطّ ائمه را داراست كه در نهايت، به مسأله «زيارت»، پيوند مى خورد.

«شعر» كه از جوهره تخيّل قوى و ترسيم زنده و تصوير جاندار، نسبت به آنچه در دل و جان مى گذرد برخوردار است، رساتر و نافذتر و ماندگارتر است.

ارزش شعر خوب و متعهد، وقتى روشن تر مى شود كه به تأثيرات منفى شعرِ هجو و لغو و فاسد توجه كنيم.

سود و تأثير شعرِ حق، وقتى معلوم مى شود كه به تباه گرى سروده هاى منفى و اشعار ويرانگر و قالب هاى ادبىِ در استخدام كفر و ستم و گناه دقت شود.

در هر صورت، هر دو، سلاح است، يكى با حق، يكى بر حق و هر دو شمشير است، يكى بر فرق باطل، ديگرى بر چهره حق.

و شعر بد و منفى و ضدّ ارزش را جز با شعر خوب و پرمحتوا و آرمان گرا و حق گوى نمى توان پاسخ گفت.

اگر شعرهاى لغو و مبتذل و در خدمت فساد و طغيان، «سيئه» باشد، شعر خوب و استوار و زيبا در دفاع از حق، «حسنه» است و «سيئاتِ شعرى» را بايد با «حسناتِ شعرى و هنرى» از ميدان به در برد.

باز مى گرديم به بيان نقش شعر در عصر امامان شيعه كه براى مبارزه با خفقانِ اموى و عباسى است.

دربارهاى خلافت، هم براى توجيه شرعى خلافت و حاكميت خويش، هم براى تبليغ به نفع كارها و هموار كردن راه براى اقداماتِ خودكامه شان و هم براى از صحنه بيرون كردن رقبا و دشمنان و مخالفان، از شاعران استفاده مى كردند.

شعراى وابسته به دربار، در دفاع و تبليغ و حمايت و ستايش از حكومت امويان و عباسيان، شعر مى گفتند و پول مى گرفتند. نمونه هاى آنان: كعب بن جُعيل، متوكّل ليثى،

ص: 98

عبداللهِ بن هُمام سلولي، ابوالعبّاس اعمي، مسكين دارمي، اخطل، عدىّ بن رقاع و ... است كه در تمجيد و ستايش و تملّق خاندان اموى و درباريان شام و مروانيان، معاويه ها، مروان ها، وليدها و ... شعر مى سرودند و به دريافت درهم و دينار و كيسه هاى زر و جامه هاى گران و خلعت هاى ويژه نايل مى شدند.

در مقابل، شاعران مكتبى و پروردگان دامن اسلام و پيروان صديق حق نيز، با شمشير شعر به ميدان مى آمدند و در عرصه ادب و بيان و حوزه كلام و بلاغت و شعر، علاوه بر آنكه مظالم و خلاف ها و فسادهاى دشمن را افشا مى كردند، به تمجيد و ستايش حق و راستى و عدل و كمال و علم و فضل، كه در وجود ائمه و در خطّ اهل بيت تجلّى داشت مى پرداختند. از اين رو مى بينيم كسانى همچون «فرزدق»، «عوف بن عبدالله»، «كميت»، «عبدالله بن كثير»، «دعبل» و ... با زيباترين و مؤثّرترين وجهى، مفاخر و فضايل و صفات والاى ائمه را در قالب شعر بيان مى كردند و با جانسوزترين تعبيرات و مهيّج ترين شكل، مظلوميت «آل على» و شهيدان راه حق و كشتگان وادى عشق در كربلا و ... را ترسيم مى كردند.

در آن روزگار، شاعران متعهد شيعه، سنگرداران پرشور و مبارزان نستوه ميدانِ قلم و بيان به حساب مى آمدند و جهادشان مورد حمايت و توجه ائمه بود و نقش تبليغى كارشان در حدّى بسيار بالا بود. جايگاه شعر، حساس بود و پايگاه شاعر جبهه حق، در قلبِ حق طلبان و باطل ستيزان، و به همين جهت هم اين گونه چهره ها معمولًا تحت تعقيب قدرت هاى حاكم بودند.

به بيانِ حضرت آيةالله خامنه اى در اين زمينه توجه كنيد:

«... با توجه به پايگاه بلندِ «شعر مسلكى» در قرن هاى اول و دوم هجرى و يادآورى اين نكته كه شاعرِ متعهد به يك مسلك، برجسته ترين و مؤثرترين نقش را در ترويج گرايش هاى مسلك خود و تبيين هدف ها و شعارهاى آن به كار مى برده است، طبيعى مى نمايد كه حساب ويژه اى براى اظهارات و سروده هاى شاعران وابسته به جناح هاى سياسى در نظر گرفته آيد. نويسنده كتابِ «العباسيون الأوائل» به درستى نقش حسّاس و تعيين كننده ادبيات را در قرن هاى 1 و 2 كه روزگار شكوفايى شعر و خطابه عربى است در كتاب خود باز نموده

ص: 99

است، مى نويسد: «ادبيات در دل ها اثر مى گذاشت و مهر و گرايش مردم را به اين يا آن دسته جلب مى كرد. شاعران و سخنوران به منزله روزنامه هاى آن عصر بودند كه هر يك جهت گيرى سياسى ويژه اى را مطرح مى ساخت و از آن دفاع مى كرد و با زبانى مؤثّر و شيوه اى رسا، دلايلى بر حقانيّت گرايش سياسى خود اقامه مى نمود و دلايل رقباى خود را مردود مى ساخت .... شاعرانِ هواخواه علويان در قصايد خود كه غالباً سرشار از نوعى عاطفه شورانگيز ناشى از احساس مظلوميت است، اين استدلال ها را ردّ كرده، استدلال هاى ديگرى و گاه از نوع همان ها بر حقانيّت ادّعاى ائمه شيعه ارائه مى نمودند ...». (1) شعراى حقگرا و عدالتخواه و مكتبى شيعه در دفاع از اهل بيت و بيان مظلوميت شيعه و احياى ياد و فضايل ائمه و شهداى كربلا و اولياى دين، با استفاده از اين سلاح مؤثّر، خدمات ارزنده اى به حق نمودند و مردانه و قهرمانانه، از جبهه علويان دفاع كرده و با دشمن ستيز كردند.

سروده هاى موضع دار اينگونه شاعران در آن عصر، آنچه كه به اهل بيت مربوط مى شد، عمدتاً دو محور اساسى داشت:

1- مدايح

2- مراثى

در مدايح، فضايل ائمه: مطرح مى شد و در مراثى، سوگ و رثاى شهداى مظلوم خاندان پيامبر عنوان مى گرديد و روشن بود كه جهت گيرى اين مرثيه هاى سوزناك و بيان شهادت ها- چه به صراحت چه با كنايه- متوجه خلفا و واليان وابسته به قدرت هاى مسلط بود كه شهيدان، كشته كينه و عداوتِ آنها بودند.

ستايش و مدحى هم كه در قالب شعر، از امامان شيعه و اولياى دين و عترت پيامبر مى شد صرفاً مدّاحى و تملّق و ثناگويى نبود، چرا كه اينگونه مدح هاى تملّق آميز، معمولًا براى خودشيرينى و كسب زر و سيم و رسيدن به دنيا و دينار بود و نه شاعران شيعه اهل اين كار بودند و نه چنين سروده هايى مورد حمايت ائمه بود.


1- پيشواى صادق، حضرت آيةالله خامنه اى، ص 81- 82.

ص: 100

انگيزه و هدف و سبك كار و محتواى آن اشعار با آنچه در دربارهاى سلاطين و خلفا و امراء مرسوم و متداول بود فرق مى كرد.

استاد محمدرضا حكيمى در اين باره مى نويسد:

«... شاعرانِ سلف اسلام كه در دامان اين تعاليم، تربيت يافته بودند، هرگز به سوى مدح گويى- به معناى متعارف- نمى گراييدند و آن را مذموم مى دانستند و از نظر شرع، منهىّ. بعدها بيشترِ شاعرانِ مذهبى، به ويژه در زبان پارسى از اصالت كار دور ماندند و در مدايح دينى نيز غرضِ اصلى را رها كردند. بارى، در شعر مذهبى نظر كلى بر نشر مبادى دين بود و احياى حقايق ايمان و زنده كردن دل ها و جان ها و جارى ساختن خون حماسه و تعهّد در رگ ها و پى ها. از اين رو شاعران بزرگ شيعه هميشه براى حكومت هاى فاسد، خطرى بزرگ محسوب مى شدند. زيرا آنان در خلال مدح آل محمد (ص) حقايق دين و صفات لازم حاكم دينى را ياد مى كردند و با ذكر صفات اسلامى امامان و مقايسه و تحقير زمامداران، دل ها را به حق و حكومت حق توجه مى دادند ...». (1) اين شيوه و پيمودن اين راه، الهام گرفته از رهنمودهاى خود ائمه: بود و آن حضرات، هم با صراحت، مشوّق و فراخواننده صاحبان اين هنر به دفاع از حق و فضيلت بودند و هم رفتار و سيره عملى آنان در زندگى، مؤيّد اينگونه شاعران بود. ائمه شيعه، لفظاً و عملًا، با صراحت و كنايه، مدافع شاعران متعهد و مديحه سرايان متّقى و مرثيه خوانان حق شعار بودند.

امام جواد (ع) به «عبدالله بن صلت» نوشت كه: در سوگ من و پدرم (حضرت رضا (ع)) مرثيه بسراى. (2) امام رضا (ع) فرموده است:

«ما قال فينا مؤمنٌ شِعراً يَمْدحُنا به إِلّا بَنَي الله له في الجنةِ أَوسعَ مِنَ الدّنيا سَبْعَ مَرّاتٍ». (3)


1- ادبيات و تعهد در اسلام، محمدرضا حكيمى، ص 274.
2- وسائل الشيعه، ج 10، ص 468، حديث 5.
3- همان، ص 467، حديث 3؛ بحار الانوار چاپ بيروت، ج 76، ص 291.

ص: 101

هيچ مؤمنى درباره ما شعرى در ستايش ما نمى گويد، جز آنكه خداوند در بهشت، براى او به اندازه بيش از هفت برابر دنيا بنا نهد.

پيشواى ششم حضرت صادق (ع) فرموده است:

«مَن قالَ «فينا» بيتَ شِعرٍ بَنى اللهُ لهُ بيتاً في الجَنةِ». (1)

هركس درباره ما يك بيت شعر بسرايد، خداوند به پاداش آن خانه اى در بهشت برايش مى سازد.

توجه و عنايتى كه در اينگونه روايات- كه مكرّر هم نقل شده- روى تعبيرِ «فينا» است، يعنى درباره ما و در حق و شأن ما، نشان دهنده بعد تعهّد و حماسه و جنبه حق گرايانه شعر است كه ارزش دهنده شعر و بيانِ ادبى است.

تجليل شعرى از ائمه، تجليل و ستايش حق و اسلام و عدالت است و بيان مظلوميت هاى آنان و مرثيه سرايى براى شهيدان اهل بيت، به طور ضمنى مبارزه با ستم و خفقانِ حكّام جور است و آنچنان مقدس و ارزشمند است كه هم تراز و هم پايه با عبادت، در ارزشمندترين لحظه ها و مكان هاى مقدس عبادت به حساب آمده است و گوش كردن به آن هم عبادت است.

«كميت»، در موسم حج و ايام تشريق در «منا» خدمت امام صادق (ع) مى رسد و از حضور امام (ع) اجازه مى طلبد تا شعرى را كه سروده است بخواند. امام (ع) مى فرمايد: اين ايام، ايام بزرگى است (يعنى شعر خواندن در اين موقعيت عبادى و حساس، مناسب نيست).

كميت مى گويد: «انّها فيكم!»- شعر، درباره شماست (يعنى مكتبى و موضع دار و مبين حق است).

امام (ع) مى فرمايد: بخوان! .. (2) چنين برخورد و اجازه گرفتنى را هم در «ايام البيض» با امام باقر (ع) داشته و سروده خويش را درباره شهداى كربلا خوانده است و حاضرين با شعر او گريسته اند و


1- وسايل الشيعه، ج 10، ص 467، حديث 1؛ بحار الانوار، ج 76، ص 291.
2- الغدير، علامه امينى، ج 2، ص 192.

ص: 102

امام باقر (ع) او را دعا كرده است. (1) قالب مدح و مرثيه، معمولًا براى بيان گفتنى ها- از فضايل اهل بيت و مظالم امويان- مورد استفاده قرار مى گرفته است و اينگونه اشعار هم دست به دست و دهان به دهان مى گشته و نقل مى شده است.

علامه امينى درباره «سيد حميرى» كه يكى از اين وارسته مردان مخلص اهل بيت و شاعران نام آور و صاحب ولايت و توانا و بلندپايه و چيره دست و پاكدل شيعه و يادآور بزرگ حماسه عاشورا بود و نزد امام صادق (ع) منزلتى عظيم داشت و سروده هاى انقلابى و مرثيه هاى سوزناك و پرمحتوايش از نفوذ و شهرت و قوت كم نظيرى بهره مند بود. مى گويد:

«... از بسيارى از شاعران، در جديت و دعوت به بنياد استوار، پيشى گرفت و در ستايش عترت پاك پيامبر، فراوان شعر گفت و با ايثار جان و هستى در راه تقويت روح ايمان در جامعه و احياى دل هاى مرده، با پراكندن و نشر فضايل «آل الله» و گسترش فضايل اين خاندان و نكوهش و انتقاد از دشمنانشان، از ديگر شاعران، برتر و بالاتر گشت .... و به گفته «ابوالفرج اصفهانى» شعرهايش يا آميخته به مدح بنى هاشم، يا بدگويى و انتقاد از دشمنان و مخالفانشان بود ...». (2) اين، نمونه اى از «تولّى» و «تبرّى» در محتواى شعرى اوست. البته تنها به مرحله قلبى و زبانى اكتفا نمى كرد و اين موضع، در عمل و رفتار اجتماعى و گسستن ها و پيوستن هاى او هم مشهود بود، كه علامه امينى در اين مورد هم مى نويسد:

«سيد حميرى، همه فضايل على (ع) را به گونه اى در قالب اشعارش گنجانيد. حضور در هر مجلسى كه در آن «آل محمد» ياد نمى شد او را ملول و خسته مى كرد و هرگز به محفلى كه خالى از ذكر آنان بود انس و الفت نداشت». (3) «دِعبل» نيز يكى از اين شاعران والامقام و بلندپايه است كه سروده هايش آوازه و شهرت و نفوذ خاصّى داشت و مورد تكريم شايسته ثامن الائمه، حضرت رضا (ع) قرار


1- الغدير، ج 2، ص 202.
2- همان، ص 240.
3- همان، ص 242.

ص: 103

گرفت. قصيده معروفِ «مدارسُ آياتٍ ...» او، كه در سوگ شهداى آل محمد و به خون خفتگان دشت كربلا و بيان فضايل اهل بيتِ عصمت و عترت طاهره پيامبر است، يكى از بهترين كارها و زيباترين شعرهاى اوست. (1) و در مسائل ديگر، به خصوص در مدح اميرالمؤمنين (ع) و مرثيه اباعبدالله الحسين (ع) و ستايش از ائمه، شعرهاى فراوانى دارد. (2) روشن است كه حركت در چنين خطّى و داشتن چنين موضعى متعهّدانه و قاطع و صريح، براى شاعران، گران تمام مى شده است و زندگى سراسر سختى و فشار و هراس اينگونه فرزانگان شيردل و شعراى بى باك، نشان اين حقيقت است.

براى اين سخن نمونه هاى فراوان مى توان ياد كرد. از جمله كميت بن زيد- شاعر معروف اهل بيت كه تاكنون به صورت مكرر نامش آورده شده- يكى از آنان است.

كميت، به خاطر قصيده بلند و بالايى كه در بعضى از ابيات آن، به مدح بنى هاشم و بيان سوگنامه براى زيد بن على و پسرش يحيى بن زيد پرداخته بود، وقتى گزارش اين قصيده تعهدبار به «هشام بن عبدالملك» رسيد، به والى آن روز كوفه (خالد بن عبدالله قسرى) نوشت و سوگند داد كه دست و زبان كميت را قطع كند ... كه ناگهان، كميت، خانه خود را در محاصره نيروهاى سواره والى ديد، كميت را دستگير كردند و به زندان افكندند. (3) مى بينيم كه داستان خونبار شيعه در ادبيات و شعرش، فقط در ائمه معصوم خلاصه نمى شود، بلكه به بيان فضايل علويون ديگر هم كه در مبارزه با امويان شربت شهادت مى نوشيدند مى پرداختند. نام و چهره كسانى همچون: «حِمّانى افَوه»، «سديف بن ميمون»، «عبدى كوفى»، «صنوبرى»، «ابى فراس»، «كشاجم»، «سيد رضى»، «سيد مرتضى»، «مهيار ديلمى»، «خطيب خوارزمى»، «صاحب بن عباد» و ده ها تن ديگر در اين رواق خونين مى درخشد و آثارشان سرشار از لطافت و ظرافت و زيبايى در سوگ


1- به بحث تحليلى علامه امينى درباره اين قصيده، رجوع شود به: الغدير، ج 2، ص 350.
2- برخى از اشعار دعبل در موارد ياد شده، در الغدير، ج 2، ص 381 به بعد نقل شده است.
3- الغدير، ج 2، ص 195.

ص: 104

شهيدان و مدح ائمه است. (1) علاوه بر به كارگيرى شعر در قالب «مدايح و مراثى» شيوه هاى ديگرى هم در «احياى امر» ائمه مرسوم بوده است، كه برپا كردن مراسم عزادارى و گريه و نوحه بر مظلوميت اهل بيت و شهداى كربلا يكى از آن ها است. از پرداختن به اين بحث هم چشم مى پوشيم، چرا كه نيازمند تأليفى مستقل است.


1- براى آشنايى به شعر و زندگى نامه اين شاعران به مجلّداتِ الغدير جلدهاى 2 و 3 و 4 مراجعه كنيد. همچنين بحث مستوفا و عالمانه و تحقيقى مرحوم علامه امينى درباره شعر در تاريخ اسلام و شاعرانِ متعهد شيعه و مقام و احترامشان نزد ائمه، موضع امامان در اين رابطه، برخورد خوب و شايسته عالمان بزرگ دين با عنصر شعر موضع دار و مكتبى و در خدمت هدف متعالى، در الغدير، ج 2، صفحات 2 تا 24 يا در ترجمه فارسى الغدير، بسيار مفيد و مطالعه اش براى علاقمندان به اينگونه مباحث، آموزنده و راهگشاست.

ص: 105

4- حجّ، ميعاد در سرزمين موعود

اشاره

ص: 106

ص: 107

حج، ميعاد در سرزمين موعود

كعبه، يك سنگ نشانى است كه ره گُم نشود حاجى! احرام دگر بند، ببين يار كجاست؟

زائر ديارِ يار

در آستانه زيارت خانه خداييم.

سفرى مى بايد و هجرتى و گشودنِ بند «عادت» از پاىِ «روزمرگى»

و چشيدن آب، از چشمه حيات و پرواز به آنجا كه دل ها به عشقش مى طپد.

غالباً، زائر، مسافر است و زيارت و سفر، توأم.

پس در «حج»، زيارت است و سفر و هجرت، به سوى نبض ايمان و مهدِ قرآن و مهبط وحى ....

سير و سفر در اسلام، بسيار پسنديده است و مفيد، ولى بايد در جهت خوب و با انگيزه و هدفى سالم باشد. امام صادق (ع) فرموده است:

مسافرت بايد براى يكى از اين سه امر باشد:

1- تهيه توشه آخرت

ص: 108

2- تأمين معاش زندگى

3- لذت مباح و تفريح سالم و غيرحرام. (1) رسول خدا (ص) هم فرموده است:

مسافرت كنيد تا صحّت بدن يابيد، جهاد كنيد تا غنيمت به دست آوريد، حج نماييد تا بى نياز گرديد. (2) زيارت خانه خدا، هم سفر است، هم حج است، هم براى مسلمين منافع مادى و اجتماعى دارد، هم آگاهى بخش و وحدت آفرين است، هم دشمن شكن و دوست نواز است. سازندگى حج بسيار است و نقش تربيتى و اجتماعى و سياسى آن، بس عظيم و كارساز، و نخستين گامِ حج، با سفر آغاز مى شود و سرفصل زيارت ها حجّ خانه خدا است.

در عين حال بايد هشيار بود كه اين سفر الهى و زيارت پربركت كه بر هر مسلمانِ توانمند و مستطيع، فرض و واجب است، از محتوا تهى و از اثر خالى نگردد ... كه اينگونه حج، حج دوره آخرالزمان است. در حديث است كه:

«در آخرالزمان، مسافرت و بيرون رفتن مردم براى حجّ به چهار گروه، بيشتر اختصاص پيدا مى كند:

حكمرانان براى تفريح و گردش،

ثرومتمندان براى تجارت و داد و ستد،

فقراء براى گدايى و قاريان براى سمعه و ريا ...». (3) در هر صورت، دريغ است كه اين سفر، به هدف هايى دنيايى و محاسبات سودپرستانه اختصاص يابد و از محتوا و بعد عارفانه و عاشقانه تهى گردد. چرا كه مكه،


1- «انّ على العاقل ان لا يكونَ ظاعناً الّا في ثلاثٍ: تزوّدٍ لمعادٍ او مرمّةٍ لمعاشٍ او لذّةٍ في غير محرّم» مكارم الأخلاق، ص 240.
2- «سافِروا تصحّوا، وَجاهِدوا تغنَموا وحَجّوا تستغنوا» محاسن برقى، ص 345.
3- «اذا كان آخرُالزمانِ خرج الناس للحجّ اربعة اصناف: سلاطينهُم للنّزهه، واغنيائهم للتِجارة، وفقرائهم للمسألةِ وقُرّائهم للسُمعة» محجة البيضاء، جلد 2، ص 189.

ص: 109

ضيافتگاه ملكوتى و معنوى خداوند است و حاجى مهمانِ پروردگار است و پذيرايى خداوند، با رحمت و مغفرت است.

امام على (ع) فرموده است:

«الحاجّ والمعتمر وَفْدُ اللهِ وحَقٌّ على الله تعالي انْ يُكرمَ وَفْده ويَحبُوهُ بالمغفرة». (1)

و حيف كه اين ميهمانى، كه زمينه ساز اكرام خدا و پذيرايى با غفرانِ الهى است، در حدّ سفرى تفريحى و گردشى پوچ، و رفت و آمدى تاجرانه درآيد ... كه صاحبخانه كريم و بزرگ است و مهمان را هدفى والا و نيتى در خورِ عظمت «ربّ البيت» شايسته است.

«مكّه»، تربتِ برگزيده

مكه، سرزمين برگزيده خداوند است و موردنظر و توجه پروردگار. سرزمين عرفان و معنويت و توحيد است، خاستگاه اسلام است، تربت منتخب آفريدگار است و زيارت اين ديار، قدم نهادن و رفتن و ديدن و فيض بردن از جاهايى است كه مورد عنايت خاصّ خداست.

امام صادق (ع) فرموده است:

«محبوب ترين زمين نزد خدا، «مكه» است. نزد خداوند هيچ خاكى محبوب تر از خاكش و هيچ سنگى گرامى تر از سنگش و هيچ درختى محبوب تر از درخت مكه و هيچ كوهى محبوب تر از كوه هايش و هيچ آبى محبوب تر از آب مكه نيست». (2) در ارزش زيارت مكه همين بس كه ايام پربركت و سراسر خير حج، آنقدر سازنده و پربار و پربها است كه در حديثى از امام باقر (ع) حتى خواب در مكه، همچون تلاش و فعاليت در شهرهاى ديگر و سجود در مكه، همچون به خون غلطيدن و شهادت در راه خدا به حساب آمده است:


1- بحار الانوار، جلد 96، ص 8.
2- محجه البيضاء، ج 2، ص 152.

ص: 110

«... وَالنائم بمكة كالمجتهدِ في البُلدانِ وَالسّاجد بمكّة كالمتشحطِّ بدمه في سبيلِ الله ...». (1)

ارزش و قداست اين خاك، به خاطر انتساب به پروردگار است و برگزيدگى اين تربت، به خاطر معنويات و خاطرات مقدس اين مهد وحى و كانون رسالت و توحيد است.

مرحوم علامه امينى، در ردّ نظريه كسانى كه به اينگونه امور و تبرك جستن ها و ارزش قائل شدن ها ايراد مى گيرند، بحث و بيان مفصّلى دارد كه در جايى چنين مى گويد:

«... همچنان كه اراضى و ميدان ها و خانه ها و ادارات رسمى و دولتى كه به نحوى منتسب به حكومت هاست، احكام و مقررّات ويژه اى دارد كه مردم، ملزم به رعايت آن و اجراى قوانين مربوط به آن هستند، همچنين زمين ها و بناها و سرزمين هاى منسوب به خداوند هم شئون خاص و احكام و مقررات ويژه و لوازم و روابطى دارد كه حتمى است و آن كس كه تسليم پروردگار باشد و در لواى توحيد و زير سايه اسلام زندگى كند به ناچار بايد آنها را مراعات كرده و به وظايف خود در قبال آنها قيام و اقدام كند. و از همينجاست كه كعبه و حرم و مسجدالحرام و مسجدالنبى و كلًا مساجد و معابد و كليساها و كنيسه ها احكام خاص و مقررات ويژه و احترام فوق العاده دارد و از نظر طهارت و نجاست و خريد و فروش و ... مقرراتش ويژه و لازم الاجراء است. اگر مكه مكرمه حرم امن الهى است كه مردم به آن روى مى آورند و از هر فراز و نشيب، آهنگ خانه خدا مى كنند و آن اعمال مخصوص را انجام مى دهند و حتى گياه هاى حرم هم حكم خاص دارد، اينها از آثار همان انتساب به خداوند است و به خاطر اين است كه خداوند، «مكه» را از بين سرزمين ها، برگزيده است ...». (2) اين مكه است و كعبه، اين خاستگاه نور توحيد است و «ام القرى»، اين حجرالأسود است و مقام ابراهيم، اين سرزمين «مبارك» است، خانه بركت خيز است. اولين خانه پربركتى است كه براى مردم قرار داده شده است.


1- محجّة البيضاء، ج 2، ص 153.
2- سيرتنا و سنتنا، علامه امينى، ص 160.

ص: 111

به تعبير قرآن: إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً (1).

در كعبه، «حجرالأسود»، سوگندنامه خدا با بندگان است و دست كشيدن به آن، تجديد عهد با خداوند است و بيعت نمودن با اوست. درباره حجرالاسود و ركن يمانى، حديث است كه: «يَمينُ الله فى ارضِه يُصافح بها خَلقه». (2) نگاه كردن به كعبه هم، عبادت است. كه پيامبر فرموده است:

«النّظر الى الكعبةِ عبادةٌ». (3)

و در حديث ديگر است كه: هركس به كعبه نظر كند (در واژه «نظر» دقت شود) تا وقتى كه نگاهش به كعبه است برايش حسنه نوشته مى شود و از سيّئات او محو مى گردد:

«مَنْ نظر الى الكعبة لم يَزَلْ يُكتبُ له حسنةٌ ويُمحي عنه سيئةٌ حتّى يصرفَ ببصره». (4) وقتى كه كعبه، يادآور آن همه خلوص و عظمت و ايثار ابراهيم است و سمبل توحيد و خداپرستى است، نگاه به آن هم عبادت به حساب مى آيد. چرا كه اين نگاه هم سازنده و تربيت كننده است. تا نگاه كننده چه كسى باشد و در وراى نگاه، چه احساس و درك و برداشتى نهفته باشد.

«اقبال» لاهورى، در شعر خود، به اين پيوند ناگسستنى ميان بنده و خدا در رابطه با حجّ و كعبه اشاره كرده و گفته است:

حرم جز قبله قلب و نظر نيست طوافِ او، طوافِ بام و در نيست

ميان ما و «بيت الله» رمزى است كه جبريل امين را هم خبر نيست (5)


1- آل عمران: 96.
2- محجة البيضاء، ج 2، ص 154.
3- بحار الانوار، ج 96، ص 60.
4- محجة البيضاء، ج 2، ص 154.
5- كليات اقبال، ص 549.

ص: 112

در حريم حَرَم دوست

در زيارت حجّ، زائر مهمان خداست.

اين زيارت، پاسخگويى و لبيك به دعوتنامه عامّى است كه چندهزار سال پيش، حضرت ابراهيم، به فرمان خداوند از همه كسانى كه مى توانند و استطاعت شركت در اين كنگره عظيم الهى، مردمى را دارند، نموده است.

خداوند در قرآن فرموده است:

(وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ ...). (1)

«براى ابراهيم، جايگاه بيت را فراهم نموديم و دستور داديم براى من شريك قرار مده و خانه مرا براى طواف كنندگان و بپا ايستادگان و راكعان و ساجدان پاك گردان و مردم را به حجّ، ندا داده و دعوت كن كه سواره و پياده از هر فراز و نشيبى و سواره بر هر مركب ضعيفى به اينجا بيايند».

زيارت حج، يك سفر سازندگى است، سفر خودسازى و تهذيب نفس و ارتقاى درجه معرفت و شناخت و عشق به حق و گرديدن به گِرد مركزيت توحيد است.

در اين سرزمين بعثت و حريم قدسى خدا كه قبله مسلمين و مطاف يكتاپرستان است، بى اجازه نمى توان وارد شد، بى دعوت نمى توان رفت. اجازه، همان دعوت عام الهى است و آمادگى براى ورود، همان «لبيك» است. بدون احرام، از ميقات نمى توان وارد اين سرزمين شد. در هر وقت از سال كه باشد، هركه و از هر كجا كه باشد، براى ورود به اين سرزمين مطهر و حريم حرم دوست، بايد «مُحرم» شد و لبيك گفت و قدم صدق بر آن نهاد. چرا كه سر در كوى دوست سپردن و در مطافِ حق گرديدن است.

خدا، زائر را دعوت كرده و اجازه ورود و حضور در ميقات و مطاف و حرم داده است. چه مقام والا و توفيق بزرگى.

به قول اقبال:

چه خوش بختى چه خرّم روزگارى درِ سلطان به درويشى گشادند


1- سوره حج، آيات 26- 27.

ص: 113

آن كه به زيارت حج مى رود، سفر به سوى خدا مى كند. به تعبير لطيف و زيباى حضرت امام خمينى:

«... سفر حج، سفر كسب نيست، سفر تحصيل دنيا نيست، سفر الى الله است. شما داريد به طرف خانه خدا مى رويد. تمام امورى كه انجام مى دهيد به طول الهيّت بايد باشد. سفرتان اينجا كه شروع مى شود سفر به سوى خداى تبارك و تعالى است. بايد مانند انبياء: و بزرگان دين ما كه تمام زمان حياتشان مسافرتشان الى الله بوده است و از آن چيزى كه در برنامه وصول الى الله بوده است يك قدم تخلّف نمى كردند. شما هم وفود الى الله داشته باشيد و در ميقات كه مى رويد، لبيك به خدا مى گوييد، يعنى تو دعوت كردى، و ما هم اجابت ...». (1) باز، به قول اقبال لاهورى:

در آن دريا كه او را ساحلى نيست دليل عاشقان غير از دلى نيست

تو فرمودى رهِ «بطحا» گرفتيم وگرنه جز تو ما را منزلى نيست

سفرى اينچنين عظيم، و زيارتى اينگونه عارفانه و عاشقانه است كه باعث مى شود امام حسن مجتبى (ع) بيست و پنج بار پياده به «حج» مى رود (2) و امام حسين (ع) هم گاهى در اين سفر، با داشتن مركب و وسيله سوارى پياده راه مى پيمايد و مركب، پشت سرش حركت مى كند. (3) اين، شوق ديدار را مى رساند. در ميان جمعى كه به ديدار خانه مى روند، بعضى هم به صاحبخانه مى انديشند ... «او خانه همى جويد و من صاحبِ خانه» و رابط در اين ميان، «دل» است، و وادىِ سفر، عشق و عرفان است.

زيارت حجّ و ادب باطنى

وقتى كه حج، حضور در ميقاتِ ربّ است، وقتى شركت در ضيافةالله است، وقتى لبيك گفتن به نداى ابراهيم و دعوتِ خداوند است، پس حاجى بايد به تناسبِ «مقام»، خود را مهيّاى اين «بارعام» سازد.


1- كتابِ حج مجموعه مقالات از انتشارات وزارت ارشاد اسلامى، ص 33.
2- بحار الانوار، ج 96، ص 103.
3- همان، ص 105.

ص: 114

در مورد اين ادب باطنى حج، امام صادق (ع) فرموده است:

«اذا اردتَ الحجّ فجرّد قلبك لله من قبل عزمِكَ من كلّ شاغلٍ وحجابِ كلّ حجابٍ وفَوّض امورك كلّها الى خالقِك وتوكل عليه في جميع ما يظهر من حركاتك وسكناتِك ...». (1)

«دل را در هنگام و هنگامه حج، براى خدا مجرد ساختن و از هر حجابى و شاغلى آزاد ساختن، همه امور را به خدا سپردن و در تمام حركات و سكنات، بر او توكّل داشتن ...».

اگر حاجى زائر، اينگونه با قلبى سرشار از خدا و تهى از غير، رو به خداى آورد، طبيعى است كه هر قدمِ مهمانِ خدا عبادت و درجه و رتبه به حسا ب مى آيد و در مقابل هر گام حسنه اى بر او افزوده شده و سيّئه اى از او محو مى شود، چنانكه امام صادق (ع) فرموده است:

«انَّ العبدَ المؤمِنَ حينَ يَخْرُج من بيته حاجّاً لا يخطو خُطوةً ولا تَخْطُو به راحلِتُه الّا كتب الله له بها حسنةً ومحي عنه سيئةً وَرَفَع له بها درجةً ...». (2)

در اين صورت است كه حاجى، مهمان خدا خواهد بود والّا خير.

در اين زيارت، تك تك عمل ها و مناسك حج، بايد سازنده و آموزنده باشد وگرنه: (به قول ناصر خسرو)

رفته و مكه ديده، آمده باز محنت باديه خريده به سيم

با پوشيدن جامه احرام، جامه هاى گناه را بايد زمين ريخت و با غسل احرام، گناهان را شستشو كرد و توبه نمود و با احرام بستن، با خدا بايد تجديد پيمان نمود و با گفتن «لبيك»، از صميم جان به نداى دعوتِ خدا و ابراهيم پاسخ گفت و با ورود به حرم، خود را در حريم حرمت الهى ديد و با سعى و طواف، خود را خدايى ساخت و بين خوف و رجاء بود. بايد با رمى جمرات، شيطان هاى نهان و آشكار، درونى و بيرونى را طرد كرد و با قربانى گوسفند، نفس سركش را قربانى كرد و كشت و ... به ميقات


1- بحار الأنوار، ج 96، ص 124.
2- همان، ص 315.

ص: 115

دوست رفت و در مناى معرفت مقيم شد و در پرتو هدايت خدا قرار گرفت و بهتر از پيش شد ... در اين زمينه، به گفتگوى عميق و زيبا و بديعِ امام زين العابدين (ع) با «شِبلى» كه از حج آمده بود و امام به ديدارش رفت مراجعه و دقت كنيد. (1) اين است كه حج، همرنگ شدن با خالصان و پاكان و هماهنگ شدن با فرشتگان و كرّوبيان است.

در زمان موعود، به سرزمين ميعاد رفتن است.

كعبه و قبله را از نزديك ديدن است و جهت و وجهه عمل را مشاهده كردن است. زيارت كعبه اى است كه به فرمان خدا همه روزه و در كارهاى عبادى، روى بدان سو مى كنيم و چهره به طرف «مسجدالحرام» مى گيريم كه قبله اى است پسنديده و رضايتبخش ... فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ .... (2) حاجى، در اين زيارت، به خانه خدا و قبله گاه مى رود.

«و ... قبله، روى آوردن به اين سرمايه هاى شور و الهام است

و مى بينيم و مى دانيم

كه پيچِ كوچه هاى مكه، بوى پيرهن در آستين دارد:

- شفاى چشم نابيناى اين ملت

و دستِ شهر مكه، جام جم را در نگين دارد:

- صفاى عصمتِ آئينه امّت

و ... «كعبه»، قلب خون پالاى مام ميهن اسلام

و ما چون قطره اى خون،

رهنوردى سوى اين كانون،


1- كتاب حج مجموعه مقالات چاپ وزارت ارشاد، ص 21. متن اين حديث طولانى را به نقل از «مستدرك الوسائل» بيان كرده است. ناصرخسرو هم در قصيده معروف خود حاجيان آمدند با تعظيم ... آن را به نظم درآورده است.
2- بقره، آيه 144.

ص: 116

كشانِ كهكشان، در دامن اين آسمان،

- شب هاى تابستان

به سوى كعبه مقصود، «راه شيرىِ» تابان

و ما چون ذره اى در كهكشان، افتان و خيزان، مست و سرگردان

و سنگ تيره، در ديواره كعبه

نشانِ بيعتِ «الله» با انسان

و ما بيعت گرانى با خدا، بنهاده بر كف، جان،

الا ... اى قبله، اى رمز محبّت ها و الفت ها و وحدت ها

الا ... اى مظهر انديشه توحيد

نشانِ جاودانِ اتحاد روح ملت ها

تجلّى گاه شورانگيز فكر امّتى آگاه

تو كانونِ همايشگاه ميليون ها دل شوريده و روييده از خونى

تو، مغناطيس دل هايى

و ما با روح آتشناك و پاكى، كهرباى كعبه را

- چون «كاه». (1)

«مكه»، سرزمين خاطره ها ...

من از اين شهرِ اميد

شهر توحيد، كه نامش «مكه» است

و غنوده است ميان صدفش «كعبه» پاك

قصّه ها مى دانم ...

دست در دست من اينك بگذار،

تا از اين شهر پر از خاطره، ديدن بكنيم،


1- قسمتى از شعر بلندِ «قبله» از نويسنده، «برگ و بار»، ص 46.

ص: 117

هركجا گام نهى در اين شهر

و به هر سوى كه چشم اندازى

مى شود زنده بسى خاطره ها در ذهنت

يادى از «ابراهيم»

آنكه شالوده اين خانه بريخت

آنكه بت هاى كهن را بشكست

آنكه بر درگه دوست،

پسرش را كه جوان بود، به قربانى برد.

يادى از «هاجر» و اسماعيلش

مظهر سعى و تكاپو و تلاش

صاحب زمزمه زمزم عشق

يادى از ناله جانسوز «بلال»

كه در اين شهر، در آن دوره پرخوف و گزند

به «احد» بود بلند.

يادى از غار «حرا»، مهبط وحى

يادى از بعثت پيغمبر پاك

يادى از «هجرت» و از فتح بزرگ

يادى از «شعب ابى طالب» و آزار قريش!

شهر دين، شهر خدا، شهر رسول

شهر ميلادِ على (ع)

شهر نجواى حسين، در «عرفات»

شهر قرآن و حديث

شهر فيض و بركات! ... (1)


1- برگ و بار، از نويسنده، ص 38.

ص: 118

آرى ... و بسى خاطره از جاى دگر ... شخص دگر.

كجاى «حج» را مى توان يافت كه نشان از كسى، حادثه اى، خاطره اى نداشته باشد؟

كدام عمل حج است كه منقطع از ريشه اى در تاريخ باشد؟

زيارت حج، برداشتن گام بلندى است بر فراز چندين هزار سال، و شنيدن تاريخ زمان ابراهيم است در امروز، و ديدن آثار هزاره هاى ايمان و اعتقاد و عشق و ايثار است، در ميان اين همه آثار رنگارنگ و ثابت و متغير و جديد و قديم ....

حج، يادآور تنها تاريخ اسلام و حتى تاريخ حضرت ابراهيم نيست، بلكه با تاريخ و سرگذشت همه انبياى توحيدى و كل بشريت، گره خورده است و پيوند دارد.

در حج، فقط يك منطقه جغرافيايى زيارت نمى شود، بلكه يك فرهنگ تاريخ پيش روى زائر است.

حج، يافتن تاريخ در جغرافى است،

حج، تاريخ مجسم و عينيت يافته است،

حج، تجسّم تاريخ توحيد است.

زيارت اين ميعادگاه، مرورى است بر يك تاريخ كهن و سرشار از معرفت و فرهنگ و تعاليم، ليكن، اين احياى خاطرات اين ديار و اين مرور آموزنده و سير پربار، براى كسى است كه با جزئيات تاريخ و حوادث و خاطره هاى نهفته در سنگ سنگ اين شهر و گوشه گوشه اين منطقه، آشنا باشد. وگرنه، براى ناآشنا و بى خبر از آنچه بر اين سرزمين گذشته است، با ديگر جاها تفاوتى نخواهد داشت. آنچه شورآفرين و احساس برانگيز است، دانستن رخدادها و خاطره هاست.

الهام گرفتن از زيارت حج و احياى خاطرات مقدس و بزرگ اين سرزمين و شهر، ضرورتاً مبتنى بر شناخت تاريخ است. هر اندازه كه با تاريخ بشرى و تاريخ اديان توحيدى و انبياى الهى و به خصوص با تاريخ اسلام و حيات پيامبر (ص) بيشتر آشنا باشيم، حج برايمان پرمعنى تر و گيراتر و خاطره انگيزتر خواهد بود.

ص: 119

خاطره هاى شكوهمند

كعبه، با زندگى حضرت ابراهيم، پيوند دارد.

يادآور بناى اين مسجد مقدس و كعبه عزيز، توسط ابراهيم و اسماعيل است.

يادآور تلاش «هاجر» و سعى او در فاصله دو كوهِ صفا و مروه، و جوشيدن چشمه زمزم از زير پاى اسماعيل است.

كعبه، بناى يادبود توحيد است. در حج، حاجى به صورت و نقش ابراهيم (ع) عمل مى كند، گاهى چاقو در دست، قربانى مى كند، ابراهيم وار، در ذبح اسماعيلش، گاهى در طرد شيطان، رمى جمرات مى كند و به آن سمبل هاى تجسّم ابليس سنگ ريزه پرتاب مى كند، گاهى با پوشيدن لباس احرام، كفن پوش مى شود، گاهى در نقش هاجر و به ياد او، هفت بار بين صفا و مروه سعى مى كند.

كعبه، يادآور دو بت شكن بزرگ تاريخ است: يكى ابراهيم، قهرمان توحيد كه سازنده اين بناى كهن توحيدى است و ديگرى على (ع) كه در فتح مكه، پاى بر دوش پيامبر نهاد و كعبه را از لوثِ بت ها تطهير نمود.

كعبه، هم مبدأ امامت است (ميلاد على (ع) در آن) و هم منتها و فرجام امامت است (تكيه گاه حضرت مهدى به كعبه هنگام ظهور).

جاى پاى حضرت ابراهيم در مسجدالحرام است (مقام ابراهيم).

جاى قدم هاى پيامبر و ائمه و امام زمان در اين مسجد است.

حجرالأسود را پيامبر و اولياى خدا بوسيده و بر آن دست كشيده اند.

حج، يادآور حجّ نيمه تمام امام حسين (ع) و عزيمت به شهادتگاه كربلاست.

كعبه، يادآور نزول سوره فيل و نابودى قوم ابرهه در سوءقصد به اين خانه است.

مسجدالحرام، ناله هاى جانسوز زين العابدين (ع) را به همراه دارد.

مسجدالحرام، جايى است كه پيامبر در آنجا نماز خوانده و امامان معصوم در آنجا عبادت خدا كرده اند.

حجرالأسود، تبرّك يافته لمس و مسح و بوسه طيّبين و طاهرين و معصومين است.

ص: 120

مكه، همه ساله شاهد حضور امام عصر (ع) در منا و عرفات است و مشام جان، اگر آشنا به عطر حضور باشد مى تواند به استشمام آن حضور نورانى نائل آيد و در هرجا، ردّپاى مهدى (ع) را بيابد.

عرفات، آن عشق و شور و عرفانِ حسين بن على را در دامنه «جبل الرّحمه» تداعى مى كند.

در تب عرفانِ عرفات، مى توان با حسين بن على (ع) اينگونه خطاب كرد كه:

«اى حسين! ..

تو در اين دشت چه خواندى كه هنوز

سنگ هاى «جبل الرحمه»، از گريه تو نالانند؟

عشق را هم زتو بايد آموخت

و مناجات و صميميت را ... و عبوديت را،

و خدا را هم ... بايد زكلام تو شناخت،

در دعاى عرفه،

تو چه گفتى؟ تو چه خواندى، كه هنوز،

تب عرفان تو در پهنه اين دشت بجاست؟

پهندشتِ عرفات

وادى «معرفت» است

و به مشعر وصل است

وادى شور و «شعور»

دشت، از نام تو عرفان دارد

و شب، از ياد تو عطرآگين است.

آسمان، رنگ خدايى دارد

و تو گويى به زمين نزديك است

اى حسين! ..

اى زلال ايمان

ص: 121

مردِ عرفان و سلاح

در دعاى عرفه

تو چه خواندى، تو چه گفتى، كامروز

زير هر خيمه گرم

يا كه در سايه هر سنگ بزرگ

يا كه در دامن كوه

حاجيان گريانند

با تو، در نغمه و در زمزمه اند». (1) على (ع) در جملاتى كه فلسفه تشريع حج را بيان مى كند، از جمله به اين نكته اشاره مى كند كه حاجيان در موقف هاى انبياء مى ايستند و گام، جاى گام رسولان مى گذارند: «... وَوَقَفوا مَواقِف انبيائه». (2) باز در حديث ديگرى، از جمله آثار و نتايج حج، همين احياى خاطره و زنده نگه داشتن آثار و اخبار، مطرح شده است. آنجا كه «هشام بن حكم» از امام صادق (ع) درباره فلسفه تكليف و تشريع حجّ و طواف بر گرد خانه خدا سؤال مى كند، امام، در ضمنِ بيان مبسوطى مى فرمايد:

«... فَجعل فيه الاجتماعَ مِن المشرقِ والمغربِ ليَتعارفوا و لينزَع كلّ قومٍ مِنَ التّجارات مِنْ بَلدٍ الى بلدٍ ولينتفع بذلك المكارى والجمّال ولِتُعْرَفَ آثار رسول الله و تُعرف اخباره ويُذكر ولا ينسي ...». (3)

در اين سخن، آنچه محور قرار گرفته است عبارت است از:

- اجتماع در كنگره عظيم جهانى از شرق و غرب،

شناخت متقابل افراد نسبت به هم،

منافع اقتصادى براى مسلمين،


1- برگ و بار، ص 106.
2- بحارالأنوار، ج 96، ص 15.
3- علل الشرايع، ص 405؛ بحار الانوار، جلد 96 ص 33.

ص: 122

شناخت آثار پيامبر،

شناخت و احياى اخبار و گفتار پيامبر، تا فراموش نشود.

به بركت حجّ و اين فريضه الهى است كه فرصتى براى آشنايى با ملت ها و مليت ها، نژادها، شخصيت ها و مردم گوناگون پيش مى آيد. در حديث ديگرى، باز هم به نتايج فرهنگى زيارت خانه خدا و سفر حج اشاره شده و امام رضا (ع) فرموده است:

«... مَعَ مافيه مِنَ التَفَقُهِ ونقل اخبار الأئمّةِ الى كلّ صُقعٍ وَناحيةٍ ...». (1) و اشاره به تفقه و دين شناسى و شناخت مكتب و گسترش فرهنگ اهل بيت به هر طرف شده است.

در چهل روز مسافرت و زيارت حج، مى توان به اندازه چهل سال تجربه اندوخت و تاريخ 23 ساله اسلام را در 23 روز حج شناخت.

گفتيم كه اين براى آشناى به تاريخ ميسّر است.

«... در اين بيست و سه روز، مى توانى همه جا با پيغمبر همراه باشى، سيزده روز در مكه بمانى- به نشانه سيزده سالى كه او در مكه بود- و در پى او، سفرى به طائف كنى و به همان جاها كه او رفت، سفرى به دعوت و سفرى به جنگ، و سپس همراه مهاجران، از مكه به مدينه هجرت كنى و در راه «ربذه» و بدر، و سپس ورود به «قُبا» و آنگاه مدينه، به سراغ هر كوچه اش، پس كوچه اش، هر نقطه اى كه نشانى از او دارد و از خاندان او و ياران او ... و بدينگونه در متن تاريخ پرشور و عشق و جنبش و جهاد اسلام قرارگيرى و خود را در آن بيست و سه سال پربركت تاريخ آدمى، در ميان مهاجران و انصار بيابى و تاريخ اسلام و سيره پيامبر را در كنار حج، اين چنين ببينى و يك دوره كامل و دقيق و زنده و تغييردهنده اسلام را همراه حج در گهواره اسلام و در عزيزترين زمين و زمان و آماده ترين حالات و آزادترين بخش عمر ... بياموزى ...». (2)


1- بحارالأنوار، ج 96، ص 41.
2- حج، ص 11.

ص: 123

در مسجدالحرام، قبر حضرت اسماعيل و مادرش هاجر در «حجر اسماعيل» است.

بنا به رواياتى، قبر هفتاد نفر از انبياء در مسجدالحرام، بين ركن يمانى و حجرالأسود است و نيز قبر حضرتِ صالح (ع) در آنجاست.

در قبرستانِ ابوطالب (قبرستان معلّى) در مكه، قبور بزرگان بسيارى از جمله: عبدمناف، عبدالمطلب، ابوطالب، خديجه كبرى و ... قرار دارد.

در اطراف مكه هم قبر كسانى چون «ميمونه» همسر پيامبر و «آمنه» مادر آن حضرت و عبدالله بن عباس و حسين بن على (شهيد فخّ) قرار دارد.

همچنين مرقد بسيارى از عالمان دين و بزرگان جهان اسلام در اين شهر است.

ديدار اين اماكن، براى كسانى كه محبت اولياى دين را در دل داشته باشند بسيار مفيد و مسرّت بخش و داراى الهام و آموزش است. در سفر حج، مى توان رهتوشه هاى بسيارى برداشت و به فيوضاتِ بزرگى رسيد و سوغات هاى گرانبهايى آورد، همچون: ايمان، هجرت، زهد، وحدت، معرفت، اخلاص، شناخت اقوام و ملل، يافتنِ عِدّه و عُدّه، گسترش افق ديد، وسعت جهان بينى، شناختِ عينىِ آثار و اخبار رسول الله و ائمه و انبيا، اينهاست سوغات گرانبهاى اين سفر، ولى افسوس كه جمعى از اين سفر و ديدار عظيم، فقط سوغاتشان راديو، ضبط، تلويزيون رنگى، پارچه، دوربين، ساعت، اسباب بازى و ابزار تجملات و صنايع ملل كافره و خروج ارز به جيب بت هاى صنعتى جديد دنياست. با چمدانى پُر، ولى قلبى و مغزى تهى از اين سفر معرفت بر مى گردند .... دريغ!

مرحوم صاحب جواهر، از كتاب دروس شهيد اول نقل مى كند كه:

«... مستحب است رفتن به محلّ ولادت پيامبر در مكه، كه الآن مسجدى است در كوچه اى معروف به كوچه «موله» و نيز، رفتن به خانه خديجه كه پيامبر در مكه ساكن آن بود و فرزندان وى از خديجه در آن خانه به دنيا آمدند و خديجه در همان خانه از دنيا رفت و پيامبر تا زمان هجرت در آن خانه بود كه الآن مسجد شده است. و نيز مستحب است زيارت قبر خديجه در «حجون» و نيز رفتن به غار «حرا» كه پيامبر اسلام در آغاز بعثت و وحى در آنجا به عبادت خدا مشغول بود و نيز رفتن به غار «ثور» كه محلّ اختفاى پيامبر از مشركين در هنگام هجرت به

ص: 124

مدينه بود ...». (1) و نيز مى گويد:

مستحب است كسى كه از مكه به راه مدينه بر مى گردد در مسجد «غدير خم» نماز بخواند و دعاى فراوان بخواند، چرا كه آنجا موضعى و جايى است كه پيامبر، على را به خلافت خود منصوب و تعيين كرد». (2) الهام گرفتن از اين خاطرات، بسى ارجمند است.

اهميت اجتماعى- سياسى حج، كه ديگر جاى بحث خود دارد و از موضوع اين نوشته خارج است، ولى به اندازه اى است كه عمود تقويت كننده مكتب است و اگر خانه خدا، بى زائر شود و فريضه مهم حج تعطيل گردد، مقام رهبرى و امام، حتماً بايد مردم را به آن الزام كند و هزينه هم بپردازد، اين فتواى فقهى علماى اسلام است.

امام صادق (ع) فرموده است:

«لو عَطّل الناسُ الحجَّ لوَجَبَ على الامام انْ يُجبرهم على الحجّ انْ شاؤوا وَانْ ابَوا، لِانّ هذا البيت انّما وُضع لِلحجّ». (3)

سفر حج، سفرى است مايه رياضت نفس و اطاعت مالى و عبادت بدنى و پرستشِ قولى و فعلى.

و مكه، خانه اى است براى «خدا» و «مردم»، «بيت الله» است و وُضِعَ للناس.

كعبه خانه اى است براى «قيام» نه خوابيدن، قياماً للناس و براى سعى، نه سكون.

در زيارت حج، سلاح انديشه و نيروى عشق، در كنار همند.

و حج، فراموش كردنِ «خود» در راه «خدا» است.

ذوب شدنِ «من» ها در «ما» است.

و زائر اين خانه، به خلوص و عبوديّت مى رسد.


1- جواهر الكلام، جلد 20، ص 69 و 75.
2- همان.
3- بحارالأنوار، ج 96، ص 18- علل الشرايع، ص 396.

ص: 125

مدينه، شهر پيامبر

مرا تنهايى و آه و فغان، به سوى «يثرب» سفر بى كاروان، به

كجا مكتب، كجا ميخانه شوق تو خود فرما مرا، اين به، كه آن به

(اقبال لاهورى) از سفر حج برگشته ايم و ديدار ديار يار، و زيارت «بيت العتيق» و مسجدالحرام و حرم خدا.

مى خواهيم از «مكه» به زيارت «مدفون مدينه» برويم، تا به پيامبر «جفا» نكرده باشيم و «وفا» نشان دهيم كه خود فرموده است: «هركس حجّ بگزارد و مرا زيارت نكند، بر من «جفا» كرده است»- مَنْ حَجّ وَلم يَزُرنى فَقَد جَفانى. (1) در فصل پيش، در مكه بوديم،

خاستگاه اسلام را ديديم، و «مطلع الفجر» قرآن را، و محلّ نزول وحى نخستين را، و سرچشمه را، زمزم ايمان را، كوثر توحيد را، رمز وحدت را، قبله مسلمين را ....

اينك، به «مدينه» مى آييم، كه تداوم همان مسير است،

كه بازتاب همان جلوه و دامنه آن چكاد، و ثمره آن بذر است، شاخه آن «شجره طوبى» است كه از قبله گاه مسلمين ريشه گرفت.

مدينه، شهر پيامبر است،

شهرى كه رسول خدا، ده سال از عمر خويش را در اين ديار گذرانده است،

شهر مهاجر و انصار، شهر اوس و خزرج، شهر «بدر» و «احد» و «احزاب»، شهر «بقيع» و مسجدالنبى و كوچه بنى هاشم.

شهرى كه با وحى و نزول قرآن آباد شده است و محلّ فرود و عروج جبرئيل و فرشتگان بوده است. در و ديوارش، زمين و فضايش مقدّس است و تربت پاكش، پيكر پيامبر را در بر دارد.

شهرى كه مركز نشر و گسترش اسلام بوده و به خاطر رسول الله، شايسته هرگونه


1- بحارالأنوار، ج 96، ص 372.

ص: 126

حرمت گزارى و تقدير و تقديس است.

شهرى كه ديوارهايش، كوچه ها و گذرهايش، يادآور دوران حيات پيامبر و ائمه است (گرچه حكومت هاى وهّابى تا آنجا كه توانسته اند آثار را زدوده و از بين برده اند).

شهرى كه پيامبر به سويش هجرت كرد و آنجا را خانه خويش قرار داد، فرائض و احكام خدا را در همين جا بيان كرد، با دشمنان خدا از همين پايگاه، جهاد كرد.

تاريخ مجسّم صدر اسلام

در مدينه، فقط با يك شهر قديمى- گرچه آراسته به مظاهر تمدّن جديد- روبرو نيستيم. بلكه با تاريخ اسلام مواجهيم، با فرهنگ قرآنى و صدر اسلام روبرو هستيم. مدينه تجسّمى از بسيارى حوادث تلخ و شيرين است كه در صدر اسلام اتفاق افتاده است.

اگر با ديده بصيرت بنگريم و با گوش جان به نواى اين شهر، دل بسپاريم، اين شهر با ما سخن ها دارد.

مدينه گوياست، مدينه شاعر است، مدينه قصّه گوى كهن است.

مدينه مدفن پيغمبر ماست كه خاكش سرمه چشم ترِ ماست

مدينه مهبط جبريل بوده است مدينه مرقد چهار اخترِ ماست

مدينه سرفراز و سربلند است مدينه داغدار و دردمند است

زديوار و زمين و كوچه هايش صداى ناله زهرا بلند است

مدينه، «مدينةالنبى» است. شهر پيامبر: در جاى جاى اين شهر، آثار گام پيامبر را مى بينى، در اين شهر آهسته قدم بردار، كه قدم جاى پاى پيامبر مى گذارى.

با تأمّل و درنگ در اين شهر به زيارت بپرداز، كه با يادگارهاى معنوى پيامبر روبرويى.

به توصيه و رهنمود مرحوم نراقى:

«در مدينه، هنگام زيارت، به يادآور، راه رفتن و قدم برداشتن پيامبر (ص) را در

ص: 127

گذرگاه هاى اين شهر. به يادآور وقار و آرامش پيامبر را و خشوع و خضوعش را در پيشگاه عظمت پروردگار تصوّر كن و به يادآور كه چگونه خداوند، ياد بزرگ و معرفت والاى خود را در قلب آن حضرت جاى داد و ياد آن حضرت را در كنار ياد خدا نهاد و كلام خود را بر او نازل كرد و «روح الأمين» و فرشتگان مقرّب ديگر را بر او فرود آورد ... آنگاه به ياد بياور منتى را كه خداوند بر اصحاب او نهاد و آنان را به همنشينى و ديدار چهره اش و شنيدن كلامش موفّق ساخت و افسوس بخور بر اينكه توفيقِ زيارت او را نداشته اى.

آنگاه با تضرّع، از خداوند بخواه كه در آخرت، از همينشينى با آن حضرت محرومت نسازد و در اين باره، اميد فراوان داشته باش، چرا كه خداوند، نعمت ايمان را به تو ارزانى داشته و به خاطر «زيارت» او و شوق ديدارش تو را از خانه به سوى مزار او بيرون آورده است ...». (1) درك موقعيت، بيشتر در جهت پيدا كردن «حال» كمك مى كند و دانستن جزئيات و خاطرات و حوادث تاريخى مربوط به هر زيارتگاه و هر شهر، سبب مى شود كه زائر، از زيارتش و مسافر از سفرش، لذت معنوى بيشترى ببرد.

در مدينه نيز اينگونه بايد باشى. بايد بدانى كه در كجايى و به كجا آمده اى و بر سر اين آب و خاك شهر مقدس، چه آمده و چه گذشته است.

تاريخ اينجا كمك خوبى به تو مى كند. شناخت مدينه و اطرافش و حوادثش ... الهام بخش است.

«... آنگاه سفرى به خيبر، اين درّه خاموش و بكرى كه همچنان مانده كه در چهارده قرن پيش بوده است و در سكوت اسرارآميز عميق نخلستان هاى مرطوب آن، مى توانى قلعه هاى يهود را بر فراز كوه هاى بلند پيرامونت ببينى و يكايك را بشناسى و فرياد رعدآساى على (ع) را كه هنوز در اين سكوت پرخاطره دره طنين انداز است بشنوى و آثار او را به چشم سر ببينى، چشمه على را و مسجد على را كه پايگاه نظامى او بوده است در شيب تند قلعه مرحب و قلعه ها را كه هنوز نمودار است و خانه هاى متروك و نخلستان هاى خلوت خيبر را ... و نقشه دقيق صف آرايى جنگ ها را و صحنه ها را و جبهه ها را كه در آن سرگذشت ها بر


1- جامع السعادات، نراقى، ج 9، ص 401.

ص: 128

روى سرزمين ها در بدر و احد و خيبر و حنين و مكه ... پياده شده است. و در مدينه ده روز با پيغمبر زندگى كنى و هرجا كه او رفته است بروى و همه جا على (ع) را نيز ببينى و بيابى و يكايك اصحاب را .... و حتى خانه هاى اصحاب را و همه جا در مدينه حال، گذشته مدينه را ....

و اگر بتوانى، هر جايى را در اين شهرها و كوه ها و صحراها كه از او خاطره اى دارد و نقشه هاى دقيق جبهه هاى بدر و احد و خندق و بنى قريظه و خيبر و فتح و حنين و طائف و ... محله بنى هاشم در مكه و مدينه و مسجدالنبى و خانه هاى يكايك همسرانش و خانه فاطمه در مدينه و خانه خديجه و ابوطالب و مولد فاطمه و نشانه هاى دقيق خانه هاى ائمه و اصحاب، و نيز محلة نشيمن دشمنان بزرگش در مكه ... آنچنان كه بتوان در وضع دگرگون شده مكه و مدينه و طائف امروز، تصوير دقيق محيط شهر و زندگى اجتماعى و خانوادگى پيامبر را در ذهن مجسّم ساخت و تاريخ را زنده ديد و خود را در آن زمان و مكان و اوضاع و احوال كه با جان ما پيوند دارد، حسّ كرد ...». (1)

مزارهاى مدينه

گرچه هدف از بحث ما در اين نوشته، خود زيارت و فلسفه و سازندگى هاى آن است نه تاريخچه مزارها و نه جغرافياى شهرهاى زيارتى، ليكن دانستن اين خصوصيات، در بهره ورى از زيارت مؤثرتر است و آنكه براى زيارت به مدينه يا هر شهر مقدس ديگر مى رود، اگر بداند كه در آنجا چه كسانى مدفونند و چه گوهرهاى تابناكى در زير خاك خفته اند و چه خورشيدهاى الهام بخشى به فروغ افشانى در اعصار و قرون وبراى نسل ها مشغولند، سود بيشترى از زيارت خواهد برد.

در مدينه، غير از حرم خود پيامبر كه مدفن آن وجود پاك و آن دُرّ يكتاى وجود است، و غير از قبر بى نشان حضرت فاطمه (س) كه به قول معروف و مشهور، در همان «روضه نبوى» است، قبرستان بقيع وجود دارد. گرچه پس از استيلاى وهّابى ها بر عربستان، آثار و بقايا و قبه ها و مزارهاى زيادى را در مكه و مدينه از بين برده و اهانت ها


1- حج، ص 11.

ص: 129

نمودند، (1) ليكن قداست و حرمت اين مزارها و مشاهد، نزد هر مسلمان قدرشناس و اهل معرفت همچنان باقى است.

در قبرستان بقيع، غير از مزار و مدفنِ ساده و غريب چهار امام معصوم شيعه (امام حسن مجتبى، امام زين العابدين، امام باقر و امام صادق:) قبر اين چهره هاى گرامى نيز وجود دارد:

عبدالله پدر پيامبر، عباس عموى پيامبر، ابراهيم پسر پيامبر، صفيه عمه پيامبر، زينب و ام كلثوم و رقيه دختران پيامبر، فاطمه زهرا (طبق بعضى نقل ها)، حليمه سعديه دايه پيامبر، فاطمه بنت اسد مادر اميرالمؤمنين، عقيل برادر اميرالمؤمنين، تعداى از همسران رسول خدا (ص) و تعدادى از صحابه و تابعين، همچون: مقداد، جابر بن عبدالله انصارى، مالك اشتر، عثمان بن مظعون، سعد بن معاذ، ابن مسعود، محمد حنفيه و .... (2) اندوه بى پايان مسلمانان دلسوخته و شيعيان عاشق، در اين است كه در زيارت بقيع، با منع و بى حرمتى و هتّاكى مواجهند، و نه تنها مجاز نيستند كه از نزديك، اداى احترام كنند و در تجليل و تعمير قبور بكوشند، بلكه به شدّت هم طرد مى شوند. اين هم مظلوميت ديگرى است براى حق و عدالت. و بقيع، همچنان غريبانه، زير تابش خورشيد قرار گرفته است.

بقيع ما نشانش بى نشانى است بقيع ما گلستان نهانى است

درون شب در اين گلزار خاموش چراغش نور ماه آسمانى است

بقيع دلخراش ما در اين جاست قبور اولياى ما، در اين جاست

درونش قبر بى نام و نشانى است كه مى گويند آنجا قبر «زهرا» است

در اطراف مدينه، در «ربذه»، قبر ابوذر غفارى است، آن صحابى پاكباز شهيد، و در جاى ديگر مدفنِ «محمد نفس زكيه» است. در كنار كوه «احد»، آنجا كه جنگ معروف پيامبر با مشركين اتفاق افتاد،


1- نقد و بررسى عملكرد و افكار وهابيت را در كتاب «كشف الارتياب» مرحوم سيد محسن امين مطالعه نماييد.
2- منتخب التواريخ، محمد هاشم خراسانى، ص 101 تا 104.

ص: 130

شخصيت هاى بارزى چون: حمزه سيدالشهدا، عبدالله بن جحش، مصعب بن عمير، حارث بن انس، رفاعه، حنظله و شهداى ديگر احد كه تعدادشان به هفتاد مى رسد مدفونند.

در احاديث ما، هنگام زيارت مدينه به ديدار اين آثار و نشان ها دستور داده شده است. در حديثى امام صادق (ع) به يكى از اصحاب مى فرمايد:

«در مدينه، از مسجد «قُبا» شروع كن، در آن نماز و دعا بخوان، در محلّ سكونت و نمازخانه پيامبر نماز بگزار. به سوى احد رفته و در مسجد آنجا نماز بخوان و بر مدفن «حمزه» بگذر و بر او سلام بده، بر قبور شهدا بگذر، كنار آنها ايستاده و بگو: «سلام بر اهل ديار، شما پيشاهنگ ماييد و ما به شما خواهيم پيوست ...». (1) زيارت قبور اولياى دين، هم از جنبه اخلاقى و تربيتى سازنده است و هم براى آخرتمان ذخيره جاويد است. پيامبر اسلام فرموده است: «هركس حسن بن على (ع) را در بقيع زيارت كند، گامش بر صراط استوار خواهد بود، آن روز كه قدم ها مى لغزند ...». (2)

بر درگه و آستان «احمد»

مران از در، كه مشتاق حضوريم از آن دردى كه دادى، ناصبوريم

بفرما هرچه مى خواهى بجز صبر كه ما از وى دو صد فرسنگ، دوريم

(اقبال لاهورى) «قبّة خضراء»، كه بر مرقد پيامبر است، نگين درخشان «مدينه» است.

اعتبار و شرف مدينه، به اين است كه حبيب خدا و رسول آخرين و شفيع امت در آن است. گنبد سبز حرم، نشان آن معنويت و عرفان نبوى است كه جاذبه اش دل ها را مى ربايد. آرزوى ديرينه هر مسلمان و عشق برتر آحاد امت آن رسول، آن است كه روزى به زيارتِ آن مرقد پاك و آن تربت مبارك نائل شوند.


1- وسائل الشيعه، ج 10، ص 276، حديث 2.
2- بحارالأنوار، ج 100، ص 145.

ص: 131

جلوه وجود آن حضرت، از وراى بيش از هزار و چهارصدسال مى درخشد و ديده ها را جذب و خردها را مدهوش و جان ها را شيفته مى سازد.

زيارت آن پيامبر، فرض مسلمانى و شرط ادب و مقتضاى عقل و فرمان عشق است.

عده اى كوته فكر و مغرض و كم مطالعه در طول قرن هاى گذشته- و به دنبالش تا امروز هم- با ايجاد شك ها و وسوسه ها و آشوب هاى فكرى، از مسائلى همچون زيارت انتقاد كرده و آن را با روح اسلام و توحيد، ناسازگار دانسته اند و از اين راه به شيعه تاختند و تشيع را متهم به افكار شرك آلود كرده اند.

در برابر اضلال ها و سفسطه ها و وسوسه هاى اين شياطين اغواگر انسى، علماى شيعه با شهابِ قلم به ردّ و رجم اين شياطين پرداخته اند و پاسخ هايى دندان شكن، در دفاع از حق داده اند. چرا كه مقتضاى شرف و لازمه پاسدارى از ايمان و مرزبانى ارزش هاى والاى تشيع و عقايد ارجمند و مسلم شيعه اين بوده است.

قهرمانان اين ميدان بسيارند، كه يكى از چهره هاى درخشان و يلان نستوه و چيره دستِ اين صحنه، مرحوم «علامه امينى» است.

اين محقّق مصلح و نويسنده بزرگ اسلام، مسأله را از نظر دليل هاى عقلى و نقلى و سندهاى حديثى و تاريخى اثبات كرده و سفارشات پيامبر را درباره زيارت و مشروعيت و استحباب آن بيان نموده و اين موضوع را از جهات گوناگون مورد بحث دقيق و عميق و علمى و گسترده و مستند قرار داده است.

عناوين بحث مرحوم امينى در «الغدير» چنين است:

1- احاديث وارده درباره زيارت قبر پيامبر

2- سخنانى از بزرگان و علماى مذاهب چهارگانه تسنن پيرامون زيارت قبر پيامبر

3- آداب زيارت

4- متن زيارت هايى براى پيامبر و دعا در كنار قبر مطهر وى

5- تشويق به زيارت قبور و ... (1)


1- اين بحث مفصل را در جلد 5 الغدير، ص 86 تا 207 مطالعه كنيد.

ص: 132

در اين نوشته مختصر، مجال بيان گسترده درباره فضيلت و آداب زيارت آن حضرت نيست. فقط به چند نمونه از احاديث فراوانى كه در مجموعه هاى حديثى شيعه و عامّه نقل و ياد شده است اشاره و اكتفا مى كنيم:

پيامبر اسلام:

«هركس مرا يا يكى از ذريه ام را زيارت كند، من هم روز قيامت، زيارتش كرده و از هراس هاى آن روز، نجاتش مى دهم». (1) مرحوم صاحب جواهر از اين حديث، استحباب زيارت غيرمعصومين را از ذريه پيامبر استفاده نموده است. (2) و در جاى ديگر هم گفته است: مستحب است زيارت صحابه برگزيده پيامبر، همچون سلمان فارسى در مدائن و عمار ياسر در صفّين و ابوذر در ربذه و حذيفه و همانند آنان و شهدا، خصوصاً جعفر بن ابى طالب در «مؤته»، و قبر پيامبران، هرجا كه دفن شده اند ...». (3) امام باقر (ع):

«زيارت قبر پيامبر، برابر با پاداش يك حجّ مقبول، همراه با پيامبر است». (4) امام صادق (ع):

«زيارة قبر رسول الله و زيارة قبور الشهداء وزيارة قبر الحسين تعدل حجة مبرورةً مع رسول الله». (5)

«زيارت قبر پيامبر و زيارت قبور شهداء و زيارت قبر حسين، برابر با حجّ مقبول در همراهى پيامبر است».

پيامبر اسلام (ص):

«يا على! هركس مرا يا تو را، يا دو فرزندت- حسن و حسين- را، در حال حياتمان


1- بحار الانوار، ج 97، ص 123؛ وسائل الشيعه، ج 10، ص 259.
2- جواهر الكلام، ج 20، ص 80.
3- همان، ص 103.
4- بحار الانوار، ج 97، ص 144.
5- همان، ج 98، ص 30.

ص: 133

يا پس از مرگمان زيارت كند، ضامن مى شوم كه او را از هول و حشت هاى قيامت خلاص كرده و در درجات خويش، همراه خود سازم». (1)امام صادق (ع):

«در حرم پيامبر، برترين جايى كه نماز در آن خوانده شود نزديك قبر است، هرگاه وارد مدينه شدى و به مسجد پيامبر رفتى، از قبر پيامبر شروع كن، بايست و بر پيامبر سلام بده و بر رسالت و بلاغ، بر او گواهى ده ...». (2) كه اين، تحكيم و تجديد ميثاق امت با پيامبر است.

پيوند حجّ و زيارت با رهبرى

«تماميت حج، ديدار امام است»

(امام باقر (ع)) (3)

در مسأله ترويج و احياى فرهنگ اهل بيت: از جمله سنگرها و پايگاه هايى كه مى توانست- و بايد- نقش عظيم و سرنوشت سازى داشته باشد، «حج» و زيارت خانه خدا بود.

اعتقاد داشتن به امامت ائمه معصوم، و التزام به رهبرى آنان، در همه ابعاد مكتب و فروعِ دين، نقش اساسى دارد و مسائل اسلام، تنها در ارتباط با امامت، و اعتقاد به رهبرى و ولايتِ امام معصوم يا جانشينان اوست كه در جهت صحيح خويش، سير مى كند، ولى از اين ميان، به فريضه بزرگِ «حجّ» مى پردازيم كه با بحث «زيارت»، تناسب و پيوند دارد و «مكه»، خود، يكى از زيارتگاه هاى بزرگ اسلامى است و كعبه مقدس و حرم خدا و رسول، از مزارهاى بسيار شريف و پرارج، در نظر همه مذاهب و فرقه هاى اسلامى و مليت هاى مختلف اين «امت عظيم» است.

امام و ولىّ خدا است كه مى تواند با دادنِ جهت صحيح به حج، اين تجمّع بى نظير


1- بحار الانوار، ج 97، ص 142.
2- همان، ج 96، ص 378.
3- وسائل الشيعه، ج 10، ص 254.

ص: 134

و كنگره عظيم سالانه را به كانونى فعّال، در جهت هدايت و وحدت مسلمين و اتحاد قوا و صفوف و قلوب، در برابر دشمن، تبديل كند و از آن، مركزيّتى براى رشد فرهنگ دينى و تعليمات اسلام پديد آورد.

حضرت امام خمينى/ در مورد ابعاد سياسى و اجتماعىِ عباداتى همچون «نماز» و «حج» كه مربوط به زندگى دنيوى انسان هاست، مى فرمايد:

«... مسلمانان، از جهات اجتماعى- سياسىِ اين عبادات، غافل شده اند و به خصوص در اجتماع حج، كه مهبط وحى و خاستگاه اسلام است از بركات اين تجمع، متأسفانه غافل شده اند. اجتماعى كه شارع مقدس اسلام، به آسانى و به صورتى فراهم كرده كه براى ملت ها و دولت هاى ديگر، جز با تلاشى بزرگ و صرف بودجه اى هنگفت، امكان پذير نيست. و اگر مسلمين، رشد سياسى و اجتماعى داشتند، از راه تبادل افكار و تفاهم و انديشيدن در نيازهاى سياسى- اجتماعى و قوانين اقتصادى و حقوقى و اجتماعى و سياسى به حلّ بسيارى از مشكلات و مسائل مورد ابتلاى خود موفق مى شدند و آنگاه، ديده مى شد كه اسلام، بر خلاف تصوّر بسيارى از جوانان و بلكه پيرمردان اسلام، كه تحت تأثير تبليغات شوم و مسموم و مستمرّ بيگانه و عمّالشان در طول تاريخ قرار گرفته اند، تنها در عبادت و اخلاق، خلاصه نمى شود. اين تبليغات دامنه دار اجانب، براى آن بوده است كه اسلام و منتسبين به اسلام را از چشم جوانان و دانشجويانِ علوم جديد، بيندازند ...». (1) حج، تنها يك عبادت نيست كه به هر صورت، انجام گيرد. فلسفه و اهداف اين مناسك مهم، اگر درست شناخته و پى گيرى و پياده شود، آنگاه، «ادا» شده است. در حج، مهم، «اقامه» آن است، برپا داشتن!

سفارش اميرالمؤمنين (ع) به «قثم بن عباس» كه از طرف آن حضرت، حكمفرماى مكه بود، اين است كه:

«فَاقِمْ لِلناسِ الحجَّ وذَكِّرهُمْ بايّام اللهِ». (2)


1- كتاب البيع، امام خمينى چاپ اسماعيليان، ج 2، ص 460.
2- نهج البلاغه، فيض الاسلام، نامه 67.

ص: 135

حج را براى مردم برپاى دار، و آنان را به ياد «ايام الله» بيانداز.

يادآورى و احياى ايام الله، در كنار اقامه حج و برپايى اين مراسم بيان شده است، توجه به سازندگى اين دو كار، مهم است.

پس، روح حج، امامت است و اين عبادت، تنها در پيوند با رهبرى است كه سياست صحيح قرآن را پياده خواهد كرد و كعبه، قياماً للناس خواهد شد و منافع و سودهاى عظيم اين فريضه الهى، عايد مسلمانان خواهد گشت. (1)

«حج»، عبادتى سياسى

پيش از پرداختن به پيوند «حج» با «امامت»، نگاهى به بُعد سياسىِ حج بيفكنيم.

هدف، صرفاً برداشت سياسى از حج و نگاه به آن فقط از «زاويه سياست» نيست. حج، بيش از هرچيز، درونمايه توحيدى و تأثير تربيتى و عرفانى و آموزش اطاعت و تعبّد دارد، و بازآفرينى خاطره ابراهيم بت شكن و عشق و اخلاص و ايثار او در راه خداست و حضور، در كلاسى است كه انبياى بزرگ و اولياء الله، آموزگار آن هستند، عامل تقويت تقوا و ايمان و مبارزه با نفسانيت و هواپرستى و خودخواهى و غرور و تكبر و دنيادوستى است.

اين بحث، در جاى خود مسلّم است. ليكن، بعد سياسى اين اجتماع عظيم، به خصوص در رابطه با رهبرى، نبايد مورد غفلت قرار گيرد. كه اگر حج، فاقد اين بُعد باشد، آن سود لازم را نخواهد داشت و نيروى عظيمى كه در حج، متمركز و متبلور مى شود، هدر و هرز خواهد رفت.

در اين باره بهتر است قسمت هايى از سخنان امام امت را نقل كنيم، تا به بحث اصلىِ خويش برسيم. چرا كه كلامِ امام، امامِ كلام هاست و سخن او نيز، همچون خودش، حجت و سند و معيار و ميزان است.

امام/، در بعد سياسى فريضه حج مى فرمايد:


1- آياتِ 97 مائده، 25 حج، 96 آل عمران، 125 و 159 بقره مطالعه شود.

ص: 136

«اين مكه، اين مشعر، اين منا، اين عرفات، همه اش يك مسأله سياسى است. ممكن است عبادت باشد، در عباداتش هم سياست است، سياست هم عبادت است». (1) «مجتمع، هم يك مجتمع سياسى است كه بايد اشخاصى كه از اطراف مى روند، از ممالك مختلف مى روند، مسائل را با هم طرح بكنند، مسائل مسلمين را طرح بكنند ...». (2) «... اجتماع حج، از امور بسيار سياسى اسلام است كه تمام طبقات مستطيع، كه هر جاى ايران اسلامى هستند، هر جاى ممالك اسلامى هستند، جمع شوند در هر سال در يك محلّى، ... اين اجتماعات، اجتماعاتِ سياسى است، اجتماعى است، بايد در اين اجتماعات، گويندگان، نويسندگان همه بلاد مسلمين در آنجا مسائل اسلام را، مسائل بلاد مسلمين را، گرفتارى هايى كه دارند ... بايد چه كنند». (3) «... جهات سياسى زيادى در اجتماعات، جماعات و جُمعات و خصوصاً اجتماعِ گرانبهاى حج مى باشد كه از آن جمله، اطلاع بر گرفتارى هاى اساسى و سياسى اسلام و مسلمين است، كه با گردهمايى روحانيون و روشنفكران و متعهّدان زائر بيت الله الحرام ممكن است طرح، و با مشورت، از راه حل ها مطّلع، و در بازگشت به كشورهاى اسلامى، در مجتمع هاى عمومى گزارش داده و در رفع آنها كوشا شوند ...». (4) امام امت، ضمن راهنمايى هايى كه در جهت اهداف و محتواى سياسىِ حج دارد، در تبيين اينكه از حج، چه استفاده هاى تبليغى و سياسى- اجتماعى مى توان برد، مى فرمايد:

«... بايد در اين اجتماع عظيم الهى كه هيچ قدرتى جز قدرت لايزال خداوند، نمى تواند آن را فراهم كند، مسلمانان به بررسى مشكلات عمومى مسلمين پرداخته و در راه رفع آنها با مشورتِ همگان، كوشش كنند ...». (5) و خطاب به حاضران آن ميقات عظيم و كنگره شكوهمند، مى گويد:


1- خط امام، كلام امام، ج 2، ص 105 8/ 10/ 58.
2- صحيفه نور، ج 9، ص 137 25/ 6/ 58.
3- همان، ص 204 4/ 7/ 58.
4- همان، ص 223 7/ 7/ 58.
5- پيام حجّ امام، در 15 شهريور 60.

ص: 137

«... همه شما، اى زائران بزرگوار بيت الله الحرام، كه از چهار سوى عالم، به طرف خانه خدا، مركز توحيد و محلّ وحى، و مقام «ابراهيم» و «محمد»، اين دو ابر مرد بت شكن و پرخاشگر بر مستكبرين شتافتيد، ... حال، بشناسيد اين مشاعر بزرگ را، و مجهّز شويد از مركز بت شكنى، براى شكستن بت هاى بزرگ، كه به صورت قدرت هاى شيطانى و چپاولگران آدمخوار درآمده اند و از اين قدرت هاى تهى از ايمان نهراسيد و با اتّكال به خداى بزرگ، در اين مواقف عظيمه، پيمان اتحاد و اتفاق در مقابل جنود شرك و شيطنت ببنديد ...». (1) الله اكبر ... شگفت سخنى است و بزرگ پيامى!

راستى وقتى كه فقيهى بزرگوار و آگاه و بيدار، اينگونه ابراهيم وار، تبر برداشته و به جانِ بت هاى پوشالى قرن افتاده باشد، حج هم در مسير خود، هدايتگر افكار و مؤلف قلوب خواهد شد ... الحمدلله، بر اين نعمت عظمى.

اين، خود يكى از نمونه هاى امامت و رهبرى اصيل، در شئون اسلامى- و از جمله حج- است كه خدا بر ما منت نهاده است.

باز هم بشنويم از زبانِ اين هادى امت، كه زلال معارفِ دين است:

«... از همه بالاتر، در هر سال يك مرتبه اجتماع در حج كه از همه بلاد اسلامى، اشخاصى كه مستطيع هستند، واجب شده است بر آنها كه مجتمع شوند و بايد در آنجا مسائل اسلام، در آن مواقفى كه در حج هست، در عرفات، به خصوص در منا، و بعد در خود مكه مكرمه و بعد در حرم رسول اكرم، اين مواقفى كه در آنجا هست، در آنجا مردم مطلع بشوند از اوضاع مملكت و از اوضاع تمام كشورهاى اسلامى، و در آنجا بالحقيقه، يك مجلس عالى است و يك اجتماع عالى براى بررسى تمام اوضاع تمام كشورهاى اسلامى». (2) حضرت امام، در پيام ديگرى، وظايف حجاج را بيان فرموده است. از جمله اينكه:

«... بر دانشمندان و معمّمين لازم است مسائل اساسى سياسى و اجتماعىِ خود را


1- صحيفه نور، ج 9، ص 221، پيام امام به مناسبت روز عرفه 30/ 8/ 58.
2- همان، ج 8، ص 264 2/ 6/ 58.

ص: 138

با ديگر برادران در ميان بگذارند و در رفع آن، طرح هايى تهيه كنند». (1) آنچه سبب عدم استفاده از حج شده است، نشناختن فلسفه اجتماعى- سياسىِ اين اجتماع عظيم امت مسلمان است. در واقع، چيزى كه امام، از آن به «گم كردن حج» تعبير مى كند و ضرورتِ بازيابى و پيدا كردن حج را مطرح مى سازد:

«... مسلمين، اگر حج را پيدا كنند، آن سياستى كه در حج به كار رفته از طرفِ اسلام، همان را پيدا كنند، كافى است براى اين كه استقلال خودشان را پيدا كنند». (2) امام امت، خود در اين رابطه كوشيد تا از طريق پيام هاى خود در ايام حج به زائران خانه خدا و نيز در سخنرانى هاى خود، صداى مظلوميت امت مسلمان ايران را به گوش جهانيان برساند و آنان را در مبارزه با دشمنان قرآن و مسلمين به همبستگى و اتحاد وادارد و حج را به كانون و پايگاهى براى مبارزه عليه استكبار و كفر جهانى تبديل سازد.

چه سكويى رفيع تر از مواقف حج؟! و چه بلندگويى رساتر از مسجدالحرام و منا و عرفات! ..

امام، چه خوب و صريح و ظريف و عميق، انگشت روى نقاط حسّاس و سرنوشت ساز مسائل گذاشته، براى آگاهى بخشى و منفعت آفرينىِ «زيارت كعبه» براى مصالح مسلمين، مى گويد:

«... اى مسلمانانى كه در كنار خانه خدا، به دعا نشسته ايد، به ايستادگانِ در مقابل آمريكا و ساير ابرقدرت ها دعا كنيد ...». (3) و با اظهار شگفتى از خامىِ روحانى نمايان وابسته به حكّام جور، نسبت به مسائل اسلام، مى فرمايد:

«... نمى دانم ائمه جماعت حرمين شريفين، از اسلام چه برداشت كرده اند و از حج بيت الله الحرام كه سرتاسر آن مشحون به سياست، و سرلوحه آن، قيام انسان ها به قسط و رفع ستمگرى ها و چپاولگرى هاست كه سياستِ كلّىِ انبياى عظام و


1- صحيفه نور، ج 9، ص 176 29/ 6/ 58.
2- همان، ج 10، ص 116 11/ 8/ 58.
3- همان، ج 13، ص 84 21/ 6/ 59.

ص: 139

خصوص، حضرت رسول خاتم (ص) است، چه فهميده اند، كه زائرين حرمين شريفين را به اسم اسلام از دخالت در سياست و حتى از شعار عليه اسرائيل و آمريكا منع مى كنند؟ ...

اگر دولت حجاز از اين فريضه عبادى سياسى كه هر سال در مواقف كريمه حرمينِ شريفين، با حضور ميليونى مسلمانان تشكيل مى شود استفاده سياسى اسلام مى نمود، احتياج به آمريكا و هواپيماهاى «آواكس» آن و ساير ابرقدرت ها نداشت ...

در مركز سياست اسلام، مسلمين به حكمِ «وعّاظ السلاطين» با دخالت در سياست، بلكه با شعار عليه دشمنان خونخوار قرآن كريم و اسلام عزيز، مجرم شناخته مى شوند و به حبس و شكنجه كشيده مى گردند ...

از حجاج بيت الله الحرام تقاضا داريم كه براى پيروزى اسلام، در مواقف شريفه دعا كنند و پيام ملت ايران و نداى «يا للمسلمينِ» اين امّت مظلوم را به كشورهاى خود برسانند ...». (1) در همين پيام است كه امام امت، با اشاره به محتواى آگاهى بخش و وحدت آفرين و بيدارگر حج، اظهار تأسف مى كنند از اينكه:

«... ملاذ و ملجائى چون حرمين شريفين، كه در عهد رسول خدا (ص) مركز عبادت و سياست اسلامى بوده و پس از رحلت آن بزرگوار، مدت ها نيز چنين بوده است و طرح فتوحات و سياست از آن دو مركز بزرگ سياسى عبادى ريخته مى شده است، اكنون به واسطه كج فهمى ها و غرض ورزى ها و تبليغات وسيع ابرقدرت ها، كار را به آنجا بكشانند كه دخالت در امور سياسى و اجتماعى، كه مورد احتياج مبرم و از اهمّ امور مسلمين است، در حرمين شريفين، جرم شناخته شود ... جرم اين مسلمانان، شعار بر ضدّ آمريكا و اسرائيل، اين دشمنان خدا و رسول بوده است ...». (2) از بيانات فراوان امام امت/ در بعد سياسى حج و دستورالعمل هاى وى در


1- صحيفه نور، ج 15، ص 186.
2- همان.

ص: 140

بهره بردارى صحيح از اين فريضه، به همين مقدار- هرچند به طول انجاميد- بسنده مى كنيم. (1) اين همه، براى نشان دادن اين جهت در حج بود كه: مرتبط است با وضعيت اجتماعى و سرنوشت سياسى مسلمين.

حاكم بر حق اسلامى هم نمى تواند نسبت به آن بى تفاوت باشد.

از اين رو، حج، براى احياى امر ائمه و نشر حق و دفاع از فضيلت ها و مبارزه با طاغوت ها، سنگرى براى رهبرى و ولايت است. كه هم امام مسلمين به آن توجه دارد و هم پيروان قرآن بايد از آن، در جهتِ حق، بهره بگيرند.

تماميّت حجّ و ديدار با امام

حج، بايد پيام آور وحدت و بيدارى و تحكيم كننده آثار و اخبار و طرح ها و برنامه هاى دينى و فرهنگى در «خطّ امامت» و داراى بهره هاى سياسى و اجتماعى باشد وگرنه حج، حج نخواهد بود.

اين اهداف، در زيارت حج، هم از طريق برخورد عينى و رابطه حضورى با امام معصوم در مراسم حج تحقق پيدا مى كند، هم به ملاقات و ديدار امام رفتن در ارتباط و در پى اين سفر عظيم و الهى و هم با الهام گيرى از فرهنگ اهل بيت و علوم و معارف معصومين: از رهگذر اين زيارت، و هم از راه تبعيّت از جانشينان بر حق و شايسته ائمه، در عصر غيبت حجت خدا.

شناخت شيوه عمل و سيره ائمه در اين موضوع، ضرورى و مفيد است. ببينيم آنان در اين باره چه مى كرده و چه مى گفته اند و رهنمودشان چه بوده است؟

وقتى كه امامان معصوم را، وارثان خلف و صالح پيامبر و احياگر سنت آن حضرت مى دانيم، روشن است كه «معالم دين» و سرمشق عمل و معارف اسلام و چه


1- سخنان امام در اين باره بسيار است. از جمله به موارد زير، مى توانيد مراجعه نماييد: - صحيفه نور، ج 1، ص 156 و 194. ج 3، ص 123. ج 9، ص 235. ج 10، ص 222. ج 13، ص 80، 123، 163، 154 و 155.

ص: 141

بايد كردها را هم بايد از آنان بگيريم و بياموزيم. پذيرش امامت و ولايت و هدايت و رهبرى آنان، كه معلمان پرارج امت اسلام اند دين و عبادات و احكام را در مسير حق قرار مى دهد.

در واقع، روح اعمال مذهبى و تكاليف شرعى، ولايت آنان است.

«ابوحمزه ثمالى» نقل مى كند كه: امام زين العابدين (ع) به ما گفت:

- كداميك از بقعه هاى روى زمين برتر است؟

گفتم: خدا و رسولش و فرزند رسولش داناترند.

فرمود: آگاه باش! كه با فضيلت ترين محلّ، بينِ «ركن» و «مقام»- در مسجدالحرام- است. و اگر كسى به درازاى نهصد و پنجاه سال عمر نوح، با نماز و روزه و عبادت در اين مكان، به سر برد و خدا را در حالى ملاقات كند كه بدون ولايتِ ما باشد، آن همه عبادت، سودى نخواهد بخشيد. (1) روشن است كه نمى توان «ولايت» را تنها در محدوده محبت قلبى و اعتقاد درونى خلاصه كرد.

اين شناخت و محبت و ولايت، بايد آثار خارجى و تأثيرگذارى در فكر و عمل و اقدام و موضعگيرى داشته باشد. اگر تنها به حج آمدن و طواف و سعى بى هدف و بدون رابطه با امام و بدون پيوند با رهبرى و ولايت باشد، فاقد ارزش است و به طواف و قربانى جاهليت مى ماند كه تكرار برخى اعمال بيهوده و بى محتوا و بى جهت و بى خط و بدون سازندگى است. اين، سخن و شعار يك هوادار ائمه نيست، سخن خود آن معصومان است كه جز با اتكاء به خدا و مكتب، سخنى نگفته اند.

ابوحمزه ثمالى، مورد ديگرى را از زبان امام باقر (ع) نقل مى كند و مى گويد:

امام (ع)، در حالى كه در آستانه درى مُشرِف به مسجدالحرام نشسته بود و مردم را در حال طواف مى نگريست، به من گفت: اى اباحمزه! اين مردم به چه چيز امر شده اند؟

من ندانستم كه در پاسخ، چه بگويم.


1- محجة البيضاء، ج 2، ص 153؛ به نقل از «من لا يحضره الفقيه».

ص: 142

حضرت فرمود:

«انّما امِروا انْ يَطوفوا بهذه الأحجار، ثُمّ يأتونا فَيُعْلِمونا ولايَتهم». (1)

و در نقلِ «محجة البيضاء»، اين اضافه را دارد كه:

«فَيُخبرونا بولايتهم ويَعرضوا علينا نَصرهم». (2)

يعنى:

مردم مأمور شده اند كه اين سنگ ها (ى كعبه) را طواف كنند، سپس پيشِ «ما» آمده و ولايت خود را به «ما» خبر دهند و اعلام كنند و يارى خويش را بر ما عرضه بدارند.

مسأله «عرضه نصر» و «اعلام ولايت» و «ديدار با امام» و «اعلان مودّت» و اين قبيل تعبيرات، كه در اينگونه روايات آمده است، بسيار آموزنده و جالب است.

الزام مى كند كه زائران خانه خدا، در آنجا امام را ملاقات كنند و اعلام آمادگى براى تبعيت و اطاعت و يارى بنمايند. يعنى اگر نيرويى، امكاناتى، عِدّه و عُدّه اى دارند، به اطلاعِ ولىّ خدا برسانند، مواضعشان را در اطاعت از رهبرى ائمه، صريح و آشكار، بيان كنند تا اگر نيازى به آنان بود، ائمه از وجودشان در مسير اهداف، استفاده كنند.

در حديثى ديگر، «فضيل» نقل مى كند كه:

در حج، امام باقر (ع) نگاه به مردمى كرد كه گِرد كعبه طواف مى كردند، فرمود:

«در جاهليت هم اينگونه طواف مى كردند (يعنى بدون هدف و معرفت و شناخت و جهت) اينان امر شده اند كه كعبه را طواف كنند، آنگاه به سوى ما حركت كنند و «ولايت» و «مودّتِ» خويش را به ما اعلام كنند و نصرت و يارى خود را به ما عرضه نمايند، ولى چون چنين نمى كردند، حج آنان هم چون اعمالِ جاهلى بود». (3)

مرحوم فيض كاشانى در «وافى»، در توضيح اين حديث مى گويد:

«معناى سخن امام، اين است كه آنان، بدون شناخت مقصود اصلى از آمدن به زيارتِ كعبه و طواف خانه خدا چنين مى كنند. حضرت ابراهيم وقتى كعبه را ساخت


1- وسائل الشيعه، ج 10، ص 254، حديث 9.
2- محجه البيضاء، ج 2، ص 183؛ بحار الانوار، ج 96 بيروتى، ص 374.
3- اصول كافى عربى، جلد 1، ص 392، حديث 1.

ص: 143

و ذرية خويش را در آنجا ساكن نمود، از خدا خواست كه در پاداش آن، دل هاى مردم را به سوى ذريه اش جذب كند. خدا هم دعايش را پذيرفت و مردم را فرمان داد تا از هرجا به حج آيند و محبت و نصرت و ولايت خويش را بر ذريه او كه پيامبر و اولادش هستند عرضه و اعلام بدارند، تا بدين سبب، نجات يابند و درجاتشان بالا رود و راهى باشد براى شناخت احكام دين و تقويتِ ايمان و يقين. عرضه داشتنِ نصرت به اين است كه به آنان بگويند: آيا در كارى از كارها، به يارىِ ما نيازتان هست؟ ...». (1) آنچه در اين حديث، محور كلام است، تقويت ايمان و شناخت احكام و اعلام يارى به نفع حق و در ركاب و تحت امر اولاد ابراهيم- كه ائمه معصومين اند- مى باشد.

مرحوم علامه مجلسى در شرح اين روايت مى گويد:

«... از شرايط قبولى حج آنان، اسلام و ايمان است و آنان به خاطر نداشتن ولايت، مثل آن است كه فاقد ايمان و اسلامند. و در اين، توجه دادن به اين نكته است كه علت وجوبِ حج، به حضور امام رسيدن و عرضه كردن ولايت و يارى به آنان و فرا گرفتن احكام از آنان است.

آنگاه درباره «عرضه نصرت»، مى گويد:

«به امامان بگويند: ما از شيعيان شماييم، و آماه يارى تان. اگر ما را به خروج و جهاد، يا هر كار ديگر فرمان دهيد، شما را اطاعت مى كنيم». (2)شبيه آنچه كه امت آگاه و انقلابى ايران، در ديدارهايشان با رهبر بزرگ انقلاب، حضرت امام خمينى/، مرتباً عرضه «نصر» و «مودّت» و اعلام حمايت و اطاعت مى كردند و با شعار «ما همه سرباز توئيم خمينى، گوش به فرمان توئيم خمينى» با رهبر خويش، تجديد بيعت مى كردند.

در حديث ديگرى كه همين مضمون نقل شده، راوى، «سدير» است. بنا به نقلِ او، امام باقر (ع) پس از انتقادى كه از حلقه هاى بحث و جلساتى كه در مسجد، از سوى «ابوحنيفه» و «سفيان ثورى» و ... تشكيل مى شد، كار آنان به نوعى جلوگيرى از «دين


1- اصول كافى، ج 1، ص 392 پاورقى.
2- مرآة العقول، ج 4، ص 285.

ص: 144

خدا» شمرده و آنان را موانع هدايت، قلمداد كرده، و آرزو كرده است كه:

«كاش اينان در خانه هايشان مى نشستند و مردم مى گشتند و كسى را كه از خدا و رسول، به آنان خبر دهد، نمى يافتند، آنگاه پيش ما مى آمدند تا از خدا و رسول به مردم خبر دهيم». (1) يعنى راه آموزش احكام خدا و معارف دين، اهل بيت هستند. راهى مطمئن، كه دين خدا را به دور از پيرايه ها و آرايش ها و بدعت ها و آراء شخصى به مردم بيان مى كنند.

اين مسأله، به خصوص در روزگار امام محمدباقر (ع) كه مذهب سازى ها و فرقه بازى ها و جريانات ناسالم فرهنگى و سياسى گوناگون و تبعيّت از آراء و اهواء، رواج بيشترى داشته و براى خيلى ها، امر حق و باطل مشتبه مى شده و خطّ اصلى را گم مى كردند، بيشتر اهميت داشت. و از امام باقر (ع) سخنانِ مكرّرى در اين زمينه روايت شده است. از «ابوعبيده» نقل شده است كه:

«امام باقر (ع) وقتى مردم و كارهايشان را در مكه ديد، فرمود: كارى است همچون كارهاى جاهليت! به خدا سوگند، اينان مأمورند كه آلودگى ها را از خود دور كنند، (اشاره به آيه 29 سوره حج: ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ) و به نذرهاى خود وفا كنند و بر ما بگذرند و ولايت خويش را به ما خبر دهند و نصرت خويش را بر ما عرضه بدارند». (2) قرآن كريم، از جمله تكاليف زائران حج را دور كردن و زدودن چرك ها و آلودگى ها از خويش مى شمارد (3) و اين در سايه ديدار با امام ميسّر است كه الهام بخش خير و تقوا و اخلاق شايسته و معارف والاى دين است و پاك كننده دل و جان و فكر و ذهن. در آيه فوق، امام صادق (ع)، كلمه «تَفَث» را به ديدار و ملاقات امام تفسير مى كند: «التَفَثُ لقى الأمام، يا: لِقاءُ الامام». (4) چرا كه از اين طريق، مناسك حج مسلمين جهت


1- اصول كافى، ج 1، ص 393.
2- همان، ص 392، حديث 2.
3- حج، 29.
4- وسائل الشيعه، ج 10، ص 253، حديث 3 و 4؛ تفسير نور الثقلين، ج 3، ص 492.

ص: 145

يافته و در مسير سازنده ترى هدايت مى شود.

حضور امام در حجّ

وقتى ديدار با امام در موسم حج، ضرورتى بزرگ و تكليفى كامل كننده فريضه حج باشد، طبيعتاً بايد امكان اين ديدار هم باشد و امام هم در حج حضور داشته باشد.

هم حضور فكرى و فرهنگى و تبليغى، هم حضور شخصى و عينى.

حضور يافتن ائمه در مراسم حج، نشانه ديگرى از اهميت سياسى اين تجمع عبادى است. بهره گيرى از فرصت هاى كم نظير اين ايام هم با حضور آنان، بهتر و بيشتر ميسّر است. امامان شيعه در مراسم حج، فراوان حضور مى يافتند.

سفرهاى متعدّد و پياده امام حسن مجتبى (ع) به زيارت خانه خدا (1) و حضور امام زين العابدين (ع) در حج و شعر معروف فرزدق درباره آن حضرت، در پيش روى خليفه فاسق، هشام بن عبدالملك، و همچنين مسافرت هاى ائمه ديگر و حضورشان در حج، زمينه اين ديدارها را فراهم مى كرده است. (2) «يحيى بن يسار» نقل مى كند كه:

«ما حج گزارديم، گذارمان به امام صادق (ع) افتاد. آن حضرت فرمود: اى حاجيانِ خانه خدا! اى زائران قبر رسول الله! اى پيروان آل محمّد! .. گوارايتان باد! ..». (3) كه مى رساند امام، علاوه بر حضور، برخوردهاى تبليغى هم داشته است.

علاوه بر عصر حضور ائمه، در عصر غيبت هم- بنا به برخى روايات- حضرت حجّت همه ساله در مراسم شركت مى كند، هرچند به صورتى ناشناس كه مردم عادى متوجه آن نمى شوند.

محمد بن عثمان- يكى از سفراى چهارگانه و نايب خاص امام زمان (ع)- گفته است:


1- كشف الغمه، اربلى، ج 2، ص 183؛ سفينة البحار، ج 2، ماده «حسن».
2- اعيان الشيعه چاپ بيروت، ج 10، ص 269.
3- وسائل الشيعه، ج 10، ص 261 حاجّ بيت الله و زوار قبر نبيّه و شيعه آل محمد! هنيئاً لكم.

ص: 146

«واللّه إنّ صاحبَ هذا الأمر يحضُر الموسِمَ كلّ سَنةٍ فَيرى الناسَ وَيعرِفهم ويَرونَهُ ولايَعرفونه». (1)

كه گوياى حضور همه ساله امام عصر در موسم حج است، به نحوى كه مردم را مى بيند و مى شناسد و مردم او را مى بينند ولى نمى شناسند.

امام صادق (ع) فرموده است:

«يَفقدُ الناسُ امامهم، يَشهدُ الموسم فَيراهُم وَلا يَرَونَهُ». (2)

مردم امام خويش را از دست مى دهند- در عصر غيبت- و او در موسم حضور مى يابد و آنان را مى بيند و لى آنان وى را نمى بينند.

و به عبارتى ديگر از امام صادق (ع) اينگونه نقل شده است:

«يَشْهَدُ المَواسِمَ، يَرَى النّاسَ ولا يَرَوْنَهُ». (3)

كه به همان معناست.

تماس با امام در حج، اگر به عنوانِ متمّم حج و مايه تماميت و كمال اين فريضه الهى بزرگ شمرده شده است، بايد با فراهم بودن زمينه اش از سوى خود ائمه باشد.

اينكه امام باقر (ع) فرموده است:

«تمامُ الحجِّ لقاء الامام». (4)

خود آن حضرت هم در مراسم و مواقف حج، حضور مى يافته است تا امكان اين برخورد و ديدار، ميسّر باشد. گرچه عملًا، به خاطر شرايط خاص اجتماعى و سياسى، اين عمل به صورت ايده آل و مطلوب انجام نمى گرفت.

خودِ همين تماس، چه بسا زمينه ساز پايه ريزى تشكيلات بوده، و برخوردها و رابطه ها و شناخت نيروها و بكارگيرى عناصر مفيد را در جهت برنامه ها، از فوايد جنبى


1- بحار الأنوار، ج 52، ص 152، حديث 4.
2- اصول كافى، ج 1، ص 337 و 339، حديث 6؛ بحار الأنوار، ج 52، ص 151؛ غيبت نعمانى ترجمه، چاپ دارالكتب الاسلاميه 1362 شمسى، ص 204.
3- بحار الأنوار، ج 52، ص 156، حديث 16.
4- وسائل الشيعه، ج 10، ص 254، حديث 8 و 12؛ نور الثقلين، ج 1، ص 183؛ بحار الأنوار، ج 96، ص 374.

ص: 147

يا اصلى اين «لقاء الامام» بوده است.

اين ايجاد رابطه، حتى به صورتِ غيرمستقيم و با واسطه هم زمينه سازى مى شد و پيوند غيرحضورى با مكتب اهل بيت و خطّ فكرى ائمه، فراهم مى گشت.

مردمى كه از اقصى نقاط ممالك اسلامى آمده اند، مى بايست در آن ازدحام و شلوغى و حال و هواى مناجات و عبادت و مناسك و ... راهى هم به «خطّ ائمه» پيدا كنند، كه تصحيح كننده نظام فكرى و عقيدتى، و جهت بخشِ ايمان و عمل مردم در مسير «حق» است.

وصيّت امام باقر (ع) را براى اقامه عزادارى و ندبه بر آن حضرت به مدّت ده سال در «منا»، نشان دهنده حضور ائمه، حتى در اين شكل، در فريضه حج و هدايت و رهبرى فكرى- مرامى مردمى است. يعنى نشان دادنِ «راه»، و نصبِ «علامت» و چراغ راهنما و يادآورىِ اينكه چگونه مى توان سراغ ائمه رفت و آنان را فراموش نكرد.

ايام منا، كه روز عيد و سرور و بركت است، نه گريه و اندوه و اشك، وقتى در جمع حجاج، گريه سر داده مى شود، توجه ها به سوى آن كانون جلب مى شود. و «... اين خبر را مردم، پس از بازگشت به محل هاى خود، به آنها كه از اين مواقف دورند نقل مى كنند و از اين طريق، به غائبين هم مى رسد و حجت بر مردم تمام مى شود. ديگر كسى نمى تواند عذر و بهانه آورد كه نمى توانسته به شهرى كه اقامتگاهِ «حجت خدا» است دسترسى پيدا كند، يا كسى از حجت خدا به او خبرى بدهد، يا بگويد كه دعوت امام و گمراهى مخالفانش را نشناختم. در اين حال اغلب چنين است كه ديگر جاهل قاصر و بى خبرى باقى نمى ماند ...». (1)

ولايت، روحِ حجّ

اگر از سنگرى استفاده لازم نشود،

اگر گنجى استخراج و مصرف نگردد،


1- مقتل الحسين، عبدالرزاق المقرّم، ص 107.

ص: 148

اگر در كنار دريا، گروهى از تشنگى هلاك گردند،

اگر كسى سلاح در دست، زنده اسير دشمن گردد،

جاى بسى دريغ و حسرت است.

حج، چنين سرنوشتى و سرگذشتى داشته و دارد. مگر آنكه روح بيدار زمان،- در هر عصر و قرنى- به بيدارگرى بپردازد.

چه حج گزارانى كه از حج، جز خستگى تن و رنج راه و تباه كردن مال، چيزى فرادست نياوردند. چه سال هاى پى در پى و مستمرى كه از تجمع عظيم حج، فايده هاى لازم گرفته نشد و آيه قرآن لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ، تفسير واقعى خود را نيافت.

و ... چه فراوان، سخن امام صادق (ع) به عبدالرحمن بن كثير، در طول سال ها، مصداق و تحقق يافت، كه وقتى از بلنداى كوهى به انبوه حج گزاران نگاه كرد، فرمود:

«ما أكثرَ الضَجيجَ وَأقلَّ الحجيج». (1)

ناله ها چه بسيار است ولى حاجيان، چه اندك! ..

مهم ترين هدف در زيارت حج، در زمينه ارتباط و ديدار با امام- كه قبلًا هم ياد شد- و لقاى معصوم، و عرضه ولايت و نصرت، همان جهت يافتن اعمال و مناسك، در مسير خداپسندانه است، كه بدون آن، كارهاى عبادى هم لغو و بيهوده و بى اجر است.

در روايت از امام باقر (ع) نقل شده است كه: بر مردم لازم و سزاوار است كه اين خانه (كعبه) را زيارت كنند و ما را به خاطر بزرگداشتِ خدا، بزرگ بدارند و تعظيم كنند، و ما را در هر جا كه باشيم ديدار كنند، مائيم راهنمايان به خدا! ...». (2) اكسير دگرگون ساز و روح بخش و ارزش آفرينِ «ولايت»، در همه امور اسلام، و تكاليف و فروع دين و عبادات، لحاظ شده و شرط قبولى و پذيرفته شدنِ طاعاتِ انسان در پيشگاه خداست و در كتب روايات، باب هاى خاصى براى همين منظور، عنوان


1- بحار الأنوار، ج 27، ص 181، به نقل از بصائر الدرجات.
2- همان، ج 27، ص 179.

ص: 149

گشته است كه اهل مطالعه مى توانند براى اطلاع بيشتر به منابع خاصّ آن رجوع كنند. (1) به خصوص در مورد حج، كه بحث ماست، احاديث فراوانى وجود دارد.

«... حج بدون ولايت، و آهنگ كعبه بدون امامت، و حضور در عرفات بدون معرفتِ امام، و قربانىِ بدون فداكارى در راه امامت، و رمى جمره بدون طرد استكبار درونى و بيرونى، و سعى بين صفا و مروه بدون كوشش در شناخت و طاعتِ امام، بى حاصل بوده و سودى نخواهد داشت. زيرا اگرچه يكى از مبانىِ اسلام «حج» است (بُنى الاسلامُ على خمسٍ: على الصلوة والزكاة والصوم والحجّ والولاية). (2) لكن هيچ يك از نماز و روزه و زكات و حج، همانند ولايت، ركنِ استوار اسلام نيست. لذا، در جوامع روايى آمده كه: هيچ دعوتى از طرف خداوند به اندازه دعوت به ولايت و امامت نمى باشد (وَلم ينادِ احدٌ مثل ما نودِىَ بالولاية) ...». (3) قبلًا هم حديث هايى را نقل كرديم كه امام باقر (ع) اعمال كسانى را كه بدون بصيرت و معرفت و بدون پذيرش يك رهبرى صحيح و امامتِ عدل معصوم، بر گِرد خانه خدا طواف مى كنند و در مراسم، به صورت يك امر تكرارى و تقليدى و بى روح، شركت مى كنند، به اعمال دوران جاهليت تشبيه كرده است.

حجّ زنده و سازنده

حجّى كه در فكر و عمل فردى يك مسلمان اثر نداشته باشد، بى جان است.

حجّى كه در وضعيت اجتماعى و سرنوشتِ عمومى مسلمين، نقش مثبت و هدايتگر نداشته باشد بى روح است و روح حج، «ولايت» است و در سايه آن است كه تك تك اعمال و مناسك، جهت و محتوا و خطّ پيدا مى كند و اين فريضه، «حيات» و


1- از جمله مى توانيد به بحار الأنوار، ج 27، باب هفتم «انّه لا تقبل الأعمال الا بالولاية» ص 166؛ و همچنين: اصول كافى عربى، ج 1، ص 392 باب لزوم رفتن پيش ائمه پس از مناسك حج جهت آموختن دين و اعلام ولايت و ص 412 به بعد، مربوط به «ولايت» در قرآن كريم، مراجعه كنيد.
2- وسائل الشيعه، ج 1، ص 7.
3- كتاب حج مجموعه مقالات انتشارات وزارت ارشاد، ص 60، مقاله آيةالله جوادى آملى.

ص: 150

«حركت» ايجاد مى كند و زنده و سازنده مى شود.

اگر به خانه خدا رفتن هم در كار باشد، بايد از درى باشد كه خدا قرار داده است، و آن در، اهل بيتِ پيامبر و معصومين: هستند كه طاعتشان فرض، سخن و عملشان حجت، و راه و روش شان، سند و سرمشق، براى تأسّى و پيروى است.

ائمه، فرزندان راستين اسلام و قرآنند.

پيشوايان معصوم، فرزند كعبه هستند (به تعبير امام سجاد (ع)) و مگر مى توان به ديدار پدر رفت و فرزند را نديد؟!

در تبيين و تحليل سخن امام زين العابدين (ع) در مجلس يزيد پس از ماجراى كربلا، كه خود را فرزند مكه و منا و زمزم و صفا خواند و فرمود:

«انا ابنُ مكه ومنا، انا ابن زمزم و صفا ...». حضرت آيه الله جوادى آملى، بيانى لطيف و ظريف و زيبا دارد، كه دريغ است نقل نكنيم. هرچند طولانى است و خلاصه اى از آن چنين است:

«.... فرزند راستين «مكه»، كسى است كه پاسدار روح قبله و مرزبانِ جانِ مطاف باشد. فرزند واقعى «منا» كسى است كه به منظور حفظ ره آورد وحى، از ايثار و نثار خون، دريغ نكند و با فداكارى و قربانى دادن، پيوند خود را با سرزمين قربانى محكم نمايد. مولودِ واقعىِ «زمزم» كه در اثر فيض و گوارايى معنوى اش مورد علاقه پيامبر گرامى اسلام بود ... كسى است كه با نثار بهترين و شايسته ترين خون به پاى نهال اسلام، آن را بارور كند. و همچنين فرزند راستينِ «صفا» كسى است كه در حرم قلبِ او هيچ رجس و رجزى راه نداشته باشد و بر اساس آيه تطهير (احزاب 33) از هر رجسى منزّه باشد و از هر تيرگى و آلودگى، پاك باشد و اين انسان كامل، همان امام (ع) است كه بدون او، حرمتى براى حرم و مواقفِ آن نخواهد بود. زيرا نه در عرفات، معرفت، و نه در مشعر، شعور، و نه در منا، ذبح عظيم و قربانى باتقوا، و نه در زمزم، نشانه حيات، و نه در صفا، علامت نزهت و صافى، و نه در رمى جمرات، رمى شيطان و رجم طاغوت، و نه در حج و زيارت، آيات بيّنات الهى، ظهور نخواهد كرد. و بدون امامت، هيچكدام از آن مواقف، به حسابِ شعائرالله شمرده نمى شود ... و خلاصه، زائران محروم از شناختِ امامت و ولايت، هرگز «وفد» و مهمان الهى نبوده و از ضيافت معنوى خدا

ص: 151

برخوردار نمى باشند ... زائرى كه امام معصوم را نمى شناسد و امامت را كنار مى گذارد و سرپرستى امور مسلمانان جهان را به ياوه مى گيرد و رهبرى توده مردم را از حج و زيارت و ديگر فرازهاى عبادى، جدا مى داند، و آن را يك امر عادى و در اختيار هر فرد، قرار مى دهد، و كرامتى براى هدايت خلق خدا و تدبير امور آنان قائل نيست، در حقيقت، انسان را نشناخته و خود نيز به حريم ارزشمند انسانيت قدم نگذاشته ...- چنين زائرى كه با اين ديد به كعبه رفته و با همان ديد، بازگشته، چگونه در مدار توحيد طواف كرده؟ و چطور هرگونه شرك و طغيان را زدوده است؟ در حالى كه مجراى فيض خدا را نشناخته و مهمترين عامل تكامل انسانى را ناديده گرفته و بهترين سرچشمه زلال و حيات بخش را از دست داده است و تشنه كام مانده است؟

هركس امام زمان و ولىّ عصر خويش را نشناسد، مرگ او مرگ جاهليت است ... و چون مرگ كسى كه امام زمان خويش را نمى شناسد، مردنِ جاهلى است، پس زندگى او نيز يك زندگىِ جاهلى بوده و تمام شئون و سنن حياتى او همانند جاهليت سپرى مى شود؛ قهراً حج و زيارتِ اينگونه افراد نيز، يك حجّ جاهلى بوده و از حجّ توحيدى، سهمى نخواهد داشت ...». (1) اين بُعد حسّاس، يعنى سازندگى اجتماعى و رشد فكرى و فرهنگى و گسترش خطّ آموزشى و معارف ائمه در اقصا نقاط ممالك اسلامى نبايد مورد غفلت قرار گيرد.

در فصول پيشين هم از جمله آثار و فوائد و نتايج حج را از قول حضرت رضا (ع) چنين آموختيم كه:

«... معَ ما فيه من التفقّه ونقل اخبار الأئمّه: الى كلّ صُقعٍ وناحية». (2)

يعنى:

تفقّه و دين شناسى و نقل اخبار امامان به هر كران و ناحيه اى.

و اگر جز اين باشد، خسارت است.

حج، سنگر امام شناسى و بيعت با رهبرى هم مى باشد.


1- كتاب حج مجموعه مقالات وزارت ارشاد اسلامى، مقاله آيه الله جوادى آملى، ص 63 تا 65 نقل به تلخيص.
2- بحار الأنوار، ج 96، ص 41.

ص: 152

پيوند با ائمه و پيمان با ولايت، و ربط دادن حج به زيارت و ديدار امام، همچنانكه در حال حيات و زمان حضورشان مؤثر و لازم و جهت دهنده بود، پس از شهادتشان هم- در عصر غيبت- اين خط مى بايست ادامه داشته باشد. عامل كمال يابى و ارزشمند شدن و مقبول شدنِ اعمال حج، همين زيارتِ ائمه است.

حج گزار مسلمان، با حضور بر مرقد و تربت پيامبر و آل او در مدينه، اعلام مى دارد كه حج من در اين خط است و نهايت راهم به اين آستان ختم مى شود و آن مناسك و شعائر و عبادات، در اينجا قبولى مى يابد و امضا مى شود و به ثبت مى رسد.

اين، توصيه و دستور خود اولياى دين است و سفارش رسول اكرم (ص) است.

در فصل زيارت پيامبر يكى از حديث هاى مكرّرى را كه پيامبر فرموده است هركس حج كند و مرا زيارت نكند، بر من جفا كرده است، نقل كرديم.

در حديثى ديگر، اميرالمؤمنين (ع) فرموده است:

«اتمّوا بِرسول الله اذا خَرجْتم الى بيت الله الحرامِ، فانَّ تركَهُ جَفاءٌ، وَبذلك امِرْتم، وَاتمّوا بالقبور التّى الزَمكُمُ اللهُ حَقّها وَزيارتها واطْلُبوا الشّرفَ (الرّزقَ) عِندَها». (1) «هرگاه براى زيارت و حج خانه خدا بيرون شديد، حج را با زيارت رسول خدا تمام كنيد، زيرا ترك آن جفاست و به اين عمل فرمان داده شده ايد. و حج را با زيارت قبرهايى به اتمام برسانيد كه خداوند حق آنان را بر شما الزام كرده و زيارتشان را لازم نموده است و نزد آن قبرها شرف و روزى خدا را طلب كنيد».

از امام صادق (ع) نيز روايت شده است كه:

«اذا حَجّ احدُكم فَلْيَخْتِمْ بزيارتنا لِانَّ ذلك مِن تَمام الحجّ». (2)

هرگاه يكى از شما حج كرد، با زيارت ما آن را ختم كند، چرا كه اين، از تماميت حج است.

و نيز فرموده است:


1- وسائل الشيعه، ج 10، ص 255، حديث 10.
2- همان، ص 254، حديث 7؛ نور الثقلين، ج 1، ص 183.

ص: 153

«ابدؤا بمكّه وَاخْتِموا بنا». (1)

شروع زيارتتان به مكه و ختم آن با زيارت ما باشد.

كه گفتيم، اين نوعى تكميل اين عبادت بزرگ و به امضا و ثبت رساندن انجام مناسك است و بيعتِ مجدد با امامان و تحكيم رابطه با ولايتشان و تقويت مبانى دينى و مكتبى با رهبرى صحيح.

در زمان حياتشان، شرفيابى به حضورشان، و در دوره پس از شهادتشان يا عصر غيبت امام، تجديد عهد با مزار الهام بخششان، اين فريضه، به كمال خود مى رسد و روح مى يابد.

مرحوم شيخ صدوق مى گويد:

پس از حج، وقتى به مدينه آمدى و پس از زيارت پيامبر اسلام، به زيارت قبر ائمه مدفون در بقيع رفته و آنها را پيش روى خود قرار بده، رو به آنان بايست و بگو:

«سلام بر شما اى پيشوايان هدايت و اهل تقوا و حجت هاى خدا بر زمينيان.

سلام بر شما، اى بپا دارندگان قسط، در ميان مردم،

اى برگزيدگان ... اى اهل نجوا! شهادت مى دهم كه شما ابلاغ پيام كرديد، نصيحت نموديد، و در راه خدا مقاومت كرديد. ديگران تكذيبتان كردند و به شما بدى كردند، ولى شما بخشيديد.

شما پيشوايان رشد و هدايتيد، پيروى شما لازم، و سخنتان راست است.

شما دعوت كرديد، ولى جوابتان ندادند. امر كرديد، ولى اطاعت نكردند.

شما، پايه هاى دين و اركان زمين هستيد و همواره و نسل به نسل در معرض عنايتِ خداوندى هستيد.

جاهليت، شما را نيالود و هواهاى نفس، شما را نفريفت.

پاك بوديد و نهادتان پاك بود.

خداوند، با وجود شما بر ما منت نهاد و درودها و سلام هاى ما را بر شما، مايه


1- بحارالأنوار، ج 96، ص 373.

ص: 154

رحمت و مغفرت ما قرار داد ... پس شفيعان ما باشيد.

من، در وقتى به سراغ شما آمده ام كه دنيا پرستان و مستكبرين، از شما اعراض كرده و آياتِ خدا را به استهزاء گرفته اند ...

اى خداى هماره ايستاى بى اشتباه! اى خداى ابدى و محيط بر هر چيز.

منت، توراست كه به ما توفيق و معرفت عطا كردى نسبت به كسانى كه مردم، نسبت به مقامشان معرفت ندارند و حقشان را سبك شمردند و به ديگران تمايل پيدا كردند ...». (1) آنكس كه به شناخت اسلام ناب و دينِ بى پيرايه، از طريق اهل بيت پيامبر، توفيق يافته است سزاوار است كه در مسير حق شناسى و حق گزارى، از ياد ائمه غافل نباشد.

مودّت اهل بيت، هرچند به حق، از سوى خداوند، اجر و مزد تلاش هاى رسول اعظم اسلام قرار داده شده است:

قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّة فِى الْقُرْبي. (2) ولى باز هم اين پاداش، چيزى است كه به خود ما باز مى گردد نه به رسول.

اين ماييم كه از طريق مودت خاندان پيامبر و پذيرش امامت و ولايتشان و گوش فرادادن به هدايت ها و راهنمايى هاشان، راه را بهتر مى شناسيم و آگاهانه تر در مسير خدا گام بر مى داريم و به خداوند نزديك تر مى شويم.

به زيارت ائمه رفتن و پيوند دادن زيارت خانه خدا، به زيارت فرزندان خلف و راستين كعبه و منا و عرفات، نشان اين حق شناسى و وفادارى به «حق» است كه در اين دودمان تجسم و تبلور يافته است.

ولى بايد ديد كه «زائر» كيست؟ و در چه حدّ و مرحله اى از شناخت و شعور و معرفت قرار دارد؟ و با چه انگيزه و محرّكى، آهنگ زيارتِ اولياء الله مى كند و چه بهره هايى از اين زيارت مى برد؟


1- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 575.
2- شورى، آيه 23.

ص: 155

حج و استفاده سياسى در تاريخ

از انگيزه ها و هدف هاى اجتماعى، سياسى حج و نقش ولايت امامان، در جهت دهى به اين كنگره عظيم هم بحث كرديم.

براى شناخت بيشتر محتوا و ابعاد سياسى و حكومتى حج، به موضوع ديگر يعنى هدايت حجّاج در مناسك و اعمال حج و سامان بخشى به امورشان در اين مجمع، و نقش «اميرالحاج» در مراسم مى پردازيم.

اسلام، هيچ زاويه اى را از ديد خود، دور نگه نداشته است و به هر زمينه اى، به عنوانِ سازندگى، نگاهى عميق كرده و برنامه اى خاص دارد، از جمله، حج و مواقف آن.

درياى عظيم انسان هاى حج گزار، موج هاى نيرومندى هم دارد و از اين موج ها بايد استفاده كرد. حكومت اسلامى، در جهت حق به اين موضوع مى نگريسته است- و بايد بنگرد- همچنان كه حكّام غيرصالح و ناشايست هم از اين موقعيت سود مى برده اند و سلطه باطل خويش را تثبيت مى كرده اند- و مى كنند-.

مسأله سرپرستىِ حجاج و «اميرالحاج» بودن و تعيين كسى كه سرپرستى زائران خدا را به عهده داشته باشد و هماهنگ كننده اعمال و هدايت گر مناسك و امامِ جمعه و جماعتِ حجاج بيت الله الحرام و نظم دهنده كوچ و وقوفِ مسلمانان در آن ايام باشد، يكى از شئونات حكومت اسلام و از مسائل مربوط به امامت و رهبرى جامعه بوده و بعد سياسى و تبليغى داشته است، به صورتى كه در صدر اسلام، همه ساله يا خود خليفه يا نماينده اى مخصوص از سوى خليفه، اين سِمَت و منصب را عهده دار مى شده و سرپرستى زائران خدا در ايام حج و روز عيد قربان و حركت به سوى عرفات و منا و قربانگاه و نماز خواندن بر آنان، به او واگذار مى گشته است.

اين امر، از سال هشتم هجرى به بعد، به طور مداوم معمول شد. (1)


1- مسعودى، مورخ معروف، يكايك كسانى را كه از زمان پيامبر اسلام، از سال فتح مكه به بعد، تا سال 335 هجرى، اين مسؤوليت را عهده دار بوده اند، نام برده است مروج الذهب، جزء چهارم، ص 302 تا 313.

ص: 156

مواضع حكومت اسلامى هم در امور مختلف، با استفاده از اين موقعيت، رسماً ابلاغ مى گرديد.

به عنوان نمونه، در سال نهم هجرت، كه پيامبر اسلام، ابوبكر را مأمور كرده بود كه با مسلمين حج بگزارد، پس از عزيمت او، اميرالمؤمنين على (ع) را در پى او، با مأموريّتى ويژه و حساس فرستاد كه عبارت بود از تلاوتِ آياتِ نخستين از سوره «توبه» براى مردم.

حضرت امير (ع) آيات مذكور را در روز عيد قربان، در منا، در عقبه، با هيبت خاص و كيفيت شكوهمندى، براى مردم خواند. (1) مضمون آيات، اعلام برائت و بيزارى خدا و پيامبر از مشركان، ممنوعيت طواف مشركان و برهنگان در خانه خدا، و تعيين موعدى چهار ماهه براى صاحبان پيمان و نيز ممنوعيت حضور شرك و مشرك در قلمرو كشور اسلامى بود. تلاوتِ اين آيات در مراسم حجّ از زبان على (ع) نوعى اعلاميه و قطعنامه به حساب مى آمد كه تكليف همگان را روشن مى ساخت و حضور و وجود شرك را در حجاز، «غير رسمى» اعلام مى كرد. آن اعلان عمومى و تلاوتِ آيات، نوعى تقويت مكتب و عظمت دين بود. چرا كه حج، مظهر عظمت اسلام و قدرت و شوكت دين: «والحجّ تقويه للدين» (2) و موضع گيرى عليه شرك. آن هم از موضع قدرت، دليل توانمندى حكومت اسلام بود.

بيدارگرى در مراسم حج، همواره چيزى بوده است كه مورد نظر پيشوايان حق قرار داشته است و از سوى ديگر، حكومت ها هم از اهميت سياسى اين مجتمع، غافل نبوده اند.

حسين بن على (ع) به دنبال امتناع از بيعت با يزيد و هجرت به مكه، چند ماه در اين شهر توقف نمود و با افراد گوناگون ملاقات ها داشت و روشنگرى مى نمود و در ايام


1- تاريخ طبرى، ج 2، ص 382؛ تفسير مجمع البيان، طبرسى، ج 3، ص 3- در تفسير سوره توبه-؛ فروغ ابديت، ج 2، ص 805.
2- نهج البلاغه، فيض الاسلام، حكمت 244، صبحى صالح، حكمت 252.

ص: 157

حج هم، بدون آنكه اعمال حج را همراه مردم ديگر به پايان برساند، تصميم به بيرون رفتن از مكه به سوى كوفه گرفت. آن خطبه معروفِ «خُطّ الموتُ على ولد آدم ...» را كه عمدتاً در جهت توجه دادن به مسؤوليت هاى اجتماعى مسلمين و دعوت به قيام براى خدا و تبليغِ فرهنگ شهادت طلبى و ايثار جان و خون در راه اسلام و دين خدا و زيبايى شهادت در راه خدا براى جوانمردان است در مكه ايراد كرد و دستور داد تا مردم جمع شوند. پس از اجتماع انبوه عظيمى از حجاج و اهالى مكه در «مسجدالحرام»، آن حضرت سخنان تاريخى خويش را القاء نمود. (1)

منصب اميرالحاج

منصبِ «اميرالحاج» و سرپرستى زائران خانه خدا در امور حج و احكام و مناسك، علاوه بر جنبه دينى، بُعد سياسى هم داشته است و تعيين كسى از سوى حكومت براى پيشوايى مسلمانان در ايام حج، به عنوان حضور رسمى مقام حكومت و رهبرى در مراسم حج، تلقى مى شده است. اگر خود خليفه نبوده، كسى از سوى دستگاه خلافت، مأمور اين كار مى شده است.

اين برنامه، نقش هدايت فكرى و معنوى حج گزاران را داشته و حكومت اسلامى، مسلمانان را در اين مجتمع عظيم اسلامى، به حال خود رها نمى كرده كه هر كس، هر وقت، هر كارى خواست بكند و هيچ نظم و نظام و مديريت و هدايتى در كار نباشد. بلكه خود را ملزم به نوعى سامان بخشيدن و سازمان دادن به امور انبوه حجاج مسلمان مى دانسته است.

از اين جهت، گاهى آنان كه نمى خواستند زير بار حكومت مركزى بروند، يا خود در اين مسأله، داعيه اى و نماينده اى داشتند، به نحوى در امر «اميرالحاج» اختلال ايجاد مى كردند كه نوعى معارضه با حكومت رسمى محسوب مى شد.


1- متن خطبه را در كتب تاريخى و روايى ملاحظه كنيد. از جمله: كشف الغمه، ج 2، ص 241؛ حياه الامام الحسين ع، ج 3، ص 48؛ و بحار الأنوار، ج 44، ص 366.

ص: 158

در دوران خلافت و زمامدارى حضرت امير (ع)، سه سال «عبدالله بن عباس» اين مسؤوليت را به عهده داشت، و يك سال هم كارگزار حكومتى آن حضرت در مكه، يعنى «قُثم بن عباس» طىّ ابلاغيه اى از سوى امام، مأمور شد كه حج را براى مردم «اقامه» كند. (1) «مسعودى»، در تاريخ خود نقل مى كند كه:

«در سال 37 هجرى كه اميرالمؤمنين (ع)، «عبدالله بن عباس» را به نمايندگى خود براى سرپرستى حجاج در آن سال فرستاد، معاويه هم از آن طرف، شخص ديگرى را به نامِ «يزيد بن شجره رهاوى» فرستاد. اين دو نماينده، بر سر مسأله اميرالحاج بودن و سرپرستى زائرانِ خانه خدا، كارشان به نزاع و كشمكش منجر شد و هيچكدام، حاضر نبود كه مسؤوليت را به ديگرى واگذار نمايد. تا اينكه بالأخره، هر دوى آنان توافق كردند كه شخص ثالثى به نام «شيبه بن عثمان» عهده دار اين كار شود و امامت مردم را در نماز، به دوش بگيرد». (2) معلوم است كه مسأله، در حدّ يك امام جماعت بودن خلاصه نمى شده، بلكه آثار و تبعاتِ سياسى و جنبىِ ديگر داشته است. به همين جهت هم معاويه، براى درهم شكستن وحدتِ كلمه مسلمين و مخالفت با امامت و ولايتِ على بن ابى طالب (ع) دكّانى در مقابل آن حضرت باز كرد و از طرف خود، «اميرالحاج» ديگرى به مكه اعزام نمود.

در تاريخ اسلام، موارد مشابهى براى اينگونه تحرّكات، ديده مى شود. در سال 131 هجرى، «وليد بن عروه» با استناد به يك نامه جعلى، به مكه آمد و امور حجّ مسلمانان را به دست گرفت. (3) همچنين ابوجعفر، منصور دوانيقى، در سال 136 هجرى، اميرالحاج مردم بود و در همان مراسم، از مردم به نفعِ خود بيعت گرفت. (4) اينگونه استفاده هاى سياسى از مواقف حج، هم براى تحكيم حكومت موجود


1- «فاقم للناس الحجّ ...» نهج البلاغه فيض الاسلام، نامه 67.
2- مروج الذهب، ج 4، ص 302.
3- همان، ص 305 و 306.
4- همان.

ص: 159

مورد استفاده قرار مى گرفت و هم براى شورش عليه حكومت و نوعى سرپيچى و اعلام مخالفت و حدّاقل مبارزه اى منفى.

در سال 199 هجرى، در ايام خلافتِ مأمون عباسى، «محمد بن داود بن عيسى» به عنوانِ اميرالحاج با مردم حج گزارد. در آن ايام، «ابوالسرايا» بر ضدّ حكومت قيام كرده بود و قصد استيلاء بر مكه و تصرف مكه و مدينه را داشت. ابن الافطس علوى را (حسين بن حسن بن على بن على بن الحسين بن على:) كه از اولاد امام سجاد (ع) بود، به مكه فرستاد تا ضمن تصرّف آنجا، حج را هم براى مردم اقامه كند.

والى شهر، ابتدا عدّه اى را براى مقابله با او بسيج و مهيا كرد و خود، بيرون رفت و براى انجام امور حج، پسرش محمد را منصوب كرد ... خلاصه آنكه اعمال حجّ مردم بدون سرپرست و جسته و گريخته انجام گرفت و نيروهاى «ابن افطس» بر مواضعى استيلا يافته بودند و نيروهاى حكومتى، شهر و عرفه و منا را تخليه كرده بودند و امام جماعت هم گريخته بود و باقيمانده اعمال، با رياستِ «ابن افطس» انجام شد. (1) به نقل ديگر: ابن افطس، در مدينه خروج كرد و ابتدا مردم را به بيعت با «ابن طباطبا» دعوت نمود و پس از مرگ او، مردم را به خود و امامت خود دعوت كرد و به مكه رفت و در منا، در حالى كه اميرالحاج مردم داود بن عيسى بود، داود فرار كرد و مردم به «مزدلفه» رفتند و او خود را به مزدلفه رساند و امور حج و نماز مردم را به دست گرفت و پس از عيد قربان، به مكه رفت. (2) در سال 202 هجرى هم «ابراهيم بن موسى بن جعفر»، به عنوانِ اولين علوى از اولاد ابى طالب در تاريخ اسلام، بدون اينكه از سوى كسى ولايت و مأموريت يافته باشد، خود، با يك حركت خشن نظامى، بر اين سمت استيلا يافت و بر مردم حج گزارد و در مسجدالحرام، جمع زيادى را كشتار نمود. (3) در سال 251 هجرى، «اسماعيل بن يوسف علوى» در مكه خروج كرد و به دنبال


1- تاريخ طبرى، ج 7، ص 120؛ مروج الذهب، ج 4، ص 309.
2- مروج الذهب، ج 3، ص 440 و ج 4، ص 309.
3- همان، ج 4، ص 9309.

ص: 160

آن، والى مكه- جعفر بن فضل- گريخت و اسماعيل بن يوسف، خانه والى و ديگر دولتمردان را غارت كرد و تعداد فراوانى از نيروهاى مسلّح را كشت و اموال بسيارى را تصاحب كرد و در مكه غارت و آتش برپا نمود .. و پس از مدتى كه آنجا ماند، بالأخره در روز عرفه كه حجاج در عرفه بودند به آن موقف آمد و پس از درگيرى هايى جمعيت زيادى كشته شدند و عده اى به مكه گريختند و امكان «وقوف به عرفه» در شب يا روز براى آنان نبود و حج آنان به هم خورد .... (1)همچنين در سال 317 هجرى هم كه فتنه قرمطيان (2) در مكه پيش آمد، اميرالحاج آن سال، عمر بن حسن بن عبدالعزيز بود ولى با شورش قرامطه و كشتار فراوان مردم، باز حجّ مردم به هم خورد و حجّ آنان، بدونِ «امام» برگزار شد. (3) از اين نمونه ها در تاريخ اسلام فراوان است و غرض، يادى از چند نمونه از كارهايى بود كه در موسم حج و با استفاده از تجمع عجيب و عظيم زائران كعبه انجام مى گرفت و يا در جهت تبليغ و تحكيم نظام حاكم بر جامعه بود و يا اقدامى مسلحانه بر ضدّ سلطه خلافت ها و حكومت ها.

در زمان ما هم، چند سال پيش، شاهد اقدام مسلحانه گروهى بوديم كه در موسم حج، با موضع گرفتن در مسجدالحرام، عليه نيروهاى حكومتى جنگيدند و تا آخرين نفر، مقاومت كردند و سرانجام كشته شدند. نام اين گروه مسلح، جنبش «الاخوان» بود كه به رهبرى «جهيمان العتيبى» در اول محرم 1400 هجرى قمرى، با شركتِ بيش از هزار نفر، قيام خود را شروع كردند، ولى به شدت سركوب شدند. (4)


1- مروج الذهب، ج 4، ص 311؛ تاريخ طبرى، ج 7، ص 492 با اندكى تفاوت در نقل.
2- قرمطيان، يا قرامطه، فرقه اى بودند از اسماعيليه، كه در قرن چهارم مى زيستند ولى بنياد آن در سال 280 هجرى به دست «حمدان اشعث»، معروف به «قرمط» گذاشته شد. آنان معتقد به شورش و قيام مسلحانه براى مبارزه با خلافت بودند و با قتل و كشتارها و حمله به مسجدالحرام در موسم حج و ايجاد درگيرى هاى گوناگون، فتنه هاى فراوانى پديد آوردند. شورشيانى بودند با نظريات افراطى كه با سلطه بنى عباس مى جنگيدند و بحرين، يكى از نقاط مركزيت آنان بود.
3- مروج الذهب، ج 4، ص 312.
4- براى آشنايى بيشتر با ماهيت اين گروه و جزئيات قيامشان، ر. ك: «قيام كعبه، سرآغاز خونينِ قرن»، ترجمه شاكر كسرايى.

ص: 161

وضعيتِ امروز

امروز چه استفاده اى از مواقف كريمه حج مى شود؟

و چه اقدامى عليه سلطه باطل صورت مى گيرد؟

عظمتى به وسعت تاريخ، در جمعه هاى ايام حج در مسجدالحرام برگزار مى شود.

كدام فرياد، عليه استكبار، از حنجره هاى پرشور مسلمين بر مى آيد؟

كدام طرح و تدبير، براى مقابله با نقشه هاى شياطين شرق و غرب، اتخاذ مى گردد؟

كدام شعار حركت آفرين، لرزه بر اندام، و هراس در دل دشمنان اسلام مى اندازد؟

كدام خطبه، كدام مجله و روزنامه، كدام نشريه و سرمقاله، كدام تريبون و تجمع، كدام خطيب و منبر و محراب، به افشاى دسيسه هاى استعمار مى پردازد؟

كدام حركت و آگاهى و تشكّل و بيدارى را، زائرانِ اين «بيت العتيق» و خانه آزاد، به بلاد خويش به سوغات مى برند؟

آيا اين كم خاصيّتى، نتيجه دور شدن حج و مواقف، از رهبرى و ولايتِ «اولياء الله» نيست؟

كعبه، زادگاه اولين وصىّ پيامبر، حضرت امير 7 است. و نيز، آخرين وصىّ آن حضرت يعنى حضرت مهدى هم، نهضت جهانى خويش را، با تكيه به همين كعبه شروع خواهد كرد.

بنابراين، كعبه و حج و زيارت خانه خدا هم، بايد در خدمت حق و در خط هدايت و ولايت معصومين باشد. وگرنه، نتيجه آن مى شود كه شده است.

ص: 162

ص: 163

5- زيارت ائمه شيعه

اشاره

ص: 164

ص: 165

زيارت ائمه شيعه

وقتى زيارت «صالحان»، مورد تأكيد است، چه كسانى بهتر از ائمه؟

وقتى زيارت قبر «شهدا»، سفارش پيامبر و امامان است، كدام شهيدان، شايسته تر از امامان شهيد شيعه؟!

وقتى ديدار از مزار كشتگان راه خدا، نشان تعهد به حق، و وفادارى نسبت به «خون» است، كدام مزار، مناسب تر از قبور طيّبه اولياى دين؟

امامان ما، همه شهيد شدند، چه با شمشير، چه با زهر.

آنكه نخستين شهيد محراب بود و كشته حق و عدالت گرديد،

آنكه با زهر معاويه، به دست همسرش مسموم شد،

آنكه زينت شهادت گرديد و سالار شهيدان،

آنكه زينت عبادت بود و زيب عابدان،

آن دو امام بزرگوار و نگهبان مكتب و مذهب،

آن زندانى بغداد و غريب خراسان،

و ... هر يك از امامان ما، همه جان در راه حق باختند و شهيد راه خدا گشتند و شهادت، فخر آنان بود.

ص: 166

حضرت رضا (ع) فرموده است:

«ما مِنّا الّا مقتولٌ او شهيد». (1)

كه سرنوشت شهادت و كشته شدن را براى هر يك از ائمه، بيان مى كند.

زيارت در حيات و ممات

امامان ما، زنده و مرده شان يكى است و در هر دو حال، آن آگاهى و توجه و احاطه به امور را دارا هستند.

شهيدان هم- به نصّ روشن آيات قرآن- زنده اند و نبايد آنان را مرده پنداشت.

ائمه شيعه، همه، مرگشان با «شهادت» بوده است.

پس ... ائمه، پس از مرگشان هم زنده اند و «حيات مضاعف» دارند.

بنابراين، حضور بر تربت پاكشان و زيارت مرقد مطهّرشان، با «زيارت اهل قبور» متفاوت است و ديدارى است زنده تر، عينى تر، ملموس تر.

زيارت ائمه، چه در حال حياتشان و چه پس از شهادتشان، يكسان است.

اين، بيان خود آنان است. امام صادق (ع) فرموده است:

«مَنْ زارَنا في مَماتِنا فَكانّما زارَنا في حياتنا». (2)

يعنى، آنكه ما را در مرگمان زيارت كند، گويا در حال حيات، ما را ديدار كرده است.

اين يكسانى در دو حال، در چيست؟

در اين كه زيارت پس از شهادتشان هم، اجر و پاداش عظيم دارد،

در اين كه مى فهمند و متوجه اند و پاسخ سلام زائران را مى دهند،

در اين كه «ديدار»، سازنده و تربيت كننده است، براى زائر،

و اين كه نشانه موضع گيرى و جهتِ خطّ فكرى و عملى است،


1- وسائل الشيعه، ج 10، ص 446.
2- بحار الأنوار، ج 97، ص 124 چاپ بيروت.

ص: 167

وتعظيم و اطاعت و پيروى از ائمه است،

و رمز و سمبل اعلام همبستگى و وفادارى است،

در اين كه «زيارت» هم، تأثيرى همچون «هجرت» دارد، رسول خدا (ص) در مورد خويش، فرموده است:

«مَنْ زار قَبري بَعْدَ موتي، كانَ كمنْ هاجَرَ الىّ في حَياتي». (1)

آنكه مدفن مرا پس از مرگم زيارت كند، همانند كسى است كه در حال حيات من، به سوى من هجرت كرده باشد.

وقتى هجرت به سوى رسول، در حال حيات، براى آموختن دين و براى حمايت از حق و يارى اسلام باشد، هجرت به سوى ائمه هم- كه وارثان پيامبر و حافظان دين خدايند- براى همين اهداف و آثار است، و براى همين اعلام وفادارى ها و اعلانِ همبستگى ها و فراگرفتن دين و حركت در مسير.

زيارت، تجديد ميثاق با امام

حضور در كنار مزار امام و زيارت قبر پيشوايان معصوم، نوعى تجديد عهد و پيمان با امام است و نشانه تحكيم ميثاقِ «امت» با «امام» و تقويتِ پيوندِ «ولايت».

پيشواى هشتم، حضرت رضا (ع) فرموده است:

براى هر امامى، در گردن و بر عهده هواداران و پيروانش، عهد و پيمانى است و از جمله نشانه هاى وفاى كامل به اين پيمان، زيارتِ قبور ائمه است:

«انّ لِكلّ امامٍ عهداً في عُنُقِ اوليائه وشيعتِه وَانَّ مِن تمام الوَفاء بالعَهدِ وحسنِ الأداء زيارة قبورهم ...». (2)

به خاطر نقش تربيتى و سازندگى و بعد اجتماعى اين زيارت هاست كه پاداش هاى عظيمى براى آنها نقل شده است. از جمله، به فرموده امام صادق (ع):


1- سفينة البحار، ج 1، ص 563.
2- وسائل الشيعه، ج 10، ص 346، حديث 2؛ بحار الأنوار، 97، ص 116 نقل از عيون اخبار الرضا؛ كامل الزيارات، ص 121 و 122.

ص: 168

«هركس، امامِ «مفترض الطاعه» اى را زيارت كند كه خداوند، پيروى از او را واجب ساخته است و در كنار مرقد او، چهار ركعت نماز بخواند، خداوند برايش، پاداشِ زيارت حج و عمره مى نويسد». (1) در اينجا به اين دو حديث، اكتفا مى كنيم. در بحث هاى آينده كه به بررسى و تحليل مفاهيم و تعاليم مطرح شده در زيارتنامه ها خواهيم پرداخت، اين موضوع را بيشتر مورد دقت و كاوش قرار خواهيم داد.

پيام ائمه و مكتب زيارت

دريايى از روايات، روبه روى ماست، كه همه دستور و توصيه به زيارت قبور ائمه معصومين: مى دهد و پيام اكيد ائمه را در اين مورد، به گوش ما مى رساند. احاديث فراوان در مورد ترغيب به اين امر سازنده وجود دارد كه از حوصله و وسعتِ اين نوشته، بيرون است و بايد آنها را در مجموعه هاى حديثى و كتب مخصوص مطالعه كرد. (2) ليكن به چند حديث به عنوانِ نمونه، اشاره مى شود:

حضرت رضا (ع) فرمود:

هركس مرا با توجه به دورى منزلگاه و مزارم زيارت كند، در قيامت، در سه جا به نجاتش خواهم شتافت: بر صراط، در ميزان، و هنگام عرضه نامه اعمال. (3) حضرت رضا (ع) فرموده است:

«خداوند، ترتب مرا محلّ رفت و آمد شيعيان و دوستدارانم قرار مى دهد، هركس مرا در غربتم زيارت كند، من هم او را در قيامت، زيارت خواهم كرد ...». (4)


1- «من زار اماماً مفترض الطاعة وصلى عنده اربع ركعاتٍ كتب الله له حجةً و عمرةً».
2- براى مطالعه بيشتر در مورد احاديث زيارت، به منابع زير، مراجعه كنيد: بحار الأنوار، ج 97- 98 و 99 طبع بيروت؛ من لايحضره الفقيه، صدوق، ج 2؛ كامل الزيارات، ابن قولويه، عيونِ اخبارالرضا؛ الغدير، ج 5؛ ميزان الحكمه، ج 4؛ مصباح الزائر، اقبال، مصباح المتهجّد، و كتب ديگر.
3- «من زارنى على بعد دارى و مزارى اتيته يوم القيامة فى ثلاثة مواطن ...» وسائل الشيعه، ج 10، ص 433، حديث 2.
4- «ويجعل الله عز وجل تربتى مختلف شيعتى و اهل محبّتى، فمن زارنى فى غربتى وجبت له زيارتى يوم القيامة» وسائل الشيعه، ج 10، ص 439، حديثِ 23 و 24.

ص: 169

آنچه كه در اين دو حديث، و احاديث مكرّر ديگرى كه درباره زيارت آن حضرت است به چشم مى خورد، تكيه روى غربت و دورى است. از اين جهت كه زيارت قبر اين شهيد غريب، مايه احياى نام اوست، پاداش بيشترى دارد. حتى در روايتى، «على بن مهزيار»، از امام جواد (ع) مى پرسد:

آيا زيارت امام رضا (ع) افضل است يا زيارت امام حسين؟ حضرت جواب مى دهد: زيارت پدرم برتر است، زيرا اباعبدالله (ع) را همه مردم زيارت مى كنند، ليكن پدرم را جز خواصّى از شيعيان زيارت نمى كنند. (1) شبيه اين روايت را، حضرت عبدالعظيم هم از امام جواد (ع) نقل كرده است. (2) به خصوص اگر شرايط خفقان بارى حاكم باشد كه قدرت هاى حاكمه، با انگيزه هاى شيطانى، درصددِ خاموش ساختن اين نورهاى تابان و منزوى ساختن نام و مزار و شخصيت اين ائمه معصوم باشند، شيعه وفادار به خطّ ائمه، انگيزه قوى ترى در زيارت پيدا مى كند و به خاطر تبليغ حق و روشنگرى افكار، با حساسيّتى افزون تر به زيارت مى رود، در نتيجه، پاداشى مضاعف هم مى يابد.

درباره امام كاظم (ع) نقل شده است كه:

حسين بن بشّار واسطى، از حضرت رضا (ع) درباره زيارت قبر پدرش موسى بن جعفر (ع) و ثواب آن مى پرسد. حضرت، سفارش به زيارت مى كند و ثوابى همپاى زيارتِ پيامبر بيان مى كند. راوى اظهار مى دارد كه:

به امام گفتم: من ترسيدم و برايم وارد شدن به داخل مزار و مرقد، ميسّر نشد!

حضرت فرمود: از همان پشتِ قبر- يا پشت ديوار، يا پُل- سلام كن. (3) اين روايت مى رساند كه قبر امام موسى بن جعفر (ع) مورد كنترل بوده و براى زائران آن حضرت، خوف و ناامنى وجود داشته است. ولى در عين حال، هرچند با سلام كردن از دور هم، يك شيعه، بايد پيوند خود را با امام خويش، تحكيم و تجديد كند.


1- وسايل الشيعه، ج 10، ص 442.
2- همان.
3- همان، ص 428، حديث 4.

ص: 170

احاديث متعددى نقل شده است كه اگر راهتان دور بود و زيارت رفتن برايتان طاقت فرسا و دشوار بود، بالاى بام رفته و روى به مرقد مطهر يك امام، و به قصد زيارت او، سلام بدهيد. (1) حتى اگر به هيچ وجه، زيارت قبور امامان ميسّر نشد، امام صادق (ع) زيارت مواليان صالح و دوستان خالص ائمه را هم مورد تشويق قرار داده است كه زائر، ثواب زيارت ائمه را مى برد (2) و تا حدى از آثار و بركات زيارت امامان، از اين طريق و با يك واسطه بهره مند مى شود.

ولى تأثير سازنده بيشتر، در ديدار مزار خود ائمه نهفته است، كه خود، از اركان دين و پايه هاى استوار آموزش هاى الهى اديان آسمانى مى باشند و حضور پيروان حق، پيرامون مرقد پاكشان، كانونى از ايمان و جذبه و پيوستگى به وجود مى آورد و با الهام از اينكه صاحب اين قبر، در راه خدا و دين، عاشقى پاكباخته و پيشوايى فداكار بوده است، به زائران هم «دعوت به خير» و «دفاع از حقّ» و «شهادت در راه خدا» را الهام مى دهد.

آن رقّت قلبى كه هنگام زيارت پديد مى آيد، يادآور مظلوميت هاست صفاى باطنى كه كنار قبور اولياى دين دست مى دهد، تربيت كننده جان هاى مشتاق و مستعدّ است. محبت و صميميتى كه براى زائران در «مشاهد» پيش مى آيد، زمينه ساز وحدت نظرها و پيوند قلب ها بر محور امامت و ولايت و هدايتِ ائمه است.

و مگر به خداوند، جز از اين راه، مى توان نزديك شد؟

زيارت ائمه، «وسيله» قرب به پروردگار است.

بر سر تربتِ ما چون گذرى، همت خواه كه زيارتگه رندانِ جهان خواهد بود

بر زمينى كه نشانِ كفِ پاى تو بود سال ها سجده صاحبنظران خواهد بود (3)

حسين شناسانِ تاريخ، با سرزمينِ «طفّ» و با خاك كربلا هم آشنايند.


1- وسايل الشيعه، ج 10، ص 402، حديث 1 تا 4.
2- «مَنْ لم يستطع ان يزور قبورنا فليزر صالحى موالينا يكتب له ثواب زيارتنا» بحار الأنوار، ج 74، ص 354.
3- حافظ شيرازى.

ص: 171

و كربلا، با آشنايان شهادت، حرف مى زند.

سخن خاك با دل، در قالب لفظ نمى گنجد.

پيام «تربت» به گوش حسينيان، بر امواج صوتى سوار نمى شود.

رازگويى «خون» با «جان» را، فقط «زائر» مى فهمد.

درس گرفتن از تربت و «فرات»، در مكتب «زيارت» ميسر است.

زيارتى آگاهانه و از روى بصيرت، زيارتى بر پايه معرفت و محبت، عشق و شوريدگى، جستجو كردن و يافتن، و ... رفتن و رسيدن، زيارتى كه ريشه در «آشنايى» دارد.

زيارتى كه مبناى آن، پيوند روح، و ارتباط جان، و اتصال قلب، و اشتراك هدف، و هم خطّى و همسويى و همسانى، در «جهت» و «فكر» و «عمل» و «موضع» است.

كشاندن روح ها و انديشه ها به تربت خونين شهدا، و ايستادن در حضور عظمت هاى روحى بى نظير اين فداكاران راه دين، به «زائر» هم روحيه و شهامت و درس همّت و ايمان و اراده مى دهد و هم ارزش هاى تجسّم يافته در شهيد را به او منتقل مى سازد.

زائر، شاگرد مكتب زيارت مى شود و مزار شهيد، كلاس آموزش بزرگ ترين درس هاى زندگى. اين، در صورتى كه، هم زائر، قلبى آگاه و دلى بينا و شوقى سرشار داشته باشد، و هم آن شهيدانِ اسوه، در جامعه و نزد زائران، شناخته شده باشند و زيارت با «معرفت» همراه باشد.

به قول استاد «محمدرضا حكيمى»:

«... در مذهب شيعه، مكتب زيارت، يكى از آموزنده ترين و سازنده ترين مكاتب بوده است؛ زيرا بزرگان شيعه، نوعاً شهيد شده اند و در زيارت هاى آنان، دو مضمون همواره ذكر شده است كه خواندن و توجه به آن دو مضمون در حال زيارت و صفاى دل و كنار تربت شهيد، تأثيرى غير قابل انكار دارد. آن دو مضمون، «يكى» مربوط به اين جهت است كه اين شهيدان، در راه خدا از همه چيز خود و جان و خونِ خويش گذشتند و پيوستن به ابديت را در جوار رحمت حق، بر چند صباح ديگر عمر، ترجيح دادند و در راه ابديت مطلق و پيوند زدن هستى روح خود با آن

ص: 172

بيكران ها، تأمل و ترديد روا نداشتند و از اين جهت به والاترين مفهوم بلوغ انسان، در عرصه رابطه «انسان- خدا» و «انسان- ابديت» دست يافتند.

مضمون «دوّم» مربوط است به اين جهت كه شهيدان، در راه اقامه عدل و ايستادگى در برابر جباران و ستمگران، و امر به معروف و نهى از منكر، خون خود را دادند و جان خود را باختند و از اين جهت به والاترين مفهوم بلوغ انسان در عرصه رابطه «انسان- جامعه» دست يافتند.

صاحب الغدير (مرحوم علامه امينى) از غفلتى كه شيعه از اين مكتب آموزنده دارد، نيز متألّم بود و همواره مى خواست كه اين انبوهان جماعت هاى شيعه كه از سراسر جهان، به سر تربت امامان مى روند، يا در درون آبادى هاى خويش، همواره مقابر اولاد پيامبر را با شكوه نگاه مى دارند و براى اين نگهداشت هزينه ها صرف مى كنند و به زيارت آنان مى شتابند و بدين آثار، تبرّك مى جويند و خجستگى مى طلبند، اين همه اقدام، اينسان ساده نباشد و بازده جدّى پرورشى داشته باشد». (1) چنين تأثيرگذارى، نه تنها در بارگاه والاى امامان معصوم، بلكه در كنار مرقد و مزار هر عالم پاكدل و عالى مقام، و هر عارفِ وارسته و خداجوى، و هر شهيد جان باخته در راه حق، فراهم است. و اگر نيست بايد فراهم گردد.

اينان، الگوها و اسوه هايى بوده و هستند كه تجليل از آنان و احياى آثارشان، الهام بخش جامعه است و فروغ حق طلبى و ايمان و پاكى را در دل ها زنده نگه مى دارد. اين مزارها، بايد هر كدام، كلاسى تربيتى و مكتبى آموزنده باشد.

«... امام زاده هايى كه امروز، در صعب العبورترين و پرت ترين نقاط كوهستان ها مى بينيم، مدفن شهداى علوى و شيعى است كه بعد از آن قتل عام و كشتار، به بيابان ها و كوهستان ها پناه مى بردند، تا به دور از چشم عمّال و داروغه هاى خلافت، به قلب توده هاى دورترين روستاهاى تشنه عدالت، نفوذ كرده، آنها را در دل سهمگين ترين كوهستان ها و بيابان ها عليه دستگاه حاكمه جور بياشوبند و بذر مقدّس مبارزه ائمه شيعه را در عمق دل هاى آرزومند و رنجديده آنها بپاشند و آن را نسل به نسل، بارورتر كنند. چنين است كه در پشت هر تپه اى، كنار هر


1- حماسه غدير، ص 303 و 304.

ص: 173

تخته سنگى، و در زير هر ديوارى، شهيدى خوابيده است، و امامزاده اى بر پا ...». (1) امروز نيز چنين است. حتى ... شهداى مظلوم هويزه هم، از زير خاك، درس مى دهند و پيام مى فرستند. و مفقودالأثرهاى جبهه هاى نورانى جهاد مقدس ما هم، كه شهيدان بى مزارند، در همان گمنامى و بى مزارى، زمان را از حماسه هاى خود، آكنده اند و به نسل امروز، درس و الهام مى دهند.

«چه بسيارند چهره هاى عظيم از سادات و علماى سادات و امامزادگان قديم- و پس از آنان- كه همواره در راه عدالت اجتماعى و حريت مسلمانى به پا خاسته اند و مشقّت و آزار ديده اند و برخى به شهادت رسيده اند. شهادت و زندان و مقاومت، يكى از مواريث سادات است و قيام سادات حسنى و حسينى و موسوى، معروف است». (2) استاد حكيمى، باز در ادامه سخن در بحثِ زيارت و جنبه هاى الگويى آن، مى نويسد:

«پس چهره هاى آل محمد، همواره خورشيدهاى عزت تاريخند و حماسه اقوام.

و اينكه مَشاهد آنان تا هم اكنون (و تا قيامت) در دل سرزمين هاى اقوام مى درخشد، و در دل و جان مردم جاى دارد، گوياى شهامت و شهادت يا عظمتِ علمى و تقوايى ايشان است كه مردم در زنده و مرده آنان، آرمان خويش را مجسّم مى بينند و مقابر و گنبدهاى آنان را همواره شعله اى مى دانند سربرآورده و در برابر هر ستم و ناروايى و هر محروميت و نابسامانى.

به قول سيد جمال: هركس خود را فداى ملت كرد، در قلب ملت زنده خواهد ماند ...

و من به مقابر همه امامزادگان و اين بارگاه هاى افراشته، با اين ديد مى نگرم. يعنى همه را آستانه هاى سربازان با نام و نشانى مى بينم كه در راه دريافت حق توده ها، حماسه دار و گلگون كفن، در خاك خفته اند. اگر ما در كشورهاى اسلامى- و بيشتر در عراق و ايران و مصر و سوريه و لبنان و يمن- در هر شهر و شهرك و روستا، در هر كوه و دشت و خمگرد و قله، به يكى از اين آثار مى رسيم، به اين علت است ...». (3)


1- مجموعه آثار، ج 7، شيعه يك حزب تمام، ص 166.
2- حماسه غدير، ص 274.
3- همان، ص 278.

ص: 174

اينها هركدام، يك قبله نما و جهت نمايند. جهت، حق و مبارزه با باطل است. قبله دل، كربلاست. و اين مزارات! كدام كشورى را سزاست كه با داشتن چنين كانون هايى، دور از روح اسلام و بيگانه از شور كربلا و جدا از حق مجسّم شده در خط عاشورايى حسين بن على (ع) باشد؟!

در محراب مبارزه، بايد رو به قبله كربلا داشت و دريغ كه بسيارى راه و جهت را گم كرده اند. به قول صائب تبريزى:

غفلت نگر كه پشت به محراب كرده ايم در كشورى كه قبله نما موج مى زند

نجف، كوى ولايت

ايستادن نفسى نزدِ مسيحا نفسى به زصد سال نماز است به پايان بردن

يك طوافِ سر كوى ولىِ حق كردن به زصد حجّ قبول است به ديوان بردن

پيامبراكرم خطاب به على:

«يا على! به خدا سوگند، تو در سرزمين «عراق» كشته و دفن مى شوى.

على (ع): يا رسول الله! براى زائران ما و آبادكنندگان و ملازمان قبور ما چه پاداشى است؟

پيامبر (ص): خداوند، قبر تو و فرزندانت را از بقعه ها و عرصات بهشتى قرار داده و قلوب بندگان برگزيده و نجيب خود را به سوى شما متمايل ساخته است، به گونه اى كه در راه شما، شكنجه و آزار و تحقير را متحمّل مى شوند ولى قبور شما را آباد مى كنند و به عنوان تقرّب به خداوند و دوستى با پيامبر، فراوان به زيارت آن قبور مى آيند. اينان اختصاص يافتگان به شفاعت من مى باشند. هركس به تعمير و آبادى قبور شما بپردازد، گويا در بناى «بيت المقدس»، حضرت سليمان را يارى كرده است ...». (1) مى خواهيم بر تربت ابوتراب حضور يابيم و به زيارتِ نجف و به ديدار مرقد امام


1- وسائل الشيعه، ج 10، ص 298، حديث 1.

ص: 175

ولايت برويم.

قبر على (ع)، در «نجف» است و نجف، شهرى است قديمى، كه در پشتِ كوفه احداث شده، و كوفه نيز، شهرى باسابقه و بزرگ و تاريخى از شهرهاى «عراق» است.

آنچه اول بوده، «كوفه» بوده است. درختى تناور در تاريخ! و نجف، شاخه اى است كه پس از شهادت على بن ابى طالب (ع) و دفن او، بر تنه كوفه روييده است. هرچند خود اين شاخه، پربارتر و سنگين تر از بدنه اصلى شده است، ولى تاسال ها (بيش از يك قرن) جز اندكى از علويون، از گنج نهفته در اين خاك، كسى خبر نداشت، كه بعداً به اين ماجراى جانسوز اشاره خواهيم داشت.

در هر صورت، كوفه، پيوندى تفكيك ناپذير از «نجف» و «كربلا» دارد و شهرى است پرماجرا و حادثه خيز و ديارى است پر از خاطره ها و مخاطره ها، فرازها و نشيب ها، تلخى ها و شيرينى ها.

از اين رو، قبل از نجف، بايد سيماى كوفه را در تاريخ، و سيماى تاريخ را در كوفه تماشا كرد و با اين شهرى كه بنا شده از حادثه، و برآمده از وقايع است، بيشتر آشنا شد. اينك، با هم، كتابِ كوفه را ورق بزنيم:

كوفه، در گذرگاه تاريخ

امام على (ع):

«... اى كوفه! گويا مى بينم تو را، كه در كشاكش حوادث، همچون چرمِ دبّاغى شده بازارِ «عكاظ»، به اين سو و آن سو كشيده مى شوى و در زير پاى زلزله هاى حوادث، پايمال مى گردى و من مى دانم كه هيچ ستمگرى نسبت به تو اراده بدى نمى كند مگر اينكه خداوند او را به بلايى گرفتار مى كند و يا با تير حادثه اى به قتلش مى رساند». (1) اين پيشگويى حضرت امير (ع) است نسبت به كوفه و ماجراهايى كه پس از خودش، در اين شهر روى خواهد داد.


1- «كانّي بك يا كوفه، تُمدّين مدّ الأديم العكاظي ...» نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 47.

ص: 176

گذشته از جنبه تاريخى، كوفه در فرهنگ اهل بيت عصمت، سرزمينى مقدس و دوست داشتنى است. گرچه در تاريخ، حرمت و قداست و محبوبيت كوفه، لگدمال اميال حكّام شد و بارها و بارها، جوى هاى خون، در اين شهر، روان گرديد و سرها بر دارها رفت و زبان ها از قفا بيرون آورده شد و آزادى را پاى حكومت هاى زور و سرنيزه و زندان، به كرّات و مرّات، قربانى كردند.

گرچه كوفيان به بى وفايى و سست عهدى معروف شده اند، ليكن كوفه، پايگاه و خاستگاه كسانى بوده كه اهل «ولايت» بوده و به «عترت» عشق مى ورزيده اند و شايد به تاوانِ همين پيوند با اهل بيت، آن همه مورد ستم قرار گرفته است. كه در جاى ديگر، اميرالمؤمنين (ع) در وصف كوفه فرموده است:

«چه طوفان هايى كه كوفه را مى شكافد و مى درد، چه تندبادهاى حوادث كه بر آن مى وزد و مى گذرد، به زودى گروه هاى مردم با هم بپيچند و درافتند، و از انسان ها، هركس كه قائم و استوار باشد، دِرو شود، و دِرو شده ها در زير دست و پا، له گردند ...» (1).

آرى ... اين همان كوفه اى است كه امام صادق (ع) درباره اش فرموده است:

«كوفه، تربتى است كه ما را دوست دارد و ما آن را دوست مى داريم، خدايا هركه سوء قصد به آن بكند، به تير بلايش بزن، و هركه با آن دشمنى كند، دشمنش باش». (2) و نيز، آن حضرت فرموده است:

«مكه، حرم خداوند است، و مدينه، حرم محمد (ص) و كوفه، حرمِ على بن ابى طالب (ع) است» (3).

و نيز سخن آن امام است كه:

«كوفه، باغى از باغ هاى بهشت است، و در آن است قبر نوح و ابراهيم، و قبر 300


1- «كم يخرق الكوفة من قاصفٍ و يمرّ عليها من عاصفٍ وعن قليلٍ تلتف القرون بالقرون ويحصد القائم ويُحطم المحصود.» نهج البلاغه فيض الاسلام، بخشى از خطبه 100.
2- «تربةٌ تحبنا و نحبها، الله ارم مَنْ رَماها وعادِ مَنْ عاداها» سفينةالبحار، ج 2، ص 499.
3- سفينة البحار، ج 2، ص 498.

ص: 177

تن از انبياى الهى و 600 نفر از اوصياء، و قبر سرور اوصياء، اميرالمؤمنين (ع)». (1) در همين كوفه، بنا به روايات، قبر آدم، نوح، هود و صالح است.

در همين كوفه على بن ابى طالب (ع) خلافت كرده، در مسجد كوفه «دكّةالقضاء» داشته، خانه و زندگيش در اين شهر بوده، بر كوچه هاى اين شهر قدم گذاشته است.

ايام محدود و كوتاه خلافت امام مجتبى (ع) پس از شهادت پدرش اميرالمؤمنين در محراب خونين عبادت، در همين شهر بوده است.

مسلم بن عقيل، نماينده حسين بن على (ع) در همين شهر به شهادت رسيد و پيكرش از بالاى دارالاماره، به پايين افكنده شد. هانى بن عروه، حامى مسلم و شيعه حسين، در كوفه به شهادت رسيد.

نامه هاى فراوان دعوت را مردم همين جا به سيدالشهدا نوشتند و امام حسين (ع)، در پاسخ آن همه دعوت ها و دعوتنامه ها بود كه به سوى اين شهر حركت كرد و قبل از رسيدن به كوفه، در كربلا به شهادت رسيد.

زينب كبرى (س) در بازار و دارالامارة همين شهر سخنرانى كرد و شادى كوفيان را به عزا مبدّل ساخت.

حُجر بن عدى، آن انقلابى مرد شجاع و پرهيزكار، با اصحاب پاكبازش در كوفه قيام كرد و به شهادت رسيد.

عمرو بن حمق خزاعى، از ياران خالص على (ع) در كوفه، لباس سرخ شهادت پوشيد.

ميثم تمّار، صحابى بزرگ على (ع) به دستور ابن زياد، در كوفه، از فراز دار، به معراج رفت.

رُشيد هَجَرى، آن شيعه خالص اميرالمؤمنين، در كوفه شهيد شد.

نهضت توّابين و خروج آنان بر ضدّ امويان، در سال 65 هجرى، از نخيله كوفه انجام گرفت و شعار «يالثارات الحسين» آنان در كوفه طنين افكند.


1- سفينة البحار، ج 2، ص 498.

ص: 178

قيام و خروج مختار در سال 66 هجرى در كوفه بود.

جنايت ها و فجايع «حجّاج بن يوسف ثقفى» و كشتارهايش، زندان هايش و قلع و قمع آل على توسط او در كوفه بوده است.

دستگيرى و شهادت پاكان و دليرانى همچون «قنبر»، غلام على (ع)، «كميل بن زياد»، «سعيد بن جبير» به دست حجّاج خون آشام، بر پيشانى كوفه نوشته شده است.

كوفه، شاهد خروج و قيام «زيد بن على بن الحسين» بود، كه پس از آن نهضت مقدس، در «كُناسة» كوفه، سر به دار شد و به شهادت رسيد.

قيام هاى سادات طباطبايى از اولاد امام حسن مجتبى (ع) در نيمه قرن دوم هجرى، در تاريخ كوفه ثبت شده است.

قيام «ابن طباطبايى علوى» و «ابى السرايا» در زمان مأمون و نيز شورش هاى قرمطيان در كوفه بوده است.

در كوفه، صدها شهيد از فرزندان فاطمه و آل على (ع) مدفونند.

قبر بزرگانى چون كميل، خبّاب بن ارت، اخنف بن قيس، سهل بن حنيف انصارى و ... بسيارى ديگر، در كوفه است كه برخى بى نشان و اثر است و بعضى، قبّه و بارگاهى دارد كه مورد زيارت شيعيان قرار مى گيرد. (1) اين چهره تاريخى كوفه است.

در كوفه، «مسجد كوفه»، از عظيم ترين و مقدّس ترين مساجد و قطعه هاى روى زمين است كه بسيار فضيلت دارد و محلّ مسجد كوفه، بنا به روايت، خانه آدم و نوح، مصلاى ابراهيم و مصلاى حضرتِ مهدى (ع) و محلّ عصاى موسى و شجره يقطين و خاتم سليمان است و جايى است كه كشتى نوح از اينجا جريان يافته و قبر انبياء و مرسلين و اوصياء است. اينها چيزهايى است كه در روايات عنوان شده است. مسجد سهله، مسجد حضرت يونس، مسجد حنّانه، مسجد زيد بن صوحان و صعصعه بن صوحان نيز در كوفه است. (2)


1- براى آشنايى با تاريخ مفصّل كوفه مى توانيد به كتاب «تاريخ الكوفه» اثر سيد حسين براقى نجفى چاپ نجف 1356 ه-. ق مراجعه نماييد.
2- براى آشنايى با مساجد كوفه و اعمال آنها به مفاتيح الجنان، مراجعه شود.

ص: 179

حال كه مختصرى با كوفه و حادثه ها و طوفان هايش و جباران و شهيدان و بزرگمردانش آشنا شديم، به «نجف» مى پردازيم كه قرارگاه اصلى ماست و مزار ابوتراب، خاتم الاوصياء و پيشواى پاكان در آنجاست.

شناسنامه «نجف»

در كناره كوفه، در قديم دريايى بوده كه خشكيده است. بر كرانه آن دريا، سرزمين بلندى بوده كه مى گويند در طوفان نوح، كشتى نوح بر آن منطقه استقرار يافته است. آن سرزمين بلند را كه آب آن را فرا نمى گرفت و به كوفه وصل بود، «نجف» مى گفته اند.

نجف، در كنار آن سراشيبى ژرف، واقع بوده كه قبلًا دريا بوده و بعداً خشك شده است و باغاتى را پديد آورده است. به اين منطقه، در زبان روايات و فرهنگ اهل بيت، «نجف»، «غَرىّ»، «مشهد» و «ظهرالكوفه» گفته شده است.

طبق روايات، نجف مهبط اولياى خدا و خانه هجرت انبيا و محلّ قرار كشتى نوح بوده، و اولاد نوح از اينجا پراكنده شده اند و ابراهيم خليل در اين سرزمين زيسته است.

اميرالمؤمنين (ع) نگاهى به آن وادى مرتفع پشت كوفه (ظهرالكوفه) افكند و فرمود:

«چقدر منظره ات زيبا و ژرفاى درونت پاكيزه و معطّر است، خدايا قبر مرا در اين زمين قرار بده». (1) نخستين شهيد محراب و كشته عدالت، اميرالمؤمنين (ع) در 21 رمضان سال 40 هجرى، در پى ضربت ناجوانمردانه «ابن ملجم» به شهادت رسيد. نسبت به محلّ دفن، خود آن امام شهيد، دستور لازم را داده بود. فرزندان على (ع) آن حضرت را شبانه تشييع كردند و در بقعه و مرقد پاكش در نجف، به خاك سپردند. جايى كه كيلومترها بيرون از شهر كوفه بود. علّت دفن امام در نجف، براى آن بود كه قبرش مخفى باشد.


1- بحار الأنوار، چاپ بيروت، جلد 97، ص 237.

ص: 180

حضرت، دشمنان بسيارى داشت. بستگانِ كسانى كه در ميدان هاى جنگ- چه در زمان و در ركاب پيامبر و چه در زمان خلافت خودِ آن حضرت- به تيغ ذوالفقارش به هلاكت رسيده بودند، نسبت به او كينه داشتند. باند تبهكار بنى اميه، منافقان كافردل، خوارج نهروان و بازماندگان آنان، دشمنى آن حضرت را به صورت شديدى در دل داشتند و بيم آن مى رفت كه عداوت خود راحتى نسبت به قبر مطهرش هم نشان بدهند. بنابر روايات، خوف آن بو د كه خوارج و ديگران، قبر آن حضرت را نبش كنند. (1) چاره اى نبود جز اينكه براى ردّ گم كردن، به شيوه اى عمل كنند كه كينه ورزان و دشمنان نتوانند اهانت و جسارتى كنند.

«... اولاد على (ع) پس از شهادتش تصميم بر پنهان نگهداشتن قبرش گرفتند، از ترس اينكه مبادا بنى اميه نسبت به قبر حادثه اى پيش آورند. از اين رو محلّ قبر را براى مردم مبهم ساختند و مردم را به وهم انداختند. به اين صورت كه در شب دفن، تابوتى را با ريسمان به شترى بستند. در حالى كه از تابوت، بوى كافور به مشام مى رسيد، آن را در تاريكى شب همراه جمعى از افراد موثّق، از كوفه بيرون بردند، تا چنين وانمود كنند كه به مدينه مى برند تا در كنار فاطمه (س) به خاك بسپارند. استرى ديگر را همراه با جنازه اى پوشانده بيرون بردند و وانمود كردند كه مى خواهند در «حيره» دفن كنند. در مسجد، در «دارالأماره»، در منزل يكى از اصحاب، در «كناسه» و در «ثويه» چند قبر كندند و به اين صورت، مردم نسبت به موضع دقيق دفن آن حضرت در ابهام ماندند و محلّ واقعى دفن را جز فرزندان آن حضرت و اصحاب خاص كسى نمى دانست. آنان حضرت را هنگام سحر 21 رمضان در نجف (در موضع فعلى مرقد مطهر) به توصيه خود امام، دفن كردند در حالى كه مردم با ديدن تابوت و جنازه و برنامه هاى شب، در حيرت و ابهام بودند كه على (ع) در كجا دفن شد ...». (2) اين تدبير و دورانديشى، بسيار به جا بود و گذشت زمان هم صحت آن را نشان داد. در دوران خفقانبارى كه شيعيان خالص و افراد مطمئن از محلّ دفن حضرت مطّلع


1- بحار الانوار، ج 97، ص 239.
2- معجم القبور، سيد محمدمهدى الموسوى الاصفهانى، ج 1، ص 367.

ص: 181

بوده و به زيارت آن مى رفتند، حساسيّت و حسد مخالفان را بر مى انگيخت.

«... در زمان منصور دوانقى، زوّار قبر مطهر خصوصاً از كوفه زيادتر شد و داود ابن عباس- والى كوفه- بر آن مطّلع شد و خواست قبر مطهر را از اساس بردارد يا حقيقت امر را درباره قبرِ مبارك به دست آورد و كرامتى كه در موقع كندن اطراف قبر مبارك ظاهر گشت و خبر به داود رسيد و امر به توقّف كارگران كرد و صندوق و سايه بانى بر بالاى قبر مطهر بنا نمود كه موقع تشرّف هارون بر كنار قبر مبارك موجود بوده است و هارون قبه اى بر بالاى قبرِ مبارك امر به ساختن آن كرد ...». (1) آنچه كه به هارون الرشيد نسبت داده مى شود ساختن بقعه است. لابد آن هم به خاطر جلب نظر و دوستى علويون نه به خاطر عقيده به اميرالمؤمنين.

«... قبر شريف اميرالمؤمنين تا زمان هارون الرشيد از بيگانگان پنهان بود. در سال 155 هجرى نخستين بقعه آن حضرت را هارون بنا نمود و صندوقى از سنگ سفيد با ضريحى روى قبر قرار داد. پس از آن محمد بن زيد، داعى صغير ملك طبرستان از احفاد زيد بن امام حسن (ع) در سال 287 به بناى قبّه و صحن و هفتاد طاق پرداخت». (2) هدف بيان اين نكته بود كه پنهان ماندن مدفن آن امام مظلوم، ريشه هاى سياسى داشته و به خاطر مصونيت از بروز عداوت امويان بوده است.

به فرموده امام صادق (ع) حضرت امير، به پسرش امام مجتبى دستور داده بود كه براى وى چهار قبر در چهار مكان حفر كنند، يكى در مسجد، يكى در رحبه، يكى در غرى و ديگرى در خانه جعده بن هيبره، و هدف حضرت اين بود كه هيچكس از دشمنانش، از موضع قبر او، آگاه نشوند (3).

مخفى بودن جاى قبر آن حضرت، بسيارى از حقايق را روشن مى كند. علامه مجلسى بعد از نقل اين احاديث و روايات متعدد ديگر، مى گويد:


1- تحقيق درباره اولين اربعين، سيد محمدعلى قاضى طباطبايى، ص 227 به نقل از: فرحةالغرى سيد بن طاووس.
2- تاريخچه و احكام مساجد و مشاهد، حسن مظفّرى، ص 26.
3- بحار الانوار چاپ بيروت، ج 97، ص 250.

ص: 182

«علت پنهان بودن قبرش، ترس از خوارج و منافقين بوده است و كسى جز خواصّ شيعه، از جاى مخفىِ آن اطلاع نداشت. تا اينكه در زمانِ «سفّاح»- خليفه عباسى- امام صادق (ع) به «حيره» برآمد و موضع قبر را نماياند و از آن پس تاكنون شيعه قبر امام را در همان موضع زيارت مى كند». (1) محلّ قبر، از چشم و آگاهى دشمنان و افراد غير مطمئن پنهان بود.

«... ولى اولاد على (ع) جاى آن را مى دانستند. امام سجاد (ع) به طور مخفيانه آن را زيارت مى كرد. همچنين امام باقر (ع) در عهد بنى مروان از آن خبر داشت و گاهى به زيارت مى رفت، چون حكومت به عباسيان رسيد و امام صادق (ع) را چندين بار به عراق، جلب و احضار كردند، در مسير عراق، امام به ياران مخصوص و برگزيده خويش، موضع قبر شريف على بن ابى طالب (ع) را نشان مى داد و در هر بار جمعى به همراه او مرقد امام را زيارت مى كردند. بر روى قبر، دكّه اى بود كه در اثر جريان سيل، ويران شده بود و «صفوان جمّال» به امر امام صادق (ع) آن را بازسازى كرد. شيعه از آن پس با راهنمايى هاى امام صادق، جاى قبر را مى دانستند و به زيارت مى رفتند تا اينكه در زمانِ خلافت هارون الرشيد، مسأله كاملًا روشن گشت و قبه اى بر آن افراشته شد ...». (2) در دوره هاى بعد، به تدريج استقبال مردم از زيارت مزار امام على (ع) رو به افزايش مى رود و طبق روايتى از قول زائر قبر امام در سال 260 قبر على (ع) به صورتى بوده كه سنگ هاى سياهى دورش چيده شده بود و غير از همان سنگچينى، بنا و بارگاهى نداشته است. (3) «... بعد از آشكار شدن قبر اميرالمؤمنين در نجف، آبادانى و عمارت ها در اطراف مرقد مقدس از سال 170 شروع شد و علويّون به خصوص شيعيان، آنجا ساكن شدند و با گذشت زمان آبادتر و پرجمعيت تر شد و يك قرن نگذشته بود كه در نجف، غير از شيعيان بيش از 1900 نفر از سادات علوى مى زيستند و به تدريج رونق بيشترى يافت و در قرن هفتم و هشتم، در عصر حكومت هاى شيعى جلايرى و ايلخوانى در عراق، رونق درخشانى يافت و با صرف مبالغ هنگفت، در


1- بحارالانوار، جلد 42، ص 338.
2- تاريخ الشيعه، محمدحسين المظفّرى، ص 94.
3- بحار الأنوار، ج 42، ص 315.

ص: 183

آنجا مدرسه ها، مساجد، تكيه ها و ... احداث شد ...». (1) رفت و آمد مردم بر سر مزارى كه به عنوان مرقد على بن ابى طالب شهرت يافته بود، بر عده اى از حسودان تنگ نظر دشوار آمد و به بهانه هاى مختلف مى خواستند باعث تفرّق مردم از تجمع بر اين كعبه ولايت شوند.

مرحوم علامه مجلسى داستان مفصّلى نقل مى كند از كسانى كه در سال 273 هجرى، با تصور اينكه موضع قبر على (ع) دورغ است و مدفن امام در آنجا نيست و اين شهرت، باعث فتنه و گمراهى مردم مى شود، تصميم بر نبش قبر مى گيرند. ولى وقتى عمله ها دست به كار حفّارى و نبش قبر مى شوند حوادث شگفتى بروز مى كند كه آنان را مبهوت ساخته و از ادامه عمل منصرف مى كند. (2) با گذشت زمان، نجف، به شهرى آباد تبديل مى شود كه عاشقان حق و شيفتگان اهل بيت به آنجا روى مى آورند.

عالم بزرگ شيعى، شيخ طوسى در قرن پنجم، حوزه علميه نجف، اين كوثر پربركت را تأسيس مى كند و نجف، چشمه اى جوشان و زمزمى پرخير مى گردد كه مكتب مولا على (ع) را احيا مى كند.

با آنكه نجف، آب و هواى مساعدى ندارد و براى زندگى مساعد نيست، ولى جاذبه نجف، از آب حيات و هواى معنويت آن است، نه آب و هواى طبيعى اش. همچنان كه قم هم، اين شهر كويرى و شورآباد كم آب و سوزان و تشنه، خود، كوثر ولايت است كه تشنگان معنويت و عرفان را از هر سو به طرف خود مى كشد و بانوى بزرگوار، حضرت معصومه (س) است كه قم را آباد كرده است.

آرى ... نجف مهد علم و كانون معارف اهل بيت گشت و خاستگاه خورشيد دين، از حوزه هزار ساله اى كه شيخ طوسى سنگ بنايش را نهاد.

هزاران عالم شيعى در اين حوزه پرورش يافتند و افقها را روشن ساختند. قبر


1- ماضى النجف و حاضرها، شيخ جعفر آل محبوبه نجفى، ج 1، ص 18.
2- بحار الأنوار، ج 42، ص 312.

ص: 184

بسيارى از علماى اسلام هم در همين نجف است، فرزانگانى همچون: شيخ طوسى، علامه حلّى، مقدّس اردبيلى، بحر العلوم، نراقى، صاحب جواهر، شيخ مرتضى انصارى، ميرزاى شيرازى، محقق ثانى، ميرداماد، استرآبادى، شيخ جعفر شوشترى، محمدكاظم خراسانى، محمد كاظم يزدى، ميرزا حسين نورى (1)، علّامه امينى، آيةالله حكيم، حاج آقا مصطفى خمينى و ده ها چهره برجسته و معروف ديگر ...

زيارت على بيعت با «حقّ»

امام صادق (ع) به «ابن مارد» فرمود:

«... اى «ابن مارد»! ... هركس جدم اميرالمؤمنين (ع) را، حق شناسانه و از روى معرفت زيارت كند، خداوند بر هر گامش پاداش حجّ و عمره مقبول مى نويسد. اى ابن مارد! به خدا سوگند، هرگز قدمى كه- پياده يا سواره- در راه زيارت اميرالمؤمنين (ع) غبارآلود شود، به آتش دوزخ نمى سوزد. اى ابن مارد! اين حديث را با آب طلا بنويس ...». (2)

على (ع) را در بيست و يكم رمضان در نجف به خاك سپردند.

ولى ... على (ع) زنده و حىّ و حاضر بود. چون امام بود، چون، شهيد بود، هرچند كه پيكرش در زير خاك نهفته بود و به ظاهر، در ميان مردم حضور نداشت.

اميرالمؤمنين، مظلومانه به شهادت رسيد و مخفيانه به خاك سپرده شد و تا يك قرن پس از شهادتش، قبرش پنهان بود و جز اندكى از ياران خالص و اصحاب مورد اعتماد ائمه و علويون مرتبط با معصومين، كسى جاى دفن آن حضرت را نمى دانست. اين، به توصيه خود امام بود، براى پيشگيرى از نبش قبر و هتك حرمت از سوى منافقين و دشمنان و خوارج.

زيارت، احياى خاطره است، تجليل از انسان هاى والا و انسانيت هاى ارجمند است،


1- منتخب التواريخ، ص 173.
2- بحار الأنوار، ج 97 چاپ بيروت، ص 260؛ وسائل الشيعه، ج 10، ص 294، حديث 3.

ص: 185

گراميداشت ارزش هاى متعالى و تعظيم حق است.

و چه انسانى والاتر از حضرت امير (ع)؟ و كدام خاطره اى گرامى تر از صحنه هاى فراوانِ بروز فضايل و كمالاتِ على (ع)؟

زيارت آن امام، كه گامى در جهت تكريم حق و تجليل انسانيت است، بر مذاقِ پيروان باطل و حيواناتِ انسان نما خوش نخواهد آمد. پس بى جهت نبود كه امويان، كينه على و آل على را در سينه داشتند و تاب ديدن و شنيدن فضيلت هاى صاحبان فضل و علم و شرافت و كرامت را نداشتند. دشمنى آل اميّه با آل على، از خصومتِ حق و باطل سرچشمه مى گرفت، نه چيز ديگر.

درخشش فروغ علوى، كه حتى پس از شهادتش هم افق ها را روشن و زوايا را گرم مى ساخت، ديده تنگ نظران را مى آزرد.

به كورى چشم شبكوران، و على رغم كينه و حسد شب پرگان و خفّاشانِ خورشيدگريز و ظلمت خواه، آفتاب تابنده وجود على (ع) مى تابيد و جلوه جمال و كمال، در آن روزگار قحطى انسانيت و فقر معنويت، مى درخشيد و حقارت دشمنان، در برابر عظمت على (ع) بيشتر معلوم مى شد.

على (ع) قرآن ناطق و عدالت و فضيلت مجسم و حقيقت و كمال متبلور بود. وجودهاى مصنوعى و «بودن» هاى كاذب، در مقابل فروغ شخصيت على (ع) رنگ مى باختند. وجود رنگ باخته و ماهيت بى مقدارشان در مُحاق قرار مى گرفت و آن خفاشان را ياراى پرواز در قلمرو خورشيد و در عرصه «روز» نبود.

ولى مگر مى توان با گل و لاى دروغ و جعل و تحريف، چشمه خورشيد را پوشاند؟ مگر با كف و پنجه اى كه انسانِ حسود و خفاش سيرت، در برابر آفتاب مى گيرد، روز، تيره مى شود و آفتاب، خاموش؟

شب پره گر وصل آفتاب نخواهد رونق بازار آفتاب نكاهد

فضيلت هاى اهل بيت، حسدآور بود و على (ع) چهره بارز و پرجذبه اين خاندان، بيش از همه از فضايل برخوردار بود و در نتيجه بيش از همه مورد كينه توزى و دشمنى و حسد قرار گرفت، هم در زمان حياتش، هم پس از شهادتش.

ص: 186

در آيه قرآن، اشاره اى است به كسانى كه فضيلت يافتگان از سوى خداوندند و مورد حسادت برخى تنگ نظران قرار مى گيرند:

أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ. (1) طبق نوشته بعضى از تفاسير، اشاره به پيامبر و آل اوست. در حديثى امام صادق (ع) در ذيل آيه فوق، فرموده است:

«ماييم آن مورد حسد قرار گرفتگان كه خداوند در كتابش فرموده است ...». (2) تا وقتى كه در جامعه، چهره هايى همچون امامان و اهل بيتِ پاك پيامبر باشند و مطرح گردند، چه در حال حيات و چه پس از شهادت، آيا جايى براى معاويه ها و يزيدها و مروان ها باقى مى ماند؟ ... هرگز!

پس طبيعى است كه معاويه، با على و آل على دربيفتد و آتش حسد و كينه، او را آنگونه به مخالفت و دشمنى و خصومت وادارد.

تلاش هاى معاويه جهت كوبيدن خطّ على (ع) و به انزوا كشاندن و دور كردن اهل بيت از صحنه و هتك حرمت و حيثيّت و ترور شخصيت آنان، از راه هاى گوناگون انجام مى شد و معاويه از هر وسيله اى جهت رسيدن به اين هدف شوم استفاده مى كرد. روش هايى همچون:

1- استخدام وعّاظ و گويندگان به نفع سياست هاى خود.

2- استخدام مراكز فرهنگى و آموزشى و تريبون هاى تبليغى در مسير تغديه فكرى مردم به نفع رژيم اموى و ساختنِ نسلى دشمن اهل بيت.

3- جعل حديث هايى به نفع امويان و در جهت كاستن موقعيت اهل بيت، از راه به كارگيرى و استفاده از خبرسازان و بازرگانان حديث و جاعلين رواياتِ فضيلت و منقبت.

او مى خواست با افروختن شمع هاى كوچك- آن هم به دروغ و تزوير- از عظمت و درخشش و تابندگى خورشيد بكاهد. ولى مگر مى شد و مى شود؟ مگر چراغ ايزدى


1- نساء، آيه 54.
2- «... ونحن المحسودون الذين قال الله في كتابه: أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ ...». مجمع البيان، ج 2، ص 61.

ص: 187

با پف دهان ها خاموش مى شود؟

يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ. (1) گستاخى و دنائت و كينه ورزى را معاويه به آنجا رسانده بود كه طبق بخشنامه، تمام خطبا و واليان وابسته را ملزم ساخته بود كه در جلسات و مجامع عمومى و نمازها و خطبه ها و منبرها، على بن ابى طالب را لعن و سبّ كنند و ناسزا گويند و هنگامى كه «مغيره بن شعبه» را والى كوفه ساخت از او تعهد گرفت كه در دشنام دادن به على و عيب جويى و بدگويى از او و اصحابش و تبعيد كردن ياران على، كوتاهى نكند. مغيره هم در مدت هفت سال امارتش بر كوفه به طور مداوم به اين دستور معاويه عمل مى كرد ... (2) در ادامه همين سياست بود كه «زياد»، براى تصفيه كوفه از شيعيان على (ع) و از هم پاشيدن قدرت و تجمع آنان، تعداد 50 هزار نفر از آنان را به خراسان تبعيد كرد. (3) برنامه الزام مردم به سبّ و دشنام بر على (ع) از جهتى نشان دهنده عمق كينه معاويه نسبت به امام- اين حقيقت مجسم- بود و از طرفى گوياى عظمت و جاودانگى على (ع) و تأثيرش در تاريخ، به گونه اى كه حتى پس از شهادت هم نام و يادش براى معاويه غير قابل تحمل بود و پس از مرگ آن حضرت هم، دست بردار نبود.

معاويه مقرّر كرده بود هركس نامش «على» است او را بكشند. و مورّخين نقل كرده اند كه علما و راويان حديث، نسبت به نقل روايت از على (ع) با نام صريح او هراسان بودند و به خاطر ترس از بنى اميه، هرگاه مى خواستند از آن حضرت روايتى نقل كنند، مى گفتند: پدر زينب (ابوزينب) چنين گفت ... (4) «... با اينكه پيامبر فرموده بود: هركس به على دشنام دهد به من دشنام داده است و هر كه مرا دشنام دهد به خدا ناسزا گفته است (مَنْ سَبّ عليّاً فقد سَبّني وَمَن سَبّني فقد


1- صف، آيه 8.
2- حياة الامام الحسين، باقر شريف القرشى، ج 2، ص 410.
3- همان، ص 178.
4- همان، ص 164.

ص: 188

سَبّ اللهَ) در عين حال معاويه، لعن و نفرين و دشنام به على را الزامى كرد و در منابر و اجتماعات و خطبه ها به فرمان او به على ناسزا مى گفتند و واليان او كار را به جايى رساندند كه دشنام به على را جزئى واجب و لازم از نماز جمعه قرار دادند و هركس را هم كه از نفرين و برائت از على، سرپيچى مى كرد، در معرض تيغ قرار مى دادند. انگيزه معاويه از اين عمل، تحكيم پايه هاى سلطه خويش بود، زيرا مى دانست با درخشش چهره على در تاريخ، رونقى براى او باقى نخواهد ماند. حتى «مروان بن حكم» به اين موضوع تصريح كرده و گفته است: حكومتِ ما جز با اين- دشنام به على (ع)- استوار نمى شود (لايستقيم لنا الأمرُ الّا بذلك- اى بِسبّ علىٍّ-) (1) سلطه امويان در صورتى پايدار بود كه بتوانند يك نسل را با چنين فرهنگ و تبليغاتى به بار آورند و تا حدودى هم در قلمرو حكومت خويش در اين زمينه موفق شده بودند. همچنان كه گفته شد، سياستِ على زدايى معاويه و برنامه گسترده لعن بر امام، براى ساختن نسلى با بغض و كينه اميرالمؤمنين (ع) بود. اين واقعيت حتى از زبان خود معاويه به صراحت شنيده شد. معاويه گفت: اين سياست را آنقدر ادامه مى دهم تا اينكه كودكان بر اين روش بزرگ شوند و بزرگان پير گردند: «حَتّى يَربُوَ عَليه الصّغيرُ وَيهرُمَ الكبيرُ». (2)

«زيارت»، احياى حقّ مكتوم

پس از زمان معاويه هم، آن خطّ شوم ادامه يافت. گرچه در زمان «عمر بن عبدالعزيز» برنامه سبّ و لعن برداشته و ملغى شد ولى پس از روى كار آمدن بنى عباس هم در دوره هاى مختلف، به شكل هاى گوناگون، خطّ و فرهنگ اهل بيت مورد تهاجم قرار مى گرفت و مسأله زيارت هم- جز در يكى دو برهه كوتاه از زمان- با محدوديت و خوف و هراس انجام مى گرفت و امكان تجليل شايسته و احياى نام و آثار و نشانه هاى


1- حياة الامام الحسين، باقر شريف القرشى، ج 2، ص 340.
2- شيعه و زمامداران خودسر، محمدجواد مغنيه، ص 96.

ص: 189

پيشوايان معصوم شيعه و بزرگداشت مناسب فراهم نبود.

ائمه ما يكى از برنامه هاى شان احياى حق و تجليل از فضايل اهل بيت بود كه در طول زمان سلطه امويان و عباسيان برخورد حذفى با آن مى شد و سعى مى كردند تا مردم با جبهه نور و حق و كرامت اين خاندان آشنا نشوند. زيارت، يك گام روشن و عملى در راه مبارزه با شيوه دشمنان در كتمان حقايق و پرده كشى بر فضايل اهل بيت بود و از اين طريق راه ها و شايستگى ها و ارزش ها نمود پيدا مى كرد. به خصوص در دوره اى كه قبر اميرالمؤمنين مخفى بود، در همان شرايط خفقان بار، ائمه به زيارت جدّشان حضرت امير مى شتافتند.

صفوان جمّال- يكى از اصحاب امام صادق (ع)- نقل مى كند:

همراه امام جعفرصادق (ع) به كوفه براى ملاقات با منصور مى رفتيم. حضرت فرمود:

صفوان! شتر را همينجا بخوابان. اينجا قبر جدّم اميرالمؤمنين (ع) است.

شتر را خواباندم. حضرت فرود آمد، غسل كرد. لباس هاى خود را عوض كرد و بسيار تكريم و احترام نمود. آنگاه فرمود:

- هر كار مى كنم تو هم انجام بده.

آنگاه به سوى آن سنگ هاى گداخته- محلّ قبر اميرالمؤمنين- رفت و به من فرمود:

قدم هايت را كوچك بردار، سرت را به طرف زمين بگير، براى هر گام تو، پاداش صدهزار حسنه نوشته مى شود و سيّئات محو مى گردد ...

آنگاه رفت و من هم همراهش رفتم، در حالى كه سكينه و وقار بر ما حاكم بود و تسبيح گويان و تقديس كنان رفتيم تا به محلّ قبر حضرت رسيديم و زيارت خوانديم ... آنگاه امام صادق (ع) چند درهم به من داد و من قبر را با آن پول مرمّت كردم ...». (1)


1- وسائل الشيعه، ج 10، ص 305.

ص: 190

اين روايت، هم مهجور و مخفى بودن قبر و زيارت حضرت امير را مى رساند و هم نداشتنِ آثار و بنا و نشانه اى روشن و گويا بر سر مزار آن حضرت را. در آن روزگار و حتى سال هاى بعد از آن هم، زيارت قبر على (ع) با فراغ خاطر و آسودگى كامل انجام نمى گرفت و زيارت، همراه با خوف و خطر و هراس و ناامنى بود.

«عبدالله بن رابيه» گفته است:

«من در سال 247 حج انجام دادم (روزگار امام عسكرى) پس از حجّ، به سوى عراق رفتم و قبر على بن ابى طالب را با حالتِ ترس از حكومت و سلطه، زيارت كردم، آنگاه به طرف مزار حسين (ع) رفتم و ديدم كه آنجا را خراب كرده و زمين را هموار كرده اند ...». (1) با توجه به اين شرايط و فلسفه زيارت قبر اميرالمؤمنين (ع) مى بينيم كه امامان ما تا چه حدّ به زيارت آن حضرت توصيه و سفارش كرده اند و پاداش هاى عظيم خداوند را براى زائرين مرقدش برشمرده اند و ستايش هاى فراوان از چهره هاى غبارآلود و قدم هاى ثابت قدمانِ راهِ «زيارت» نجف نموده اند.

مواقع زيارت حضرت امير

براى تداوم رابطه با امام عدالت و قطب ولايت، همواره بايد خدمت امام، سلام گفت و به زيارت مرقدش شتافت، وقت و بى وقت، در هر مناسبتى و موقعيتى. نام اين، «زيارت مطلقه» است. در كتب دعا و زيارات، زيارتنامه هاى مطلقه اى نقل شده كه اختصاص به زمان خاصى ندارد و هر وقت مى توان به قصد زيارتِ مولا، آنها را خواند.

ولى يك سرى زيارت ها هم مخصوص مواقع خاصّ است كه فضيلت بيشترى دارد. طالبين به كتاب هاى دعا مراجعه كنند. مرحوم علامه مجلسى مى گويد:

«زيارت آن حضرت، در ايام ديگر هم فضيلت دارد، غير از آن مواقعى كه زيارت مخصوص به آنها وارد شده است. به خصوص ايامى كه به گونه اى اختصاص به آن حضرت دارد، يا در آن روز، براى او كرامت و فضيلت و منقبتى آشكار شده


1- بحار الأنوار، ج 45، ص 298.

ص: 191

است. مانند:

روز 13 رجب، ميلاد امام على (ع).

روز 21 رمضان، روز شهادت حضرت.

شب اول ربيع الاول، شب خفتن آن حضرت در بستر پيامبر هنگام هجرت (ليلة المبيت).

روز 17 رمضان، روز فتح جنگ بدر.

روز 17 شوّال، روز مواسات حضرت در جنگ احد.

روز 27 رجب، روز فتح خيبر به دست آن حضرت.

روز 20 رمضان، روز بالا رفتن او بر دوش پيامبر، براى پايين كشيدن بت هاى كعبه.

روز 15 جمادى الأولى، روز فتح بصره.

روز 17 شوّال، روز «ردّ الشمس».

روز 1 ذى حجه، روز مأموريت يافتن حضرت براى تلاوت آيات سوره برائت بر مشركين.

روز 9 ذى حجه، روز بسته شدن درهاى ديگر و بازماندن در خانه او به مسجد پيامبر.

روز 24 ذى حجه، روز مباهله و روز صدقه دادن انگشتر در نماز.

روز 25 ذى حجه، روز نزول سوره «هل اتى» در شأن او و اهل بيت پاكش.

روز ازدواجش با فاطمه، روز به خلافت رسيدنش، روز بيعت مردم با او پس از كشته شدن عثمان، و ... روزهاى ديگر». (1) تأكيد روى زيارت، هميشه و همه جا، به خصوص زيارت از نزديك و تشرف به مرقد مطهر علوى، احياى فضيلت هاى آن حضرت و پاسدارى از حريم حق است و ... بالأخره، زيارت، احياى حقِ مكتوم است، جلوگيرى از فراموش شدن تاريخ انسانيت ها و ارزش ها و كرامت هاست و در سايه همين تجليل ها و زيارت ها، آثار اهل بيت باقى مانده و فرهنگشان سرچشمه آموزش و تربيت انسان هاست و مزارشان كانون


1- بحار الأنوار چاپ بيروت، جلد 97، ص 383.

ص: 192

تهذيب نفوس و تزكيه انسان هاى مستعدّ.

به قول «سيد عبدالحجّت بلاغى»:

«... بزرگان علماى شيعه، چون ديدند داستان غديرخم كه در حضور هزارها جمعيت مختلف عربستان، انجام گرديد فراموش شد و كم كم كار به انكار كشيد، از اين رو چشم ها ترسيد كه مبادا ساير قضايا هم پس از فراموشى مورد انكار قرار گيرد. لذا اين تشكيلات را به پا كردند كه تاريخ فراموش نشود و آثار بزرگان شيعه از نظرها محو نگرديده، سيره آنان مورد متابعت و استفاده قرار گيرد و احساساتى كه پيشوايان دين، خود را درباره آن فدا كرده اند، تجديد شده و از ميان نرود. و از روى قطع، اگر فاجعه كربلا، طىّ اين برنامه فعلى نبود، محلّ انكار مى شد و حتى گفته مى شد مگر ممكن بوده كسى پسر پيغمبر را با لب تشنه بكشد و اهل و عيال او را اسير كند؟ ...». (1)

كعبه ولايت

السّلام عليك يا أميرالمؤمنين (ع)

و اينك ... بر آستانِ «مولا»، «نجف اشرف»!

مقام، مقامِ «ميثاق» با امام است، تجديد بيعت با «امامت».

چه معطّر است ياد «على» (ع)، و چه مصفّاست مرقد علوى، و چه لذت بخش است با پاى محبت، وادى مودّت را پيمودن و رفتن و رفتن و رفتن، و به آن ديار رسيدن و در سايه سار حريم آن حرم، آرامش يافتن، و بوسه بر اين بارگاه زدن، و لب را با سنگفرش سرد صحن، آشنا ساختن، خاك اين آستان را توتياى چشم كردن، سفره «دل» را پيش مولا گستردن و جام «جان» را از كوثر ولايت پر كردن، و با دو دست پرنياز مشتى از «زمزم زيارت ولىّ خدا» نوشيدن، و آب معنويت حرم، بر چهره خسته و ديده خواب گرفته ريختن، و كام «عقل» را از سرچشمه «عشق»، سيراب كردن، و ذائقه زائر را در حرم علوى، «شيرينىِ شوق» چشاندن، و قرار را در اوج «شور»، يافتن و شور را در نهايتِ «قرار» داشتن. كه ... ديگر اينجا، پاى دل است كه مى رود و مى دود، زمين مى خورد و بر


1- تاريخ نجف، سيد عبدالحجّت بلاغى، ص 145.

ص: 193

مى خيزد و افتان و خيزان به حرم مى رسد، كه اينجا، عقل نيز مطيع فرمان عشق است.

از طپش، منع دل بى سر و پا نتوان كرد منعِ بى طاقتىِ قبله نما، نتوان كرد

شود از سجده حق، آينه دل، روشن بى قدِ خم شده، اين تيغ، جلا نتوان كرد

نگذرى تا ز سر دانه خود، چون پرِ كاه دست خود در كمر كاهربا نتوان كرد (1)

آن كس كه على (ع) را آيينه جمال نماى خدا مى داند و جلوه ايزدى را در سيماى اين ولىّ خدا مى بيند، بى شك، بارگاهش را نيز كعبه ولايت مى داند و «نجف» را برتر از «طور سينا» مى يابد. كوى على (ع)، كوى حق است و تعظيم و تكريم در آستان اين مولا و سرور، عبوديتِ خدا و خضوع در برابر خداى على است و بايد اينجا نيز حرمت نگه داشت و زمين ادب بوسيد و چهره بر اين تربت سود، كه چيزى كمتر از طور موسى (ع) ندارد و زيارت اين مزار، احرامى ديگر مى طلبد و لبّيكى ديگر.

عالم عارف و نابغه بزرگ، «شيخ بهايى» (2) در تشرف به آستان علوى، يك رباعى به مضمون زير سرود و دستور داد كه در كفشدارى حرم حضرت امير بنويسند:

«اين افق نورانى بر تو آشكار شده است،

پس با نهايت كرنش و فروتنى سجده كن، و صورت بر خاكِ آن بساى،

اين طور سيناست، در اينجا نگاهت را فروبند،

اين حرم عزت و سربلندى است، كفش از پاى درآور».

ذا طورُ سينين، فاغْضُضِ الطَرفَ به هذا حرمُ العزَة فَاخْلع نعليك

معنويت اين حرم و قداست اين مرقد و علوّ مقام على (ع) آنچنان عظيم و افزون است كه صاحبان معرفت و آگاهى، از اينگونه تعبيرات را درباره مزار اميرالمؤمنين (ع) به كار برده اند و تصويرى از حجّ و ترسيمى از كعبه را در زيارت نجف و قبر امام، ارائه


1- صائب تبريزى.
2- از علماى شيعه در قرن 11، متولد 953 و متوفى 1031 هجرى.

ص: 194

كرده اند. آن هم در حدّى عاشقانه و با ديدى سراسر شوق و دلدادگى و با بيانى شاعرانه. اين ويژگى، به خصوص در زبان شاعران متعهد و مكتبى و عالمان اديب و فاضلان خوش ذوق و باريك بين و نكته سنج ديده مى شود و بيش از هر وقت، آنجا كه به حقيقت روشن در «غديرخم» اشاره مى كنند و با «غديريّه» هاى خود، ولايت را تفسير مى كنند.

يكى از اين غديريه سرايان، «شيخ عبدالرضا المقرىّ الكاظمى» است (1) كه مرحوم علامه امينى شعر او را نقل كرده است. ترجمه بخشى از آن را با هم مى خوانيم:

«... اى آنكه مانند كمان، بر شترى لاغر- همچون زه- نشسته اى و مانند تير، به شتاب، بيابان ها را در مى نوردى،

بشتاب به سوى خاك نجف، احرام ببند و در آن مكان قدسى طواف كن و با فروتنى در آنجا بايست.

بشتاب به سوى آنكه مركب ها از هر سوى، به طرف خانه بخشش و كرم او برانگيخته مى شود.

خانه اى دير آشنا و نشاندار براى زائران كه در آنجا نه «تقصير» است، نه «رمى جمرات».

مردم را ندا در ده و صدا كن كه: به سوى كعبه و زمزم و حِجر و ركن و حجرالأسود افراشته و والا مقام بشتابيد.

آهنگ زيارت اين مرقد را بنماييد كه من در غير از اين تربت پاك، حجّ و عمره اى نمى بينم.

«از خداوند و از صاحب اين مرقد، اذن بطلب و با آرامش و وقار، داخل شو.

«زمين را ببوس، و غبار آن جا را بر چشم خويش بكش.

و براى تجليل از آن مزار، بر مژه ها راه برو، نه حتى بر قدم ها!

ضريحى را ببوس كه در برگرفته است ماهى تمام را، و كوه هاى حلم و درياهاى


1- از علماى شيعه در قرن دوازدهم هجرى، متوفى سال 1120 ه-. ق.

ص: 195

عطار را. در آنجا روى خدا و سوى خدا و شمشير برنده خدا نهفته است كه پيشواى همه مؤمنين است.

هركس او را با معرفتِ حقّش زيارت كند، همچون كسى است كه خدا را در عرش، زيارت كرده است ...». (1) اين شاعر، در يك قصيده 118 بيتى ديگر در مدح على (ع)، پس از بيان فضايل فراوان آن حضرت در جايى مى گويد:

«... به سوى نجف بشتاب، كه آنجا رازى نهفته است كه ذات بى همتا و بى مثال دارد.

«در آنجا، بدون تكبّر، در حالى كه تكبير و تهليل- لا اله الا الله- مى گويى، كفش هايت را از پايت بيرون آور، و بگو: سلام بر تو اى آنكه دوستى ات كمال و تماميت دين است ...» (2) آن كس كه على (ع) و مقام و فضيلت هاى او را بشناسد، چنين شيفتگى نسبت به آن حضرت و مرقد پاكش در نجف، براى او طبيعى است. به قول «صائب»:

اگر از حسن عالمگير او واقف شدى، زاهد پرستيدى به جاى كعبه هرسنگ نشانى را

علاوه بر آنكه، على (ع) خود فرزند كعبه است، شهيد محراب، و مزارش نيز كعبه ولايت است و حريم حرمت و مطاف اهل دل. از اين نمونه ها فراوان است به چند نمونه ديگر اشاره مى كنيم:

«سيد على خان مدنى» (3) هنگامى كه همراه گروهى از زائران خانه خدا از سفر حجّ بر مى گشت وقتى به نجف اشرف رسيد، در مدح مولا اميرالمؤمنين (ع) قصيده مفصلى سرود كه ترجمه قسمتى از آن چنين است:

«اى همراه! دل ها و جان ها از اين مشهد پاك و اقدس، روشن شده است.

نشانه هاى نجف اشرف و اين ميعادگاه گرانقدر، براى ما آشكار گشته است.


1- «يا راكباً كالقوس حرفاً حكى ...» الغدير، ج 11، ص 356.
2- «عج بالغرىّ فَثَمَ سرّ مودع ...» الغدير، ج 11، ص 359.
3- شاعر شيعى مذهب قرن دوازدهم، 1052- 1120 هجرى.

ص: 196

قبّه سفيد، چندان مى درخشد كه شب تاريك، از فروغ آن روشن مى گردد.

بارگاه مقدسى كه حتى مسجدالأقصى و بيت المقدس، در شرافت و فضيلت، به آن نمى رسد.

آرميده در اين تربت را، مرتبه اى است كه آسمان برين- فلك اطلس- هم از آن پايين تر است.

شهاب هاى آسمان و ستارگان درخشان، دوست مى دارند كه همه، سنگريزه هاى بيابانِ اين وادى باشند.

سرهاى ما، نسبت به قدم هاى مان كه به سوى آستانش ره مى پيمايد رشك و حسد مى ورزد. پس بر اين آستان بايست، و خاك درش را ببوس، كه اينجا مقامى پاك و منزّه است. و بگو:

سلام و درود بر آنكه ريشه و تبارش پاك است، خليفه بزرگ خداست كه از فروغ او، نور هدايت، شعله مى گيرد و جان محمد (ص) و همتاى اوست.

نشانه است، چشمه جوشان است، درياى كرم و سرزمين سخاوت است. دانا و طبيب ماهر است. شب هاى ما از فروغ او مهتابى است و روز ما از پرتو او آفتابى.

سوگند به خدا، سوگندى نجات بخش، كه على بن ابى طالب، نورافكن خاموش نشدنىِ دينِ خداست ...» (1) «ابن حجاج بغدادى» (2) در غديريه مفصّلى كه دارد، در آن خطاب به مولا على (ع) و زائران آن حضرت به مقام والاى علوى و ادب زيارت آن امام، و روح و باطن اين ديدار پرداخته است و در بعضى از ابيات قصيده اش چنين مى گويد:

«اى صاحب قبه سفيد و نورانى در نجف،

هركس قبر تو را زيارت كرده و شفا بطلبد، شفا مى يابد.


1- حسين بن احمد بن ... حجاج بغدادى، از علماى بزرگ شيعه و شاعران برجسته و اديب قرن چهارم، متوفى سال 391 هجرى
2- «يا صاح! هذا المشهد الأقدس ...» الغدير، ج 11، ص 350.

ص: 197

برويد و قبر «ابوالحسن»- على- را كه هدايت كننده است زيارت كنيد، شايد كه از پاداش و اقبال و تقرّب، بهره مند شويد ...

هرگاه به بارگاهش رسيدى، قبل از ورود، احرام ببند، و لبيك گويان وارد شو و پيرامون آن بارگاه، سعى و طواف كن. و هرگاه هفتمين دور طواف را به پايان رساندى بايست و بگو:

سلام و درود خدا بر اهل سلام و صاحب علم و شرافت.

اى مولاى من! از شهر و ديارم به سوى تو شتافتم و به رشته ولاى تو چنگ زده ام، به اين اميد كه تو شفاعتم كنى و از شراب گواراى بهشتى سيرابم سازى و عطش درونى ام را سيراب سازى.

تو دستاويز و عروه الوثقاى استوار الهى هستى كه هركه بر دامن تو چنگ زند بدبخت و هراسان نشود ... اين فرشتگان الهى هستند كه پيوسته با لطف و تحفه ها و هديه ها به سوى مزار تو فرود مى آيند ...». (1) سخنان و شعرهاى حكمت آميز و گرانبار «ابن حجاج بغدادى» حاوى نكات اعتقادى است و مرجان هاى گران بهاى حكمت است، كه: «وانّ من الشعرِ لحِكمة»، برخى از شعرها حكمت است.

درباره همين سروده اى كه گذشت، مرحوم علامه امينى قضيه اى را به شرح زير نقل مى كند:

«... وقتى عضدالدوله، بر مرقد امام على (ع) بارگاهى ساخت، هنگام تشرف به حرم، شاعرِ سروده فوق، يعنى ابن حجاج، در حضورش قصيده را مى خواند. وقتى به فرازهايى رسيد كه بدگويى از دشمنانِ آن حضرت بود، «سيد مرتضى» (2) كه آنجا حضور داشت از خواندن اين گونه اشعار- كه نام دشمنان در آن مطرح شده است- در حرم مقدس علوى، انتقاد كرد، شاعر هم ساكت شد. شب، سيد مرتضى در


1- الغدير، ج 4، ص 88 يا صاحب القبّه البيضاء فى النجف ...
2- سيد مرتضى علم الهدى، از بزرگترين علماى شيعه در قرن پنجم، صاحب ده ها تأليف عظيم و گرانقدر و جاودانه ولادت 355، وفات 436 هجرى.

ص: 198

خواب، رسول خدا و امامان را ديد كه به خاطر اينگونه برخوردش با شاعر توجهى به او نكردند. اين صحنه براى سيد مرتضى سنگين بود. علّت آن بى توجهى را پرسيد. فرمودند: چون دل شاعر ما- عبد الله بن حجاج- را شكستى، بايد از او معذرت خواهى كنى و عنايت ما نسبت به او را به عضدالدّوله برسانى. سيد مرتضى به در خانه ابن حجاج رفت و از او عذرخواهى كرد، سپس او را نزد عضدالدوله برد و خواب خود را به عضدالدوله نقل كرد. به دنبال اين ماجرا، شاعر، قصيده را مجدداً در حضورشان خواند و به دريافت صله و احترام و تقدير مفتخر شد». (1)

كربلا، قبله عشق

براى زيارت هيچ امامى، به اندازه زيارت حسين بن على (ع) در «كربلا» تأكيد نشده است. حتى براى زيارتِ رسول خدا (ص) هم آن همه سفارش و دستور نيست.

گاهى در روايات، زيارت «كربلا»، از زيارت «كعبه» هم برتر و بالاتر به حساب آمده است و براى زيارت سيدالشهدا، پاداشى برابر ده ها و صدها حج و عمره بيان شده است. بايد راز قضيه را فهميد. به اين موضوع خواهيم پرداخت، ليكن، ابتدا با مرورى بر بعضى رواياتِ مربوط به اين مسأله، قطره اى از دريا و ذره اى از بى شمار را نشان دهيم، تا به تحليل مطلب برسيم.

لحن و بيانى كه در احاديث مربوط به زيارت سيدالشهدا (ع) به كار رفته است، بسيار جدى و آميخته به تأكيداتِ فراوان است. ضرورت زيارت را در هر حال و همواره مطرح مى كند، آن را براى يك شيعه و پيرو امام، در حدّ يك «فريضه» مى شمارد، ترك آن را بسيار ناپسند مى داند و هيچ عذر و بهانه و خوف و خطر را مانع از آن به حساب نمى آورد و به رسميت نمى شناسد.

از انبوه روايات گوناگون، به چند نمونه اشاره مى كنيم:

امام صادق (ع) در ديدار با يكى از اصحاب برجسته اش به نام «ابان بن تغلب»، از


1- الغدير، ج 4، ص 97.

ص: 199

وى مى پرسد: اى ابان: كى به زيارت قبر حسين رفته اى؟

ابان- مدتى است طولانى كه به زيارتش نرفته ام.

امام- سبحان الله! ... تو از بزرگان و رؤساى شيعه اى و در عين حال، حسين (ع) را رها كرده و به زيارتش نمى روى؟ ... (1) امام باقر (ع) از يكى از شيعيان پرسيد: فاصله ميان شما و حسين (ع) چه قدر است؟

- بيست و شش فرسخ (يا: شانزده فرسخ)

- آيا به زيارت قبرش مى رويد؟

- نه!

- چه قدر جفاكاريد! ... (2) زيارت حسين رفتن، يك تكليف مكتبى براى شيعه او و پيرو مكتب عاشوراست. بدون پيوند با آن مرقد و مزار، «شيعه بودن» داراى خلل است. اين مطلبى است كه خود ائمه دين فرموده اند. امام صادق (ع) فرمود:

«هركس به زيارت حسين (ع) نرود تا بميرد، در حالى كه خود را هم شيعه ما بداند، هرگز او شيعه ما نيست. و اگر از اهل بهشت هم باشد، او مهمانِ بهشتيان است».

«مَن لم يأتِ قبرالحسين (ع) وهو يزعم انّه لنا شيعة حتى يموت، فليس هو لنا بشيعة وانْ كانَ مِن اهلِ الجنة فهو ضيفانُ اهلِ الجنّة». (3) امام صادق (ع) در جاى ديگر فرمود:

كسى كه توانايى زيارت حسين را داشته باشد ولى زيارت نكند، نسبت به پيامبر اسلام و ائمه، «عاقّ» شده است. (4) و نيز، آن حضرت فرموده است:


1- كامل الزيارات، ص 331؛ سفينه البحار، ج 1، ص 565؛ بحار الأنوار، ج 98 بيروتى، ص 7.
2- «كم بينكم و بين الحسين؟ قلت: ست و عشرون فرسخاً. قال له: او ما تأتونه؟ قلت: لا. قال: اجفاكم! ...» وسائل الشيعه، ج 10، ص 337 و 338، حديث 16 و 20؛ بحار الأنوار، ج 98، ص 5.
3- وسائل الشيعه، ج 10، ص 336، حديث 11؛ بحار الأنوار، ج 98، ص 4.
4- همان، ص 333، حديث 2.

ص: 200

«زيارت حسين بن على (ع)، بر هر كسى كه «حسين» را از سوى خداوند، «امام» مى داند لازم و واجب است».

«زيارة الحسين بن على واجبة على كلّ مَن يُقرّ للحسين بالامامة مِنَ الله عز وجلّ». (1) و اينكه: هركه تا هنگام مرگ، به زيارت حسين (ع) نرود، دين و ايمانش نقصان دارد. (2) امام باقر (ع) فرموده است: شيعيان ما را به زيارت قبر حسين بن على دستور بدهيد. چرا كه زيارتِ او، بر هر مؤمنى كه به «امامتِ الهىِ» حسين (ع)، اقرار دارد، فريضه است. (3) و در سخنى ديگر فرموده است: شيعيان ما را دستور دهيد تا حسين (ع) را زيارت كنند. همانا زيارت او عمر را زياد، رزق را افزون، و بدى ها را دفن مى كند و زيارت او، بر هر مؤمنى كه به امامتِ او از سوى خداوند اعتقاد دارد، واجب است. (4) گويا بين اعتقاد به امامت و رهبرى، با رفتن به زيارت، ملازمه است و زيارت عمل به تعهد و وفاى كامل به پيمانى است كه بين هر امام و پيروان او برقرار است.

پس در مجموع، حضور در كنار مرقد هر يك از ائمه، به خصوص مرقد سالار شهيدان، حسين بن على (ع) تكليف و تعهد يك مؤمن راستين و شيعه معتقد به «خطّ كربلايىِ» حسين است.

در روايات، درباره زيارت كربلا «زيارت خائفانه» به كار رفته است. منظور از زيارتِ «خائفانه»، وجود خوف و خطر و هراس و رنج و گرفتارى، در راه زيارت كربلا است، كه بر ارج و اعتبار، و بر پاداش و ارزش زيارت، مى افزايد. چنين زيارتى، بيشتر از


1- وسايل الشيعه، ج 10، ص 346، حديث 5.
2- «... كانَ منتقص الدين، منتقص الايمان» بحار الأنوار، ج 98 بيروتى، ص 4.
3- «مُروا شيعتنا بزيارة قبر الحسين بن على، فانّ اتيانه مفترضٌ على كلّ مؤمنٍ يقرّ للحسين بالامامة من الله» كامل الزيارات، ص 121؛ بحار الأنوار، ج 98، ص 1، 3 و 4.
4- وسائل الشيعه، ج 10، ص 321، حديث 8، و ص 345 حديث 1 و 5.

ص: 201

زيارت هاى معمولى، نشان دهنده تأثير اجتماعى «زيارت»، و ميزانِ عشق و فداكارى «زائر» است.

«ابن بُكير»، به امام صادق (ع) عرض مى كند:

قلبم، مرا به زيارت قبر پدرت سيد الشهدا مى كشد (دلم هواى كربلا مى كند) و هنگامى كه از خانه و ديار خود، به قصد زيارت بيرون مى روم، دلم همواره خائف و هراسان و ترسان است، تا از زيارت، برگردم. و اين به خاطر ترس از حكومت و جاسوسان گزارشگر و مأموران نگهبانِ اوست.

امام، در پاسخ او مى گويد:

«اى ابن بُكير! آيا نمى خواهى و دوست ندارى كه خداوند، در راه ما، تو را ترسان ببيند؟ آيا نمى دانى هركس كه به خاطر خوف ما و همراه با ترس ما ترسان شود، خداوند او را در سايه عرشِ خويش قرار مى دهد؟ و با حسين (ع) هم سخن خواهد شد و در روز قيامت، كه روز ترس و گرفتارى بزرگ است، خداوند، او را ايمن خواهد ساخت و قلبش آرام خواهد بود؟! ...». (1) در حديثى هم، «زراره» از امام باقر (ع) مى پرسد:

- نظرتان درباره كسى كه خائفانه پدرتان را زيارت كند چيست؟

امام جواب مى دهد:

- خداوند او را در روز گرفتارى و شدّت بزرگ- قيامت- ايمن مى گرداند و فرشتگان، او را با بشارت، مى پذيرند و با بشارت برخورد مى كنند». (2) «محمد بن مسلم»- كه از اصحاب بزرگ امام باقر و امام صادق است مى گويد:

امام صادق (ع) از من پرسيد كه: آيا به زيارت قبر حسين (ع) مى روى؟

گفتم: آرى، همراه با ترس و هراس و دلهره.


1- «انّ قلبى ينازعنى الى زيارة قبر ابيك، واذا خرجتُ فقلبى وجلٌ مشتاقٌ حتى ارجع، خوفاً من السلطان والسُعاة واصحاب المسالح. فقال: يابن بكير! اما تحبّ ان يراك الله فينا خائفاً؟ اما تعلم انّه من خافَ لخوفنا اظلّه الله فى ظِلِّ عرشه، وكان يحدّثه الحسين ...» بحار الأنوار، ج 98، ص 11؛ كامل الزيارات، ص 126؛ وسائل الشيعه، ج 10، ص 356.
2- «ما تقول فيمن زار اباك على خوفٍ؟ قال: يؤمنه الله يوم الفزع الأكبر وتلقّاه الملائكة بالبشارة ...» وسائل الشيعه، ج 10، ص 356، حديث 1؛ كامل الزيارات، ص 125.

ص: 202

فرمود: هرچه اين مسأله دشوارتر و پرمخاطره تر باشد، پاداش زيارت هم به اندازه آن هراس است. هركس در راه زيارت حسين، به هراس بيفتد، خداوند، در روز قيامت، كه همه مردم، در پيشگاه پروردگار جهان حضور مى يابند، او را ايمن از ترس و وحشت مى كند». (1) شگفتا! ... دفاع از ترس در راه زيارت؟ تشويق به زيارت، همراه با خوف و هراس؟

با اين كه در سفرها، بايد جانب ايمنى و آسايش را در نظر داشت و مسافرت هاى آميخته به رنج و گرفتارى چندان خوشايند و مطلوب نيست، اما در راه زيارت قبر حسين (ع)، همين امر نامطلوب، مطلوب است و خوف در دنيا، مايه ايمنى در آخرت است، و گرفتارى و رنج در اين راه، سبب نجات و آسودگى قيامت است!

حتى ترس و خطر، سبب رها كردن زيارت و اهمال در آن هم نمى تواند باشد و غيبت از صحنه زيارت حسين (ع)، هرگز و هيچگاه، با هيچ عذرى، موجه نيست! ... در حديث است كه:

«زيارت حسين (ع) واجب است و به آن امر شده، و هرگز به خاطرِ «ترس»، نبايد ترك شود».

«واجبةٌ مفترضةٌ مأمورٌ بها ... وانّها لا تُتْرَكُ لِلخوف». (2)

در حديثى طولانى، در ضمن سؤالاتى كه مردى از امام صادق (ع) درباره زيارت حسين (ع) مى كند، مى پرسد:

- پاداش كسى كه هنگام زيارت آن حضرت، دچار ستم سلطانى شود و او را در آنجا بكشد، چيست؟

- با اولين قطره خونش، همه گناهانش بخشوده مى گردد ...

- پاداش كسى كه در راه زيارت رفتن، به زندان بيفتد، چيست؟


1- «ما كان من هذا اشدّ، فالثواب فيه على قدر الخوف، و من خافَ فى اتيانه آمن اللهُ روعتَه يوم يقوم الناس لربّ العالمين ...» وسائل الشيعه، ج 10، ص 357، حديث 4؛ بحار الأنوار، ج 98، ص 11؛ كامل الزيارات، ص 127.
2- سفينة البحار، ج 1، ص 564.

ص: 203

- در مقابل هر روزى كه زندانى شود و اندوهگين گردد، در قيامت براى او، يك شادى است.

- اگر در راه زيارت او، پس از حبس، كتك بخورد، چه پاداشى دارد؟

- براى هر ضربه اى، يك حورى بهشتى، و در برابر هر دردى و رنجى كه بر جسمش وارد شود، يك «حسنه» براى اوست. (1) آرى ... براى رسيدن به كربلا، بايد اراده اى آهنين، قلبى شجاع، عشقى سوزان داشت و در اين سفر، بايد رهتوشه اى از صبر و يقين، پاپوشى از «توكل»، سلاحى از «ايمان» و مَركبى از «جان» داشت، تا به منزل رسيد. چرا كه راه كربلا، از «صحراى عشق» و «ميدانِ فداكارى» و پيچ و خمِ خوف و خطر مى گذرد.

آن كس كه عاشق و دلباخته باشد، نه تنها از خطر نمى هراسد، كه به استقبال آن مى شتابد. نه تنها از رنج و گرفتارى در اين راه، خسته نمى شود و آزرده نمى گردد، بلكه از اين رنج، لذّت هم مى برد.

زيارت كربلا

مطرح ساختن «حق»، در هر زمان، دشوارى هايى دارد.

چرا كه دشمنان حق، همواره دست بكارند تا مشعل هاى هدايت را خاموش سازند و نشانه هاى راه را از بين ببرند و چهره هاى «حق» را در انزوا قرار دهند.

وجود خوف و خطر در راه زيارت كربلا هم از همين جا ناشى مى شد،- و مى شود- به همان اندازه كه در اين راه، هراس و وحشت، افزون باشد، چون گامى برجسته تر در جهت احياى حق و كوبيدن باطل است، اجر مضاعف دارد. حتى در شرايط دشوارِ «تقيه» هم، به حداقل زيارت، با اشاره با عبور از آن منطقه، با دادنِ سلامى از دور، بايد اكتفا كرد، «بُعد منزل نبود در سفر روحانى».

«يونس بن ظبيان» از امام صادق (ع) درباره زيارت حسين (ع) در حال تقيه مى پرسد.


1- كامل الزيارات، ص 124.

ص: 204

امام دستور مى دهد كه: در فرات غسل كن، پاكيزه ترين جامه هايت را بپوش و بر قبر بگذر و بگو: (سه بار)

«صلّى الله عليك يا اباعبدالله»، زيارتِ تو تمام است. (1) اين، اكتفا به حداقل زيارت، در وضعيت تقيه است. در جاى ديگر، امام صادق، برنامه سالانه تعيين كرده و فرموده است:

«ايتُوا قبرَ الحسين (ع) كُلَّ سَنَةٍ مرّةً». (2) سالى يك بار به زيارت مرقد سيدالشهدا برويد.

امام صادق (ع) از «سُدير» پرسيد:

- آيا هر روز، حسين را زيارت مى كنيد؟

- خير!

- چه قدر جفاكاريد! آيا هر جمعه زيارت مى كنيد؟

- خير.

- هر ماه چطور؟

- خير.

- هرسال چطور؟

- گاهى چرا.

آنگاه فرمود:

- اى سدير! چه قدر نسبت به حسين جفاكاريد! اى سدير، با توجه به اينكه هزاران فرشته غبارآلود و گريان، هر روز، حسين را زيارت مى كنند و خسته نمى شوند، چرا تو هر جمعه (هر هفته) پنج بار، يا هر روز يك بار، زيارت نمى كنى!

گفتم: فدايت شوم، ميان ما و او فرسنگ ها فاصله است.

فرمود: بر پشتِ بام برو، و بگو:


1- وسائل الشيعه، ج 10، ص 357، حديث 13.
2- بحار الأنوار بيروتى، ج 98، ص 13.

ص: 205

«السلام عليك يا اباعبدالله، السلام عليك ورحمةالله وبركاته».

براى تو زيارت محسوب مى شود و پاداش حج و عمره مى يابى. (1) آنچه در زيارت حسين بن على (ع) بسيار چشمگير است، ثواب هاى كلان و پاداش هاى عظيم و محيّر العقولى است كه در روايات ائمه، براى آن بيان شده است.

امام صادق (ع) در روايتى، براى زيارت حسين بن على، ثوابى همچون پاداشِ نبرد در ركاب پيامبر و امام عادل بيان مى كند. «(2) 2» در جاى ديگر، پاداشى همچون اجر شهيدان «بدر» را نويد مى دهد. (3) و در احاديث بسيارى، ثواب حج و عمره مكرّر را براى آن بر مى شمارد. و در سخنى، امام صادق (ع) براى كسى كه به زيارت حسين برود، با اين خصوصيت كه نسبت به حقّ آن حضرت، معرفت و شناخت داشته باشد «عارفاً بحقّه» پاداش آزاد كردن هزار برده، و آماده كردن هزار اسب براى مجاهدان راه خدا را بشارت داده است. (4) و با تعبيرات ديگر، پاداش هايى كمتر و بيشتر نقل شده است. راز آن چيست؟

مى دانيم كه هر عمل با توجه به اينكه در چه زمانى، در چه مكانى، و در چه شرايطى و از سوى چه كسى و با چه انگيزه و هدفى و با چه ميزان، رشد و آگاهى و بصيرت، انجام بگيرد، ارزش هاى متفاوت و تأثيراتى مختلف پيدا مى كند.

مرحوم علامه مجلسى، در بيان رمز اين اختلاف پاداش ها و گوناگونى تعبيرهادر ثواب آن، مى گويد:

«... شايد اختلاف اين اخبار، در اندازه ارزش و فضيلت و ثواب زيارت را بتوان بر اختلاف اشخاص و عمل ها، و نيز، كم و زيادى ترس در راه زيارت، يا دورى و نزديكى مسافت و ... حمل كرد. زيرا هر عمل نيكى، نسبت به اختلاف مراتب اخلاص و شناخت و تقوا و ديگر شرايطى كه موجب كمال يك عمل است، داراى


1- وسائل الشيعه، ج 10، ص 385، حديث 2؛ بحار الأنوار، ج 98، ص 6.
2- ثواب الأعمال، ص 81.
3- كامل الزيارات، ص 183.
4- همان، ص 164.

ص: 206

ثواب و ارزش هاى متفاوت مى شود. علاوه بر اينكه در بسيارى از احاديث، امامان، طبق درك و شعور و اندازه ايمان و ظرفيت و گنجايش فكرى طرف، سخن مى گفتند ...». (1) آنچه مسلم است، زيارت كربلا، هميشه آزاد نبوده، بلكه همراه با گرفتارى ها و محدوديت هايى بوده است كه موجب دشوارى زيارت مى گشته است (بعداً به اين بحث خواهيم رسيد) ولى ائمه، براى همين شرايط هم، تكليف را ساقط ندانسته و به زيارت حسين (ع) دستور مى دادند.

يكى از شيعيان، به نام حسين، نوه «ابوحمزه ثمالى»، نقل كرده است كه:

«در اواخر دوره بنى اميه به قصد زيارت حسين بن على، بيرون آمدم ولى مخفيانه حركت مى كردم تا اهل شام، نفهمند، تا اينكه به كربلا و غاضريّه رسيدم. در يك ناحيه از آبادى پنهان شدم، تا اينكه شب فرا رسيد و مردم به خواب رفتند. شب، از نيمه گذشته بود كه غسل زيارت كردم و به سوى قبر سيدالشهدا عزيمت كردم. نزديكى هاى قبر كه رسيدم، با مردى روبه رو شدم، زيباروى و خوشبو و سفيدچهره، كه به من گفت: برگرد، الآن نمى توانى زيارت كنى. برگشتم. اواخر شب باز رفتم، باز هم آن مرد را ديدم كه گفت: دسترسى پيدا نمى كنى.

گفتم: چرا نتوانم به زيارت فرزند پيامبر و سالار جوانان بهشت برسم؟ من پياده از كوفه در اين شبِ جمعه به اينجا آمده ام. مى ترسم كه صبح شود و هوا روشن گردد و نيروهاى مسلح بنى اميه مرا بكشند. گفت: برگرد، فعلًا نمى شود ... چون حضرت موسى و فرشتگان، هم اكنون به زيارت مشغولند. برگشتم و صبر كردم تا اين كه سحر شد. غسل كردم و نزديك قبر رفتم و آن مرقد را زيارت نمودم و نماز صبح را در آنجا خواندم و از ترس شاميان، به سرعت از آنجا برگشتم». (2) آيا كسى كه در چنين وضعيتى، مخفيانه به زيارت قبر مولايش حسين برود و همراه با دلهره و هراس از نگهبانانى كه مأمور كنترل و ممانعت از زائران تربت كربلا هستند، زيارت كند، مستحقّ ثوابى بيشتر نيست؟!


1- بحار الأنوار، ج 98، ص 44.
2- بحار الأنوار، ج 98، ص 57 و 59 دو حديث است، با اندكى اختلاف در تعبيرات.

ص: 207

«معاوية بن وهب» مى گويد: وارد منزل حضرت صادق (ع) شدم. در نماز خانه منزلش، به نماز ايستاده بود، صبر كردم تا نمازش تمام شد. ديدم پس از نماز، دست به دعا برداشت و براى زائران قبر حسين بن على دعا كرد، آنان كه با انفاق مال و تلاش بدنى به زيارت مى روند، براى پيوند با ائمه و شاد كردن رسول خدا و پاسخگويى به فرمان امامان و خشمگين ساختن دشمنان و راضى كردن خداوند. و چنين دعا كرد:

خدايا، از آنان راضى باش، و خود و خانواده شان را، شب و روز، نگه دار، و همراهى شان كن و از شرّ هر جبّار سركش و ستمگر، و از گزند شياطين نهان و آشكار در امانشان بدار و نيازهايشان را برآور ... خدايا به آنان، به خاطر اين كه از وطن، دور ماندند و ما را بر فرزندان و بستگان خود برگزيدند، بهترين پاداش ها را عطا كن.

خديا! دشمنان ما، اين زائران را به خاطر سفر، ملامت كردند ولى اين سرزنش ها، هرگز پيروان ما را از اين زيارت، مانع نگشت. آمدند تا با مخالفان ما مخالفت كرده باشند!

خدايا! آن چهره ها را كه آفتاب، در اين راه تغيير داد، رحمت كن، آن صورت هايى را كه بر تربتِ حسين، قرار گرفت، مورد لطف قرار بده، آن چشم هايى را كه در راه ما اشك ريخت، آن دل هايى كه براى ما و تشنگى ما سوخت، آن ناله هايى كه براى ما سرداده شد، رحمت كن.

خدايا! من آن بدن ها و جان ها را تا قيامت، تا هنگام ورود به كوثر در آن روز تشنگى بزرگ، به تو امانت مى سپارم ...

امام، همچنان دعا مى خواند و سجده مى كرد. پس از فراغت از نماز، گفتم:

اين دعاهايى را كه از شما شنيدم، اگر در حق كسى بود كه خدا را نمى شناخت، مى پنداشتم كه هرگز به آتش دوزخ نخواهد سوخت، به خدا قسم، (با اين دعاهاى شما) آرزو كردم كه اى كاش به حج نرفته بودم و حسين را زيارت مى كردم.

امام فرمود:

تو به او بسيار نزديكى. پس چه چيز مانع از آن مى شود كه به زيارتش بروى؟ اى معاويه بن وهب! مبادا كه اين كار را ترك كنى؟

ص: 208

گفتم: نمى پنداشتم كه كار، به اين ارزش و عظمت مى رسد. (1) همين معاويه بن وهب، نقل مى كند:

امام صادق (ع) به من فرمود: هرگز زيارت حسين (ع) را به خاطر ترس، رها مكن. هركس زيارت آن حضرت را واگذارد و به سبب ترس، زيارت نكند، حسرتِ فراوان خواهد ديد. اى معاويه! آيا دوست ندارى كه خداوند تو را در ميانِ كسانى ببيند كه پيامبر دعايشان كرده است؟ آيا دوست ندارى كه با فرشتگان همدوش باشى و در قيامت، بى گناه به محشر آيى و جزء كسانى باشى كه با پيامبر دست مى دهند؟! ... (2) رسول خدا، در ضمن گفتار مفصلى به اميرالمؤمنين، كه فضيلتِ زيارت قبر على و فرزندش حسين و تشويق به زيارت آنان را بيان مى كند و ثواب اخروى آن را مى گويد، مى فرمايد:

ليكن عده اى پست و فرومايه، زائران قبر شما را سرزنش و ملامت مى كنند، آنچنانكه زنِ بدكاره را ملامت مى كنند، آنان، بدترين افراد امت من مى باشند كه هرگز به شفاعتم نرسند و بر حوض كوثر وارد نشوند ...». (3) در سخنى ديگر، پيامبر اسلام، خطاب به حسين، هنگامى كه جاى شمشير را بر پيكر او مى بوسيد، فرمود:

تو و پدرت و برادرت، شهيد خواهيد شد.

حسين، مى پرسد: از امت تو، چه كسانى ما را زيارت خواهند كرد؟

پيامبر فرمود: مرا، و پدر و برادرت و خودت را، جز كسانى از امت راستينِ من، زيارت نمى كند». (4) در حديثى هم، زيارت ائمه، در رديف جهاد با دشمنان به حساب آمده است. (5) زيارت حسين، براى تهى دستان، به جاى زيارت حج محسوب مى شود و خداوند،


1- كامل الزيارات، ص 116؛ بحار الأنوار، ج 98، ص 8 و 52؛ وسائل الشيعه، ج 10، ص 320.
2- كامل الزيارات، ص 117.
3- بحار الأنوار، ج 97، ص 121.
4- همان، ص 119؛ كامل الزيارات، ص 70.
5- همان، ص 124.

ص: 209

پاداش حج را به آنان مى دهد. (1) يكى از زنان شيعه، به نام «امّ سعيد احمسيّه» كه اهل عراق بود و براى زيارت قبور شهداى احد، به مدينه مشرف شده بود، در مدينه، به خدمتكار خود گفت: مركبى براى رفتن به مزار شهدا كرايه كن. آنگاه، تصميم گرفت تا آماده شدن مركب، به ديدار فرزند پيامبر، حضرت صادق (ع) برود. در حالى كه ديدار وى با امام در منزل آن حضرت، طول كشيده و كرايه چى، معطل گشته بود، خدمتكارش آمد و به «امّ احمسيّه» گفت: مركب، آماده است.

امام صادق (ع) پرسيد: چه مركب؟ كجا مى خواهى بروى؟

آن زن، مى گويد: گفتم: سرِ خاك شهدا.

حضرت صادق (ع) فرمود: تعجب از شما مردم عراق است، براى زيارت شهدا، راهى طولانى و سفرى دراز را طى مى كنيد ولى «سيدالشهدا» را وا مى گذاريد و به زيارتش نمى رويد!

گفتم: سيدالشهدا كيست؟

فرمود: حسين بن على.

گفتم: من زنى بيش نيستم.

امام: باشد! ... براى كسى مثل تو، مانعى ندارد كه به زيارتش بروى.

آنگاه، از ثوابِ عظيم اين زيارت، برايم بيان فرمود». (2) در مورد زيارتِ شائقانه و عاشقانه كه از روى محبت و شيفتگى انجام گيرد، نيز، احاديثى نقل شده است كه به ذكر دو نمونه اكتفا مى شود:

امام صادق (ع) فرمود:

روز قيامت، يك منادى ندا مى دهد: «زائران حسين كجايند؟»

جمعى بر مى خيزند. به آنان گفته مى شود: در زيارت حسين، چه مى خواستيد و


1- وسائل الشيعه، ج 10، ص 360.
2- همان، ص 339؛ بحار الأنوار، ج 98، ص 36 و 71 با اندكى اختلاف و تغيير در عبارت ها.

ص: 210

چه اراده كرديد؟

مى گويند: زيارت ما، به خاطر محبت به پيامبر و على و فاطمه بود.

به آنان گفته مى شود: اينك، اين محمد و على و فاطمه و حسن و حسين! پس به آنان بپيونديد. شما در درجات آنان هستيد. به پرچم پيامبر ملحق شويد.

آنگاه، آنان، در سايه سار لواى خاصّى كه در دست على بن ابى طالب است قرار مى گيرند تا وارد بهشت گردند. (1) محبت، انسان را در دنيا به اين دودمان، پيوند مى دهد. زيارت محبت آميز هم، در نهايت، انسان را در آخرت، به خاندان رسالت پيوند مى دهد. آشنايى انسان ها در اين دنيا با دستگاه ولايت و خاندان پيامبر عامل جذب به اين «عروة الوثقى» است كه در آن دنيا هم «حبل المتين» نجات و سعادت خواهد شد.

از امام صادق (ع) روايت شده است كه:

خواستار سكونت در بهشت، بايد زيارتِ «مظلوم» را رها نكند.

مى پرسند: مظلوم كيست؟

مى فرمايد: حسين است. هركس با شوق به او و محبت به رسول الله و فاطمه و على، او را زيارت كند، بر سفره هاى بهشتى، مهمانِ اهل بيت خواهد بود. (2) تأكيدى كه امام، روى عنصر «مظلوميت» در زيارت سيدالشهدا دارد، جاى دقت و تأمل است و انگيزه حمايت از مظلوم و احياى ياد او و سپاس از فداكارى انسانى والا در برابر ظالمان را بيان مى كند.

ائمه، درصدد تشويق مردم به زيارتند. يعنى ايجاد شوق و رغبت و انگيزه و علاقه، و اين اشتياق، در صورتى فراهم مى آيد كه آثار يك عمل و نتايج يك اقدام، براى شخص، روشن باشد.

در زيارت كربلا، چه پاداشى مى تواند بزرگ تر از «بهشت» باشد؟ و چه انگيزه اى قوى تر از «مرضىّ حق» بودن و خشنودى رسول خدا را جذب كردن؟ و چه نتيجه اى بالاتر از پيوند با اهل بيت، در دنيا و آخرت؟


1- وسائل الشيعه، ج 10، ص 387.
2- همان.

ص: 211

رمز اين همه تأكيد

علاوه بر پاداش زيادتر و تأكيد بيشتر نسبت به زيارت قبر حسين بن على (ع)، از نظر مناسبت هاى زمانى هم آن فوق العادگى، كاملًا محسوس است.

همانگونه كه شيعيان آن حضرت، در هر مناسبت و مجلس و محفلى- حتى مراسم شادى و جشن هم- از حسين ياد مى كنند و ياد او را نمكِ هر مجلس مى دانند، ائمه هم نسبت به زيارت او- از دور يا نزديك- اينگونه اصرار و تأكيد داشته اند.

در روايات مربوط به زيارت هم، در هر فرصت و مناسبتى، در تمام ايام و فصول سال، در همه حالات سفر و حضر، غم و شادى، اعياد و وفيات، شب هاى قدر، مبعث، فطر، نيمه شعبان، غدير، عاشورا و ... دستور به زيارت حسين بن على (ع) داده اند و بيش از همه ائمه و حتى رسول خدا، به زيارت سيد الشهدا تأكيد شده است.

اينها براى چيست؟ مى توان گفت براى اين است كه، عاشوراى حسين و حادثه كربلا، «سمبل» است. همچنان كه مخالفت و دشمنى دشمنان هم، بيش از همه، با نام و ياد و مزار مظلوم كربلا بوده است چرا كه كربلا در نظرشان سمبل مقاومت بوده است.

تبلور درخشان خطّ ائمه، در حركتِ عاشورا بود و كينه توزى شديد دشمنان حق و اهل بيت هم، در مخالفت با آن حضرت، و اثرات شهادتش انجام مى گرفت. حتى سال ها بعد از نابودى امويان هم، بخش عظيمى از جامعه، همچنان دچار ضايعات و عوارض و آثار سوء تبليغات و تعليمات مسمومى بود كه در آن دوره خفقان و در آن «هزار ماه سياه» ايجاد شده بود.

تشويق مؤكّد به زيارت كربلا، در جهت خنثى كردن و محو نمودن هرچه بيشتر آن ضايعات و سموم بود. كربلا، از يك سو، سمبل مظلوميت آن پيشوايان عدل بود، و از سويى، مظهر دفاعِ بزرگ آل على و عترت پيامبر، از اسلام و قرآن، حتى به قيمت جان هاى عزيز و گرانقدر و قتل عام هاى شگفت و هولناك.

توجه و روى آوردن به مزار سيدالشهدا، در واقع تكرار و يادآورى همه روزه و همواره حق و مظلوميت و تكليف و تعهد بود، تا دل ها به آن جهت و آن سو، تمايل پيدا

ص: 212

كند و امت اسلام، «كربلايى» شود و فكر و ذكر و نشست و برخاست و آغاز و انجامِ شيعه، همواره «حسينى» گردد.

خداوند اگر براى زيارت كربلاى حسين، پاداش هزار حج و عمره مى دهد، چون حج هم به بركت عاشورا باقى مانده است، حج را هم حسين زنده كرد. حيات اسلام در سايه خون پاكِ شهيدان كربلا بود. اگر نامى و سخنى از پيامبر و كعبه و قبله و وحى و دين و قرآن مانده است، به بركت وجود حسين و خون و شهادتِ اوست.

اسلام، مديون سيدالشهداء است. از اينجاست كه مى گوييم: كربلا، همه چيز ماست، چون اساس دين را حفظ كرد. مگر نه اين كه امويان، كمر به هدم اسلام بسته بودند؟! مگر نه اين كه برنامه هاى ضدّ اسلامِ رجعت طلبان، در راستاى ارزش هاى جاهلى، يكى پس از ديگرى احيا مى شد؟! مگر نه اينكه آل اميه، اسلام را به بازيچه گرفته بودند و خلافت اسلام را همچون توپى ميان خود دست به دست مى گرداندند. مگر نه اينكه حسين بن على (ع) فرمود:

«در شرايطى كه امت اسلامى به والى و زمامدار ناپاك و نالايقى همچون «يزيد» گرفتار شده است، «فَعَلي الإسلامِ السّلام»، بايد با اسلام خداحافظى كرد و با دين، بدرود گفت؟!»

حركتِ عاشورا، پيش از آنكه يك نهضتِ شيعى و در جهت احياى حق آل محمد باشد، يك حركت اسلامى و براى نجاتِ دينِ خدا بود، كه در آستانه زوال و نيستى قرار داشت. پس كربلا، تنها مربوط به شيعيان نيست، بلكه قبله گاه همه مسلمين است، چرا كه فسقِ علنى يزيد، و بدعت ها و تحريف ها و ستم ها و اسلام زدايى هاى بنى اميه، از نظر اهل سنت هم مطرود و محكوم است و ايستادن در مقابل آن رجعتِ فاحش، يك عمل ارزشمند! ...

سخن خود حسين، اين بود كه اگر استوارى و استقامت دين جدّم با مرگ من است، پس: اى تيغ ها بياييد بر فرق من فرود ... «ان كانَ دينُ محمدٍ لا يستقمْ الّا بقتلي يا سُيوفُ خذيني».

آن همه تأكيد، براى آن است كه حسين، اسلام را زنده كرد و خون او، بقاى دين

ص: 213

را بيمه نمود و ... پيامبر، در وجودِ حسين، تداوم يافت.

حديث معروفِ: «حسينٌ مِنّي وانا مِن حسين» شايد يكى از معانى اش اين باشد كه همچنان كه حسين از من است، من هم از حسينم، يعنى اگر نام من و دينم و كتاب آسمانى ام، حيات و ابديت يافته است، به بركت حسين است و من نيز از حسينم.

كربلاى حسين، مظهر و سمبل و اسوه است، مزار او نيز چنين است و زيارت قبرش هم، بيش از همه مورد سفارش پيشوايان دين است.

عاشورا، روز ناگوار و دردناكى بود. و كربلا، صحنه دلخراش و جانسوز ...

آنچه بود، گرسنگى بود و تشنگى، غربت و مظلوميت، شهادت و خون، اسارت و زخم زبان، خستگى و گرد و غبار، دلهره كودكان و رنج مادران، غم بود و درد، قتل عام و خيمه هاى سوخته، قساوت دشمن و سرهاى بريده و ... حسين بن على (ع) شهيد آن روز و اين صحنه است. بر مظلوميت او، نه تنها اهل زمين، بلكه اهل آسمان و فرشتگان هم مى گريند. چرا كه «كربلا»، در تاريخ بى نظير است. به بيان امام صادق (ع):

«چهار هزار فرشته، آشفته و غبارآلود، تا قيامت بر حسين مى گريند». (1) و به بيان امام رضا (ع):

«هزاران ملك، تا قيامت، همواره بر كربلاى حسين فرود مى آيند و آن را طواف مى كنند و غمگينانه بر او مى گريند ...». (2)

در بارگاه قدس كه جاى ملال نيست سرهاى قدسيان همه بر زانوى غم است

جنّ و ملك بر آدميان نوحه مى كنند گويا عزاى اشرف اولادِ آدم است (3)

اين، واقعيت معنوى كربلاست، هرچند كه ما، توان ادراك و فهم آن را نداشته باشيم. «ام سلمه» همسر پيامبر اسلام كه تا زمان حادثه عاشورا زنده بود، از شهادت حسين در كربلا در خواب، باخبر شد. به اين صورت كه او را در آن ايّام، گريان ديدند.


1- بحار الأنوار، ج 98 چاپ بيروت، ص 7.
2- همان، ص 40.
3- محتشم كاشانى- دوازده بند.

ص: 214

پرسيدند كه سبب گريه ات چيست؟ گفت: «پيامبر را در خواب ديدم، با سر و صورتى خاك آلود و چهره اى پريشان، گفتم: چرا اينطور؟ فرمود: از كربلا مى آيم- يا: ديشب، براى حسين و اصحابش، قبر مى كندم ...». (1) چنين خوابى را «ابن عباس» هم ديده بود و نقل مى كرد.

و نيز، در روايات است كه پس از شهادت حسين بن على (ع)، در بيت المقدس، زير هر سنگريزه اى خون تازه بود، آسمان و زمين بر حسين گريست، آسمان، سه روز خون باريد، از زمين خون جوشيد و ... (2) زائر حسين (ع) كه به زيارت مرقد آن امام مظلوم مى رود، بايد تمثيلى از شدائد و رنج ها و سوز و گدازها و خوف و عطش ها را در خويش، پديد آورد. كربلايش، كرب و بلا باشد. سفرى همچون سفر حسين و اهل بيتش در كربلا.

در سفر كربلا، بايد همسانِ فرشتگان بود، مهموم و اندوهناك، دلسوخته و غبار آلود، پريشان خاطر و غمين.

اين نيز، توصيه ائمه: است. با اينكه در زيارت قبور ائمه ديگر، سفارش به نظافت، پاكى، جامه هاى نيكو و ... شده است، در مورد زيارت حسين بن على (ع)، هرچه رنج و گرسنگى و تشنگى باشد، بهتر است، محزون و ژوليده و غبارآلود بايد زيارت كرد، تا ياد آن رنج ها و مصيبت ها كه بر اهل بيت حسين (ع) روا شد، به يادها بيايد و زنده شود.

غبار راه در سفر كربلا، خود، زينت زائر است و عطر جانبخش حسينى است.

نيازمند بلا! گو رخ از غبار مشوى كه كيمياى مراد است، خاك كوىِ نياز (3)

از امام صادق (ع) نقل شده است كه زيارت قبر حسين (ع)، بهتر است كه پياده انجام گيرد و زائر با پاى برهنه و راه رفتنى همچون غلامان به سوى قبر برود. (4)


1- بحارالأنوار، ج 45، ص 230- 232.
2- همان، ص 201 به بعد، احاديث مكرّر.
3- حافظ.
4- بحار الأنوار، ج 98، ص 143.

ص: 215

و نيز فرموده است:

«اذا اردتَ انتَ قبرَ الحسين، فَزُرهُ وانت كئيبٌ حزينٌ، مكروبٌ شُعثٌ غُبْرٌ، فانّ الحسينَ قُتل وهو كئيبٌ حزينٌ شعث مغبرٌ جائعٌ عطشان». (1)

هرگاه خواستى حسين را زيارت كنى، او را در حالى زيارت كن كه افسرده و غمگين و ژوليده و غبارآلود باشى، چرا كه حسين، درحالى كشته شد كه پژمرده و غبارآلود و گرسنه و تشنه بود.

در حديث ديگر، امام صادق فرموده است: حسين بن على را در حال اندوه و حزن و رنج و خاك آلوده و پژمرده و گرسنه و تشنه زيارت كن:

«إذا أَرَدْت الحُسين فَزُره وأَنتَ حزينٌ مكروبٌ شُعثاً غُبراً جائعاً عَطشاناً». (2)

داشتن چنين حالتى در زيارت، ترسيم و تجسيم حوادث روز عاشوراست و اينگونه به ديدار رفتن، نشانه آن شيفتگى قلبى و دلدادگى فراوان است، از اين رو اين غبار، خود، طراوت و پاكى است و اين آشفتگى و افسردگى، نشاط روح عاشق است.

از شيشه، غبار غم نمى بايد شست وز دل، رقمِ «الم» نمى بايد شست

پايى كه به راه عشق شد خاك آلود با آب حيات هم نمى بايد شست (3)

امام صادق (ع) شيوه عملى جدش امام زين العابدين را مورد نظر قرار داده و به «ابوبصير» تعليم مى دهد كه قبل از زيارتِ حسين، سه روز روزه بگير و در آخرين شب- شب جمعه- پس از نماز شب به آسمان نگاه كن، آن شب را قبل از مغرب غسل كن، شب را با طهارت بخواب، و هنگامى كه خواستى به سوى مزار آن حضرت بروى، غسل كن، ولى عطر نزن، روغن نزن، سرمه نكش تا به قبر برسى. (4) حسين، عزيز همه است، در سوگ اين عزيز، و در زيارت خاك آن شهيد، زائر


1- بحار الأنوار، ج 98، ص 142.
2- بحار الأنوار، ج 98، ص 140؛ وسائل الشيعه، ج 10، ص 414، حديث 2.
3- مشفقى دهلوى.
4- «فاغتسل وَلا تطيّبْ وَلا تُدهِّنْ وَلا تكتحِلْ، حتى تأتى القبر» وسائل الشيعه، ج 10، ص 423.

ص: 216

بايد خود را داغديده و عزادار و غمگين بداند و بنماياند. سفر كربلا، سفر تفريح و تفرّج نيست. زيارت حسين، اردوى تفريحى و پيك نيك نيست. از اين رو، گاهى امامان مى ديدند كه گروه هاى زائر، همراه خود، وسايل پخت و پز و كباب و بزغاله و حلوا و فرنى و سفره هاى رنگين مى برند، بر مى آشفتند و اعتراض مى كردند كه: آيا شما سر خاك پدرتان هم اينگونه مى رويد؟!

وقتى به امام صادق خبر مى رسد كه جماعتى از زوار حسين، زاد راه و رهتوشه هاى خوب و معطر بر مى دارند، مى فرمايد:

اگر اينان قبر پدران يا مادران يا دوستان خويش را زيارت كنند، هرگز چنين نمى كنند.

«لَوْ أَتيتُم قُبورَ آبائكم وَأُمّهاتِكم لم تفعلوا ذلك»

راوى مى پرسد: پس چه بخوريم؟ حضرت پاسخ مى دهد: نان و شير.

در روايتى هم به نقل «مفضّل بن عمر» امام صادق (ع) مى فرمايد: زيارت كنيد، بهتر از زيارت نكردن است، زيارت نكردن، بهتر از زيارت كردن است! ...

راوى كه تعجب مى كند، امام، ادامه مى دهد: به خدا قسم، هر يك از شما كه سر قبر پدرش مى رود، افسرده و غمگين مى رود، ولى به زيارتِ حسين، با سفره ها و رهتوشه ها مى رويد! ... هرگز نبايد چنين كنيد، تا اين كه قبر حسين را، غبارآلود و ژوليده زيارت كنيد. (1) در اين صورت است كه «كرب» و «بلا» را در زيارت «كربلا»، مى توان تجسّم بخشيد و كربلا را با ترسيم چهره مظلومانه اش، زيارت كرد.

بدين گونه است كه سمبل مظلوميت اهل بيت را مى توان حفظ كرد و كربلا را همواره زنده و سازنده نگه داشت، حتى با تحمّل هزينه ها و خرج ها و شدايد و رنج ها، خداوند هم تضمين كرده است كه آنچه در اين راه، خرج شود جبران كند. (2)


1- چند حديث، با مضمون فوق بحار الأنوار، ج 98، ص 141.
2- وسائل الشيعه، ج 10، ص 375 و 376، حديث 2 و 5.

ص: 217

كربلا، قبله گاه حق

قبله اهل حقيقت، كربلاست كربلا، او قبله اهل ولاست

گرچه دارد كعبه، مروه با صفا ليك، كى دارد مناى كربلا؟

كعبه را گر زمزم است آب حيات كربلا را آبِ خضر آمد فرات

رونما عارف، صلاتِ ركعتين در خم ابروى محراب حسين

كدام شهيد است كه اين همه زائر، در طول تاريخ داشته باشد؟ كدام مرد است كه در راه زيارتش، عاشقانه اين همه فداكارى و ايثار و نثار جان و بذل مال، و تحمّل رنج و زحمت مى شود؟

كدام بارگاه است كه اين همه عاشق دارد؟

كدام شهادت است كه تا اين حدّ، موج آفرين و حركت زا و بيدارگر و حيات بخش است؟

كدام كشته شدن است كه اين همه، به احياى دين كمك كرده است؟

كدام مرگ است، كه تا اين اندازه، سرشار از زندگى و جاودانگى است؟

و ... بالأخره، كدام كشته به خون غلتيده است كه اين همه سوگوار دارد، و همه، هميشه، در همه جا داغدار عزاى اويند و از صدفِ ديدگان، دُرّ اشك، نثارش مى كنند؟

راز اين موج آفرينى چيست؟ و فلسفه بقاى جاودانه و جوشش همواره آن خون پاك، كه بر «كربلا» ريخت، كدام است؟ بى شك، كار شگفت و كربلايىِ «حسين بن على» در عاشورا، با همه ابعادش، اصلى ترين عاملِ اين حيات جاويد و حكومت بر دل ها و تسخير زمان ها و مكان هاست.

در يك كلمه، «فداكارى»، با همه عمق و وسعت و زيبايى كه در اين واژه مى گنجد، آن هم با انگيزه اى الهى، نشأت گرفته از عشق به خدا و دين، عامل اصلى است.

پاكبازتر از حسين (ع) كيست؟ و «عاشورا» ى او، از چه چيزى جز «عشق به خدا» مى تواند برآيد؟! ...

ص: 218

هركه در اين بزم، مقرّب تر است جام بلا بيشترش مى دهند

هركه بود تشنه ديدارِ دوست آبِ لبِ نيشترش مى دهند

چه كسى عاشق تر و مقرّب تر از حسين؟ و چه كسى شيفته تر و مأنوس تر به شهادت، از حسين؟ عظمت بى همتاى او، مرهون آن فداكارى عظيم، در راه خدا و ايمان و عشق به مبدأ هستى است. اينكه او، شهيد بزرگ راه خدا، و سرور شهيدان- سيدالشهداء- و آموزگار شهادت، و اسوه شهادت طلبان است، مرهون نقشى است كه اين قهرمان بزرگ، در حماسه عشق و داستانِ خونين و قصه سرخ شهادت، ايفا كرد.

در زيارت مرقد آن امام مظلوم، بايد به آن جلوه هاى تابناك عظمت و معنويت و حماسه و فداكارى توجه داشت و به «حقِّ» او بايد عارف بود.

بايد دانست كه سيدالشهدا و يارانش، كه بودند؟ چه كردند؟ چرا شهيد شدند و ما بايد چه كنيم؟ توجه به اين جهات، شايد يكى از معانىِ «عارفاً بحقّه» باشد كه در دستورهاى ائمه در مورد زيارت، مطرح شده است.

مرحوم نراقى، در توجه دادنِ به شهيد كربلا و مدفونِ در آن تربت والا، مى گويد:

«... در زيارت كربلا، به يادآور، كه فرزند رسول خدا، در اين سرزمين به شهادت رسيده و امام حسين و اولادش و نزديكان و يارانش در همينجا شهيد شده اند و خانواده اش به اسارت درآمده اند. اندوه را بر قلبت تجديد كن و به كربلا، با چهره اى ژوليده و غبارآلود، با دلى شكسته و قلبى محزون داخل شو، در دل، حرمت و شرافت اين سرزمين را حاضر كن، كه اين، سرزمينى است كه در تربتش شفاست، و دعا در آنجا ردّ نمى شود، و خداوند، آنجا را در قيامت، از والاترين بقعه هاى بهشتى قرار مى دهد. با آرامش و وقار، وارد حرم كه شدى، و چشمت بر ضريح منوّر آن حضرت و ديگر شهدايى كه در ركابش به شهادت رسيدند و در جوارش آرميده اند افتاد، آن اشخاص را در نظرت مجسّم كن، يكايك آن حوادث و وقايع را از نظر بگذران و در پيش چشم خود مجسّم ساز كه: حسين در كربلا ايستاده است، يارانش، يك به يك مى آيند و پس از سلام بر او، اجازه جهاد و ميدان رفتن مى طلبند، آن حضرت اجازه مى دهد. به قلب دشمن حمله مى كنند و در

ص: 219

درگيرى به شهادت مى رسند، و در واپسين دم، حسين را صدا مى زنند، امام هم به سرعت، خود را بر بالين آنان مى رساند ...». (1) اينگونه حماسه ها را در كدام فرهنگ بشرى و مكتوب مى توان يافت؟ جز در اسلامِ عترت و اهل بيت؟! آيا اين شهيد، سزاوار گراميداشتى اينچنين پرشكوه و ... آيا اين خاك، شايسته احترام نيست؟!

شهادت، سنگ را بوسيدنى كرد

الا ... اى كربلا، اى قبله دل هاى حقجويان آزاده،

الا ... اى مظهر تابان و جاويد شهادت ها

نشانِ عشق و ايمان و نثار جان،

تجلّيگاه شورانگيزِ فكرِ امتى آگاه،

الا ... اى كربلاى خون،

الا ... اى شوق جانبازان دين را، بهترين كانون،

تو، مغناطيس ميليون ها دِل روييده از خونى،

تو نبض زندگى را، بهترين معيار و قانونى،

آرى ... كربلا، سرزمينى است كه نشانه هاى آن حماسه جاويد و حق مجسّم را در خود دارد. از اين رو، مقدس و مبارك و مؤثر و مربى است.

قداست خاك كربلا، به خاطر خون حسين است، كه حسين، خود خون خداست و پسرِ خون خداست (يا ثارَالله وابنَ ثاره) شگفت نيست اگر خون، به خاك، اعتبار بخشد.

عجب نيست اگر شهادت، به زمين و در و ديوار، آبرو و ارزش بدهد.

گرچه زمين ها همه از آنِ خداست، و خاك ها همه خاك است و برابر، ولى، آنگاه كه خاكى، زمينى، زمانى، حادثه اى، روزى، چيزى، به شخص محترم و وجود ارزشمندى تعلق و نسبت و وابستگى مى يابد، از آن كسب اعتبار و ارزش و حرمت مى كند.


1- جامع السعادات، محمدمهدى نراقى، ج 3، ص 403.

ص: 220

«كربلا»، دربردارنده حسين شهيد است، حسينى كه فداى اسلام و كشته راه دين گرديد و در راه اعتلاى «كلمةالله» و بيان حقايق و اجراى مسؤوليت و نشر توحيد و مبارزه با شرك اموى، ... جان پاك خود را در كفِ اخلاص گرفت و جنگيد و «زيباترين حماسه عالم بيافريد».

آيا تربت چنين شهيدى، شايسته تجليل نيست؟

آيا چنين پيشوايى، اسوه و الگو و الهام بخش نيست؟

بر خاك مزار چنين آزاده اى بايد بوسه زد و تربت اقدس و اطهرش را بايد توتياى چشم كرد و مُهر نماز نمود، چرا كه اين عظمت، به خاطر شهادت است.

«شهادت، خاك را بوييدنى كرد»

«شهادت، سنگ را بوسيدنى كرد» براى الهام از مكتب خونين كربلا و درس هاى بلند و والاى عاشورا، تربت كربلا را بايد هنگام نماز، كه تقرب به خداست، زير پيشانى گذاشت، و در سجاده، عطر شهادت را از آن تربت، استشمام كرد. اين، سفارش امامان ماست. خاك كربلا، مهر نماز مى شود و به سجده بر آن توصيه مى گردد.

علاوه بر اينكه، مهر تربت، به عنوانِ همراه داشتنِ خاكى پاك، در سفر و حضر، و همه جاست، تا در نمازها، كه به پاك بودن لباس و محل نماز و سجده گاه بايد توجه داشت، كار نمازگزار، آسان باشد، ياد هميشه و هر لحظه كربلا نيز در اين عمل مستحب، نهفته است. گرچه ناآگاهانِ بى خبر از فلسفه مُهر نهادن در سجاده و هنگام سجده، آن را شرك بدانند و تقديس خاك كربلا را ناروا بشمارند ... كه آنها با اصل زيارت نيز مخالفند (كه در اينجا، محلّ بحث آن نيست).

در اين زمينه، از بحث هاى فراوان و استدلال هاى استوارى كه انجام گرفته، چشم مى پوشيم و فقط به نقل سخنى از امين دين و مدافع ولايت علوى، مرحوم «علامه امينى» اكتفا مى كنيم:

«آيا سجده بر چنين تربتى، با اين شأن و بها، هنگام تقرّب به خداوند در اوقاتِ نماز، در صبح و شام، شايسته تر از هر زمين و خاك و محلّ و بساطى و فرشى نيست؟ ... آيا براى قرب به خداوند و براى خضوع و خشوع و عبوديت در آستان

ص: 221

پروردگار، مناسب تر و شايسته تر اين نيست كه چهره و پيشانى بر خاكى نهاده شود كه در درون و ضمن آن، درس هاى دفاع از خدا و مظاهر قدس او و جلوه هاى حمايت از ناموس اسلام مقدس نهفته است؟

آيا با اسرار سجده بر زمين، شايسته تر آن نيست كه سجده بر تربتى شود، كه در آن راز بزرگوارى و عظمت و كبرياء و جلال خداوند نهفته و حاوى رموز عبوديت و فروتنى در برابر خداوند، در بهترين نمودها و نشانه هاست؟

آيا سزاوارتر نيست كه سجده بر تربتى شود، كه در آن، نشانه هاى توحيد و فداكارى در راه آن است و انسان را به رقّت قلب و نرم دلى و شفقت و عاطفه وا مى دارد؟

آيا بهتر آن نيست كه سجده گاه، از خاكى قرار داده شود كه در آن، چشمه هاى خونى جوشيده است كه رنگ خدايى داشته است؟ تربتى آميخته با خون كسى كه خداوند او را پاك قرار داده و محبت او را اجر رسالتِ محمد (ص) قرار داده است، خاكى كه با خون سرور جوانان بهشت، و وديعه محبوب پيامبر و خدا، عجين گشته است ...؟». (1)

تربت، پيوند «خاك» و «خون»

«كربلا» به عنوانِ تجسّم يك فرهنگ انقلابى و پرشور و پرخاشگر عليه سلطه هاى ستم مطرح بود و قبر حسين بن على (ع) و تربتِ خونينِ اين شهيد بزرگ و يارانش، كانون الهام و مكتب آزادى بخش و حركت آفرين.

در فرهنگ شيعه و در باور حسينيان تاريخ و آشنايان با اهل بيت، كلمه «تربت»، بار محتوايى غنى و تاريخى داشته است. چه به صورتِ مهر نماز، يا خاكِ تيمّم، يا تسبيح سجاده، يا خاك شفابخش و متبرّك.

آنگونه كه اشاره شد، اين تأثير، در سايه عنصر دگرگونساز و اكسير «شهادت» است. امامان، تلاش مى كردند كه شيعه را به فرهنگ شهادت، سوق دهند. اين تشويق، در سايه روى آوردن به نمودها و سمبل ها و مظاهرى انجام مى گرفت كه يادى از آن


1- سيرتنا و سنتنا، ص 165- 166.

ص: 222

حماسه را در بر داشته باشد و تداعى كننده آن حماسه ها و خون ها و شهادت ها باشد. حتى به صورتِ قرار دادنِ تربت كربلا در محلّ سجود، تا تعظيم به آرمان والاى شهيدان كربلا باشد، و قرار دادن تربت، زير بينى، هنگام سجده، تا بوى خون شهداى كربلا، جان را طراوت بخشد. چرا كه: «از خاك شهيد، بوى خون مى آيد».

«امام صادق (ع) خريطه (كيسه و دستمال) زردى داشت كه در آن، تربت حضرت سيدالشهدا بود. وقت نماز كه مى شد، همان تربت را در موضع سجودش مى ريخت و سجده بر آن مى كرد». (1) آيا اين، جز تجديد عهد و پيمان با آيين و آرمان و راه و خطّ حسين است؟! نمازى بر پايه احياى جهاد و شهادت و مُلهَم از خون! ... مگر در تربت كربلا چه رازى نهفته است؟

«... در آنجا تربتى است، گويا معدن مغناطيس، كه افراد عاشق را كه قابل جذب اند، مانند ذرّات كوچك آهن، به سوى خود جذب مى كند. آنجا مضجعِ مقدّسِ سرباز فداكارى است كه رؤساى جمهور و پادشاهان، قبل از آنكه رسم سرباز گمنام و نهادنِ دسته گل معمول گردد، عصاره گل، بهترين عطر را آوردند و بوسيدند و بوييدند و پاشيدند و آرزوى اين كردند كه كاش در برابرش جنگيده و اسلام را يارى مى كردند و كشته مى شدند ...». (2) به عنوان نمونه، به چند حديث از سخن پيشوايان اشاره مى كنيم:

امام صادق (ع):

«السجودُ عَلى تُربةِ الحسين (ع) يَخرِقُ الحُجُبَ السّبعَ». (3)

سجده بر تربت حسين، حجاب هاى هفتگانه را كنار مى زند.

آن حضرت، به عنوان فروتنى و خشوع در برابر خداوند، جز بر تربت حسين،


1- منتخب التواريخ، ص 298، به نقل از «مصباح المتهجّدين».
2- اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، ج 2، ص 43.
3- بحار الأنوار چاپ بيروت، ج 82، ص 153 و 334.

ص: 223

سجده نمى كرد. (1) و مى فرمود:

«سجده بر گِلِ قبر حسين (ع)، تا زمين هفتم را نورانى مى كند». (2) حضرت فاطمه زهرا 3 آن تسبيحاتِ مخصوص را، با تسبيحى مى گفت كه از يك نخ مفتول از پشم درست شده بود و به تعداد تكبيرات، «گِرِه» داشت. وقتى كه «حمزه سيدالشهدا» به شهادت رسيد، از خاك قبر او، تسبيح ساخت. از آن پس، مردم هم به تبعيت از او چنان كردند. تا اينكه حسين (ع) به شهادت رسيد. مردم، به خاطر فضيلت و مزيّتِ افزون تر تربتِ امام حسين، از تربت قبر آن شهيد، تسبيح ساختند. (3) بالاتر از اين، سفارش ائمه است كه: كام فرزندان خود را هنگام ولادت، با تربت قبر حسين بن على (ع) برداريد. به اين تعبير، روايات متعددى نقل شده است. از جمله سخن امام صادق (ع) است كه:

«حَنِّكوا أولادَكم بتربةِ الحسين، فَإِنّها أَمانٌ». (4)

اين، آشنا ساختن نوزادان از لحظه تولد، با «كربلا» و «تربت شهيد» است و اثر تربيتى دارد. (5) «شهيد مطهرى»، درباره تربت شهيد و دانه هاى تسبيحى كه از تربت سيدالشهدا (ع) باشد، مى گويد:

«من، اين را از تربت شهيد بر مى دارم و اين نوعى احترام به شهيد و شهادت است، نوعى به رسميت شناختن قداستِ شهادت است ... پيشوايان ما گفته اند، حالا كه بايد بر خاك سجده كرد، بهتر است كه آن خاك، از خاك تربت شهيدان باشد، اگر بتوانيد از خاك كربلا براى خود تهيه كنيد، كه بوى شهيد مى دهد. تو كه خدا را


1- «كان الصادق ع لايسجد الّاعلى تربة الحسين ع تذّللا لله واستكانة اليه» بحارالأنوار، ج 82، ص 158، حديث 25.
2- «السجود على طين قبر الحسين ع ينوّر إلى الأرض السابعة» من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 268.
3- بحار الأنوار، ج 82، ص 333، حديث 16 و ص 341.
4- وسائل الشيعه، ج 10، ص 410، حديث 8.
5- روايات مربوط به تربت سيدالشهدا، برداشتن كام نوزاد با تربت كربلا، سجده و تسبيح بر تربت قبر حسين و ... را در منابع زير مطالعه كنيد: وسائل الشيعه، ج 10، ص 408 تا 420 و ج 3، ص 607؛ مصباحِ شيخ طوسى، ص 510؛ بحارالأنوار بيروتى، ج 98، ص 118.

ص: 224

عبادت مى كنى، سر بر روى هر خاكى بگذارى نمازت درست است ولى اگر سر بر روى آن خاكى بگذارى كه تماس كوچكى، قرابت كوچكى، همسايگى كوچكى با شهيد دارد و بوى شهيد مى دهد، اجر و ثواب تو صد برابر مى شود ...». (1) نه تنها تربت شهيد، بلكه هر چيزى كه از شهيد، يادگار مانده و نشانى از اوست و كوچك ترين پيوندى با يك شهيد دارد، براى وارثان خط شهادت و شاگردانِ اين مكتب، الهام بخش، عزيز، مقدس، متبرك، ارزشمند و خاطره آميز است.

فرات، آب حيات

گاهى «جغرافى»، گوياى يك «تاريخ» است.

گاهى قطعه اى زمين، حامل يك «فرهنگ» است.

گاهى نهر آبى، ديوار ديارى، ستون مسجدى، بقاياى شهرى، ردّ پايى، نقش ديوارى و ... در بردارنده يك دنيا خاطرات تاريخى تلخ و شيرين است، رواقِ تاريخ و آيينه حوادث است.

از آنها بايد الهام گرفت و با تأكيد بر آنها، تاريخ را به ياد آورد.

«فرات»، از اينگونه نهرهاست و آب فرات، در قاموس فرهنگ شيعه، بار معنوى و محتواى فرهنگى دارد و رازدار بزرگ و مقدّسى است كه امواجش، حماسه كربلا و آن تشنگى ها، ايثارها، حماسه ها، قهرمانى ها و ايمان ها را به يادها مى آورد.

«دجله» و «فرات»، تاريخ مجسّم و روان است. تاريخ امت اسلام، بر امواج اين دو رود هميشه جارى ثبت است.

آب «فرات» و خاك «كربلا»، هر دو يادآور عاشورايند و هر دو، در الهام بخشى، مؤثّر و كارساز، و هر دو، مورد تشويق و ترغيب اهل بيت و ائمه، و هر دو، مقدس و مبارك و عزيز.

در حديثى، «رود فرات» و «رود نيل»، رودهاى مؤمن به حساب آمده است:


1- شهيد ضميمه: قيام و انقلاب مهدى، ص 127.

ص: 225

«نَهرانِ مؤمنانِ ونَهرانِ كافِران، فالمؤمنان: الفراتُ ونيلُ مصر ...». (1) و در حديثى، فرات، نهرى بهشتى به حساب آمده است:

«أَربعة أَنهارٍ من الجنّة: الفرات ...». (2) غسل كردن از آب فرات، براى زيارت اباعبدالله الحسين (ع) يا غير آن، بسيار فضيلت دارد. امام باقر (ع) در ضمن حديثى از مردى از اهل كوفه پرسيد:

- آيا از «فرات» تان هر روز يكبار غسل مى كنى؟

- نه.

- هر جمعه چطور؟

- نه.

- هر ماه چطور؟

- نه.

- هر سال چطور؟

- نه.

امام باقر (ع) فرمود: تو از خير، محرومى! (3) و چه پاداش هاى عظيم، بيان شده است براى زائران قبر حسين بن على (ع) كه در فرات، وضو بگيرند و غسل كنند و با وقار و آرامش، به زيارت آن حضرت شرفياب شوند. (4) همچنين، برداشتن كام نوزاد با آب فرات و چشاندن آب مقدس اين نهر بهشتى به كودكانى كه بناست با محبت و ولايت خاندان و حى و اهل بيت پيامبر بزرگ شوند و «تربيتِ عاشورايى» يابند، امرى است كه دستور اكيد ائمه است.

در روايات، از آبِ فرات، به عنوانِ «آب بهشتى»، «ساحل وادى ايمن»، آب گوارا


1- وسائل الشيعه، ج 17، ص 215.
2- همان، ج 17، ص 215.
3- همان، ج 3، ص 527، حديث 22.
4- همان، ج 10، ص 377، احاديث: 1، 3، 6، 7، 8، 9 و 10.

ص: 226

و «مَعين» پر بركت، عزيزترين آب هاى دنيا و آخرت، و ... ياد شده است. (1) امام صادق (ع) به «سليمان بن هارون بجلّى» فرمود:

«ما اظُنّ احداً يُحَنِّكُ بماء الفراتِ الّا أَحبَّنا أَهلَ البَيتْ». (2)

و يا به اين تعبير كه:

«من شَرِبَ مِن ماء الفراتِ وحَنَّكَ به فإِنّه يُحِبُّنا أَهلَ البيت». (3)

هركس از آب فرات بنوشد يا كام خود را با آن برگيرد، حتماً دوستدار ما اهل بيت خواهد بود.

ايجاد پيوند با كربلا و اهل بيت با آب فرات، از آغاز حيات شروع مى شود و فرات، آبِ حياتِ جان هاى مستعدّ مى گردد و در «خطّ» صحيح مى كشاند و هدايت مى كند. در مورد تربتِ حسين بن على هم از ائمه نقل كرديم كه به فرموده ائمه، تربت قبر سيدالشهدا هم، فضيلت و قداست دارد و الهام دهنده و شفابخش است. امام صادق (ع) به «حارث بن مغيره» فرمود:

«تربت قبر حسين، شفابخش و ايمن ساز از هر ترس ...

در اواخر حديث، راوى مى پرسد:

چگونه تربتش امن از هر ترس است؟

مى فرمايد:

«هر وقت، از سلطان يا غير او ترسيدى، هنگام خروج از خانه ات، همراه خود از خاكِ قبر حسين (ع) داشته باش ...». (4) با الهام از كربلا و خاك قبر سالار شهيدان و آن آزاد مرد شجاع، نبايد از هيچ سلطه و نيروى خود كامه اى و از هيچ امر هراس انگيزى وحشت داشت! ...

در جبهه هاى ايران، در ايّام دفاع مقدس، رزمندگان اسلام از تك تك مفاهيم و


1- وسايل الشيعه، ج 10، ص 313، احاديثِ 1 تا 10.
2- همان، ص 314، حديث 2.
3- همان، حديث 7 و 9.
4- امالى، شيخ طوسى چاپ نجف، ج 1، ص 325.

ص: 227

سوژه ها و عناصر عاشورايى الهام مى گرفتند و به جهاد خويش، «عمق دينى» مى بخشيدند.

در عمليات خيبر، وقتى نيروهاى اسلام از باتلاق هاى هورالعظيم گذشته، به محلّ التقاى دجله و فرات رسيدند، در مطبوعات و رسانه هاى خبرى ما، اعلام شد كه: رزمندگان از آب دجله و فرات، «وضو» گرفتند.

اين تعبير، شورى شگفت در مردم ما پديد آورد. كلمه «فرات»، عاشوراى حسين را در يادها زنده كرد و رسيدن دست رزمندگان به آب فرات، «عباس» را تداعى كرد و در اين زمينه ها، شعرها سروده شد و بهره بردارى ها انجام گرفت.

به عنوانِ نمونه، به چند بيت، از شعرهاى آن ايام اشاره مى شود:

در راه تو بس كه خون فشانديم حسين تا بصره، گل سرخ نشانديم حسين

عباس بگو تا نكشد خجلتِ آب زيرا كه فرات را ستانديم حسين

پيوند فرات را با حسين و عباس بنگريد ... و در شعرى ديگر:

اكنون كه فرات را به دست آورديد يك جرعه آب، بهر اصغر ببريد

شاعرى ديگر در ترسيم حماسه هاى رزم آوران فاتح خيبر، گفت:

چابك سواران تندرآسا ره سپردند بر قلب اردوى مخالف حمله بردند

هم از «فرات» و «دجله» بس آسان گذشتند با پاى عزم و قوّت ايمان گذشتند

ديگر فرات و دجله، آزاد است، آزاد ديگر كسى ره بر «ابوفاضل» نبنداد

ديگر ز بى آبى كسى عطشان نگردد حلقوم اصغر، چاك از پيكان نگردد

محتوا و مضمونِ اشعار با كربلا و على اصغر و حسين بن على و اباالفضل پيوند خورده است و با كوچك ترين اشاره و بهانه و نشانه اى، فكر و ذكر و دل و ديده شيعيان حسين و پروردگانِ مكتب عاشورا، به قبله گاه كربلا متوجه و روانه مى گردد و از آن منبع، تغذيه روحى و معنوى مى شود.

رزمنده اسلام، بر پيشانى بند و بازوى لباس خود در جبهه مى نويسد: «مسافر كربلا»! اين، الهام بخش و حركت آفرين است. زيارت كربلا و امام حسين (ع) سراسر آكنده از

ص: 228

اينگونه عناصر روحيه ساز و خطدهنده است.

حسين، اى درس آموز شجاعت بسيجى از تو آموزد شهامت

به روى سينه و پشتِ بسيجى نوشته: يا زيارت، يا شهادت

همه اينها- آنچنان كه قبلًا نيز گذشت- در سايه «شهادت» است كه قداست و-. ثأثير و معنويت يافته است. آنچه كه از شهيد باقى مى ماند، آنچه به شهيد منسوب است، آنچه يادآور شهيد است، همه اينگونه مقدس و مؤثر و مُلهِم است. مگر رزمندگان ما، چفيه يك شهيد و سلاح او را، الهام بخش و يادگار «شهادت» و ايثار نمى دانستند؟!

مگر تسبيح و ساعت و دفترچه و خطنوشته و لباسى كه از يك همسنگر شهيد بر جاى مى ماند، دربردارنده عظمت روح شهيد و منتقل كننده معنويات او به ديگران نبود؟

مگر فرزند شهيد و خانواده شهيد، ما را به ياد ايثارها و فداكارى هاى شهيد نمى اندازد؟

تربت شهيد و آب فرات و خاك نجف و ساحل دجله و ... تداعى كننده حوادث و الهام دهنده حركت و مقاومت و احساس عظمت و ... است.

در تاريخ، نمونه هاى فراوانى است. به قسمت هايى كه درباره سيدالشهدا (ع) است، در آينده اشاره خواهيم كرد. اما در اينجا فقط به نمونه اى كه به «يحيى بن زيد» مرتبط مى شود، اشاره مى كنيم:

«يحيى بن زيد»، نوه امام زين العابدين (ع) كه از سلحشورانِ علوى و مبارزان با دستگاه بنى اميه بود، به دنبال قيام خويش، در زمان خلافتِ «وليد بن عبدالملك» توسط «نصر سيار» كه استاندار خراسان از سوى خليفه اموى بود، دستگير شد. خراسان، آن روز، تحت سلطه خلافت شام بود و يحيى بن زيد، كه در آن خطه، نهضت كرده بود، دستگير و زندانى شد. يحيى، بالأخره در سايه مبارزاتش به شهادت رسيد.

در ايامى كه زندانى بود، در محبس، به زنجير بسته شده بود، وقتى يحيى از آن زندان آزاد شد، آهنگرى را دستور داده بودند كه قيد و بند از پاى يحيى درآورد. شيعيان ثروتمند، نزد آهنگر رفته و خواستند آهنى را كه قيد و بند پاى يحيى بود، به

ص: 229

عنوانِ تبرك بخرند. هركدام از آنها بر قيمت مى افزود، تا آنكه به بيست هزار درهم رسيد و همگى آن پول را داده و آهن را خريدند و قطعه قطعه كردند و نگين انگشتر نمودند. (1) حرمت گذارى و تجليل شيعه از يك عنصر مبارز و شهيد، تا آنجاست كه قطعه هاى زنجير يك زندانى شيعه را با قيمت گران مى خرند و آنقدر براى آن قطعات، ارزش و قداست قائلند كه آن را به عنوانِ «نگين انگشتر» قرار مى دهند.

تربت الهام بخش سيدالشهدا (ع)

الهام بخشى تربت شهدا، و حركت آفرينى مزار حسين بن على (ع)، تنها در شرايط آباد بودن مرقد، و داشتنِ صحن و سرا و قبه و بارگاه نبود. از همان آغاز، آغاز شد. حتى از همان عصر عاشورا.

در همان روزهاى نخست پس از شهادت، كه نه قبرى بود و نه ضريحى و نه نشانى، شهادتگاه سيدالشهدا قبله دل ها شد و كانون شورانگيزترين عشق هاى پاك ... و عاشورا و كربلا، كلاس خود را داير كرد.

جاذبه معنوى آن ترتب خونين، از جاى ديگر بود.

نشود زمزمه خون شهيدان خاموش سوز عرفانى اين نغمه زسازى دگر است (2)

مگر كسى مى تواند به حق و انسانيت و آزادگى معتقد باشد و در ستايش شهداى كربلا زبان نگشايد؟ مگر مى شود، انسانى ضدّ ظلم و طرفدار مظلوم باشد و بر مظلوميت كشتگان آن دشت خونين اشكى نريزد؟ آهى سر ندهد، ناله اى نكند، مرثيه اى نخواند، شعرى نسرايد؟!

به كار گرفتن «كلمات» در دفاع از آن اسوه هاى شرف، كمترين كارى است كه


1- مقاتل الطّالبيين، ص 155؛ ترجمه مقاتل الطالبيين، ص 158؛ پيكار مقدس حضرت زيد بن على و فرزندانش، وحيد دامغانى، ص 229؛ مزارات خراسان، كاظم مدير شانه چى، ص 29 پاورقى.
2- همصدا با حلق اسماعيل، حسن حسينى، ص 25.

ص: 230

يك شاعر شرافتمند و شجاع، بايد انجام دهد. و شعر گفتن در افشاى چهره جلادان، و مرثيه خواندن در سوگ شهيدان، حداقلّ رسالتى است كه فرزانگان پاكدل و بلند انديشه و حق شناس به دوش دارند. شاعران متعهد شيعى در اداى اين تكليف در طول تاريخ فروگذار نكردند.

با نمونه هايى از الهام گيرى از تربت خونين سيدالشهدا، و حضور بر مزار آن آموزگار شهادت و درس آموزى براى حق باورى و انقلاب و مبارزه، آشنا شويم:

سليمان بن قَتّة تيمى (از تابعين و شاعران شيعه در قرن دوم) سه روز پس از شهادت حسين (ع) به كربلا گذر كرد و به شهادتگاه هاى آن شهيدان نگريست و چندان گريست كه چيزى نمانده بود هلاك شود. آنگاه، در حالى كه بر اسبش تكيه داده بود، اشعارى را به اين مضمون خواند:

«بر خانه هاى «آل محمد» گذشتم، در حالى كه آنها را مثل گذشته نديدم.

آيا نمى بينى كه خورشيد بر كشته شدنِ «حسين» بيمارگونه و كم فروغ مى تابد و شهرها، گرفته و خشكيده و لرزان است؟

آنان، اميد بودند، اينك مصيبت زده شده اند و اين مصيبت و داغ، بس عظيم است.

كشته طفّ و شهيد كربلا، از دودمان هاشم، مسلمانان را به ذلت و خوارى نشانده و آنان به خاطر يارى نكردن حسين، ذليل شده اند.

قطره خون ما، نزد پروردگار غنى و بى نياز است.

و ما روزى، هرجا كه باشد، اين خون ها را از دشمنان، مطالبه خواهيم كرد ...» (1) اين مرثيه سرايى و تجليل از به خون خفتگان شهيد از آل پيامبر، جزء اولين بارقه هايى است كه در پيشانى زمان درخشيده و تاريخ، آن را ثبت كرده است.


1- مَررت على ابياتِ آل محمد فلم ارَها امثالها يومَ حَلّت الم تر انَّ الشمسَ اضْحَت مريضةً لِقتل حسين والبلاد اقشعرّت وكانوا رجاءً ثم اضحوا رَزيةً لقد عظمت تلك الرزّايا وجلّت وَانّ قتيل الطفّ مِن آل هاشمٍ اذلّ رقابَ المسلمينَ فَذَلّت وعند غنىّ قطرة من دمائنا سَنَطلبهم يوماً بها حيث حلّت اعيان الشيعه، جلد 7، ص 308.

ص: 231

رويدادهاى شكوهمند و حوادث آموزنده اى در تاريخ است كه الهام گرفتن از كربلا و پيمان بستن با راه و هدف شهداى عاشورا را نشان مى دهد. و نيز، خوف و هراس دشمنان را از مركزيت يافتن كربلا براى نهضت هاى علوى و قيام هاى شيعى در لابلاى تاريخ مى بينيم.

نداى «هل من ناصر» حسين (ع) در گوش تاريخ پيچيد و حسين (ع) تاريخ را، امت ها و نسل ها را مخاطب خويش قرار داده بود.

«لبيك» گويان نداى استغاثه سيدالشهدا، در تاريخ، فراوان بودند.

حسين (ع)، فرياد زد، تا نشستگانى برخيزند، ندا در داد، تا جوانمردانى، به يارى حق بشتابند. پيام فرستاد، تا آزادگانى، لبيك گويند. شهيد شد، تا از خونش، الهام بگيرند و از كربلايش، درس بياموزند. جان داد، تا جان هايى در كالبدهاى سرد و افسرده، گرم گردد و شورآفرين جوامع بشرى شود.

نهضت هاى بسيارى، مديون كربلا و قيام هاى فراوانى، الهام گرفته از عاشوراست. و انقلابيون بى شمارى، شاگرد مكتب شهادتِ حسين (ع) اند.

كوفيانى كه در حمايت از مسلم بن عقيل و حسين بن على (ع) كوتاهى و سستى نشان داده بودند، پس از شهادتِ امام حسين (ع) در كربلا و وقوع آن قتل عام فجيع و كشته شدن امام معصوم به دستِ نيروهاى ابن زياد، خود را مقصّر و گناهكار مى دانستند و توبه خويش را تنها با يك قيام مسلحانه و انتقام خون شهيدان از امويان قابل قبول مى دانستند. اينان كه توبه كنندگان بودند، حركتشان به نام «قيام توابين» معروف است.

در نهضت توابين كربلا، پس از تشكيل هسته هاى اصلى قيام و آماده شدن شرايط براى شروع انقلاب، وقتى در سال 65 هجرى قيام خود را بر ضدّ حكومت اموى اعلان مى كنند، تصميم مى گيرند به زيارت قبر حسين (ع) بروند تا توبه خود را به درگاه پروردگار، نزد مرقد او اعلان كنند.

به نقل تواريخ، دسته هاى توابين به طرف كربلا رهسپار شدند. وقتى به كربلا رسيدند، همه يكصدا فرياد كشيدند: «يا حسين!» ... و گريه و زارى كردند و به درگاه

خداوند، توبه و تضرع نمودند تا خداوند، گناهانشان را ببخشد، آنان در برابر بارگاه

ص: 232

امام حسين (ع) گفتند:

خدايا رحمت فرست بر حسين، شهيد فرزند شهيد، هدايت يافته پسر هدايت يافته، صدّيق فرزند صدّيق.

خدايا! ... تو را شاهد مى گيريم كه بر دين و راه آنان هستيم، دشمن قاتلانشان و هوادار و دوستدار دوستانشان هستيم.

خدايا! ... ما فرزند دختر پيامبرت را خوار كرديم. گذشته ما را ببخش و توبه ما را بپذير و حسين (ع) و اصحاب شهيد و صديق او را رحمت فرست. (1) و چنان بر قبر شريف آن حضرت ازدحام نمودند كه بيش از ازدحام حاجيان بر «حجرالاسود» بود.

«سليمان بن صرد»، رئيس توابين، در ربيع الثانى سال 65 هجرى، اصحاب خود را جمع كرد و به «نُخيله» رفتند و در آنجا اردو زدند. پس از سه روز كه آنجا بودند و به سازماندهى و تكميل نيروهاى خود مشغول بودند، به كرانه فرات رفتند. سپس بر تربت حسين شهيد در كربلا حاضر شدند. وقتى به محلّ قبر رسيدند، يكصدا صيحه اى زدند و به شدت گريستند. گريه اى كه پيرامون قبر حسين بن على نظيرش ديده نشده است.

آنگاه سخنرانى ها كردند و بر سر تربت حسين (ع) ازدحام نمودند، همچون حاجيان در كنار حجرالسود، آنگاه با قبر، وداع كرده و رفتند. از آن پس بود كه فريادِ «يا لثارات الحسينِ» (2) توابين زمين را در زير پاى بنى اميه مى لرزاند. كوفه شاهد رفت و آمد مسلّحانه آنان به سوى قبر حسين (ع) بود. هنگامى كه قبر آن حضرت را ترك مى كردند، پشيمانى و حماسه شان افزايش مى يافت، موجى بود سرازير، بر ضدّ بنى اميه، و آرزويشان هم كشته شدن در راه خونخواهى حسين (ع) بود ... (3) از نهضت توابين كه بگذريم، نمونه هاى ديگرى هم وجود دارد.

قيام مختار نيز بى الهام از زيارت او نبود. به نقل تواريخ: مختار، پس از بازگشت از


1- حياة الامام الحسين بن على، باقر شريف القرشى، ج 3، ص 452.
2- شعار توابين انقلابى در دعوت به انقلاب، تقريباً به مفهومِ: «پيش به سوى انتقام خون حسين!» است.
3- تاريخ النياحه على الامام الحسين بن على، سيد صالح الشهرستانى، ج 1، ص 134- 138.

ص: 233

سفر حج، به كربلا آمد و بر حسين (ع) سلام گفت و قبر او را بوسيد و گريه كرد و گفت:

«اى سرور من! به جدّ و پدر، و به مادرت زهرا سوگند! و به شيعيان و خاندانت، به همه سوگند، غذاى خوب نخواهم خورد تا اينكه از قاتلان تو انتقام بگيرم». (1) و به دنبال همين زيارت، كه تجديد عهد خونين و ميثاقِ نهضت بود، در سال 66 هجرى، قيام خويش را شروع كرد و با دست گرفتن حكومتِ عراق، از قاتلان حسين (ع) و مسبّبين آن جنايات، به بهترين وجهى انتقام گرفت.

نمونه ديگر، قيام «زيد بن على»، فرزند امام سجاد (ع) است.

به تعبير استاد محقق، باقر شريف القرشى، در مجله «اجوبة المسائل الدينيه»:

زيد بن على، در خانه اى پرورش يافت كه، از آن لحظه كه چشم خود را گشود، بدن هايى را ديد كه از درد و اندوه، آب شده بود، آنچه شنيد، صداى گريه و ندبه از عمه هايش بود كه بر حسين (ع) مى گريستند و مظلوميت او را بر مى شمردند و حوادث جانگداز را بازگو مى كردند، و پدرش امام سجاد (ع) را مى ديد كه غم، دلش را مى فشرد و همواره بر پدرش مى گريست و محزون بود ...». (2) شخصيّتى بزرگ همچون زيد بن على، كه در آن دوران خفقان باز مى زيست و در انديشه قيام بر ضد امويان بود، از كربلاى حسينى الهام مى گرفت و تربت شهيد، سرمايه معنوىِ او و همراهانش در انقلاب بود.

الهام بخشى «كربلا» را براى مبارزان، از سختگيرى هاى پس از قيام نسبت به زيارت مى توان فهميد، كه از سوى سلطه جابران اعمال مى شد. پس از خروج و قيام زيد بن على بن الحسين در كوفه و شهادتش در سال 121، منع و مراقبت و كنترل زيارت حسين (ع) در كربلا زيادتر شد و هشام بن عبدالملك، مأمورانى را براى كنترل گماشته بود. (3) اين كنترل زيارت قبر حسين، پس از يك حركت و نهضت خونينى كه انجام


1- تاريخ النياحه على الإمام الحسين بن على، ج 1، ص 126.
2- همان، ص 131.
3- همان.

ص: 234

گرفته بود، چه معنايى مى تواند داشته باشد؟ جز الهام بخشىِ كربلا براى مبارزه ضد ستم؟!

نگهبانى از چنين مرقدى، حفاظت از سرچشمه الهام است. و نصب نشانه براى گم نشدن قبر، دليل پاى بندى به اين كانون اميدبخش است. شيعيان، از همان آغاز، همتى بلند و تلاشى چشمگير داشتند تا مركزيت كربلا را حفظ كنند.

... آنانكه حسين (ع) را به خاك سپردند، بر سر قبر او نشانه ها و علائمى بر پا داشتند تا آثار آن از بين نرود. در عهد بنى اميه، براى قبر حسين، نگهبانانى گماشته بودند تا از رسيدن زائران به قبر مطهر ممانعت به عمل آورند. قبر در محاصره پاسگاه هايى بود كه مأموريت مهمشان، همان جلوگيرى از زيارت بود. اولين كسى كه تربت پاك آن حضرت را زيارت كرد «عبيدالله بن حرّ جعفى» بود كه در نزديكى آن محلّ مى زيست. بر كنار تربت آن شهيدان حاضر شد و نگاهى به شهادتگاه هاى آنان كرد، درحالى كه چشمانش اشك آلود و گريان بود، قصيده معروف خود را در مرثيه حسين (ع) و شهداى كربلا سرود:

يقول أَميرٌ غادرٌ و ابن غادر ...

كه در اين قصيده بلند و زيبا، ضمن بيان فاجعه بزرگ كشتن فرزند فاطمه، و حسرتِ بزرگ و پشيمانى فزاينده بر يارى نكردن او، به يارى كنندگان آن امام در روز عاشورا دعا مى كند و مى گويد:

«خداوند، روح آنان را كه در يارى او، پيرامون او جمع شدند و حمايت كردند، از باران رحمتِ دائمى خويش سيراب كند.

من بر قبرها و شهادتگاه هاى اين شهيدان ايستادم.

قلبم نزديك بود كه منفجر شود و درونم از هم بپاشد و چشمم از اشك لبريز شد.

به جانم سوگند، اينان شجاعان ميدان هاى نبرد بودند كه به معركه جنگ شتافتند.

اينان در يارى كردن فرزند دختر پيامبرشان با شمشيرها، در شجاعت و دليرى به

ص: 235

شيران شجاع، اقتدا كردند و در مقابله با مرگ و برخورد با شهادت، كسى شكيباتر از آنان نديده است ...». (1)

كربلا، پايگاه انقلاب

حسين (ع) در كربلا شهيد شد.

آرى ... ليكن، پروانه هايى كه شيفته نورند، شمع محفل آراى خويش را يافتند و از شعله شمع، پيراهنِ عشق پوشيدند و با جان باختن و پَرسوختن، تعلّق دل را فرياد زدند.

او كه «مصباح هدايت» بود، شيفتگانى يافت كه در پرتو چراغ هدايت و شهادتش، جانى گرم و ديده اى بصير و دلى روشن بيابند.

و ... «كربلا»، يك دانشگاه سازنده شد، و قتلگاه، يك مركز الهام.

«عصر عاشورا، زينب كبرى (س) آن قهرمان بزرگ و زبان گوياى نهضت حسينى، در سخنانى به امام سجاد (ع) گفت: در همين سرزمين كربلا، براى قبر پدرت سيدالشهدا، علامتى و نشانى نصب مى كنند كه اثرش هرگز كهنه و فرسوده نمى شود و با گذشتِ روز و شب، محو نمى گردد و مردم از هر سوى به زيارتش خواهند آمد و سران كفر و زمامداران ستم و پيروان گمراهى، هرچند در زدودن و محو كردن و از بين بردن و


1- تراث كربلا، سلمان هادى الطعمه، ص 32 و ادب السياسه فى العصر الأموى، احمد محمد الجوفى، ص 193. متن شعر چنين است: يقول امير غادرٌ وابن غادر الا كيف قاتلتُ الشهيد ابن فاطمه فواندمى ان لا اكون نصرته الا كلّ نفسٍ لا تُسِدّدُ نادمه ويا ندَمى ان لم أكن من حماته لذو حسرةٍ ما ان تفارق لازمه سقى الله ارواح الذين تآزروا على نصره سقياً من الغيث دائمه وقفت على اجداثهم ومحالهم فكاد الحشا ينفضّ والعين ساجمه لعمرى لقد كانوا مصاليت فى الوغى سراعاً الى الهيجا، حماة حضارمه تأسّوا على نصر ابن بنتِ نبيّهم باسيافهم آساد خيلٍ ضراغمه فان تقلبوا من كلِّ نفسٍ زكيةٍ على الأرض قد اضحت لذلك واجمه وما ان رأى الراؤون اصبر منهم لدى الموتِ سادات وزهراً قماقمه

ص: 236

خاموش كردن آن بكوشند، آثارش آشكارتر و كارش بلندمرتبه تر خواهد شد ...». (1) و چنين نيز شد. تاريخ، گوياترين شاهد، بر صدق سخن عقيله بنى هاشم، حضرت زينب است.

به نوشته تواريخ، «عمارتِ مرقد حسين (ع) از همان زمان شهادت سيدالشهدا و اصحابش در سال 61 هجرى شروع شد. چون «بنى اسد» شهدا را به خاك سپردند، بر قبر آنان نشانه هايى گذاشتند كه محو نشود و «مختار بن عبيد»، آن مشهد را استوار ساخت و روستاى كوچكى در اطرافش بنا نهاد و آن مزار در عهد بنى اميه آباد بود و دو درب داشت، شرقى و غربى، كه مسلمانان و مؤمنين به قصد زيارت، آهنگ آنجا را مى كردند. در عهد هارون الرشيد- خليفه عباسى- آنجا را ويران كردند ولى در زمان مأمون، به دستور وى تجديد بنا شد، زيرا نسبت به علويون ابراز نزديكى و دوستى مى كرد. ولى در دوره متوكل، «ديزج يهودى» به دستور متوكل آن ساختمان را ويران كرد و از زيارت مردم جلوگيرى نمود ...». (2) ستمگران و حكام جور و پيروان باطل، وقتى با يك فكر و ايمان و گرايش معنوى نتوانند مبارزه و مقابله كنند، به مظاهر و نمودها و سمبل هاى آن تفكر و باور حمله مى كنند. در ماجراى كربلاى حسين (ع) و عشق به سيدالشهدا نيز چنين بود. شور شهادت طلبى را كه در سايه محبت به اهل بيت و عشق به امام حسين (ع) پيدا مى شد و در تجمع بر قبر آن حضرت و عزادارى بر سر خاك آن سالار شهيدان تجلى مى كرد، مى خواستند با محدود كردن مردم و فشارها و تضييقات و تخريب قبر مطهر و ممنوع ساختن زيارت، از بين ببرند و اين شعله را خاموش سازند. غافل بودند كه آن جلوگيرى ها از زيارت و آن تخريب ها و اهانت ها نسبت به مزار شريفِ امام، آن شوق را مشتعل تر مى كند. ايجاد فراق و جدايى، محبت و اشتياق را مى افزايد.


1- تتمة المنتهى، مرحوم شيخ عباس قمى، ص 242.
2- تاريخ الروضة الحسينيه، عبدالحميد الخيّاط، چاپ 1376 ق، ص 9؛ اعيان الشيعه، سيد محسن امين، ج 1، ص 627.

ص: 237

چه اهانت ها و ممانعت ها نسبت به قبر سيدالشهدا انجام گرفت، (1) ولى مگر مردمِ كربلايى و حسينى دست كشيدند؟ هرگز! كمى تاريخ بخوانيم (كه تاريخ، سراسر درس و عبرت است).

شيخ طوسى در «امالى» نقل كرده است:

يحيى بن مغيره مى گويد: نزد «جرير بن عبدالحميد» بودم. مردى از اهل عراق آمد. جرير از اوضاعِ مردم در عراق سؤال كرد. گفت: هارون الرشيد را در حالى پشت سر گذاشتم كه قبر حسين (ع) را خراب كرده و دستور داده بود كه درخت سدرى را كه در آنجا بود- به عنوان نشانه قبر براى زوار، و سايه بانى براى آنان- قطع كنند.

جرير دست هايش را بلند كرد و گفت: الله اكبر! در اين باره خبرى از پيامبر به ما رسيده بود كه آن حضرت، سه بار قطع كننده درخت سدر را لعنت كرده بود. ما تاكنون متوجه معناى اين حديث نبوديم. اينك علت نفرين و لعن كردن آن حضرت را مى فهميم! زيرا هدف از بريدن درخت سدر، دگرگون ساختن شهادتگاه و محل دفن حسين (ع) است، تا مردم جاى قبر او را ندانند و پيرامون آن توقف نكنند. (2) اوج اين سختگيرى ها نسبت به زائران و تخريب و اهانت نسبت به قبر حسين (ع) در زمان خليفه سفاك، متوكل عباسى بود. متوكل، پاسگاهى را براى سپاه خود در نزديكى كربلا قرار داده و به افراد خود فرمان اكيد داده بود كه: هركس را يافتيد كه قصد زيارت حسين را داشت، او را بُكشيد. (3) اين دستور قتل نسبت به زائران حسين (ع) اوج خباثت و كينه توزى متوكل را مى رساند. به امر متوكل هفده مرتبه قبر حسين (ع) را خراب كردند. (4) و بعد از متوكل هم خلفاى ديگر عباسى مانند «مسترشد» و «راشد» نسبت به قبر و زيارت و زائرين، سختگيرى هايى داشتند. اين نمونه نيز شنيدنى است و خواندنى!


1- براى مطالعه احاديث اين موضوع، به باب «جور الخلفاء على قبره الشريف» از كتابِ «بحارالانوار»، ج 45، ص 390 مراجعه كنيد.
2- تاريخ الشيعه، محمد حسين المظفّرى، ص 89؛ بحارالانوار، ج 45، ص 398.
3- كلّ مَنْ وَجَدتموه يُريدُ زيارة الحسين فاقتلوه بحارالانوار، ج 45، ص 404.
4- تتمة المنتهى، ص 241؛ بحارالانوار، ج 45، ص 401.

ص: 238

متوكل، «ابراهيم ديزج» را كه يك يهودى است، به عنوانِ مأموريت تغيير و تبديل قبر حسين (ع) به كربلا اعزام مى كند. به همراه او نامه اى هم به قاضى «جعفر بن محمد بن عمار» مى نويسد. در اين پيام كتبى، به او خبر مى دهد كه: ابراهيم ديزج را براى نبش قبر حسين فرستاده ام. وقتى نامه مرا خواندى، مراقبت كن كه آيا ديزج، دستور مرا اجرا كرد يا نه؟

ديزج مى گويد: جعفر بن محمد عمار مرا از مضمون نامه مطلع ساخت و سپس، من طبق دستور او براى انجام مأموريت رفتم و چنان كردم. وقتى برگشتم، پرسيد: چه كردى؟ گفتم: آنچه را دستور دادى انجام دادم ولى چيزى نديدم و نيافتم. گفت: مگر عميق نكندى؟ گفتم: چرا! ولى در عين حال، در قبر چيزى نيافتم. آن قاضى صورت جلسه را به متوكل گزارش مى دهد و اضافه مى كند كه: به ابراهيم ديزج دستور دادم كه آن محل را آب ببندد و با گاو، زمينش را شخم كند.

ابراهيم ديزج، بعداً قضيه را براى شخصى به نام «ابوعلى عمارى» كه از او واقعيت جريان را مى پرسد، چنين تعريف مى كند: من با غلامان مخصوص خودم به سراغ قبر رفتم. قبر را كه كندم، به حصيرى برخوردم كه بدن حسين بن على (ع) در آن بود و از آن بوى مُشك مى آمد، آن بوريا و حصير و بدن حسين بن على را به همان حال گذاشتم و به غلامان گفتم كه خاك بر آن بريزند و آب بر آن ريختم و دستور دادم كه با گاو، آن زمين را شخم بزنند ولى گاو، وقتى به آن محل مى رسيد، قدم پيش نمى گذاشت و از همانجا بر مى گشت. من غلامانم را با سوگندهاى سخت و به خدا قسمشان دادم كه اگر اين صحنه را به احدى نقل كنند آنها را خواهم كشت! (1) شيعيان، طبق توصيه امامان، زيارت حسين بن على (ع) را مورد توجه خاص قرار مى دادند و در اين راه، از همه خوف ها و خطرها استقبال مى كردند و پيوند خويش را با سالار شهيدان قطع نمى كردند، هرچند به محروميت ها گرفتار مى شدند و يا حتى به شهادت مى رسيدند.


1- بحارالانوار، ج 45، ص 394.

ص: 239

«بهاى وصل تو، گر جان بود، خريدارم». (1) در زمان هارون الرشيد، زيارت حسين (ع) چنان رايج بود و چنان استقبالى از سوى شيعه و سنى، زن و مرد، دور و نزديك، نسبت به زيارت حسين (ع) بود كه حرم آن حضرت از جمعيت موج مى زد و ازدحام عجيبى مى شد. چندانكه اين امر، باعثِ ترس «هارون الرشيد» شد. ترس او از اين جهت بود كه مبادا مردم در اثر اين اجتماع و ازدحام و زيارت، به اولاد اميرالمؤمنين رغبت و علاقه نشان دهند و دور آنها را بگيرند و بدين وسيله حكومت و خلافت، از عباسيان به علويان منتقل شود. از اين جهت، هارون الرشيد به والى كوفه- موسى بن عيسى- فرمانى فرستاد. والى كوفه طبق نامه هارون، قبر حسين (ع) را خراب كرد و اطراف آن را عمارت ها ساخت و زمين هايش را به زير كشت و زراعت برد ... (2) ولى علاقه مردم هرگز بريده نشد. شيعه، آن خط و نشان را نه فراموش نمود و نه گم كرد و در راستاى آن صراط مستقيم، با همه فراز و نشيب هاى روزگار خلفا و امرا، حركت خويش را استمرار بخشيد، بعد از هارون الرشيد، خلفاى بعدى در دوره اى خاص، چندان سختگيرى نمى كردند و مزاحمتى نداشتند تا اينكه عصر متوكل فرا رسيد. اين دوره، اوج خصومت رژيم حاكم با علويان و نسبت به زائران قبر آن شهيد مظلوم بود.

«... در طول سال هاى 236- 247 هجرى، قبر شريف آن حضرت، مورد تعرض و دشمنى متوكل عباسى قرار گرفت. او توسط گروهى از لشكريانش قبر را احاطه كرد تا زائران به آن دسترسى نداشته باشند و به تخريب قبر و كشت و كار در زمين آنجا دستور داد ... و در مرزها كسانى را گماشت كه در كمين زائران حسين (ع) و راهنمايان زوار به محل قبرش مى نشستند ...». (3) مرحوم شيخ عباس قمى در بيان حوادث آن سال ها، مى نويسد:

«و هم از جمله كارهاى متوكل در ايام خلافت خود، آن بود كه مردم را منع كرد از


1- حافظ، غزل 133.
2- تتمة المنتهى، شيخ عباس قمى، ص 240.
3- تراث كربلا، سلمان هادى الطعمه، ص 34.

ص: 240

زيارت قبر حسين (ع) و قبر اميرالمؤمنين (ع) و همت خود را بر آن گماشت كه نور خدا را خاموش كند و آثار قبر مطهر امام حسين را بر طرف كند و زمين آن را شخم و شيار نمايد و ديده بان ها در طُرق و راه هاى كربلا قرار داد كه هركه را يابند كه به زيارت آن حضرت آمده است او را عقوبت كنند و به قتل برسانند ...». (1) خلفاى جور، نمى توانستند ببينند كه در پيش چشمشان و در كنار قدرت و سلطه شان، شيعيان كه خلافت آنان را به رسميت نمى شناختند و چه بسا معارضه و مقابله با آن مى كردند، كانون الهام بخشى براى مبارزات خويش پيدا كنند و از قبر حسين، به عنوان يك پايگاه و سنگر استفاده كنند.

به متوكل خبر دادند كه مردم در سرزمينِ «نينوا» براى زيارت قبر حسين (ع) جمع مى شوند و از اين رهگذر، جمعيت انبوهى پديد مى آيد و كانون خطرى تشكيل مى شود.

متوكل به يكى از فرماندهان ارتش خود، در معيّت تعدادى از لشكريان مأموريت داد تا مرقد مطهر را بشكافد و مردم را متفرق ساخته از تجمع بر سر قبر آن حضرت و زيارت قبر او ممانعت كند. او هم طبق دستور، مردم را از پيرامون قبر پراكنده ساخت. اين كار در سال 237 هجرى اتفاق افتاد، ولى مردم، در موسم زيارت، باز هم تجمع نموده و عليه او شورش كردند و حتى از كشته شدن هم باكى نداشتند. در مقابل مأموران خليفه، گفتند: اگر تا آخرين نفر كشته شويم دست از زيارت بر نمى داريم، باز هم بازماندگان ما و نسل بعد از ما به زيارت خواهند آمد. اين ماجرا وقتى توسط آن مأمور به متوكل خبر داده شد، متوكل (براى پوشاندن افتضاح و ناتوانى حكومتش از مقابله با شور مذهبى مردم) به آن فرمانده نوشت كه دست از مردم بردارد و به كوفه بازگردد و چنين وانمود كند كه مسافرتش به كوفه، در رابطه با مصالح مردم كوفه و بازگشت مجدد به شهر بوده است. مقدارى آسان گرفتند و كارى نداشتند، تا اينكه در سال 247 نيز، تجمع مردم زياد شد، به نحوى كه در آن محل، بازارى درست شد.


1- تتمة المنتهى، ص 239.

ص: 241

مجدداً بناى سختگيرى و جلوگيرى از زيارت گذاشتند. (1) روز به روز بر تعداد زائران افزوده مى گشت. متوكل سردارى فرستاد و ميان مردم اعلام كردند كه ذمه خليفه بيزار است از كسى كه به زيارتِ كربلا رود، و باز هم آن منطقه را ويران كردند و آب بستند و شخم كردند و قبر را شكافتند .... (2) در سال 236 متوكل دستور داد كه قبر حسين بن على و خانه هاى اطراف آن و ساختمان هاى مجاور را ويران كردند و امر كرد كه جاى قبر را شخم زدند و بذر افشاندند و آب بستند و از آمدن مردم به آنجا جلوگيرى كردند. (در اجراى اوامر متوكل) مأموران پليس او در آن منطقه ندا دادند كه: بعد از سه روز، هركس را در آنجا ببينيم، گرفته و به سياهچال زندان مى فرستيم. مردم از روى هراس، پراكنده شدند و آن سرزمين شخم زده شد و اطرافش زراعت شد. (3) در كتاب «مقاتل الطالبيين» هم از سختگيرى ها و كشتن ها و عقوبتى كه نسبت به زائران قبر حسين (ع) انجام مى گرفت، مطالبى نقل شده است كه مى توانيد مراجعه كنيد. (4) راستى قدرتمندان غاصبى كه با درخشش خيره كننده شخصيت و مزار سيدالشهدا، حناى خود را رنگ باخته مى ديدند و هويت مسخ شده خويش را در معرض افشا مى يافتند، چه مى انديشيدند؟! آيا مى پنداشتند كه با سختگيرى بر عاشقان حسين (ع)، مى توانند محبت او را از دل ها بيرون كنند و با ويران كردن قبر اباعبدالله الحسين (ع) راه او و خط سرخ او و مكتبِ سازنده و بيدارگر كربلايش را مى توانند نابود سازند؟ آيا با تخريت قبر، مى توان الهام معنوى و روحى را از تربتِ سيدالشهدا گرفت؟ آيا با حمله و هجوم به مزارات معصومين، مى توان عقيده و ايمان به آنان را از مردم سلب كرد؟ تجربه و تاريخ نشان داده است كه حكام ستمگر در اين مورد هرگز موفق نبوده اند.


1- اعيان الشيعه، ج 1، ص 628؛ تراث كربلا، ص 34؛ بحارالانوار، ج 45، ص 397 با اندكى اختلاف در نقل و تعبير.
2- تتمة المنتهى، ص 241.
3- تاريخ طبرى 8 جلدى چاپ قاهره، ج 7، ص 365.
4- مقاتل الطالبيين، ابوالفرج اصفهانى، چاپ ايران، ص 203.

ص: 242

كعبه يا كربلا؟

على (ع) به كربلا گذر كرد، فرمود: «خوابگاه سواران و قتلگاه عشاق است. كوى شهيدانى كه گذشتگان از آنان پيشى نمى گيرند و آيندگان به آنان نمى رسند».

«مرّ علىٌ (ع) بكربلا، فقال: مناخُ ركّابٍ مصارعُ عشّاقٍ شهداء لا يسبِقُهم مَن كان قبلَهم ولا يلحقهم من بعدَهم». (1) زيارت قتلگاه عشاق، كرامت است و بوييدن «عطر شهادت» از تربت كربلا، احياگر جان و طراوت بخش روح است.

آن همه تأكيد امامان هم بر زيارت قبر سيدالشهدا، گوياى راز عظيمى است و آن همه پاداش فراوان و ثوابِ صدها حج و عمره براى زيارت مرقد حسين بن على (ع) نشانه غناى معنوى و ارجِ ملكوتىِ اين مزار با صفاست. خصوصاً زيارت خائفانه در عصر خفقان ها و محدوديت ها، چون عملى انقلابى و موضع دار و تعهدگرا و نشانه وفاى به عهد با اهل بيت، و ميثاق با خون مطهر «اولاد فاطمه» است، پاداش بيشترى دارد. از همينجاست كه: «كعبه اهل حقيقت، كربلاست»، و از همين روست كه «كربلاى حسين»، در موقعيت و حرمت و قداست و اجر، پهلو به پهلوىِ «كعبه خدا» مى زند ... البته اين هم فضل و مكرمتى است خداداد، و كرم و فيضى است، نشأت گرفته از سرچشمه فياضِ پروردگار.

به پاس اين قداست و عظمت بود- و اينك نيز چنين است- كه زائران حسينى، براى بوسه زدن بر آستانِ وى و استشمام شميم نكوى تربت سيدالشهدا، تا آستانه مرگ هم كشيده مى شدند و شهيد مى گشتند.

براى خلفا، شگفت آورترين و تحمل ناپذيرترين كارها اين بود كه مى ديدند شيعيان، براى زيارت حسين بن على (ع) ارزشى چون زيارت خانه خدا را معتقدند و كربلا رفتن را همچون زيارتِ حج مى دانند.

اين فراز تاريخى، گوياى اين حقيقت است:


1- عنصر شجاعت چاپ دوم صفحات «و» و «ح» به نقل از خرائج راوندى و تهذيب شيخ طوسى.

ص: 243

«... يكى از كسانى كه ايام متوكل را درك كرده و اين امر را مشاهده نموده است، نقل مى كند كه: سبب تصميم متوكل بر محو آثار قبر شريف، آن بود كه در دورانِ پيش از خلافتش، يكى از زنانِ آوازخوان، كنيزان مطرب را براى آواز و غنا، نزد متوكل مى فرستاد تا هنگام مشروب خوردنش، براى او بخوانند، و اين بود، تا گاهى كه آن پليد به خلافت رسيد، وقتى نزد آن مغنيّه فرستاد كه جوارى (كنيز) خويش را براى تغنّى بفرستد، گفتند: سفر رفته است،- و اين هنگام، ماه شعبان بود و در آن ايام به سفر كربلا رفته بود- چون مراجعت كرد، يكى از كنيزكان خود را براى تغنّى نزد متوكل فرستاد. متوكل از آن جاريه پرسيد كه در اين ايام كجا رفته بوديد؟ گفت: با خانم خود به سفر حج رفته بوديم. متوكل گفت: در ماه شعبان به حج رفته بوديد؟ جاريه گفت: به زيارت قبر حسين مظلوم (ع). متوكل از شنيدن اين كلام در غضب شد كه كار حسين به جايى رسيده كه زيارتِ او را «حجّ» گويند؟! ... پس امر كرد تا خانم او را بگرفتند و حبس كردند و اموال او را بگرفت. پس يكى از اصحاب خود را كه «ديزج» نام و مردى يهودى بود و به حسب ظاهر در نزد قبر شريف، اسلام آورده، براى شخم و شيار و محو آثار قبر امام حسين (ع) و عقوبت كردن زوار آن حضرت به كربلا روانه كرد ... اين واقعه در سال 236 بود. پس ديزج، با عمله بسيار سر قبر شريف رفت و هيچكدام جرأت نكردند كه اقدام كنند بر خراب كردن آن موضع شريف، پس ديزج بيلى بر دست گرفت و اعالى (قسمت هاى بالاى قبر را خراب كرد، آنگاه ساير عمله و فعله بر هدم قبر، اقدام كردند و بناى قبر مطهر را منهدم كردند ...». (1)زيارت رفتن چنين زن و كنيزى، نشان دهنده پيوند قلبى مردم با صاحب آن قبر و اهميت دادن به زيارت آن است. در عين حال، چنان زيارتى موجب خشم حاكمان مستبد و خلفايى بوده است كه با محور شدن شخصيت ائمه و مزار و فرهنگشان، براى جهت گيرى و جهت يابى و شور و شعور و الهام مردم، مخالف بودند و خاطرشان از اين بابت، آزرده و مشوّش مى شد و از اين طريق، نسبت به حكومت خود دلهره و هراس داشتند.

در شرايط خفقان اموى و عباسى، كربلا قبله مى شد و خاك قبر حسين، تربت


1- تتمة المنتهى، شيخ عباس قمى، ص 239.

ص: 244

مقدس براى سجود عاشقان حق و عدل به درگاه خداوند ...

«... اينجاست كه زيارت حج و آهنگ خدا كردن، به كعبه رفتن نيست، به سوى حسين رفتن است. كه خاك، معناى ديگرى مى يابد و شفاعت، اثر و معناى ديگرى دارد.

زيارت حسين (ع) بزرگترين جهاد مى شود، چون بزرگترين دشمن، بيشترين هراسش اين است وگرنه چرا به آب مى بندد و قبرها را ويران مى كند و زائران حسين را قتل عام مى كند؟ و وقتى نتوانست شرطه هايش را بفرستد، مأمورين مخفى اش را به اسم دزد و سارق مسلح و حرامى، به جان زوار مى اندازد و نابودشان مى كند؟

مگر نه اين است كه دستگاه مى ترسد و مى كوشد تا اين فكر نابود شود و اين قضيه آنقدر مطرح نشود كه از يادها برود؟! زيارت اين خاك است كه توده مردم را يارى مى دهد تا به انقلاب حسين، و به جهاد و مبارزه او عليه ظلم بينديشند و به رسوا كردن دستگاه حاكم بنشينند. چنين است كه اين خاك- خاك كربلا- سمبل و شعار مى شود و طواف آرامگاه حسين، با صد طوافِ كعبه، مقابل مى شود. و حتى بر آن ترجيح مى يابد ...». (1) زير قبه مرقد ائمه، معنويت موج مى زد مطاف ضريح منورشان همواره دل هاى عاشق را به خود جذب مى كرد. و تربت عطرآگين آن اولياءالله، الهام بخش خير و عدل و پاكى و آزادگى بود. بقاع متبركه معصومين، همواره سنگرى محسوب مى شد كه متدينين متعهد به حق و تقوا و عفاف، در سايه آن، با فرهنگ هاى پوچى و فساد و زورمدارى ستيز مى كردند. از اين جهت، هميشه مورد خشم و غضب سلاطين جائر و قدرتمندانِ مردم فريب بوده است و ستمگران در راه سركوبى مقاومت مردم، حتى در حال تحصّن و پناهندگيشان به حرم هاى مطهر هم، حرمت آن حرم ها را نگاه نداشته و به حريم ملكوتى آنها تجاوز كرده اند.

وهابى ها، در تخريب قبور متبركه و آزار زائران پاكدل و توهين به مقدسات و


1- مجموعه آثار، شماره 7 شيعه، ص 20 بخش ياد و يادآوران.

ص: 245

باورهاى عميق مردم مؤمن، دست كمى از حاكمان غاصب نداشته اند. هرچند اعمال زشت آنان، زير لواى دين و با پوشش اسلام و مبارزه با شرك انجام گرفته باشد و براى به اصطلاح گسترش توحيد ناب و خالص! ويران كردن قبه و ضريح پيامبر و امامان را واجب بدانند ... (1) همين فرقه منحرف وهابى، كه در حجاز قيام كردند و شهرها و آبادى هاى بسيارى را غارت كرده و قبور زيادى را ويران كردند و مسلمانان زيادى را از دم تيغ گذراندند، هجومشان از سال 1216 هجرى به كربلا آغاز شد و اين تهاجمات به مدت 10 سال ادامه داشت. (2) كربلا را محاصره نمودند و به زور وارد شهر شدند و مردم را از دم تيغ گذراندند و فقط كسانى جان سالم به در بردند كه از شهر گريختند يا در پناهگاه هايى مخفى شدند. مهاجمان، شهر را غارت و قبر حسين (ع) را خراب كردند و ضريح مقدس را كندند و تمام اشياى گران بهاى حرم را به تاراج بردند و با اين هتاكى و بى احترامى به ذريه پيامبر، خاطره كربلا و جنگِ «حرّة» مدينه و كارهاى بنى اميه و جنايت هاى متوكل عباسى را تجديد كردند و در صحن سيدالشهدا، اسبان خويش را بستند ... (3) در تاريخ، از اين نمونه برخوردهاى خصمانه با مزارهاى اولياى دين و كشتار بى رحمانه زائران قبور معصومين فراوان است.

مگر در ايام نهضت مشروطيت در ايران و اوج فعاليت هاى مردم در نقاط مختلف ايران، روس ها در مشهد مقدس، آن جنايت هولناك را مرتكب نشدند و به حرم امام رضا (ع) با توپ و مسلسل، حمله نكردند؟! قشون روس، در آن دوران به بهانه حفظ جان رعايا و اتباع روسيه، در سال 1330 قمرى به شهر مشهد حمله كردند و پس از چند ماه اقامت و سيطره بر شهر، حرم مطهر حضرت رضا (ع) را به توپ بستند و ويرانى هاى


1- براى مطالعه جنايت هاى وهابيان در هجوم به مكه و مدينه و نجف و كربلا و بلاد مقدس ديگر، و نيز تاريخچه پيدايش اين فرقه و نقد عقايد انحرافى آنان، رجوع كنيد به: «كشف الارتياب عن اتباع محمد بن عبدالوهاب» نوشته مرحوم سيد محسن امين، يا ترجمه فارسى آن، به نام آيين وهابيت.
2- اعيان الشيعه، ج 1، ص 628.
3- كشف الارتياب، ص 13.

ص: 246

بسيار به بار آوردند و هزاران نفر را كشتند. (1) مگر جنايت رژيم پهلوى نسبت به حرم حضرت رضا (ع) و زائران آن فراموش مى شود؟! طاغوت خائن گرچه از روى ريا و فريب مردم، به زيارت مشهد هم مى رفت، ولى هنگام احساس خطر، نيروهاى او به روى مردم در همان مزار باصفاى رضوى آتش مى گشودند. در اوج تظاهرات شكوهمند مردم ايران در ايام انقلاب، نيروهاى شاه براى سركوبى مردمى كه در صحن و حرم مطهر، به تظاهرات و شعار پرداخته بودند مسلحانه به مردم حمله كردند و با پرتاب گاز اشك آور و شليك گلوله، مردم را در مشهد، به شهادت رساندند و شاهدى بر جنايات خويش بر جاى نهادند.

امام امت، در آن ايام كه در فرانسه اقامت داشتند، طىّ پيامى در تاريخ (2/ 9/ 57) اين جنايت را محكوم و عاملان آن را رسوا كردند، در قسمتى از آن پيام، مى خوانيم:

«... يكى از بزرگترين ضربه هاى اين جنايتكار به اسلام، به مسلسل بستن بارگاه قدس حضرت على بن موسى الرضا صلوات الله عليه است. اين بارگاه مقدس، در زمان رضاخان به مسلسل بسته شد و قتل عام مسجد گوهرشاد به وجود آمد و در زمان محمدرضاخان، آن جنايت تجديد و دژخيمان شاه، در صحن و حريم آن ريخته و كشتار كردند ...». (2) اين، شيوه همه جنايتكاران، هميشه و همه جاست. در دوران صدام نيز حرم ائمه عراق، از هجوم و هتك و تعرض بعثيان مصون نماند (اشاره خواهد شد).

زيارت كربلا در تاريخ معاصر

خون حسين (ع) در رگ زمان جارى است. و حماسه «كربلا»، در نجف، حلّه، كوفه، كاظمين و ... عشائر و قبايل عراق، ريشه دوانده است.

«زيارت حسين (ع)»، همواره رمزى از عشق به حق و جهاد در راه آزادگى بوده و


1- براى تفصيل بيشتر ماجرا، به كتابِ «منتخب التواريخ»، محمدهاشم خراسانى ص 632 تا 636 مراجعه كنيد.
2- صحيفه نور، ج 3، ص 228.

ص: 247

زائر حسين (ع) هميشه تحت تأثير مكتب عاشورا قرار گرفته است.

تاريخ عراق، به خصوص تاريخ كربلا، آن هم در سال هاى اخير، گوياى داستان هايى شگفت است كه تار و پود آنها را حماسه و آگاهى و عشق، تشكيل مى دهد.

ماجراى كربلا كه حماسه اى خونبار بود، موجى از تأثر و اندوه را در ضميرهاى پاك، برانگيخت. همچنين امواجى از آگاهى هاى سياسى و موضع گيرى هاى مبارزاتى به دنبال داشت، و نيز، بسيارى از حركت هاى مكتبى و انقلاب هاى ضدّ ستم، تكيه گاهى چون كربلا، و منبع الهامى چون عاشورا، و اسوه ها و الگوهايى چون حسين بن على (ع) و شهيدان كربلا داشته است.

زائر حسين (ع)، هم بر او مى گريسته است،

هم از شهادتش، درس شهامت و شهادت مى آموخته است،

هم در راه خونخواهى مظلومان كربلا، با ستمگران در مى افتاده است،

هم در راه مبارزه با ظلم، از عاشقان حسين (ع)، گروه هاى مبارزاتى فراهم مى آورده است، هم، زمينه را براى منتقم دادگستر، حضرت مهدى (ع) فراهم مى كرده است.

اينها، مراحلى از رشد كيفى زيارت و زائر است، كه ضرورى مى باشد. نتيجه اين رشد، آگاهى اجتماعى و مقاومت انقلابى مردم در مقابل خشونت و سختگيرى سلطه هايى بوده كه از تجمع زائران و بسيج حماسى نيروهاى كربلايى، وحشت و هراس داشته اند.

همچنان كه در قسمت هاى گذشته ديديم، اين حركت رشد، از گريه و اندوه، به آگاهى و شعور مكتبى، و از آگاهى به درگيرى با سلطه هاى ستمگر در زمان بنى اميه و بنى عباس هم بوده است؛ شاهدش، سختگيرى هاى هارون و حجاج و متوكل و ... بود.

در تاريخ معاصر ما هم، كربلا، نقش الهام بخشى خود را به خوبى ايفا كرده و مى كند. فعلًا از جايگاهِ «كربلا» در فكر و انديشه و احساس مردم ايران، و نقش اين شوق و عشق، در انقلاب اسلامى و پس از پيروزى و در رابطه با جنگ تحميلى، بحث

ص: 248

نمى كنيم كه مقوله اى ديگر است و جداگانه نياز به تحليلى عميق و گسترده دارد. در مورد عراق و خود كربلا سخن داريم.

دسته هايى كه به عنوان عزادارى و زيارت، راه مى افتد و به حرم حسينى ختم مى شود، سابقه اى بس طولانى دارد. همين موكب ها و هيأت ها، ياد حسين و كربلا را در دل ها و ذهن ها و زندگى ها زنده نگه داشته اند.

مرحوم كاشف الغطا، مى نويسد:

«... آغاز بيرون آمدن دسته هاى عزادارى براى سيدالشهداء پيش از هزار سال، در زمانِ «معزّالدوله» و «ركن الدوله» بود، كه دسته هاى عزاداران، در حالى كه براى حسين (ع) ندبه مى كردند و شب، مشعل هايى به دست داشتند، بغداد و راه هايش، يكباره پر از شيون شد. و اين، به نقلِ ابن اثير در تاريخ خويش، اواخر قرن چهارم بود ... و اگر بيرون آمدن اين موكب ها در راه ها نبود، هدف و غرض از يادآورى حسين بن على از بين مى رفت و ثمره فاسد مى شد و راز شهادت حسين بن على (ع) منتفى مى گشت ...». (1) وقتى هيأتى و موكبى راه مى افتد، پيشاپيش آن، پرچمى در اهتزاز است. مگر نه اينكه پرچم ها، نشانه يك گروه منسجم و مجموعه اى از لشكر است؟! بر افراشتن پرچم در اين هيأت هاى زائر و عزادار، نوعى سازماندهى نيروهاى عاشورايى تحت پرچم حسينى است. اين گروه ها، به ويژه در كربلا و راه هايى كه به كربلا منتهى مى شود، علاوه بر جنبه عزادارى از بُعد زيارتى هم برخوردارند. عزاداران زائر، يا زائران عزادار.

هجوم عاشقانه زائران حسين (ع) به كربلا، به خصوص در روزهايى همچون عاشورا، اربعين، ايام رجب، نيمه شعبان و ... حال و هواى ديگرى دارد. قبله كربلا، چنان جاذبه اى دارد كه دل هاى توده هاى وسيعى از علاقمندان را به آن «كوى عشق» و «مكتب شهادت» مى كشد. در تاريخ و فرهنگ عراق، مخصوصاً در ميان عشاير حاشيه فرات و دجله، اين تعلّقِ خاطر و دلبستگى معنوى، افزونتر است. به راستى كه كربلا، محشر است، رستاخيز عظيم حضور زائران پاكباخته و شيفته دل است.


1- المواكب الحسينيه، شيخ محمدحسين كاشف الغطاء، ص 15 چاپ 1345 قمرى در نجف.

ص: 249

به تعبير شهيد قاضى طباطبايى:

«... در روزهاى زيارتى، در نجف و يا كربلا و ساير مشاهد مشرفه، اشخاصى كه هميشه در بيابان و صحرا و در اطراف فرات و دجله به كشاورزى و گله دارى و دامپرورى و زراعت، اشتغال دارند و كمتر به شهرها آمد و رفت مى كنند و اغلب در ايام زيارتى رو به شهر مى آورند، از هر طرف، به مشاهد مشرفه، خصوصاً «كربلا» هجوم آورده و در ايام سوگوارى، با شعار عزا و در اعياد، با شعار شادى كه در ميان زنان اعراب عراق مرسوم است، وارد شده و در صحن مقدس و رواق هاى حرم مطهر، مسكن كرده و شب و روز، زير آسمان كبود عراق و در سرما و گرما، اطاق نشيمن آنها بوده و مى نشينند و مى خوابند و زندگى مى نمايند، ولى ديده نمى شود با آن كثرت و ازدحام، آنها كه براى رفتن به حرم مطهر، به جز يك راه باريك از ميان مردم باز بوده، كه يك يا دو نفر به زحمت مى توانند از آنجا عبور كنند، در ميانشان نزاعى درگيرد، و شب ها، سرهاى خانواده اى كه فضاى صحن مطهر و در بعضى از خيابان ها مسكن كرده و در موقع خواب، با پاهاى خانواده ديگر چسبيده است، و با آرامش روحى و جسمى كه پياده و اغلب، پابرهنه راه آمده اند و خسته و خوابيده اند، ابداً كسى با ديگرى به مقام نزاع و گلايه نيامده و جنگ و جدالى به راه نمى اندازند، در صورتى كه بر حسب عادت، در آن كثرت جمعيت و ازدحام و ضيق مكان براى سكونت خانواده ها، نزاع و اوقات تلخى بيشترى درگيرد و براى اشغال مكان با همديگر به مقام جنگ و جدل برخيزند، ولى ابداً از ستيزگى و جدال، آثارى ديده نمى شود و اصلًا از آنها دزدى از اشياى ديگر ديده نشده ...» (1) (براى رعايت امانت، عين تعبيرات نقل شد).

معنويت و صفا و يكدلى زائران حسين (ع) به راستى از كراماتِ آن «ثارالله» عزيز است و شكوه معنوى كربلا در اينگونه روزها، زنده بودن حسين (ع) را آشكارتر نشان مى دهد.

«... در ايام اربعين، در عراق، بيشتر از يك ميليون نفوس، با مواكب حسينى، براى زيارت قبر مطهر، وارد كربلا مى شوند و اجتماع عظيم محبت آميز، مشتمل بر تعارفات مهرانگيز و اتحادآور و مودت خيز، فراهم مى آيد، و آن شهرستان مقدس، يكپارچه عزا و ناله و ضجّه و نوحه و ندبه، بر سيد مظلومان مى گردد و مواكب،


1- تحقيق درباره اولين اربعين سيدالشهداء، شهيد قاضى طباطبايى، چاپ اول 1397 هجرى، ص 556.

ص: 250

از حرم حضرت سيدالشهدا خارج شده به حرم حضرت ابوالفضل، قمر بنى هاشم هجوم آور مى شوند و در آن روز، اثرات نهضت حسينى، در جلوى چشم انسان مجسم مى شود ...». (1)

كاروان هاى پياده عراق

در عراق، از سال ها پيش، چنين رسم است كه هيأت ها و دسته ها و كاروان هايى، كوچك يا بزرگ، در ايام خاصّى براى زيارت كربلا، حركت مى كنند. از بصره، بغداد و ... به طور عمده از «نجف».

گاهى در نيمه شعبان، براى زيارت شعبانيه و گاهى اول رجب، و بيشتر در ايام محرم و عاشورا و به خصوص اربعين. زيارت حسين (ع) در اربعين، شلوغ تر، پرشكوه تر، فراگيرتر و حساس تر از ايام و مناسبت هاى ديگر است. اين كاروان ها، كه از نظر تعداد، متفاوت است، گاهى حتى به 150 تا 200 نفر هم در هر كاروان مى رسد و طبقات مختلف و كاروان هاى فراوانى پياده به راه مى افتند تا پس از چند روز، به كربلا برسند. اگر هوا گرم باشد، شب ها راه مى روند و روزها استراحت مى كنند، وگرنه، روز، راه را مى پيمايند.

براى رفتن از نجف به كربلا، دو راه وجود دارد، يكى راه آسفالت، كه حدوداً 13 فرسنگ است و ديگرى راهِ كنار آب و در ساحل و امتداد شط فرات كه 18 فرسنگ است. رفتن از راه شط، عمده تر و معمول تر است.

اين مسافت را معمولًا در سه چهار روز، طى مى كنند، با استراحت هاى ميان راه و پذيرايى هاى عشاير و مجالس وعظ و نوحه در مسير حركت. گاهى هم دو روز و به ندرت، در يك روز هم صبح تا غروب، على الدوام راه مى پيمايند تا به «كربلا» برسند.

اربعين، عرفه، نيمه شعبان، اول رجب، موسم هاى مخصوص زيارتِ پياده است. علماى بزرگ گذشته نيز، در اين كاروان ها شركت كرده و پياده به كربلا مى رفتند.

مرحوم ميرزاى نايينى و شيخ محمدحسين اصفهانى (معروف به كمپانى) و مرحوم


1- همان، ص 559 به نقل «ادب الطفّ» سيد جواد شبّر.

ص: 251

شاهرودى، از آن جمله اند. مرحوم آيةالله شاهرودى بيش از 40 سفر، پياده به كربلا رفته و همراه اين كاروان ها بوده است. پيرمردانى در اين كاروان ها هستند كه در راه، پايشان آبله مى زند و 4- 5 ساعت پياده مى روند، ولى به عشق حسين (ع) تحمل مى كنند و احساس درد نمى كنند. (1)

آنچه در راه هدف خسته نگردد هرگز پاى پرآبله و باديه پيماى من است

مرحوم شهيد آيةالله حاج آقا مصطفى خمينى هم در كاروانى 40- 50 نفره در اين راهپيمايى پياده به سوى كربلا شركت مى كرد. به نقل يكى از مدرسين عالى قدر حوزه: (درباره شهيد حاج آقا مصطفى)

«هر زمانى كه ايام به خصوص امام حسين (ع) پيش مى آمد، ايشان وعده اى از دوستان همانطور كه معمول بود، به صورتِ پياده، از نجف اشرف به كربلا مى آمد، با اينكه فاصله تقريباً 14 يا 15 فرسخ بود، لكن همه اين 14- 15 فرسخ را در ظرف دو سه روز و پياده مى آمدند تا ثواب زيارتِ امام حسين را پياده كسب كرده باشند و اين معنى، در هر سال چند مرتبه تكرار مى شد ...». (2) روحانى اين كاروان ها، معمولًا سادات هستند. مردم عراق و اهل كوفه و عشاير، احترام عجيبى براى سادات قائل اند. علما هم در مسير نجف تا كربلا، با استفاده از فرصت ها و زمينه ها، از تبليغ و ارشاد و اقامه مجلس غفلت نمى كنند و در اين سفر و حركتِ صرفاً خدايى كه جنبه عرفانىِ نيرومندى دارد، به بهره رسانى به مردم علاقمند مى پردازند. مرحوم سيد محسن امين، در شرح حال خود مى نويسد:

«... در طول 10 سال و نيم كه در نجف بودم، زيارت هاى مخصوصه عاشورا و عيدين (قربان و غدير) و عرفه و اربعين، از من فوت نشد مگر اندكى. قبل از سفر پيش طلبكاران در بازار مى رفتم و حليّت مى طلبيدم. و علاقه داشتم به پياده زيارت كردن. گرچه ابتدا دشوار مى پنداشتم، ولى در اثر تجربه، دريافتم كه آسان است. جماعتى هم از اهل «جبل عامل» و نجف و ديگران، به دنبال من مى آمدند و پيروى


1- جزئيات اين كاروان ها و نمونه هاى يادشده و بعضى از آنچه بعداً نقل مى شود، از زبان يكى از روحانيون است كه مدتى در نجف بوده و در اين كاروان ها به زيارت كربلا مى رفته است.
2- ويژه نامه روزنامه جمهورى اسلامى، تاريخ 1/ 8/ 63، مصاحبه با آيةالله فاضل لنكرانى.

ص: 252

مى كردند. چندين بار پياده به زيارت كربلا رفتم ...». (1) شعارهاى طول راه و هنگام حركت، در رابطه با حسين (ع) است. در محل هايى كه لحظاتى يا ساعاتى توقف و استراحت مى كنند، مصيبت سيدالشهدا خوانده مى شود. همراه با حركت اين كاروان ها، كاروانى از اشك هم در جريان و حركت است. حضور روحانيون در كاروان ها، به آنها عظمت و معنويتى خاص مى بخشد. گريه و پرچم هاى سياه، عاشورا را زنده مى كند، در راه، كاروانيان، ذكر و تسبيح مى گويند، صلوات مى فرستند، زيارت عاشورا مى خوانند، صحبت هاى ديگر، كمتر مى كنند. حركتى مؤثر و تأثّرآور و منقلب كننده. زنانى با كودكان خردسال كه در آغوش دارند، و نيز پيرزنان هم، همراه اين قافله هايند.

با راهيانِ كربلا

از كاروان هاى پياده روى زائران مى گفتيم، كه مسير نجف تا كربلا را، در طىّ چند روز، طى مى كنند. معنويت، احساس متعالى، شور زائدالوصف و عشق حسينى، در نهايت خود، بر اين راه پيمايان حاكم است. حاكميت عقيده و باور، به وضوح ديده مى شود. حتى عشايرى كه به زراعت و دامدارى مشغولند، همگام با كاروان هاى كربلا، راه مى افتند و گاوها و شترهايشان را بدون كنترل، رها مى كنند و وقتى هم به حرم «اباالفضل (ع)» مى رسند، از روى همان صداقت و بى رنگى و صفاى دل، به آن حضرت خطاب مى كنند كه: ما به زيارت تو آمده ايم، شترهايمان را هم به تو سپرده ايم ... اتفاقاً در اين روزها، كسى هم دست به اموال و حيواناتشان نمى زند.

سفر، مقدس است و زائران عزيزند.

گاهى عشاير منطقه، از خاك زير پاى زائران پياده كربلا بر مى دارند و به سر خود مى ريزند. اين نهايت عشق آنان به بركت و قداست و حرمتِ اين ترتب و خاك است و شاهد ايمانِ صادق آنان به سيدالشهداء (ع) مى باشد. خاك راه كربلا، تبرك است. نه بر


1- اعيان الشيعه، مرحوم سيد محسن امين 10 جلدى، جلد 10، ص 359.

ص: 253

سر، كه بر ديده بايد نهاد و سرمه چشم كرد.

حركتِ عمومى، به سوى حرم امام است. وقتى در آخرين مقطعِ راه، چشم ها بر گنبد و حرم امام حسين (ع) و حضرت اباالفضل (ع) مى افتد، شورى ديگر پديدار مى شود.

انبوه فشرده مردم، رو به آن قبله اند. سينه مى زنند، پرچم و شعار و پلاكارد حمل مى كنند، اينان لبيك گويانِ «هَلْ مِنْ ناصِر» حسين بن على (ع)، در غربتِ كربلا و عاشورايند.

پابرهنه، گاهى كودكان در آغوش، خسته و از راه رسيده، گرد سفر بر سر و روى، پاهاى پرآبله، شوق ديدار .... ولى ... بالأخره خواهند رسيد. لذت ديدار، مرهمى بر زخم ها و تسكينى بر رنج هاى راه است.

در كوى عشق، درد و بلا، كم نمى شود از باغ خلد، برگ و نوا، كم نمى شود

تيغ شهادت است دل گرم را علاج اين تشنگى به آب بقا، كم نمى شود

قاصد، تسلّىِ دل عاشق نمى دهد شوقِ حرم، به قبله نما، كم نمى شود (1)

كاروان هاى پياده زيارتى، از بهره هاى معنوى و تربيتى هم برخوردار است. هم براى خود زائران پياده، هم براى مردم و عشاير طول راه. سخنرانى هايى كه مى شود. مجالس وعظ و سوگوارى كه برپا مى گردد، ارشاد و بيان احكامى كه به عمل مى آيد. در چادرها، در حسينيه ها، در طول راه، در تماس هاى فردى و جلسات خصوصى با جوانان، آثار تربيتى فراوانى است.

چه «توبه هاى نصوحى» كه انجام مى گيرد، چه تبيين مسائل فكرى، كه آثار تبليغات سوء الحادى كفار بعثى را از ذهن ها مى زدايد.

مردم هم منتظر شنيدن اين تبليغات و ارشادها هستند، با علاقه اى كه به «زوار پياده» دارند، و با احترامى كه براى علما و سادات كاروان ها قائلند، اين استقبال ها و پذيرايى ها، از زائرين را براى خود، افتخار و براى زندگيشان، بركت مى شمارند.

به علاوه، روستاييان و عشاير هم، كه محرومان هميشگى و ستمديدگان حاكمان


1- كليات صائب تبريزى، غزل 1533.

ص: 254

بعث هستند و مهر على (ع) و ولاى اهل بيت را در دل دارند، با عالمان دين درد دل مى كنند و مشكلاتشان را براى آنان بازگو مى كنند.

از سوى ديگر، زائران هم با رنج و محروميت آنان آشنا مى شوند و اظهار همدردى مى كنند و گاهى هم اگر از دستشان كارى برآيد، دريغ نمى كنند.

در اين كاروان ها، از همه مليت ها شركت دارند. افغانى، هندى، ايرانى، عراقى، تبّتى، پاكستانى، طلبه و غيرطلبه، همه با هم و همراه هم اند. انسجام و وحدتشان، نوعى «تبليغ عملى» است.

ساكنان منطقه مسير راهپيمايى، به استقبال مى آيند، گروه ها را به مهمانى دعوت مى كنند و از صميم قلب و عاشقانه از اين «راهيان كربلا» پذيرايى به عمل مى آورند.

به خصوص راه كنار شط، كه پر پيچ و خم است، از تسلط كامل نيروهاى حكومتى بيرون است. راه، مشكل و ناهموار و خاكى است، منطقه، محروم و مستضعف است و به اين مسير، رسيدگى هاى عمرانى نمى شود.

دسته ها و كاروان هاى شركت كننده، از مناطق مختلف مى آيند. بعضى از اين «موكب» ها، سابقه اى طولانى و آداب و رسومى خاص و ديرينه دارند. شايد برخى از اين دستجات، مانند هيأتِ «طويريج»، نزديك به سيصد سال سابقه داشته باشد. (1) اين مراسم و زيارت پياده كربلا، چنان با دل و جان و فرهنگ و عقيده مردم عجين شده است كه نمى توانند از آن دست بردارند. اگر نروند، احساس گناه مى كنند. هرچند رژيم بعث عراق، براى اين حركت ها محدوديت هايى ايجاد مى كند، ولى جلوى اصل قضيه را نمى تواند بگيرد و هرگاه فشار وارد مى كند و سختگيرى نشان مى دهد، با عكس العمل مردم، در نجف و كربلا مواجه مى شود.

در هر صورت، اين برنامه ها، زمينه مساعدى براى حركت بر ضدّ نظام بعثى حاكم بر عراق است. مردم، با الهامى كه از سيدالشهداء مى گيرند، موضع خود را عليه «يزيد» ها و «هارون» ها و «حجاج» ها و «متوكل» هاى عصر، كه بر ملت مظلوم عراق مسلطاند، بروز


1- المواكب الحسينيه، مدارس و معسكرات، ابوالحسن النقوى سامى البدرى، ص 34.

ص: 255

مى دهند.

بعثى ها، هرچند با شيوه هاى گوناگون سياسى و فرهنگى، سعى در انحراف افكار از اهداف عميق سيدالشهداء دارند و مى كوشند تا مراسم عزادارى و سنت هاى زيارت عتبات را- اگر نتوانند تعطيل و ممنوع كنند- مسخ و بى محتوا كنند، ليكن، مردم نيز آگاهند و همه تلاش هاى گسترده يازده ماهه رژيم بعث را، در طول ده روز ماه محرم، بى نتيجه مى سازند و با استمداد از شعائر حسينى و زيارت قبور ائمه، روى در روى امواج تبليغاتى بعثيان مى ايستند.

رژيم بعث، و زائران كربلا

دشمنى حزب بعث عراق، با مذهب تشيع و شعائر اسلامى، نيازى به شاهد و دليل ندارد. تاريخ معاصر عراق مظلوم، سراسر جنايت حكّام عفلقى و خصومت آنان با دين و حوزه ها، و شعائر حسينى و احكام قرآن است. آنان از هنگامى كه بر گرده ملت مسلمان عراق، تسلط يافتند، در اجراى مأموريت هاى محوله به آنان، نسبت به زائران قبر حسين (ع)، محدوديت ها، سختگيرى ها و مراقبت و كنترل شديدى را به كار بسته و با زوار و عزاداران، با غيرانسانى ترين شيوه ها برخورد و رفتار كردند.

دانشجويان، كارمندان و نظاميان را از رفتن به زيارت قبر سيدالشهداء (ع) منع كردند و از سوى ديگر، مأموران خود را بين مردم پخش كردند تا نسبت به آنان، كارهاى تجسّسى و اطلاعاتى انجام دهند.

مردم، به هر قيمتى بود، در حفظ شعائر عاشورا، به ويژه مراسم زيارت پياده امام حسين (ع) كوشيدند و بالأخره، كار به جايى رسيد كه به دنبال بخشنامه رسمى رژيم بعث، مبنى بر ممنوعيت زيارت پياده كربلا در سال 1397 هجرى قمرى مردم با زمينه سازى براى مقابله با رژيم، حركت عظيمى را پى ريزى كردند و نيرهاى دولتى هم، با به كارگيرى تانك ها، زره پوش ها و هواپيماها، راه پيمايى زائرانِ پياده حسين (ع) را در

ص: 256

مسيرِ (نجف- كربلا) در هم كوبيدند و هزاران نفر را بازداشت كردند. (1) اين «حركت عظيم»- كه به تفصيل آن را خواهيم آورد- گرچه در سال 1397 هجرى بود، ليكن ريشه ها و سوابقى در سال هاى گذشته داشت كه خوب است كمى از جلوتر، پا به پاى حوادث، پيش بياييم.

چون شكل گيرى اين نوع جنبش ها، بيشتر از «نجف» شروع مى شد، برخورد سركوب گرانه بعثى ها هم، بيشتر متوجه مركز ثقل اين حركت و خاستگاه اين نهضت بود.

از شب نهم محرم سال 1390 هجرى قمرى، رژيم عراق، با اعمال فشار، محدوديت هايى را در اجراى برنامه هاى سنتى شيعه و شعائر دينى به وجود آورد. از جمله، دسته هاى عزادارى ماه محرم را شديداً تحت كنترل قرار داد، و به همين منظور، درهاى صحن مطهر حرم اميرالمؤمنين (ع) را بست (درهاى معروف به «در مسلم بن عقيل» و «در شيخ طوسى»).

مردم، آن شب، تظاهرات كردند. در حالى كه عكس العمل اعتراض آميز خود را بر ضدّ اين مقررات نشان مى دادند. سپس با چوب و كفش و ... به مأموران حمله كردند و به طرف يكى از غرفه هاى صحن كه محلّ مأمورين بود و قائم مقام استاندار نجف و يكى از مسؤولين حزب بعث نجف هم در ميانشان بود، هجوم آوردند.

معجزه بى سابقه اى كه آن شب به وقوع پيوست، گشوده شدن درب صحن مطهر بود (درب شيخ طوسى) و اين كرامتِ مولا (ع)، شور و حماسه مردم را افزون تر كرد و شعارهايى درباره اين پيروزى تازه سر مى دادند. پس از آن، به محلّ مخابرات پليس حمله كرده، آنجا را ويران ساختند. نيروهاى امدادى رژيم آمدند و به روى مردم، آتش گشودند. اما مردم به قرارگاه پليس هجوم بردند. درگيرى هاى پراكنده تا نيمه شب ادامه داشت و در اين تظاهرات، يك نفر كشته و عده اى هم مجروح شدند. به دنبال حادثه فوق، نيروهاى رژيم، براى كنترل اوضاعِ انفجارآميز، دست به يك سرى اقدامات


1- انتفاضه صفر، رعد الموسوى، ص 25.

ص: 257

پيشگيرانه زد. (1) آن سال گذشت، و چند سالِ ديگر نيز. ليكن عشق حسينى، در دل ها شعله مى كشيد و تلاش هاى عمال بعثى هم نمى توانست با زور و فشار و تهديد، آن را خاموش كند. باز هم شب عاشورايى ديگر:

در سال 1395 هجرى، شب عاشورا، ديگر بار، نجف اشرف صحنه تظاهرات زائران گشت. اين بار، مردم همراه خود، سلاح سرد حمل مى كردند. در بازار و خيابان هاى نجف، گردش كردند و به صحن اميرالمؤمنين (ع) وارد شدند. يكى از خطيبان، در سخنان حماسى و پرشورى كه ايراد كرد، رژيم بعث را رسوا ساخت. (2) در ايام اربعين همان سال نيز، نيروهاى فريبكار بعثى، كه براى بهره بردارى تبليغى از مراسم زيارت دست به كار شده و تصاويرى از حسن البكر (رئيس جمهور وقت) و صدّام را به صحنه آورده بودند، با عكس العمل شديد مردم روبرو شدند. جمعيت زوارى كه از نجف، عازم زيارت كربلا بودند، آن تصاوير را پاره كردند و عزادارى به تظاهراتى تبديل شد كه شعارهايى بر ضدّ حزب بعث و حسن البكر و صدام مى دادند و پيوند خود را با اولياى دين، و خصومت خويش را با رژيم حاكم اظهار مى كردند.

نهضت پياده روى اربعين

سال 1396 هم گذشت. با شور حسينى مردم نجف، در عاشورا و اربعين، برخورد خشونت بار مأموران بعثى با زائران حسين (ع)، كينه آنان را نسبت به سلطه حكّام جور افزود و براى سال بعد، با آمادگى بيشتر و تمهيدات گسترده ترى قدم به ميدان نهادند و عشق سوزان خويش را نسبت به سيدالشهداء (ع) نماياندند.

شب عاشوراى سال 1397 هجرى يك گروه پيشمرگ امام حسين (ع) كه با هم پيمان شهادت بسته بودند، خروج كردند. آن گروه انقلابى، پرچمى خون آلود را، به


1- انتفاضه صفر، صفحه 52- 53.
2- همان، ص 54.

ص: 258

نشانه فداكارى و سمبل قيام و شهادت، برافراشته بودند. افراد گروه، به سلاح سرد، مجهز و مسلح بودند و كارشان به درگيرى با مأموران بعثى انجاميد. تعدادى از مأموران، زخمى شدند و بقيه، هراسان و وحشت زده، از مقابل اين گروه فدايى و فداكار گريختند. به دنبال اين حركت تند، عده اى از آن قهرمانان دستگير شدند و زير شكنجه هاى سختِ جلادان قرار گرفتند.

مردم تصميم داشتند كه در روز وفاتِ امام زين العابدين در همان سال، تظاهراتى برپا كرده و از رژيم حاكم، آزادى زندانيان را بخواهند. ولى بنا به عللى، اين حركت، به اربعين موكول شد تا در آن مراسم، اقدامى جدى تر به عمل آيد و در همان مناسبتِ زيارتى بود كه مردم خواستار نابودى رژيم بعث شدند و فرياد برآوردند و با مشت، به پيكار سرنيزه هاىِ حكّام بغداد برخاستند.

«نجف»، شهر امام على (ع)، شهر دليرمردان شيعه اميرالمؤمنين، به پا خاست و در ايام اربعين سالِ 1397 هجرى قمرى، نهضتى عميق و حركتى موج خيز را پى ريخت. تظاهرات عظيم و گسترده اى كه با شركت اقشار وسيع مردم برپا شد، چهار روز طول كشيد و زائران پياده، مسير طولانىِ «نجف- كربلا» را در مدت چهار روز طى كردند. چهار روزى كه همراه با برخوردهاى شديد و حماسه هاى ماندگار و شور علوى و حسينى بود، چهار روزى كه عمق عشق به حسين بن على (ع) و كينه از يزيديان زمان و بعثيان حاكم بر عراق را نشان داد.

بيشتر حوادث اين روزها، در بيابان هاى مسير بين اين دو شهر اتفاق افتاد و نظام عفلقى از آن وحدت و تجمع و خروش و نهضت انقلابيون، به شدت به هراس افتاد.

گرچه نفسِ آن پياده روى و حركت موكب هاى زيارتى در آن مسير و با آن شرايط و خصوصيات، نوعى اعتراض و مبارزه با سلطه حكومت به حساب مى آمد، ليكن شعارها و روحيات خروشانِ مردم بر ضدّ مأموران، حساسيت آن را افزايش داده بود و اين بار، زيارت پياده، حال و هواى ديگرى داشت.

در اين راهپيمايى، هركس در حدّ توان خود و از ابعاد گوناگون، سهمى داشت. در زمينه سازى اين حركت عظيم و انقلابى، از نقش حساس خطباى دينى و وعّاظ آگاه

ص: 259

و شجاع، نبايد غافل بود. آنان از مدت ها پيش، با استفاده از سنگر منبر و مجالس اباعبدالله الحسين (ع) مردم را به مبارزه با دشمنان خدا و درگيرى و اعتراض به رژيم بعث، دعوت و تشويق مى كردند و از اين راه، روحيه شهادت طلبى و فداكارى را زنده مى ساختند. موجى غيرقابل كنترل، در احساس هاى درونى مردم پديد آمد كه به بيرون هم لبريز شد و همه تدابير مأموران را به كام خود كشيد. آشكارا، در پيش چشم و گوش دوست و دشمن، اعلام شد كه: لحظه شروع، ساعتِ 11 صبح روز 15 ماه صفر خواهد بود. اينگونه اعلام كه دلگرمى حركت كنندگان به نيروهايى عظيم را مى رساند، هم در روحيه مردم تأثير حماسى شديدى داشت و هم نيروهاى امنيتى رژيم بعث را بيشتر به وحشت انداخت.

كار گروهى از جوانان نيز، تهيه پلاكاردهاى فراوان و نصب آنها بر در و ديوار و معابر و مجامع عمومى بود كه مردم به شركت در راهپيمايى اربعين دعوت شده بودند. اينگونه تبليغات، چند روزى بود كه انجام مى گرفت. روز 17 صفر، در يكى از اين تابلوها نوشته بود:

«اهالى محترم نجف! ... براى زيارت پياده قبر اباعبدالله الحسين (ع) آماده شويد».

گروهى كه مسؤوليت نصب تابلوها و پلاكاردها را در نقاط مختلف شهر به عهده داشتند، براىِ استتار و مخفى كارى، و براى فريب مأمورين، لباس هاى نظامى پوشيدند تا كمتر مورد سوءظن قرار بگيرند. از اين پلاكاردها، در بين دسته ها، حسينيه ها، هيأت هاى عزادارى، خانه ها و محله هاى نجف و كوفه پخش شد و به ديوار برخى از ادارات دولتى الصاق گرديد. در بعضى از اين اعلاميه ها هم از بعثى ها درخواست شده بود كه از «حزب بعث كافر» بيرون آمده و پا به پاى مردم، در راهپيمايىِ اربعين شركت كنند و به حسين (ع) و يارانش اقتدا نمايند.

نجف، لحظاتِ پيش از به راه افتادن سيل خروشان مردم را مى گذراند و جاده «نجف- كربلا»، در انتظار قدم هاى بركت خيز و استوار و سنگينِ اين كربلاييانِ ميثاق بسته با نجف بود.

ص: 260

آغاز حركت

مردم به راه افتادند. هنگام حركت زائران اربعين، پرچم هاى سبزرنگى به چشم مى خورد كه بر آنها، جمله نصرٌ مِنَ اللِه وَفتحٌ قريبٌ نقش بسته بود. اين كلام، رنگ و مفهوم سياسى داشت و رمز مبارزه توده مردم با رژيم حاكم بود.

گروه تبليغى، پرچم سبز بزرگ ديگرى هم فراهم كرده بودند كه بر روى آن، اين جملات مى درخشيد: «بسم الله الرحمن الرحيم. يَدُ اللهِ فَوقَ ايديهِم. صدق الله العلىّ العظيم. نجف اشرف».

يك بار مأموران، در منطقه «خان النّص» (1) حمله ناموفقى را به پرچم بزرگ ترتيب دادند. مردم هم با ديدن خصومت مأموران، بيشتر پيرامون عَلم بزرگ را گرم نگه مى داشتند. پرچم سفيد ديگرى در مراسم به چشم مى خورد كه گيراتر بود و چشم ها و دل ها را به سوى خود جلب مى كرد. با رنگ سرخ، بر آن نوشته بود: «شعار ما عشق حسين است. خون رگ هاى ما، فداى تو باد اى پدر شهيدان!»- «شعارُنا حُبُّ الحسين. نَفديكَ بِدمائنا يا ابا الشهداء».

بالأخره ... لحظه فراموش نشدنى و بزرگ و تاريخى فرا رسيد.

15 صفر سال 1397 هجرى ساعت 11 صبح (مطابق با سال 1356 شمسى)

سيل پرخروش مردم، به راه افتاد. گروه هاى فراوانى از طبقات گوناگون، همه ميدان ها و خيابان ها را پر كردند و به راهپيمايان پيوستند. نيروهاى امنيتى كه شهر را در كنترل داشتند، تصميم به مقابله گرفتند. درگيرى هايى در چند نقطه شهر، بين مردم و كماندوهاى دولتى پديد آمد. تظاهركنندگان، پرچم هاى سبزرنگ كوچك را كه با جمله نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِيبٌ مزيّن بود، برافراشتند. پيشاپيش پرچم ها و پرچمداران نيز، پرچم بزرگ سبزرنگ، با شعار يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ به چشم مى خورد.

امواجِ گسترده مردم، در شهر گردشى كردند و از مقابل استاندارى كه


1- خان، به مفهوم كاروانسرا است. در حدّ فاصل نجف تا كربلا، چند كاروانسرا جهت استراحت و اطراق مسافران بود كه به نام هاى خان الربع، خان النصف و خان النخيله معروف است. خان النّص، كاروانسراى نيمه راه است.

ص: 261

مى گذشتند، عده اى به ساختمان استاندارى هجوم آوردند، در حالى كه شعارشان چنين بود: «به خدا قسم، هرگز حسين (ع) را فراموش نخواهيم كرد»- «ابَدْ وَاللهِ ما نَنْسى حُسيناً». اين، گوشه و تعريضى به مزدوران بعثى بود كه با ترفندهاى گوناگون مى خواستند مردم را از «كربلاى حسين» ممانعت كنند و شور حسين طلبى را از دل ها بيرون كنند.

پيش به سوى حرم حسينى

جمعيت زائر، با شور بيشترى راه كربلا را در پيش گرفت. درحالى كه رو به كربلا راه افتادند، چنين مى خواندند:

«اى حسين! اگر دست ها و پاهاى ما را هم قطع كنند، باز هم به سوى تو، شتابان و متشكل، خواهيم آمد». (1) بيرون از شهر، تعدادى ديگر به آنان پيوستند. امواج خروشان مردم، با شعارهاى اسلامى- حماسى، به «خان الربع» كه ده كيلومتر با نجف فاصله داشت رسيدند. زنان متعهد در اين حركت، نقش مهمى داشتند. گروه انبوهى از زنان، در مدخل شهر نجف، با سخنان و شعارهايى حماسى و انقلابى، از تظاهركنندگان استقبال مى كردند. شب شد. تصميم بر آن گرفتند كه آن شب را در آن محل بمانند، تا فردا، همزمان با طلوع مجدد خورشيد، راه كربلا را پيش گيرند. از نخستين ساعاتى كه به «خان الربع» رسيدند، زائران، در يك برنامه كاملًا مردمى، تدابيرى جهت حفظ امنيت مردم از هجوم نيروهاى بعثى به كار گرفتند. عده اى هم، مقدار زيادى سنگ، جمع آورى كردند كه اگر با هجوم نيروهاى محاصره كننده بعثى روبرو شدند، بتوانند به مقابله برخيزند. از طرف گردانندگان راهپيمايى، برنامه ريزى دقيق، براى مقابله با هر حادثه اى شده بود. آنان، راه هاى ورودى به منطقه را در كنترل خود داشتند و مزدوران بعث، از هرجا كه مى خواستند داخل افراد، نفوذ كنند و عناصر فعال را شناسايى و دستگير كنند، با


1- لو قَطَعوا ارجُلنا وَاليَدَيْنَ نأتيك زحفاً سيدى يا حسين

ص: 262

سنگباران مجاهدان زائر كه در كمين بودند، مواجه مى شدند و ناچار، عقب نشينى مى كردند.

آن شب، سحر شد. در فجر صادق، نماز صبح را برپا داشتند و آماده ادامه راه به سوى كربلا بودند. مردم خبر شدند كه تعدادى از اتومبيل هايى كه براى زائران، مواد غذايى مى آورد، از سوى مأموران توقيف شده و از رسيدن آنها به كاروانيان كربلا جلوگيرى كرده اند. مردم خشمگين، به طرف مأموران شتافتند و ماشين ها را از محاصره آنان آزاد ساخته و راهى به سوى كاروانسرا گشودند. در اين برخورد كه ميان تظاهركنندگان و مأموران پيش آمد، مأمورين از وخيم تر شدن اوضاع، ترسيده و گريختند.

بار ديگر، حركت راهپيمايان شروع شد. راه اصلىِ «نجف- كربلا» در اختيار و سيطره مردم بود و تظاهركنندگان اتومبيل هاى پليس را كنترل و تعقيب و گاهى توقيف مى كردند. مقامات امنيتى، براى اعزام افرادشان به منطقه، از اتوبوس هاى مسافربرى و وسايل نقليه عمومى استفاده مى كردند تا شناخته نشوند. ولى مردم، متوجه اين توطئه شدند و ماشين هاى عمومى را هم تفتيش و بازرسى مى كردند و اگر به مأمور بعثى بر مى خوردند او را تنبيه مى كردند. راهپيمايان زائر حسين (ع)، در هر اتوبوسى كه عكس هاى صدام و حسن البكر را مشاهده مى كردند، تصاوير را پاره مى كردند و با خشم و نفرت، شعارهايى بر ضدّ حكومت و عليه نيروهاى ترسوى پليس، تكرار مى كردند و با بيان جرايم حكومت و افشاى ستمگرى هاى بعثى ها براى مسافران، روشنگرى و تبليغ مواضع و اهداف خويش مى نمودند و شعار مى دادند كه:

«تاريخ نجف، نهضت حسينى را ثبت خواهد كرد.

پليس نجف، ترسو است، هيچ توطئه اى بر ضدّ حسين (ع) موفق نمى شود.

اى صدام، دستت شكسته باد، نه ارتش و نه مردم، هيچ كس تو را نمى خواهد!

اى اباالفضل! به نفع ما برخيز، كه «عفلق»، بر ضدّ ما توطئه كرده است ...»

و از اينگونه شعارهاى ضدّدولتى بر زبانشان بود و فرياد مى كشيدند كه: اى

ص: 263

بعثى هاى كينه توز! نام و ياد حسين، هرگز در نجف، محو نخواهد شد!

صبح 17 صفر، يكى از مأموران با لباس هاى شخصى، تلاش مى كرد كه وارد كاروانسرا شود. نگهبانان انقلابى و هشيار، از او كارت شناسايى درخواست كردند. مأمور، وحشتزده، به لكنت زبان افتاد و رنگ از چهره اش پريد. او را بازداشت كرده و تفتيش نمودند. همراه او ليستى يافتند كه در آن، نام عده زيادى از شركت كنندگان در راهپيمايى، و نيز، شماره اتومبيل هاى امدادگر نوشته شده بود. او را به «حسينيه» منتقل كردند. و ... ديگر بار، حركت را آغاز كرده، به طرف كربلا راه افتادند.

گزارش به مأموران ديگر رسيده بود. براى مقابله با شور حسينى زائران، مأموران خود را به آن محل رساندند. اما وقتى رسيدند كه «كاروان كربلا» حركت كرده بود. به ناچار، عده اى از افراد باقيمانده در كاروانسرا را بازداشت كردند. خبر دستگيرى اينان به راهپيمايان رسيد. با اينكه يكى دو كيلومتر از آنجا دور شده بودند، ليكن عده اى از آنان برگشتند و با مأموران به زد و خورد پرداختند. صداى «يا حسين» زائران، با صفير گلوله مزدوران بعثى در هم آميخت و در اين برخورد، يك زن و يك نوجوان به شهادت رسيد و عده اى هم مجروح شدند. ولى اين عده توانستند برادران بازداشت شده خود را از اسارتِ بعثيان نجات دهند و با حمله به اداره بعثى ها در آن محل، اشياى موجود در آنجا را از بين بردند. و ... راه كربلا را، دوباره در پيش گرفتند.

شهادت طلبان

حركت پرشور زائران، فضايى از حماسه و ايثار و معنويت پديد آورده بود. روحيه شهادت طلبانه آنان بيشتر و بالاتر شده بود.

حتّى جمعى از قبايل مسلمانِ ميان راه، به دنبال شنيدن خبر خشونت هاى رژيم بعث با زائران، به راهپيمايان پياده كربلا پيوستند و آمادگى خود را براى حمايت از آنان ابراز كردند، گرچه اين موضعگيرى و عمل انقلابى، به دستگير شدن عده اى از جوانانشان انجاميد.

نقش زن مسلمان و انقلابى عراقى در اين تظاهرات، قابل توجه است. زنان در يك

ص: 264

دست، مشعل دعوت و هدايت داشتند و در دست ديگر، پرچم جهاد بر ضدّ حكومتِ بعث. سلاح و لوازم ضرورى را پنهان مى كردند و مخفيانه به دست مجاهدان مى رساندند و مردان را تشجيع و تحريك به مبارزه مى كردند. در جريان اين راهپيمايى عظيم هم، نقش آنان در حضور فعّال در صحنه، چشمگير بود. گاهى هم روى در روى مأموران رژيم عفلقى مى ايستادند و شعار مى دادند، گاهى سنگ پرتاب مى كردند.

در ميان دستگير شدگان اين ماجرا و تظاهرات نيز، گاهى زنان وجود داشتند و اين نشان دهنده فعاليت سياسى آنان در اين پياده روى انقلابى به سوى كربلاى حسين (ع) بود.

با رسيدن اخبار حوادث روز 17 صفر به شهرهاى ديگر، مردم از هرسو جهت شركت در تظاهرات، در راه هايى كه به «كربلا» منتهى مى شد تجمع كردند. به خصوص، راهِ «طويريج- كربلا» شاهد ازدحام شديدى بود.

مجدداً رژيم، اعلام كرد كه حركت پياده به سوى كربلا، آزاد است و با اين اعلام لغو ممنوعيت، مى خواست خشم توده هاى انقلابى مردم را فرونشاند. ولى مردم، هشيارتر شدند و مراقبت هاى خود را براى مقابله با هر توطئه اى افزودند. و آن شب، كلمه رمزِ «اربعين» را به عنوانِ «اسم شب» ميان خود توزيع كردند و شعارهاى انقلابى بيشتر شد. تابلوى سياه بزرگى را برافراشتند كه با رنگ سفيد، بر آن نوشته بود:

«اينجا قبر شهيدان است».

از طرفى هم، مزدوران رژيم، با استفاده از تاريكى شب، در گوشه و كنار، اقدام به ربودن و دستگيرى بعضى افراد مى كردند و بعضى از اتوبوس ها و اتومبيل هاى عادى را براى كنترل اوضاع و دستگيرى عناصر فعال در راهپيمايى، مورد استفاده قرار مى دادند.

رويارويى «تن» و «تانك»

خورشيد روز هجدهم صفر طلوع كرد. زائران به راه افتادند، به سوى كعبه شوق و مناى عشق، «كربلا».

رژيم بعثى عراق، براى ارعاب زائران پياده قبر سيدالشهداء و مقابله با اين سيلِ

ص: 265

خروشانِ معنويت عظيم، سلاح ها و تجهيزات نظامى خود را به كار گرفت. دو فروند هواپيماى ميگ، در سطح بسيار پايين، از بالاى سر زائران پياده عبور كرد. سرعت پرواز، چنان بود كه ديوار صوتى شكست، ارتعاش شديد حاصل از صداى غرّش ميگ ها، سبب شكستن شيشه اتومبيل ها شد. پس از آن، تعداد زيادى تانك و نفربرهاى زرهى و ادوات ديگر راه همراه با مأموران بسيارى با تجيهيزات كامل، به منطقه فرستادند. نيروهاى چشم و گوش بسته و مأمور، ابتدا به محاصره راهپيمايان پرداختند. مأموران نظامى كه به عنوان مقابله با اخلالگران شورشى فرستاده شده بودند، همين كه هنگام عمل، خود را در مقابل راهپيمايى عزاداران حسينى ديدند كه علائم سوگوارى و پرچم و علم در دستجات خود حمل مى كردند، برخى شان حالت سرپيچى از فرمان مافوق پيدا كرده و به مردم پيوستند. چرا كه وجدان بيدار و تحريف نشده آنان، به زشتىِ ايستادن در مقابل جمعيت زائران كربلا را شهادت مى داد و آنان، هرچه بودند، بالأخره از سرزمين عراق و مابين النهرين بودند كه فرهنگى غنى مردم آن را در طول ساليان دراز، سيراب و اشباع كرده بود.

نصرت خداوند، آن روز آشكار شد و امداد الهى، به يارى زائران آمد. دو فروند از هواپيماها آتش گرفت. يكى در درياچه «رزازه»، نزديكى كربلا سقوط كرد و ديگرى در نزديكى فرماندارى مسيّب. و خلبان و سرنشينان آنها هلاك شدند. جالب اينجاست كه وقتى كارشناسان فنّى را براى بررسى علت سقوط هواپيما آوردند، آنان هيچ عامل مشخصى را براى آن نتوانستند بيابند. ناچار اعلام كردند كه سقوط، به علت نقص فنى بوده است. اينجا بود كه يكى از حاضرين، از روى استهزاء و طعنه، گفت: سقوط، به خاطر اختلال فنى نبوده، بلكه ناشى از «اختلالِ حسينى» بوده است.

پيوستن برخى از نظاميان به دسته هاى عزادار زائر، يكى ديگر از مظاهر لطف الهى و امدادهاى معنوى او بود كه روحيه انقلابيون را بالا مى برد و ضربه روحى سنگينى به نيروهاى دولتى وارد مى ساخت.

تانك ها براى ترساندن مردم و ايجاد رعب و وحشت، به ميان آمده بودند. در حالى كه تانك ها حركت مى كردند، بعضى از تظاهركنندگان، روى تانك رفته و به نفع

ص: 266

اسلام و امام حسين (ع) و بر ضدّ حكومت بعث كافر شعار مى دادند. يك تظاهركننده ديگر، خود را جلوى يكى از تانك ها انداخت، تا تانك از روى جسدش بگذرد و شهيد و قربانى راه عقيده اش گردد. يكى از خدمه تانك، بيرون آمد و او را از جلوى تانك كنار كشيد، در حالى كه مى گفت:

«ما هم مثل شما مظلوم هستيم».

رسيدن به كربلا

موجى كه از نجف برخاست، به كربلا رسيد.

مقاومت، رشادت، حماسه و هشيارى زائران اربعين، به ثمر رسيد. مردم زائر، على رغم همه فشارها، تهديدها، ممانعت ها و سركوبى ها، به «كربلا» رسيدند. ديدار مرقد حسين (ع)، مرهمى بر زخم دل ها و تسكينى بر گام هاى آزرده و پاى پرآبله و پيكر كتك خورده آنان بود.

رنج سفر، با زيارت كربلا، راحتى يافت. ابتدا، به حرم حضرت ابوالفضل (ع) رفتند تا مراتب وفادارى خويش به درس هاى عاشورا را، به آن آموزگار وفا و رادمردى ابراز كنند. از حرم عباس بن على (ع)، به حرم سيدالشهداء مشرف شدند. در اين مسير، لباس خونين يك شهيد را نيز، همراه پلاكاردهايى كه بر آنها، جمله «نجف، چهار شهيد تقديم كرد» به چشم مى خورد، حمل مى كردند. در مدخل صحن حرم ابوالفضل (ع) و امام حسين (ع) با مأموران برخورد و درگيرى پيدا كردند.

زائران، وارد حرم حسينى شدند. پس از ورود، مأموران همه درها را بستند و فقط يك در باز بود كه مأموران براى بستنِ آن هم تلاش مى كردند تا زائران را در محاصره قرار داده و افراد موردنظر را دستگير كنند. زائرين على رغم شدت عمل مأموران، از آن يك در بيرون آمدند. صحنه برخورد، به مناطق اطراف حرم كشيده شد. درحالى كه صداى «يا حسين، يا حسين» زائران، در خيابان ها و ميدان ها طنين افكن بود، از سيدالشهدا يارى مى طلبيدند تا از ظلم يزيديان مهاجم خلاص شوند.

ص: 267

هزاران نفر دستگير شدند. عناصر اصلى و محرّكين عمده اين تظاهرات حماسى را مورد شكنجه قرار دادند. هفت نفر از اين چهره هاى مبارز، زير شكنجه به شهادت رسيدند كه اين شهدا، به طور عمده از كسانى بودند كه همواره در مراسم عزادارى سيدالشهدا و برپايى مجالس مذهبى و سوگوارى براى خاندان عصمت و طهارت، فعّالانه شركت و حضور و نقش داشتند. 16 نفر ديگر نيز به حبس ابد محكوم شدند.

ترسيمى از مسير حركت پياده زائران اربعين، از نجف تا كربلا، سال 1397 ه-

ص: 268

هر حركتى، خواه ناخواه، دير يا زود، تأثير خود را بر افكار و اراده ها و آگاهى هاى مردم مى گذارد. اخبار آن برخوردها وقتى به درون زندان هاى عراق رسيد، زندانيان نيز، همصدا با انقلابيون بيرون، به شعارها و موضع گيرى هاى ضدّ دولت پرداختند و حتى در مواردى، زندانيان با هرچه كه در اختيار داشتند، به مأموران حمله كردند.

گرچه مراسم زيارت پياده كربلا، و حركت پرشور و پرشكوه زائران، در آن سال از طرف حكومت بعث عراق، به شدت سركوب شد، ولى تأثيرات خود را در بيدارى مردم و بسيج و تشكّل آنان بر ضدّ رژيم و افشاى ماهيت خبيث حاكمانِ بغداد نشان داد و نقطه عطفى در مبارزات مردم مسلمان عراق گرديد. (1)

در سال هاى اخير نيز، حكومت بعث عراق، در سال 1370 ش براى درهم كوبيدن حركت انقلابى شيعيان با انواع سلاح ها مردم را در نجف و كربلا به خاك و خون كشيد و با توپخانه، گنبد و بارگاه حسينى را مورد هجوم قرار داد. اين جنايت هاى بى نظير، سبب شد كه رهبر معظم انقلاب، حضرت آية الله خامنه اى اعلام عزاى عمومى كرد و اطلاعيه اى صادر نمود و حمله وحشيانه به عتبات را محكوم كرد و آن را بازآفرينى اندوه هاى عاشورا خواند.

شرح آن درگيرى ها و اهانت ها در اينجا نمى گنجد. (2)

كاظمين، جلوه مظلوميت

امام رضا (ع) فرمود:

هركس قبر پدرم را در بغداد زيارت كند، مثل كسى است كه رسول خدا و قبر اميرمؤمنان (ع) را زيارت كرده است. (3)


1- عمده وقايع مربوط به حادثه اربعين، از كتاب «انتفاضه صفر» از: رعد الموسوى نقل شده است.
2- ر. ك: «مرورى اجمالى بر تاريخ سياسى كربلا»، سازمان تبليغات اسلامى، «سيماى كربلا» محمد صحّتى و «فرهنگ عاشورا» از نويسنده، مدخلِ «تخريب قبر امام حسين ع».
3- من زار قبر ابى ببغداد كان كمن زار رسول الله ص و قبر اميرالمؤمنين ع بحارالانوار، ج 99، ص 4.

ص: 269

سرزمين عراق، غير از سيدالشهدا (ع) و شهيدان كربلا، چهار گوهر جهانتاب ديگر را در دل خود دارد كه آسمان آن ديار را روشن ساخته اند:

- عبد صالح خدا، زندانى بغداد، موسى بن جعفر

- جوان ترين امام شهيد، جوادالائمه، حضرت امام محمدتقى (ع)

- امام مظلوم، حضرت هادى، على النقى (ع)

- پدر بزرگوار امام زمان، حضرت امام حسن عسكرى (ع)

دو گوهر نخست، در «كاظمين» به خاك آرميده اند و دو خورشيد ديگر در «سامرّا».

آنكه به زيارت عتبات عاليات در عراق مى رود، بى شك به آستان بوسى اين چهار امام در كاظمين و سامرا مشرّف مى شود. از اين رو در اين بخش، نگاهى به اين شهر مقدس داريم و عرض ادب به پيشگاه آنان كه شرافت بخش اين تربت پاك گشته اند.

آنانكه پاره هاى تن پيامبرند، و هركدام، با ستم جائران در گوشه اى از خاك، پراكنده گشته اند. آنچه در كاظمين، كهرباى جان زائر است، مرقد دو امام بزرگوار، امام موسى بن جعفر و امام جواد است.

نه آثار باستانى اين شهر، نه سابقه ديرين اين ديار كه به پيش از ميلاد مسيح مى رسد، و نه به خاطر آنكه روزى به نام «مقابر قريش» شهرت داشته است، و نه به خاطر آنكه اين گورستان قريش را پس از بناى بغداد در سال 164 هجرى به دست منصور دوانيقى در غرب اين پايتخت عباسى بنا كردند و نام قديمش «شونيزيّه» بوده است.

هرچند امروز هم، هركس در گوشه و كنار اين ديار بچرخد، به بقاياى بناهاى باستانى بر مى خورد كه از روزگاران كهن مانده است و شكوهى تأمّل برانگيز دارد؛ ليكن پرچاذبه ترين اثر ماندگار اين ديار، مرقد منوّر فرزندان فاطمه، دو امام معصوم از نسل رسول خداست كه چون نگينى مكرّر، زينت بخش اين شهر است.

از آن پس كه امام كاظم (ع) در 25 رجب 183 هجرى در 55 سالگى در تربت پاكش آرميد، سپس امام جواد (ع) در آخر ذى قعده 220 هجرى در اين شهر مدفون گرديد، اين شهر به تدريج به «كاظمين» شهرت يافت. اين دو نور، هر دو جلوه اى از يك

ص: 270

حقيقت ناب بودند. بدين سبب اين حرم شريف را، حرم كاظمين و حرم جوادين هم گفته اند، چه اينكه امام كاظم، همان امام جواد است و هر دو، هم كاظمند و هم جواد. هر دو «باب الحوائج» اند و برآورنده نيازهاى سائلان و متوسلان.

زيارت مرقد امام كاظم (ع) در روايات، همپاى زيارت پيامبر و اميرمؤمنان و سيدالشهدا (ع) به حساب آمده است. در دوران هايى هم همچون كربلا، مورد سختگيرى سلطه هاى جور بوده و زيارت قبر اين دو امام، آسان و بى خطر نبوده است.

از امام رضا (ع) مى پرسند: پاداش كسى كه قبر پدرت را زيارت كند چيست؟ پاسخ مى دهد: بهشت! پس آن را زيارت كن. (1) در روزگارى كه ديوارى بر مقابر قريش احاطه داشته و قبر امام به آسانى در دسترس نبوده و مخالفان اهل بيت هم سيطره داشته اند، امامان به لحاظ تقيه، دستور مى دادند كه از پشت ديوار، زيارت كنند. حسين بن يسار واسطى كه فضيلت زيارت امام كاظم را از امام رضا مى شنود كه همتاى زيارت حضرت رسول است، مى پرسد: «اگر بيم داشتم و نتوانستم وارد آنجا شوم؟»

حضرت فرمود: «از پشت ديوار سلام بده». (2) به مرور زمان، قبه و بارگاهى بر مزار اين دو امام بنا شد. در سال 336 ه- به دستور معزالدوله، حرم كاظمين تجديد بنا گرديد، با ساختمانى نو و ضريح و دو گنبد كه بر روى قبر ساختند و ديوارى پيرامون آن.

سابقه تاريخى كاظمين، نشان از خراب شدن هاى مكرر دارد. چه با سيل هاى متعدد و طغيان آب و چه با هجوم فتنه گران به اين شهر و قتل و غارت و تخريب. اما هر بار، باز هم مرمت و آبادان مى شد و اين منطقه مسكون مى گشت.

در قرن پنجم، در اواخر حكومت آل بويه، حرم شكوه و موقعيت و آراستگى بيشترى يافت و مرقد كاظمين، جاذبه هاى معنوى فراوان براى زيارت و سكونت در


1- بحارالانوار، ج 99، ص 2.
2- همان، ص 4 و 5.

ص: 271

اطراف اين حريم نورانى پيدا كرد.

اينك، حرم كاظمين، با دو گنبد طلايى و چهار گلدسته زرّين، ضريحى زيبا و مقدس را در بر گرفته است كه درون آن، دو قبر مقدس از دو امام پاك و معصوم است، همچون صندوقى كه دو گوهر نفيس را در خود نهان دارد. آميختگى هنر و دين و تلاقى ذوق هنرى و احساس معنوى و عشق به اهل بيت را كه در هنر مسلمانان تجلى يافته است، در مجموعه حرم كاظمين مى توان ديد.

روزى كه به دستور هارون الرشيد، امام كاظم (ع) به دست سندى بن شاهك با خرماى زهرآلود، در زندان مسموم و شهيد شد و آنگاه، پيكرش را روى «جسر بغداد» نهادند، سپس شكوهمندانه تشييع شد و در غرب بغداد، در مقابر قريش به خاك سپرده شد، تصور نمى رفت اين مدفن پاك، روزى مزار عاشقان گردد.

كاظمين، از ديرباز مورد توجه خاص پيروان حق بوده است و شخصيت ها و عالمان فرزانه در آن زيسته و درگذشته و به خاك سپرده شده اند. فقها و علماى بزرگى هم در آنجا تلاش علمى داشته و حوزه علميه برپا داشته اند و در مبارزات عظيم بر ضدّ دشمنان اسلام و مهاجمان به وطن اسلامى، قامت مردى افراشته اند.

از مدفونين در آستانه كاظمين مى توان ياد كرد:

- «ابن قولويه قمى» (متوفاى 368 ه-) كه پيش پاى امام كاظم (ع) مدفون است.

- «شيخ مفيد) (متوفاى 413 ه-)، استاد سيدرضى و سيدمرتضى.

- «خواجه نصير طوسى» (متوفاى 672 ه-)، در سردابى در حرم موسى بن جعفر (ع) به خاك سپرده شد. (1) و اين، بنا به وصيت خودش بود كه در حرم كاظمين دفن شود. (2)- «فرهاد ميرزا» (متوفاى 1305 ه-) مؤلف قمقام زخّار.

و ... بسيارى ديگر از چهره هاى باايمان و نيكان و صالحان.

در اين مختصر، نه مجالى براى پرداختن به شخصيت والاى حضرت كاظم (ع) و


1- براى اطلاع بيشتر از علما و شخصيت هاى مدفون در «مقابر قريش» در كاظمين، مراجعه كنيد به «موسوعة العتبات المقدسه»، جعفر الخليلى، ج 10.
2- آرامگاه هاى خاندان پاك پيامبر، عبدالرزاق كمونه، ص 322.

ص: 272

امام جواد (ع) است، نه با حجم محدود و مختصر اين نوشته تناسب دارد.

اما براى كسى كه به ديدار اين حرم مى رود، دلى شكسته و جانى شيفته و قلبى عارف لازم است، تا زيارتش همراه با معرفت و بصيرت باشد. از اين رو، مرثيه اين خورشيد خفته بر خاك و زندانى بغداد را مى آوريم.

و چه مى توان كرد؟ سرمايه ما همين دل هاى سوخته و اشك هاى ريزان است. اينك، سوگنامه «كاظم آل محمد»:

ديده ها، «عبد صالح» خدا را مى جويد، دل ها، عشق پاكان را مى پرورد و چشم و دل، سراغ تو را مى گيرد، كه تو، تجسم عبوديت و تبلور صلاح و طهارتى.

تو، قربانى استقامت و پيشواى راست قامتى.

تو، امام مظلوم و مسموم، زجرديده زندانى جفايى،

اى امام! ... اى رداپوش محنت در راه خدا، اى جرعه نوش جام بلا، اى به عشق مولا مبتلا، اى كاظمينِ تو، قبله اهل ولا! ...

اى حجت حق، اى كعبه عشق، اى منزلگه شوق!

تا «حق» را از زندان اتهام بيرون آورى، زندانى طاغوتيان شدى،

تا ذهن تيره تاريخ را روشن كنى، به زندان هاى تاريك، تن دادى و آغوش گشودى،

تا عزت امامت را تثبيت كنى، ظلمت محبس ستم را تحمل كردى،

تا شرف دين و آبروى «على» را حفظ كنى، همدم سلسله سنگين و حلقه هاى زنجير شدى.

تا غرور فرعونىِ «هارون» را در هم شكنى، موسى وار، از نيل بلا گذشتى،

اى زندانى بغداد! ... اى شب زنده دار عابد، اى شير بسته به زنجير!

خلفاى عباسى مى پنداشتند كه با بند زدن به پاى حق پوى تو، مى توانند راهت را ببندند و با افكندن كُند و زنجير بر دست و گردنت، قامت افراشته ات را به ذلت كشند، و با محبوس ساختنت، محبت تو را از دل حق پرستان بيرون كنند. اما غافل از آنكه نور را نمى توان پوشاند و عطر حقيقت را نمى توان پنهان كرد.

ص: 273

تو رفتى، اما راه تو، در گام هاى زندانيان مبارز، ادامه يافت، ناله هاى دردمندانه ات، در فرياد خشمگين امت هاى انقلابى انعكاس داشت،

عزت تو، الهام بخش ستمديدگان شد، عشق تو، هر دل را خانه خود كرد، نام تو، تاريخ حماسه هاى مقاومت را زينت بخشيد، شهادت مظلومانه ات، رسواگر سلطه شكنجه و شلاق گشت، و جاى كبود تازيانه ها بر پيكر نحيف تو، خطوط روشنى از سيه روزى حكام جور را ترسيم كرد.

اى كاظم آل محمد! اى مهار حكمت و حلم، بر دهان كف آلود خشونت و خشم!

غضب، از حلم تو خشمگين مى شد، و صبر از صبر تو بى طاقت مى گشت. حكومت ستم، از نستوهى تو، به ستوه مى آمد، و مقاومت جائران، از مقاومت تو درهم مى شكست، و زندانبانان، اسير صفا و عبوديت تو مى شدند، و محبس به محبس، شب زنده دارى تو را جابه جا مى كردند، زندان به زندان، ايمان و ذكر و تهجد تو را به بند مى كشيدند، پاى اراده ات را به حلقه هاى كين و حسد مى آزردند،

تن رنجورت را در ژرفاى تاريك مطامير، محبوس و معذّب مى كردند، و جنازه مطهرت را مظلومانه و غريبانه، تشييع مى نمودند ... (1) شگفتا ...! كه دوش تشييع كنندگان، آن كوه سكينه و وقار را چگونه تاب آورد؟ و «جسر بغداد»، چگونه آن پيكر را كه به عظمت عرش بود، تحمل كرد؟

سلام بر تو، كه وارث نيكان و آبروبخش نياكانى!

سلام بر تو، كه نيازمندان را باب الحوائجى،

سلام بر نام معطّر و زيبايت، كه الهام بخش صبورى و شكيبايى است، سلام بر سجاده اى كه از اشك هايت خيس مى شد، و بر زمينى كه پيشانى و صورت بر آن مى نهادى، و بر آن دست ها، كه به درگاه خدا مى گشودى،

سلام بر گوهرهاى غلطانى كه از آسمان چشمانت بر گونه نورانى ات مى چكيد،


1- «.. المضطهد بالظّلم، والمقبور بالجور، والمعذّب فى قعر السّجون وظُلَم المطامير، ذى السّاق المرضوض بحلَقِ القيود، والجنازة المنادى عليها بِذُلّ الاستخفاف ...» زيارت امام كاظم*، مفاتيح الجنان.

ص: 274

سلام بر كُند و زنجيرى كه از بوسه بر دست و پايت، قداست يافت، سلام بر مرقد نور افشانت، كه آسمان تيره عراق را روشن ساخته است، سلام بر تو، و بر پدران، و فرزندانت، و بر شيفتگان و پيروانت،

سلام بر تو كه مايه افتخار اسلامى، و شيعه، به وجود تو مى بالد، و ايران، همراه عشق تو، پيكر فرزندان بسيارى از نسل تو را در آغوش كشيده است.

خراسان، راضى است كه «رضا» ى تو را دارد،

شيراز، حمد مى كند كه «احمد» تو در آنجاست،

قم، «عاصمه» تشيع و فقاهت، «معصومه» تو را دربر دارد،

و شهرها و روستاهاى بسيار، نوادگان تو را، چونان گنجى در سينه هاى خود به امانت نگه مى دارد، و هركدام، منبع بركت هاى فراوان!

حتى «حوزه علميه»، درخت پرثمرى است كه در بوستان حرم دخترت روييده و شكوفه اى است كه بر شاخه «حرم اهل بيت»، شكفته است. و ... انقلاب اسلامى ايران، عطيه اى الهى، به دست پيشوا و امامى «موسوى» نسب بود، كه خون «اهل بيت» را در رگ ها و محبت «عترت» را در دل داشت.

سلام بر آن امام معصوم و مظلوم، درود بر اين امام رهبر راحل.

اما نگاهى هم به سخاوت پرپر، حضرت جواد (ع) كه در كنار جدش آرميده است.

در اينجا نيز، هدف شناساندن چهره و شخصيت «جوادالائمه» نيست.

امام محمدتقى، حضرت جواد (ع)، پيشوايى كه بيست و پنج بهار را روياند و شكوفاند و خود، فروزان تر از خورشيد، تابيد و درخشيد و خورشيد را به خجلت واداشت.

آنكه سخاوت باران را داشت، و كرامت دريا را و زلالى آب را. آنكه «جود»، قطره اى بود، در پيشانى بلندش، و «علم»، غنچه اى بود از گلستان وجودش، و «حلم»، گوهرى بود، از گنجينه فضايلش.

«جواد» بود، «تقى» بود، «منتجب» و «مرتضى» بود، فرزند «رضا» بود، راضى به قضا بود. علمش گسترده چون دريا بود. مأمون عباسى با همه دشمنى اش با او، چاره اى جز

ص: 275

اعتراف به فضيلت «ابن الرضا» نداشت، تا آنجا كه دخترش را به همسرى امام درآورد.

شخصيت حسد برانگيز امام جواد (ع) چنان بود كه دستگاه خلافت، از حضور آن حضرت در مدينه، بيمناك بود و از به هم پيوستن قطراتِ ولايتِ هواداران مى ترسيد كه رودى عظيم و دريايى موج خيز پديد آيد. اين بود كه امام را از مدينه به بغداد احضار كرد. امّ الفضل، دختر مأمون كه همسر او بود، همراهش به بغداد آمد.

خورشيد حيات امام در بغداد غروب كرد، در بيست و پنج سالگى، آن هم با دسيسه خليفه و هم دستى امّ الفضل.

آه ... كه اين زهر، چه جگرهايى را از آل رسول دريده و سوخته است.

از امام مجتبى (ع) گرفته، تا حضرت كاظم و امام رضا و اينك حضرت جواد، جوان ترين امام شهيد، كه در اتاقى دربسته، چشم انتظار جرعه اى آب، با جگر سوخته و مسموم، به شهادت مى رسد. و اين، زمانى است كه از احضار امام به بغداد، به فرمان «معتصم عباسى» هنوز يك سال نگذشته است، و چه بى وفاست اين دنيا!

از روزى كه در هفت سالگى داغ پدر ديد و به سوگ «ثامن الائمه» نشست، تا روزى كه غريبانه جان سپرد، حدود 19 سال گذشت. سال هايى پرآشوب و خفقان بار.

ولى شخصيت پرفروغ امام از همان خردسالى كه به امامت رسيد، چنان جاذبه داشت كه زبانزد خاص و عام شد. ره گشاى معضلات فكرى، فقهى و اعتقادى امت بود و دشوارترين سؤال ها را بى درنگ پاسخ مى داد و چرا نه؟ كه علمش الهى بود و وصل به دريا.

سرانجام، اين حجت الهى در سال 220 هجرى به شهادت رسيد و در همان مقابر قريش، پشت قبر مطهر جدش امام موسى كاظم (ع) به خاك آرميد.

اكنون، حرم كاظمين، با دو گنبد خورشيدگون، دو شاهد تابان بر دو آفتاب درخشانى است كه در اين گوشه از خاك عراق مدفونند.

و كدام دل است كه به شوق زيارت اين دو حرم نتپد؟ و كدام ديده است كه بر مظلوميت اين شهيد جوان نگريد؟

ص: 276

سلام بر او، كه جواد امامان و امام جوادان است، و سخاوتى پرپر است در عنفوان جوانى! ...

سامرّا، حرم دو خورشيد

شهرى است، ميان بغداد و تكريت در شرق دجله.

نام اصلى آن «سُرَّ مَنْ رأى» بوده است. بحث تاريخى و جغرافيايى نمى كنيم. اينجا هم مثل كاظمين، در پى سرنهادن بر آستان دو امام معصومى هستيم كه با جور خلفا شهيد و مظلومانه در خانه خويش به خاك سپرده شدند.

عصر زندگى امام هادى و امام عسكرى، از دوران هاى سخت براى اهل بيت بود. خلفاى عباسى براى نظارت و كنترل هرچه بيشتر نسبت به ارتباطات ائمه با هوادارانشان، آنان را در شهر نظامىِ سامرا نگه داشته بودند. «عسكر» و «مُعَسكر»، نام شاخص اين منطقه نظامى بود و بدين جهت بود كه امام يازدهم به حضرت عسكرى لقب يافت.

در روزگار توسعه دامنه نيروهاى نظامى عباسيان، سامرا به عنوان لشكرگاه آنان انتخاب شد. شهرى كه سه سال طول كشيد تا آماده گردد. آنگاه معتصم بغداد را رها كرد و ساكن سامرا شد و سپاه 250 هزارنفرى خويش را هم آنجا اسكان داد.

اينگونه بود كه سامرا پايتخت هشت خليفه عباسى گشت، از معتصم (سال 218) تا معتمد (سال 279) كه آخرين خليفه عباسى بود كه سامرا را پايتخت قرار داد.

امام هادى (ع)، بيست سال از عمر خويش را اجباراً در سامرا گذراند و سرانجام در 41 سالگى، به دستور متوكل عباسى به شهادت رسيد (سال 254 هجرى) و در همان منزل مسكونى خويش مدفون گشت.

امام حسن عسكرى نيز كه همراه پدر در اين شهر به سر مى برد، در سنّ 28 سالگى در سال 260 هجرى به دست معتمد عباسى به شهادت رسيد. او نيز در همان خانه، كنار قبر پدرش به خاك سپرده شد. به اين دو امام، «عسكريين» هم مى گويند.

امام زمان (ع) نيز در همين شهر و در همين خانه به دنيا آمد و آغاز غيبت او هم از

ص: 277

همين خانه بود.

خانه وسيع اين دو امام، ديوارى داشت و پنجره اى به بيرون، و خادمى كه به آنجا رسيدگى مى كرد. زائران قبر مطهر اين دو امام، اغلب از پشت پنجره آن دو مزار را زيارت مى كردند و با مشقت ها و ناامنى هايى مواجه بودند.

در سال ها و قرن هاى بعد، بارها مرقد اين دو امام، تعمير شد و عمارت هايى در آن منطقه ساختند تا به وضع امروزى رسيد كه حرمى باشكوه، گنبد طلايى بزرگ و صحن هايى باصفا نشان از عشق هاى پاك و معنوى شيفتگان هنرمند مى دهد كه در اينگونه بناهاى مذهبى خود را به ظهور مى رساند.

آستان مقدس عسكريين نيز همچون بسيارى از حرم هاى مطهر در طول تاريخ از آتش كينه ها و شعله فتنه ها مصون نبوده است، اما بارها با كمك و همت توانگرانى نيك دل و شيفتگانى مخلص، تعمير و مرمت شده است.

اگر امروز، حرمى مصفّا، رواق هايى دلگشا و آيينه كارى شده و گنبد بزرگ طلايى و صحن هاى وسيع و گلدسته هايى شكوهمند را شاهديم، همه به سرانگشتِ معجزه آساى عشق هاى پاك علاقمندان فراهم آمده است. و اين شعله مقدس و ديرپاى، هرگز از كانون دل ها رو به خاموشى و سردى نگذاشته و نخواهد گذاشت. (1) روزگارى در سامرا، وضعيت نابسامانى حاكم بوده است، هم از جهت معيشت مردم و وضع اقتصادى، هم از لحاظ فرهنگى و رفتارى. اغلب مردمانش اهل سنت بوده اند. شيعيان اهل بيت عصمت و زوار گرانقدر اين قبور مطهر، چندان امنيت نداشتند.

اما در قرن اخير، با هجرت «ميرزاى شيرازى» از نجف به سامرا و تشكيل جلسات بحث و تدريس، اين شهر طراوت و نشاط بيشترى يافت و «حوزه علميه سامرا» در شمار عظيم ترين مراكز علمى شيعه درآمد و مركزيتى براى فقه و علماى دينى گشت.


1- اهانتى كه در سال 1384 شمسى به ساحت نورانى اين دو امام شد و توسط دشمنان كوردل اهل بيت، حرم باصفاى عسكريين: با مواد منفجره تخريب شد، بى سابقه بود و اين در دوران اشغال كشور عراق توسط آمريكا و پس از سرنگونى صدام بعثى صورت گرفت.

ص: 278

ميرزاى شيرازى با فتواى تاريخى تحريم تنباكو، بار ديگر نفوذ معنوى علماى شيعه را از قلب سامرا به جهانيان اعلام كرد. بزرگانى همچون: سيد حسن صدر، سيد محسن امين، سيد شرف الدين، كاشف الغطاء، محمدجواد بلاغى، شيخ آقابزرگ تهرانى، مرحوم مظفّر، همه از تربيت يافتگانِ مكتب علمى حوزه سامرا بودند و توانستند شكوه و افتخارات شيعه را پاسدار باشند.

به وجود آمدن كتابخانه هاى متعدد و حوزه هاى درسى پربار و محافل علمى و ادبى و شعرى در سامرا، همه مديون مجاهدات ميرزاى بزرگ و علماى برجسته شيعه است.

اينك حرم امام هادى و امام عسكرى در قلب سامرا، چون نگينى مى درخشد و دل هاى عاشقان را جذب مى كند. حرمى كه پيكر پاك دو حجت خدا را در دل دارد، نيز قبر «حكيمه»، دختر امام جواد (ع) و عمه امام حسن عسكرى را كه هنگام ولادت امام زمان در آن خانه ماند و شاهد قدرت نمايى پروردگار شد. نيز قبر «نرجس»، مادر امام زمان، كه پشت مرقد امام حسن عسكرى (ع) قرار دارد. مزار «سمانه» مادر امام هادى و «سوسن» مادر امام حسن عسكرى نيز در همين حرم شريف است. به علاوه بسيارى از بزرگان و فرزانگان هم در آستانه اين دو امام بزرگوار مدفونند.

در شهر سامرا، سرداب مقدسى است كه زيارتگاه شيعيان است.

زائران سامرا، بوى يار را از اين ديار استشمام مى كنند و معتقدند كه آخرين محلى كه امام زمان (ع) از آنجا پنهان شده است، همان سردابى است كه در خانه امام عسكرى بوده است.

پيش از شروع «غيبت صغرى» نيز، آخرين بارى كه جمعى از پيروان، آن حضرت را ديدند، در همان خانه و همان سرداب بود تا اين ملاقات، از چشم نامحرم عباسيان دور و پنهان باشد.

امروز هم در سامرا درى وجود دارد به نام «باب الغيبه» يا «غيبةالمهدى» كه از دوران خلفاى عباسى مانده است و نقش و نگارى برجسته و خطوطى زيبا بر آن نقش بسته است. پلّكانى كه راه ورود و خروج سرداب است، به يك غرفه شش ضلعى منتهى مى شود و داراى بيست پله است. در انتهاى غرفه مستطيل شكلى، در چوبى يادشده قرار

ص: 279

دارد و در پشت اين در، اتاق كوچكى است كه طول آن يك متر و 80 سانتى متر و عرض آن 5/ 1 متر است و به عنوان محلّ غيبت امام زمان مشهور است. در گوشه اى از همين اتاق نيز چاهى معروف به چاه غيبت قرار دارد. (1)اين داستان و باور، ريشه در همان ماجراى تاريخى دارد كه پس از شهادت امام حسن عسكرى (ع) و نماز خواندن حضرت مهدى (ع) بر پيكر پدر بزرگوار، مأموران خليفه، خانه را محاصره كردند و همه جا را گشتند و اتاق به اتاق را تفتيش كردند، تا از آن فرزندِ ماه رخسار و خورشيدصفت، اثرى بيابند. هرچه بيشتر گشتند، كمتر اثر و نشانى يافتند. (2) و از همانجا بود كه غيبت حضرت آغاز شد و آن خورشيد ولايت در پس پرده غيبت قرار گرفت و چشم ها در انتظار رؤيتش ماند.

سرداب مطهر كه در مجموعه نورانى حرم سامرّا قرار دارد، جاى متبرّكى است و مستحب است امام زمان را در آنجا زيارت كنند. زيارتنامه حضرت در آن محل، در كتب دعا آمده است. (3) راستى ... كجاست آن ذخيره الهى و اميد انسان ها؟

سلام بر آن نور پنهان و خورشيد فروزان.

سلام بر او، آنگاه كه به نماز مى ايستد، به ركوع مى رود، سر به سجده مى نهد، دست به قنوت بر مى آورد.

آنگاه كه مى نشيند ... و آنگاه كه بر مى خيزد! ... سلام بر مهدى (ع).


1- مجله «ميراث جاويدان» شماره 5، سال دوم بهار 73.
2- بحارالانوار، ج 50، ص 329.
3- همان، ج 99، ص 83.

ص: 280

ص: 281

6- تحليل محتوايى زيارتنامه ها

ادب كلام، در محضر امام

ص: 282

ص: 283

سخن گفتن «زائر» در حضور معصوم (ع)، ويژگى ممتازى را مى طلبد. زيرا، نه زائر به ديدار يك انسان عادى رفته است، و نه زيارت يك كار ساده و كم ارج و بى بهاست.

ديدار يك زائر، از مزار حجت خدا و زبان گشودن به تمجيد و ستايش و عرض حال و طرح سؤال، ادبى را مى طلبد كه اين ادب، هم در رفتار و سلوك زائر، هم در كلام و متن گفتارش بروز و جلوه يابد.

در مواجهه با امام معصوم و هنگام تشرف به زيارت مرقد پاك و نورانى ائمه اطهار و اولياى دين، چه بايد گفت؟ چه بايد خواست؟ چگونه بايد شروع كرد؟ با چه تعبيراتى بايد ستود؟ چگونه بايد آنان را واسطه و شفيع قرار داد؟ با عنوان كردن چه مطلبى بايد رابطه روحى برقرار كرد؟ با بيان چه فضيلتى بايد عشق و ارادت را نشان داد؟ چه كلامى بايد گفت كه شايسته مقام آنان باشد؟

متنى كه به عنوان «زيارتنامه» از سوى امامان صادر شده است، راهگشاى كيفيت ارتباط و شيوه رعايت ادب كلام در برخورد با معصومين است. زيارت هاى «مأثور»، كه به عنوان يك «اثر» از ائمه نقل شده، راهنماى ماست كه امامان را چگونه مورد خطاب

ص: 284

قرار دهيم و چه نكاتى را عنوان كنيم و چگونه زيارت كنيم و چه بخواهيم.

گرچه ما مى توانيم در زيارت ها، به زبان خويش آنچه را مى توانيم در ثنا و ستايش حجج الهى بيان كنيم، اما هرگز به پاى بيان معصومين نمى رسد، زيرا آنان، امام شناس تر و به مقامات خويش، واقف تر از مايند و آنچه را كه آنان به پيروان خويش تعليم دهند كه در مزارهاى ائمه خوانده شود، عميق تر، صحيح تر، غنى تر، زيباتر و متعالى تر است. همانگونه كه در نيايش الهى در «نماز»، متنى كه بايد خواند، «سوره حمد» است كه كلام خدا بخشى از «قرآن» است و خدا را با كلام خودش، بهتر مى توان ستود و نيايش كرد، در گفتگو با ائمه نيز، كلامى را كه خود آنان القاء كرده و تعليم نموده اند شايسته تر است كه در حضورشان گفته و خوانده شود.

از اين رو، بجاست كه سيرى در مضمون زيارتنامه ها داشته باشيم، تا بدانيم در اين متون مقدس و شريف، چه مطالب و معارفى مطرح است و چه نكاتى مورد توجه و عنايتِ ائمه بوده كه بنا به اهميتش، در زيارتنامه هاى تعليمى آنان انعكاس يافته است.

محتواى زيارتنامه ها

اشاره

آنچه به عنوان متن «زيارت»، در دسترس ما و در كتب ادعيه و زيارت است، برخى كلام و انشا و آموزش ائمه است كه سند آنها در كتب حديث نقل شده و بعضى انشاى علماى بزرگ است.

در اين بحث، عنايت روى زيارت هاى مأثوره و منقوله از معصومين است. چرا كه كلامشان از فصاحت و بلاغت و جنبه ادبى بيشترى برخوردار است و مضامينش قابل مقايسه با كلامِ غيرمعصومين نيست.

راويان و پيروان ائمه، همانگونه كه به نقل سخنانشان در زمينه فقه و احكام و اخلاقيات و تفسير و عقايد، اهتمام مى ورزيدند، آنچه را هم كه به عنوان زيارت از امامان مى شنيدند، ثبت و نقل مى كردند و به دست ديگران مى رساندند. و اين، شيوه اى در حفظ «ميراث امامت» بود.

زيارتنامه ها، برخى لحن كلى و عام، نسبت به همه ائمه دارد و بعضى مخصوصِ

ص: 285

امامِ خاص يا مناسبت ويژه يا مكانِ معينى است. از جمله زيارتنامه هاى معتبر و جامع، زيارتِ «امين الله» و زيارت «جامعه كبيره» است. علامه مجلسى پس از نقل زيارت جامعه كبيره و توضيح برخى از فرازها و شرح لغاتش، مى نويسد:

«من در شرح اندكى از اين زيارت، كلام را گسترده ساختم- هرچند به خاطر پرهيز از طول دادن، حقّش را ادا نكردم- براى آن جهت بود كه متن اين زيارت، از همه زيارتنامه هاى ديگر، از نظر سند صحيح تر و از نظر مورد و كاربرد، عام تر و از نظر لفظ، فصيح تر و از نظر معنى، بليغ تر و رساتر و از نظر شأن و ارزش، والاتر است و عده زيادى از عالمان بزرگ دين، به شرحِ اين زيارت پرداخته و كتاب ها تأليف نموده اند ...». (1) براى درك مفاهيم متعالى و زيبايى كه در زيارتنامه ها مطرح شده است، نياز به كليد خاصّ آن، يعنى «آشنايى به زبان عربى» لازم است. ترجمه ها، هرقدر هم كه زيبا باشد، نمى تواند بسيارى از آن معانى بلند را برساند، و چه بسا در شرح يك جمله، بايد صفحاتى نوشت تا مفهوم جمله اى را به صورتى بليغ، نشان داد. و از همينجاست كه كتاب هايى در شرح بعضى از زيارتنامه ها، به خصوص «جامعه كبيره» نگاشته شده است.

آنچه در مضمون زيارتنامه ها آمده، بسيار گسترده است. اگر بخواهيم مجموعه آنها را به صورتى موضوعى و مدوّن- و البته جامع- استخراج كنيم، فهرستِ عظيمى از عنوان ها و مفاهيم در زمينه هاى گوناگون خواهد شد. محورهاى كلى اين مباحث را مى توان در چند عنوانِ عام، تلخيص كرد. به قرار زير:

- مسائل اعتقادى، توحيد، نبوت، صفات خدا ...

- شناخت ائمه، اوصاف و فضايلشان.

- تاريخ زندگى و عملكرد اولياى دين و مظلوميت هاى آنان.

- پيوندهاى «ولايتى» بين زائر و پيشوا، و همسويى در فكر و موضع و عمل و اقدام.

- افشاگرى بر ضدّ ستمگران حاكم و جنايت هايشان در حق طرفداران «حق» و طالبان «عدل».


1- بحارالأنوار چاپ بيروت، ج 99، ص 144.

ص: 286

- تولّى و تبرّى، شفاعت، توسل، دعا و ... معارفى از اين دست.

- طرح آرمان هاى والا و خواسته هاى متعالى و نيازهاى برتر.

- و ... برخى موضوعات ديگر، كه بهتر است آنها را با ارائه شواهد و نمونه هايى از متن زيارتنامه ها بررسى كنيم.

آنچه هنگام مطالعه اين متون، به وضوح به چشم مى خورد و به ذهن مى آيد، اين است كه امامان شيعه، با توجه و عنايت كامل، از اين طريق در صدد بيان «معارف اسلام» بوده اند و در قالب يك متن زيارتى، بسيارى از آنچه را كه جزء عقايد صحيح اسلامى است، يا ارزش هاى والاى مكتبى يا فضايل برجسته ائمه دين به شمار مى رود، يا حقايق مسلّم تاريخى درباره اهل بيت پيامبر و ماجراى زندگيشان در رابطه با حق است، و آنچه را كه جزء تكاليف شيعه و وظايف قلبى و زبانى و عملى آنان نسبت به اولياى دين و حجت هاى خداست، بيان كرده اند.

به اين صورت، «زيارت»، يك مكتب تعليمى و تربيتى شيعه است كه زيارتنامه ها، به عنوان متن آموزشى و كتاب درسى، در اين «مكتب معنوى» مى تواند مورد دقت قرار گيرد.

البته ابعاد سياسى و اجتماعى هم در آنها وجود دارد كه به آنها اشاره خواهد شد. اين، با شناخت شرايط سياسى و جوّ حاكم بر عصر ائمه، آسان تر فهميده مى شود.

1. زيارتنامه و اعلام مواضع

تلاش و تحرك انسان ها وقتى از عقيده و بينشى نشأت گيرد و تابع اصول و ملاك هايى باشد، اين نشانه «موضع» داشتن انسان است.

آنكه در مسائل فكرى و يا شيوه هاى برخورد عملى، به اصول و مبناهايى پايبند است و در راه حفظ آنها مى كوشد و حركات و سكنات خود را با آن مبنا و اصول، هماهنگ و منسجم مى كند، او انسانِ «موضع دار» است.

بر خلاف آنان كه در كارها و انديشه هايشان، از معيارهاى خاصى تبعيت نمى كنند و به چيزى پايبند نيستند و اصولى بر خط فكرى يا جريان عملى آنان حاكم نيست،

ص: 287

انسان هاى موضع دار، دقيقاً برعكس آنان، سعى در منطبق ساختن افكار و اعمالشان با آن مبانى و اصول دارند.

پيروى يك شخص از اصول پذيرفته شده اش را، داشتن موضع و حفظ موضع مى گوييم، با اين حساب، «موضع» را مى توان در چند قسمت به خاطر سپرد:

1- مواضع اعتقادى

2- مواضع اخلاقى

3- مواضع سياسى

داشتن موضع، در همه برخوردها و رابطه ها و برداشت ها تأثير و انعكاس خود را نشان مى دهد. رعايت آن موضع در عمل، «موضع گيرى» به حساب مى آيد، گرچه موضع گيرى، به طور عمده در مسائل سياسى و اجتماعى مطرح است، اما همچنان كه اشاره شد، در ميدان هاى «اعتقاد» و «اخلاق» هم كاربرد مؤثّرى دارد و بايد داشته باشد.

بر پايه آنچه گفته شد، وقتى بنا باشد كه داشتن موضع در افكار و رفتار انسان تجلى بيابد، با دقت در اثر و عمل اشخاص مى توان به «مواضع» آنان دست يافت.

طرفدارى ها، شعارها، رابطه ها، ديد و بازديدها، مصاحبه ها، موافقت و مخالفت ها، استقبال و بدرقه ها، پيام ها و نامه ها و تلگراف ها، تبريك ها و تسليت ها، تماس ها و حساسيت نشان دادن ها و ... همه تا اندازه هاى كم و زياد، مى توانند بيانگر مواضع اشخاص باشند. از دقت در جهت و مضمون اين ها، مى توان خط فكرى كسى را شناخت و جناح اجتماعى او را دريافت و به محتواى انديشه اش پى برد. به ويژه، اگر اين فرد يا اين افراد، كسانى باشند كه در سخن ها و نوشته ها و برخوردهاى خود، دقت داشته و روى حساب، حرف بزنند و عمل كنند، به نحوى كه بتوان افكار و آثار و رفتارشان را «ملاك» و سند قرار داد.

در زيارتنامه ها، از آنجا كه كلام معصومين: و آموزش امامان شيعه است، مى توان ملاك يابى و «موضع شناسى» كرد و در مورد شيعه اى كه اين كلمات را در مزار، از روى عقيده بر زبان مى راند چنين حسابى گشود.

«اعلام مواضع»، هم به صورتِ سخن و هم به صورت عملى، قابل اجراست. گاهى

ص: 288

خودِ يك عمل، اعلام موضع است، گاهى نفس رفتن به جايى و شركت در جمعى و حضور در جلسه اى، گوياى مواضع انسان است، هرچند انسان، كلامى هم نگويد و اظهار نظرى هم نكند. گاهى هم سخنان و آراء، گوياى مواضع انسان است.

در «زيارت»، چه بسا رفتن به سر مزار شهيدان و زيارت قبور اولياى دين و امامان معصوم، خود، بيانگر مواضع است. خواندن زيارتنامه ها (با محتواها و شعارهايى كه به آنها خواهيم پرداخت) نشانى ديگر بر آن است.

اعلام و بيان موضع، و نشان دادن آن در عمل، علاوه بر تأثيرى كه روى خود شخص دارد و او را نيرومندتر و دليرتر مى كند و به ايمانش به مواضع فكرى و عملى خود مى افزايد، به ديگران هم، خطّ و فكر و جهت مى دهد. چراغ راهنمايى است كه هنگام رسيدن به تقاطع راه ها و چهارسوى انديشه ها و گذرگاه ها و معرض ديدها و قضاوت ها، «خطّ» انسان را نشان مى دهد و ديگران را در مسير و جريان «حركت» و «جهت» خويش قرار مى دهد.

زائر، پوينده اى است كه در گذرگاه زمان و معبر تاريخ، با زيارتش، با حضورش و با زيارتنامه خواندنش نشان مى دهد كه در چه خطى است و به چه جريانِ حقى وابسته است، و با چه كسانى و بر چه كسانى است، طرفدار چيست و مخالف كيست؟

متن زيارتنامه ها، به صورت مؤكّد و فراوان، شامل اين «اعلام مواضع» و تصريح به راه و خطّ و رهبرى و جناحى است كه زائر امام، در آن قرار دارد و در رابطه با همان «موضع» هم، به «زيارت» آمده است.

تصريح به قبول يك رهبرى، اعلام نفى رهبرى هاى ديگر است. خود را در خطّ رهبرى ائمه دانستن و معرفى كردن، پاسخِ «لا» به همه داعيه داران و عَلَم افرازان و طاغوت ها و قدرت هاى ضدّخدايى و مخالف حق و قانون هاى متزلزل و سلطه هاى ضدّبشرى و قانونگذارانِ يكسونگر كافر است.

به زيارتِ حجت خدا و امام معصوم و رهبران الهى رفتن، دربر دارنده همه اين اهداف و مواضع است. اين همان مسأله «تولّى» و «تبرّى» را مى رساند كه از شاخه هاى اساسى دين و از نشانه هاى بارزِ «ديندارى» است و ضرورت پايبندى به آنها، نه به

ص: 289

صورت ظاهرى و تنها در شكل، و نه فقط در حدّ «حبّ» و «بغض» قلبى و درونى، بلكه در متن عمل و رفتار و سلوك اجتماعى و برخوردهاى سياسى، از مسلّمات «خطّ مكتبى» يك مسلمان متعهد و «موضع دار» است.

پيگيرى اين موضع و موضوع را در متن زيارتنامه ها، با توجه به برخى تعبيرات و شعارها و شعائر مى توان روشن تر انجام داد.

2. سلام ها و لعن ها

«سلام»، سكه رايج زيارت هاست.

معمول ترين و بيشترين تأكيدى كه در زيارتنامه ها به چشم مى خورد، «سلام» دادن به امام و پيامبر يا شخصيتى است كه زيارت مى شود.

سلام، شعار اسلام و نشان ويژه امت محمدى است و تحيت و درودى است كه خاصّ آيين توحيد مى باشد: «السّلام تحيّة لملتنا ...». (1) مسلمان، هنگام ورود به يك خانه، شعارش سلام است. (2) و اگر كسى در خانه نبود، بايد بر خود سلام داد، كه اين سلام، درودى از سوى خداست «تحيةٌ من عِنْدِ الله». (3) و چون خداوند و فرشتگانش بر پيامبر، درود مى فرستند، مؤمنان هم موظّف و مأمورند كه بر آن حضرت صلوات و سلام بفرستند. (4) آيات ديگر قرآن، سرشار از اين تحيت و درود است. سلام بر مؤمنان (5)، سلام بر بهشتيان (6)، سلام بر مؤمنان پاكى كه به بهشت مى روند و اجر صبرشان سلام الهى است (7)،


1- ميزان الحكمه، ج 4، ص 534، به نقل از بحارالأنوار، از امام صادق ع.
2- نور، آيه 27.
3- همان، آيه 61.
4- احزاب، آيه 56.
5- انعام، آيه 54.
6- اعراف، آيه 46.
7- رعد، آيه 24.

ص: 290

سلام بر بندگان برگزيده خدا (1) و نيز سلام بر نوح، سلام بر ابراهيم، سلام بر موسى و هارون، سلام بر الياسين، سلام بر مرسلين و ديگر سلام ها در كتاب خداوند مطرح است، و سلام، نام خداوند است. (2) سلام، ابراز دوستى و خيرخواهى و طلب سلامتى و رمز محبت و علاقه و پيوند و چراغ سبز آشنايى است و نشان دهنده پيوند بين زائر و مزور و ارتباط ايمانى و فكرى ميان آن دو است.

حضور بر مزار امام، و سلام دادن، نوعى شعار به نفع جبهه حق است كه در وجود امام، تجلّى يافته و نوعى تقويت جناح ايمان و هبستگى با خط پاكى و تقواست.

در زيارتنامه ها، سلام بر فرشتگان مقرّب پروردگار، سلام بر انبياى بزرگ الهى، سلام بر ملائكه موكّل از سوى خداوند بر مشاهد شريفه، سلام بر آدم و نوح و ابراهيم و .. رسولان ديگر داده مى شود. اين، علاوه بر اعتقاد به وجود پيوند و ربط، ميانِ «خداانبيا و اوصيا- فرشتگان» اعلام ارتباط بين مسلمان زائر با اين جهان ملكوت و بيان همبستگى عملى با اين جريانِ حق تاريخى و اسوه يابى و الگوگيرى از آنان است.

در زيارت ها، زائر، گاهى سلام خويش را نثار امام شهيد و حجت پروردگار مى كند، گاهى هم سلام خدا و رسول و اوليا و فرشتگان را به عنوان تحيت، تقديم مى دارد. جمله «السلام عليك»، در خطاب به شخصيت هاى مورد زيارت، فراوان به چشم مى خورد و به دنبالِ اين جمله، اوصاف و فضايل و مناقب و برجستگى هاى آن شخص مطرح مى شود. سلام، بهانه اى است براى ستايش مقامات بلندِ امام و پيامبر، سلام، تيتر و سرفصل اشاره به شايستگى هاى آن بزرگان است.

در پى اين تكيه كلام، كه «ترجيع بندِ» منشورِ عميقِ زيارتنامه ها محسوب مى شود، يك دنيا معارف دين و تاريخ زندگى و كمالات روحى و فضيلت هاى معروف و شناخته شده ائمه ذكر مى شود.


1- نمل، آيه 59.
2- حشر، آيه 23.

ص: 291

سلام گفتن و درود و تحيت فرستادن بر چنين وجودهاى ارزشمند و اسوه اى، زائر را هم در اين خطّ و مدافع اين ارزش ها قرار مى دهد.

وقتى در زيارتنامه ها، از ائمه به عنوانِ: دوستان ويژه خدا و برگزيدگان بندگان او و ياران خالص پروردگار و كانون معرفت و محبت خدا و دعوت كنندگان به حق و اطاعت كنندگان مخلص امر و نهى الهى و ... ستايش مى شود، و به آنان به عنوانِ متقين بزرگ، سروران پاك، دريچه هاى ايمان، امانتداران خدا، و چراغ هاى فروزان در ظلمت ها و مشعل هاى هدايت و پرچم هاى راستى و پناه مردم و نمونه والا و حجج پروردگار و ... سلام داده مى شود، (1)عشق به اين اوصاف و كشش به سوى اين فضايل، در دل و جان زائر هم پديد مى آيد و پيوند او با ائمه، در اين رابطه ها مستحكم مى شود.

اينگونه سلام ها، نشانه علقه درونى و گرايش باطنى و توجه به اين ارزش هاست و نوعى اعلام هبستگى و پيوند و «ولايت».

در مقابلِ آن، «لعن» هم وجود دارد. در همين زيارتنامه ها كه درود به پاكان و رسولان و امامان و اهل كمال و معنويت فرستاده مى شود، ننگ و نفرت و نفرين و لعنت هم بر دشمنان آنان، كه دشمنان حق و عدل و نيكى و پاكى هستند، فرستاده مى شود.

در كنار هم بودنِ «سلام ها»، «لعن ها» مى رساند كه آن «ولايت» و اين «برائت» در كنار هم اند و مكمل يكديگر.

مخاطبان لعنت در زيارتنامه ها كيستند و چه كسانى ملعونند؟ خدا و رسول، در قرآن و سنت، چه كسانى را لعنت كرده اند؟ و چه كسانى مستحقّ لعن اند؟ ... بحثى است مفصل كه در اينجا مجال بيانش نيست، كافى است به آيات قرآن و احاديث پيامبر و ائمه: مراجعه كنيد.

ولى لعنتى كه در زيارتنامه ها آمده است، نوعى نفرين و طرد است.

معنى لعن، طرد كردن و راندن و دور كردن از رحمت است (2) عرب ها، هنگام


1- اشاره به فقراتى از زيارت جامعه كبيره.
2- مجمع البحرين، طريحى، ماده «لعن».

ص: 292

راندن كسى از جمع خويش، تعبير لعن به كار مى برده اند. (1) لعنت خدا نسبت به مردم، در آخرت به معنى عقوبت است و در دنيا به معناى بريدگى يك انسان از پذيرش رحمت و توفيق الهى. و لعنت انسان نسبت به ديگرى، به مفهوم نفرين و دعا به زيان اوست. (2) اين راندن به خشم و درخواستِ دورباش از رحمت خدا در دنيا و آخرت، اين نفرت و نفرين مقدّس كه در زيارتنامه ها از زبان زائر بيان مى شود، اعلام برائت و بيزارى و بيان موضع مخالف با ناپاكان و تبرّى نسبت به اهل ستم و فساد و طغيان است.

لعنت، نشان اوج انزجار و تنافر است، كه در مرحله عملى اش به پيكار و مبارزه مى انجامد.

گرچه لعن، در زيارتنامه ها هرگز به اندازه «سلام» نمى رسد، ليكن در حدّ خودش فراوان به كار رفته است. از انبوه فقرات زيارتنامه ها، به چند نمونه كه مخاطبانِ لعنت و متعلقان آن را بيان مى كند، اشاره مى كنيم.

در زيارتى كه امام صادق (ع) به «يونس بن ظبيان» و ... آموخته است، خطاب به سيدالشهداء (ع) مى خوانيم:

«... لعنت باد بر امتى كه شما را كشتند، و با شما به مخالفت برخاستند و ولايت شما را انكار كرده، بر شما تاختند، و امتى كه (در صحنه حق و يارى شما) شاهد بودند ولى به شهادت نرسيدند ...». (3) در زيارت ديگرى كه امام صادق (ع) به «حسن بن عطيه» آموخته است، مى خوانيم:

«... خدايا! لعنت كن كسانى را كه فرستادگانت را تكذيب كردند، كعبه را ويران ساختند، كتابت را سوزاندند، خون هاى دودمان پيامبرت را ريختند، در سرزمين هايت فساد كردند و بندگانت را به ذلت نشاندند ...». (4)


1- مجمع البحرين، ماده لعن.
2- المفردات، راغب اصفهانى، ماده «لعن».
3- مفاتيح الجنان، زيارت اول از زيارت هاى مطلقه امام حسين ع.
4- بحار الانوار، جلد 98، ص 150.

ص: 293

نمونه اى ديگر، از زيارت اميرالمؤمنين كه امام صادق به يونس بن ظبيان تعليم كرد:

«... خدا لعنت كند آن كس را كه تو را كشت، و آن كه را در پى كشتن تو بود و آن كه با تو مخالفت كرد، و آن كه بر تو دروغ بست و بر تو ستم نمود. لعنت خدا برآن كه حق تو را غصب كرد و بر آن كه اين خبر به او رسيد و به آن رضا داد ... من از آنان به سوى خدا بيزارى مى جويم. خدا لعنت كند امتى را كه با تو مخالفت نمود و ولايت تو را انكار كرد و بر ضدّ تو بسيج شد و تو را كشت و خوار نمود و دشمنى كرد ... خدايا! با همه لعنت هاى خويش، كشندگان پيامبرانت و اوصياى آنان را لعنت كن و سوزش آتش خود را به آنان بچشان، خدايا جِبت ها (قدرت هاى ضد الهى)، طاغوت ها، فرعون ها، لات و عُزّى و هر قدرتى را كه در مقابل تو به آن دعوت مى شود، و هر نوآور بدعتگذار و مفترى را لعنت كن. خدايا، آنان و پيروان و هواداران و علاقمندان و هبستگان و ياران آنان را فراوان لعنت كن ...». (1) در مورد «لعن»، به همين چند فراز بسنده مى كنيم، كه اندكى از بسيار بود و شما خود مى توانيد در زيارتنامه ها دقت كنيد.

اين برائت و بيزارى كه در قالب «لعن» بروز مى كند، با اين زشتى ها، فسادها، تحريف ها، ستم ها، گردنكشى ها، صف آرايى در مقابل جناح حق، نپذيرفتن طاعت ائمه و مخالفت با اين رهبران الهى آميخته است. لعن آنان، طرد نمايندگان اين خطّ در هميشه و همه جاى تاريخ است.

آن كه آنان را به اين خاطر لعن مى كند، طبعاً بايد فكر و عمل خود، از اينگونه كجى ها و فسادها پاك باشد. نفى موضع امويان و عباسيان در دشمنى با ائمه و راه درست آنان، رفض موضع عملى و فكرى پيروان آنان در طول تاريخ است.

مى بينيم كه حتى لعن بر دشمنان ائمه و مخالفان راه خدا و سنت رسول هم، براى پيروان راستين حق و طرفداران اهل بيت عصمت: سازنده و خطدهنده است.

3. ولايت و برائت

موضوع ديگرى كه در زيارتنامه ها، به طور گسترده و مكرّر به چشم مى خورد،


1- بحارالأنوار چاپ بيروت، جلد 97، ص 273.

ص: 294

«تولّى» و «تبرّى» است. ولايت داشتن و برائت جستن. اعلام همبستگى نمودن و اظهار برائت و بيزارى كردن.

سخن ما، از گروه حق پرست و موحّدى است كه مى خواهد معيارهاى مكتب را بر همه اصول زندگى خويش حاكم سازد. از اين رو، در ولايت و برائت نيز، بايد نگاهش به كلام خدا و رهنمود پيامبر و ائمه، و رفتار عملى و سلوك اجتماعى آنان باشد.

ولايت و برائت، نوعى «جاذبه» و «دافعه» و پيوستن و گسستن را دربر دارد. ولايت، به طور كلى و عام، جهت خدايى داشتن همه كارها و برنامه ها، و نوعى تشكّل و تحزّب و هم جبهه گى در عقيده و عمل، با اولياى دين و پرچمداران توحيد است. حفظ و پاسدارى و پايبندى به جبهه حقى است كه انسان به آن پيوسته و وابسته است. بعد عملى و خارجى اين «پيوستگى درونى»، چنان روشن است كه نيازى به بحث و استدلال ندارد.

امام باقر (ع) در حديث مفصّلى به جابر بن عبدالله، مى فرمايد:

«مَن كانَ لِلّهِ مطيعاً فهو لنا ولي ومن كانَ للّه عاصياً فهو لنا عدوٌّ ولا تُنال ولايتُنا الّا بالعمل والوَرَع». (1) آن كه مطيع خداست «ولىّ» ماست و آن كه نافرمانى خدا كند، «دشمن» ماست، به «ولايتِ» ما، جز با عمل و پرهيزكارى، نمى توان رسيد.

4- مبناى مكتبىِ «برائت»

كفر به طاغوت، مقدمه ايمان به خداوند است، فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ .... (2) نفى آلهه، زمينه باور به «الله» است: «لا اله الّا الله».

كفر و ايمان قرين يكدگرند هركه را كفر نيست، ايمان نيست


1- وسائل الشيعه، ج 11، ص 196.
2- بقره، آيه 256.

ص: 295

ابراز برائت و بيزارى از كافران و جائران و پيروان باطل و مخالفان حق، هم در «لفظ» و هم در عمل و موضعگيرى اجتماعى، جزء وظايف دينى و تعهّدات مكتبى است.

حضرت ابراهيم (ع) از مشركان زمان خود، تبرّى مى جويد. (1) پيامبر از سوى خداوند دستور مى شنود كه از مظاهر شرك، برائت جويد. (2) خداوند، از مشركين تبرّى مى جويد. (3) رسول خدا از عمل كفار، ابراز تنفر مى كند. (4) نوح، از جرم هاى قوم خود اظهار برائت مى كند. (5) و ... هود، از عمل مشركانه قوم عاد، تبرّى مى جويد. (6) على (ع)، به دستور پيامبر و امر خداوند، سوره برائت را در مراسم حج، براى همه مى خواند تا برائت خدا و رسول از مشركان، به گوش همه برسد.

تاريخ اسلام و مبارزات شيعه، سراسر آكنده است از برائت هاى لفظى و عملى از جنايتكاران و غاصبان حق و پيروانِ باطل. به عنوانِ مثال، در دوره امويان و اوج خفقان خلفا و امراى جائر بنى اميه و بنى مروان، تباهى و سيه دلى را به آنجا رساندند كه على بن ابى طالب (ع) را سبّ و لعن مى كردند و دشنام به آن حضرت و سبّ وى، امرى رايج شده بود. مردانى مبارز و آگاه، با فرياد عليه اين بدعت و ستم، اعتراض و اعلام برائت مى كردند. از جمله «يحيى بن ام طويل»، از اصحاب امام سجاد (ع) در كُناسه (موضعى خارج از شهر كوفه) مى ايستاد، و با صداى رسا، همفكران و حق پرستان را مورد خطاب قرار مى داد كه: «يا معشر اولياء الله! انّا بُرَءَاءُ ممّا تسمعون» ... ما از آن چه مى شنويد (يعنى سبّ و لعنِ على (ع)) بيزار و متنفريم، هركس به على (ع) دشنام دهد، لعنت خدا بر او


1- توبه، آيه 114.
2- انعام، آيه 68.
3- توبه، آيه 1 و 3.
4- يونس، آيه 41.
5- هود، آيه 35.
6- همان، آيه 54.

ص: 296

باد، ما از آل مروان، و از آنچه كه جز خدا مى پرستند، بيزاريم ...». (1) مگر مى توان پيوند با خدا و ضدّ خدا را در يك زمان برقرار كرد؟ هيچ كس جز يك دل در سينه ندارد. اين دل، يا كانون عشق به حق و «الله» است، يا مركز محبت دشمنان خدا. به تعبير قرآن كريم:

ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ. (2) ايمان به خدا، با گرايش به مخالفان اسلام و توطئه گران بر ضدّ مسلمين، سازگار نيست. اين تصريح كلام خداوند است كه:

«... اى پيامبر، هرگز نمى يابى كسانى را كه ايمان به خدا و رستاخيز قيامت دارند، با مخالفانِ خدا مودّت و دوستى كنند. حتى اگر آنان، پدران و فرزندان و برادران و قبيله خودشان باشند ...». (3) باز، از كلام خداوند، شاهد آورديم، كه مى گويد:

«اى كسانى كه ايمان آورديد، اگر پدران و برادرانتان، كفر را بر ايمان برگزيدند، هرگز با آنان دوستى و ولايت نداشته باشيد». (4) و نيز، آيه اى كه از گرايش و تمايل به ستمگران نهى مى كند. (5) و از ولايت و دوستى با دشمنان خود و خدا، و برخوردِ مودّت آميز با آنان برحذر مى دارد و دستور مى دهد با قومى كه مورد خشم پروردگارند، دوستى نكنيد. (6) وقتى امامان شيعه، مظهر حق باشند و اهل بيت، تبلور توحيد و ... وقتى با يك دل، نشود بيش از دو دلبر داشت، بايد از يكى، دل برداشت تا به ديگرى دل سپرد.

مگر پذيرفتنى است ادعاى «ولايت امام»، از كسى كه از دشمنان امام، «برائت» ندارد؟ اين اعلام موضع نسبت به دوستى ائمه: و بيزارى از دشمنانشان، از شعائر


1- قاموس الرجال، شوشترى، ج 9، ص 339.
2- احزاب آيه 4.
3- مجادله، آيه 22.
4- توبه، آيه 23.
5- هود، آيه 115.
6- ممتحنه، آيه 1 و 13.

ص: 297

مذهب است. عمل يك انسان بايد شاهد آن ولايت، و دليل اين برائت باشد.

هم تبرّى در لفظ، هم در عمل. هم در «قلب»، هم در «زبان».

«اسماعيل جعفى»، از امام باقر (ع) مى پرسد: مردى اميرالمؤمنين را دوست دارد، ولى از دشمنانش هم تبرّى و دورى نمى كند و مى گويد كه على، نزد من گرامى تر از مخالفانش است. حضرت فرمود:

«چنين كسى مخلوط است (آميزه بيگانه در اوست) و دشمن است، پشت سر او نماز مخوان و براى او هيچ گونه كرامت و ارزشى نيست». (1) در مورد ديگر، كسى خدمت حضرت امير (ع) رسيد و عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! من شما و فلانى را دوست دارم. (و يكى از مخالفان و دشمنان آن حضرت را نام برد). حضرت در جواب فرمود:

«أَمّا الآن فَأَنْتَ اعْوَرُ، فَإِمّا انْ تَعْمى وإِمّا انْ تُبصرْ». (2)

الآن تو، لوچ هستى، يا كور باش يا بينا ...

يا بيا پروانه اين نور باش يا برو خفّاش باش و كور باش

عقيده به راه ائمه، شريك بردار نيست، اگر هست، با غير آن قابل جمع نيست. به همين جهت است كه در فقره هاى متعددى از زيارتنامه ها، خطاب به ائمه گفته مى شود: «فَمَعَكُم، مَعَكُم، لامَعَ غَيْرِكُم» يا ... «لامع عَدوّكم». (3) با شمايم، با شمايم، نه با غير شما ... نه با دشمنان شما.

تعهد مكتبى و پيوستگى خطّى و مرامى با اهل بيت عصمت، ايجاب مى كند كه با دوستانشان، دوستى كنيم و با دشمنانشان، دشمن باشيم و دشمنى داشته باشيم. تشابه در عمل و شعار، ضرورتِ ولايت است. وگرنه آنكس كه در موضعگيرى ها و برخوردها، همسو و هم جهت با يزيديان است، يزيدى است، هرچند در حرم «حسين» معتكف باشد و در «عاشورا»، خود را عزادار «شهادت» بداند و يا در روزهاى عزا، در سوگ ائمه


1- وسائل الشيعه، ج 5، ص 389، حديث 3.
2- بحارالانوار، ج 27، ص 58، حديث 17.
3- در زيارت جامعه كبيره، و زيارت حضرت اباالفضل ع و زيارتنامه هاى ديگر.

ص: 298

بگريد ... مهم، باطن است نه ظاهر، «عمل» است نه «ادّعا».

امام صادق (ع)، حبّ دوستان خدا را واجب مى داند و «ولايت» نسبت به آنان و «برائت» از دشمنانشان را هم تكليف واجب مى شمرد و مى فرمايد: ولايت مؤمنانى كه پس از پيامبر، در دين او تغييرى پديد نياوردند واجب است، كسانى همچون: سلمان فارسى، ابوذر غفارى، مقداد، عمارياسر، جابر بن عبدالله انصارى، حذيفه بن يمان، ابوهيثم، سهل بن حنيف، ابوايوب انصارى، ابوسعيد خدرى و ... كسانى كه همانند اينها بودند و در مسير اينان حركت كردند و چون اينان عمل نمودند، و نيز ولايتِ پيروان آنان و اقتدا كنندگان به راه و عمل و هدايت آنان نيز واجب است ... (1) اين خطى است كه در امتداد نسل ها و زمان ها، پيروان راستين ائمه و حق را از مدعيان جدا مى كند و ولايت و موالات را به صورت تكليفى واجب در مى آورد.

داشتن محبت و دوستى و ولايت، با انگيزه اى الهى، شرط ايمان است. در حديث ديگرى، امام صادق (ع)، در گفتگويى با اصحاب خويش، از آنان مى پرسد كداميك از دستگيره هاى ايمان، استوارتر است؟ هركس جوابى مى دهد، روزه، حج، عمره، جهاد، نماز، زكات ... مطرح مى شود. امام، با اينكه فضيلت هريك را مى پذيرد، اما از قول رسول اكرم (ص) چنين روايت مى كند كه فرمود:

«إِنّ اوْثَقَ عُرَى الايمانِ الحُبّ فى الله، والْبُغضُ فى اللهِ، وَتوالى ولىِّ الله وتعادى عدوِّ الله». (2)

استوارترين دستگيره هاى ايمان، عبارتست از:

- دوستى به خاطر خدا و در راه خدا،

- دشمنى و كينه، براى خدا،

- دوستى كردن و ولايت با دوست خدا،

- عداوت داشتن با دشمن خدا.


1- بحارالانوار، ج 27، ص 52.
2- همان، ص 56.

ص: 299

خداوند به بعضى از عابدان بنى اسرائيل، كه ذره اى غرور و خودپسندى از عبادت هايشان، به دل راه داده بود وحى نمود كه عبادت و زهدت، چندان كارساز نيست كه براى خود و راحتى و مقام خويش چنان كرده اى. آيا با دوستِ من دوستى كرده اى؟ با دشمنى از دشمنانم دشمنى كرده اى؟ ... (1) جز با داشتن قلبى سرشار از عشق به نيكان و كينه از ظالمان، ايمان انسان كامل نيست. اين خصلت مردان خدا و «اولياءالله» بوده كه محبت خداييان را به دل داشته و از ابليسيان نفرت قلبى داشته اند و آن را ابراز هم مى كرده اند. بدون اين حالت، نه ايمان كامل است، نه معرفت به خدا و راه او، شناختى صحيح و مطلوب!

باز هم از كلام معصومين: شاهد بياوريم:

امام باقر (ع) به «ابوحمزه ثمالى» فرمود: كسى خدا را مى پرستد كه او را بشناسد. و آنكه بدون خداشناسى، عبادت كند، گويا گمراهانه غيرخدا را مى پرستد. پرسيدم: «معرفتِ خدا» چيست؟ فرمود: تصديق به خدا، و تصديق به رسالت محمد (ص)، در مورد موالات على (ع) و او را امام دانستن و امامت ائمه پس از او را پذيرفتن و به درگاه خدا از دشمنانشان برائت جستن.

ابوحمزه از امام مى پرسد: چه كارى است كه اگر انجام دهم، ايمانم به كمال حقيقى مى رسد؟ فرمود: با دوستان خدا دوستى كن و با دشمنانش دشمنى كن و همانگونه كه فرمانِ خداست، با «راستان» باشى ... (2) پس، ايمان كامل، در سايه «ولايت» با صالحان است كه نمونه اعلا و برجسته آنان هم، ائمه مى باشند.

نكته ديگرى كه از زبان رسول خدا نقل شده اين است كه همين ولايت، جز با «برائت» پذيرفته نيست. هركس بيزارى از دشمنان عترت پيامبر ندارد، در ولايت و دوستى اش بايد شك كرد.


1- بحار الانوار، ج 27، ص 57.
2- همان.

ص: 300

سخن پيامبر (ص)- در ضمن حديثى مفصّل- اين است كه:

«... ياعلى! سوگند به آنكه مرا برگزيد و به پيامبرى برانگيخت، اگر كسى هزار سال هم پرستش خدا كند ولى به ولايت و رهبرى تو و امامان ديگر از نسل تو گردن ننهد، پذيرفته نيست. به تحقيق، ولايت تو هم پذيرفته نمى شود، مگر با «برائت» از دشمنان تو و دشمنان ائمه ديگر از اولادِ تو ...». (1) و امام رضا (ع) فرموده است:

«كمالُ الدّينِ ولايَتُنا والبرائَةُ مِنْ عدوِّنا». (2) تماميت دين، به «ولايت» ما و «برائت» از دشمنان ما بسته است.

به امام صادق (ع) گفته شد: فلانى، دوستدار شماست، اما در بيزارى و برائت از دشمنان شما ضعيف و ناتوان است (يا ضعف نشان مى دهد). امام فرمود:

«هيهات! دروغ مى گويد. كسى كه مدّعىِ «محبت» ماست، ولى از دشمن ما «برائت» ندارد». (3)

4. پيوند مكتبى

اشاره

نشان انسان مؤمن، داشتن «موضع» در مسائل اجتماعى و سياسى است.

آنجا كه «حق» و «باطل» مطرح است و پاى «ايمان» و «كفر» در ميان است.

موضع، به صورت «ولايت» و «برائت» چهره نشان مى دهد. سراغ متون زيارتى مى رويم، تا از زبان اولياى دين، اين حقيقت را دريابيم.

وقتى پيوند «دل» و «دين» بريده شود و رابطه «عقيده» و «ايمان» قطع شود. پيوندهاى ديگر، سازگار و كارساز و مفيد نيست.


1- بحار الانوار، ج 27، ص 63.
2- همان، ص 58.
3- بحار الأنوار، ج 27، ص 58. روايات اين موضوع را، در بحارالأنوار، ج 27، ص 51 باب وجوب دوستى با دوستانشان و دشمنى با دشمنانشان و همچنين صفحه 64 باب كيفر آنكه با غير دوستانشان دوستى مى كنند و نيز، صفحه 73 باب محبت و يارى ائمه و پاداش دوستى و موالات با آنان و صفحه 166 باب اينكه جز با «ولايت»، اعمال پذيرفته نيست مطالعه كنيد.

ص: 301

ملاك و ميزان، «حق» است و اهل بيتِ حق. وقتى با اين خطّ خدايى، «هم خانواده مكتبى» نباشى، هم خانوادگى نسبى و خويشاوندى چه سودى دارد؟ و تا چه اندازه استوار و پابرجاست؟

مگر نه اينكه پيوندهاى قلبى و دينى، استوارترين پيوندهاست؟ .. اگر اين نباشد، ريسمان ها گسيخته و دستگيره ها شكسته است و انسان، تخته پاره اى سرگردان بر امواج متلاطم اقيانوس هاى كران ناپيداى حيرت ها و سرگشتگى ها خواهد بود ... و راه به جايى نخواهد برد و روى ساحل نجات نخواهد ديد.

رابطه ها و پيوندهايى «حبل المتين» نجات است كه خالص باشد، و به رنگ اعتقاد و مكتب آذين يافته باشد، نه بر اساس خويشاوندى، يا منفعت ها، يا لذت ها.

زيارتنامه ها، تحكيم بخش اين پيوند مكتبى است و فقرات اين متون ارزشمند، يادآور اين پيوستگى به جبهه نور و گسستن از وادى ظلمت است.

و جالب آن است كه هر دو را با هم مى آورد، هم تولّى و هم برائت را. هم محبت و عشق را، هم نفرت و غيظ را. هم دوستى كردن با اهل بيت را، هم دشمنى داشتن با مخالفان را. به خصوص، «زيارت عاشورا»، سمبل اين ولايت و برائت، و تبلور اين «حبّ فى الله» و «بغض فى الله» است.

اين اعلام برائت از دشمنان و ابراز دوستى با اهل حق، هم دل دوستان را استوار مى سازد، هم دل دشمنان را مى لرزاند. هم روحيه گرفتنِ خود «زائر» است، هم در هم شكستن روحيه دشمن.

در زيارت «جامعه كبيره» خطاب به امامان خويش مى گوييم:

«... خداوند را و شما را شاهد مى گيرم، كه من به شما و به آنچه شما به آن مؤمن هستيد، «ايمان» دارم، به دشمنانتان و به آنچه شما به آن كفر ورزيديد، كافرم. نسبت به موقعيت و شأن شما بينايم، به گمراهى مخالفانتان آگاهم، با شما و دوستان شما دوستم، عداوت و كينه دشمنان شما را در دل دارم، با هركه با شما در صلح باشد در سازشم، و با هركه با شما بستيزد، مى جنگم ...». (1)


1- «اشهد الله و اشهدكم انّى مؤمن بكم و بما آمنتم به، كافرٌ بعدوّكم وبما كفرتم به، مستبصرٌ بشأنكم وبضلالةِ مَن خالفكم موالٍ لكم ولاوليائكم، مبغضٌ لأعدائكم ومعادٍ لهم، سِلمٌ لِمَن سالمكم وحربٌ لِمَن حاربكم ...» مفاتيح الجنان، زيارت جامعه.

ص: 302

تا دل، نخواهد، تن به بلاى دوست نمى افتد،

تا عشق درونى نباشد، «جهاد بيرونى» هم نيست،

تا نفرتِ قلبى نباشد، برائت عملى ميسّر نيست،

تا «دل» تسليم محبت و امر ائمه نباشد، «دست»، به يارى آنان نمى چرخد.

از اين رو، در فقره هايى از زيارت نامه ها، روى «تسليم قلب» تأكيد شده است. يعنى ابراز اين نكته، كه دل، قلمرو فرمان آنان است و مى خواهد، آنچه را كه آنان مى خواهند ... به قول باباطاهر:

من از درمان و درد و وصل و هجران

پسندم آنچه را جانان پسندددر زيارت «وارث» مى خوانيم: «... خدا و فرشتگانش و رسولانش را شاهد مى گيرم كه قلب من، پيرو و تسليم قلب شماست، و امر من، تابع امر شما».

«قَلْبِى لِقَلْبِكُمْ سِلْمٌ وَأمْرِى لأَمْرِكُم مُتّبِعٌ». (1) و در زيارت حضرت اباالفضل (ع) مى گويى:

«... اى پسر اميرمؤمنان، به سوى تو آمدم، در حالى كه هم دل من تابع و تسليم شماست، و هم خودم تابع شمايم، نصرت و ياريم آماده براى شماست تا آنكه خدا داورى كند، با شمايم، با شمايم، نه با دشمنانتان ...».

«قَلْبِى مُسلِّمٌ لَكُم وَتابِعٌ وَانا لَكُم تابِعٌ ونُصرَتى لَكُم مُعَدّةٌ ...». «2(2) » نظير همين جملات، در زيارتى كه از امام صادق (ع) روايت شده، خطاب به پيامبر و دودمان پاكش بر زبان مى آوريم. (3) اين تذكرها و يادآورى ها و اظهار و ابراز «موضع» ها، براى آنكه در راه است، تقويت اراده و قوّت قلب مى آورد، زيرا عوامل تضيعف كننده و فلج كننده و بازدارنده


1- مفاتيح الجنان، زيارت وارث.
2- همان، زيارت حضرت عباس*.
3- بحارالأنوار، ج 97 چاپ بيروت، ص 189 فقلبى لكم مسلّم، ونصرتى لكم معدّة، حتى يحكم الله لدينه، فمعكم معكم، لامَعَ عدوّكم ....

ص: 303

و وسوسه هاى دنيا خواهانه بسيارى هست و هر دم احتياج به تقويت و الهام است، و رسيدن موجى از پس موج ديگر ... و براى آن كس هم كه چندان قاطع و استوار در راه نيست. او را به راه مى كشد و اين سويى مى سازد.

در زيارت حضرت صديقه طاهره (س) مى خوانيم:

«خدا و رسولان و فرشتگانش را شاهد مى گيرم كه من راضى ام از آنكه تو از او راضى بودى، خشمگينم، از كسى كه تو بر او خشم گرفتى، بيزارم از آنكه تو از او برائت نمودى، دوستدار آنم كه تو دوستدارش بودى، دشمن آنم كه تو دشمنش بودى، بغض و محبت كسانى را دارم كه تو نسبت به آنان، «بغض» يا «محبت» داشتى». (1) در اينجا نيز تعبيرهاى «رضايت»، «ولايت»، «محبت»، از يكسو، و «سَخَط»، «برائت»، «عداوت» و «بغض» از سوى ديگر و در مورد كسان ديگر به چشم مى خورد كه اينها همه، خميرمايه پيوستن يا گسستن در روابط اجتماعى و صحنه هاى عملى زندگى يك مسلمان متعهّد است.

استمرار «تولّى» و «تبرّى»

زمان مى گذرد، اما حق و باطل باقى است.

دوره عوض مى شود، اما چهره هاى حق پرست و باطل جو همواره وجود دارد. به همين دليل، خط ولايت و برائت نيز، در امتداد زمان ها و نسل ها استمرار مى يابد. حتى نه تنها در تاريخ دنيا، بلكه در امتداد زمانى تا به قيام قيامت. همانگونه كه در زيارت اميرالمؤمنين (ع) هنگام وداع مى گويى:

«99 گواهى مى دهم كه آنانكه باامامان ما جنگيدند، دشمنان ما هستند، ما نيز از آنان بيزاريم، آنان حزب شيطانند و لعنت خدا و فرشتگان و تمامى مردم بر آنان است». (2)


1- «اشهد الله ورسله وملائكته انى راضٍ عمّن رضيتِ عنه، ساخطٌ على من سخطتِ عليه، متبرّءٌ ممّن تبرّئت منه، موالٍ لِمن واليت، معادٍ لمن عاديتِ مبغضٌ لمن ابغضتِ محبٌّ لمن احببتِ ...» مفاتيح الجنان، زيارت حضرت زهرا س.
2- «اشهد انّ مَن حاربهم لنا اعداءٌ ونحن منه براء، وانّهم حزب الشيطان وعلى من قتلهم لعنةالله والملائكة والناس اجمعين» بحارالأنوار، ج 97، ص 266.

ص: 304

در اذن دخول حرم سيدالشهداء هم مى گويى:

«المُوالى لِوَلِيّكُم والمُعادِى لِعَدوِّكُم». (1) و در زيارت ائمه سرمن رأى هم (امام هادى و امام عسكرى در سامراء) مى گويى:

«انِّى وَلىٌ لِمَنْ والاكُمْ وَعَدُوٌّ لِمنْ عاداكُم». (2) يعنى هم در وداع با على (ع)، هم هنگام اجازه طلبيدن براى ورود به حرم امام حسين (ع)، هم براى نخستين امام، و هم براى امام دهم و يازدهم، در همه، اين خط جارى و سارى است، و اين فرهنگ، مستمر و پيوسته است. همين پيوستگى در رمز ولايت و انگيزه برائت هم، در متون زيارتى مطرح است. زيرا ائمه، تبلور يك خطّاند و جلوه هايى از يك نورند و چهره هايى مختلف از حقيقت واحدند.

در زيارت «جامعه كبيره» مى خوانى:

«با شمايم، با شمايم، نه با جز شما،

آخرينِ شما را به همان نحو كه با اوّلينتان دوستى كردم، دوست مى دارم.

به سوى خداوند، برائت مى جويم از دشمنانتان و از طاغوت و قدرت هاى باطل و شياطين و حزب ستمگر آنان، برائت مى جويم از آنان كه به شما ستم كردند. حق شما را انكار كردند، از رهبرى شما سر بر تافتند، ميراث شما را غصب كردند، در شما شك داشتند. از شما منحرف و رويگردان شدند، و بيزارم از هر وسيله و پيشواى مُطاعى جز شما و از رهبرانى كه به آتش دوزخ دعوت مى كنند، تا زنده ام، خداوند مرا در محبت و ولايت و آيين شما استوار بدارد ...». (3) در زيارت امام سجاد، امام باقر و امام صادق: در روز سه شنبه هم چنين مضمونى به چشم مى خورد، آنجا كه مى گويى:


1- مفاتيح الجنان، اذن دخول حرم امام حسين ع.
2- همان، زيارت ائمه سرّمن رأى.
3- «فمعكم معكم لامع غيركم، تولّيت آخركم بما تولّيت به اولكم و برئت الى الله عز وجل من اعدائكم و من الجبت والطاغوت والشياطين وحزبهم الظالمين لكم، الجاحدين لحقّكم والمارقين من ولايتكم والغاصبين لارثكم الشاكّين فيكم المنحرفين عنكم ومن كلّ وليجةٍ دونكم وكلّ مطاعٍ سواكم ومن الأئمة الذين يدعون الى النار، فثبّتنى الله ابداً ما حَييت على موالاتكم ومحبّتكم ودينكم» مفاتيح الجنان، زيارت جامعه كبيره.

ص: 305

«اللّهُمّ انّى اتوالى آخِرَهُم كما تَوالَيتُ اوّلَهُم». (1) اين تولّى و تبرّى، نه تنها در عرصه دنيا، بلكه تا دامنه قيامت هم ادامه دارد.

در زيارت، خطاب به ائمه: مى گويى:

«در سازشم با آنانكه با شما در سازش باشند، در جنگم، با آنانكه با شما بجنگند، با دشمنانتان دشمن و با دوستانتان دوستم، ... تا قيامت». (2) و اين را، نه تنها ما نسبت به اهل بيت مى گوييم، بلكه خود پيامبر اسلام، معلم اين درس و الهام بخش اين خطّ و راه است.

در روايت است كه رسول گرامى اسلام، به على و فاطمه و حسن و حسين: فرمود:

«انا حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُم وسِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُم». (3) و اگر چنين سخنى را ما بگوييم، كلام حضرت رسول را گفته ايم، و اگر دل به تولّاى اهل بيت سپرده ايم، دل به محمد داده ايم و اگر دوستىِ آل پيامبر را داريم، دوستى حضرت رسالت را داريم. مگر نه اينكه مودت اهل بيت، اجر و مزد رسالت آن رسول عزيز است؟! پس آنكه با خاندانش بستيزد، با او به ستيز برخاسته است، و آنكه با عترت او پيوند ولايت داشته باشد، با آن حضرت، پيوسته است. اين خط نورانى ماست، كه از خود ائمه الهام گرفته ايم.

امام صادق (ع) در متنى كه براى زيارت امام حسين (ع) به ما آموخته است، فرموده كه پس از سلام و درود بر حسين، و لعنت كردن بر قاتلان او و كسانى كه در خونش شريك بودند، و آنانكه آن خبر را شنيدند و راضى شدند، بگوييد: «انا الى الله مِن ذلك برئٌ». (4)


1- مفاتيح الجنان، زيارت روز سه شنبه «ائمه بقيع».
2- همان، زيارت جامعه سوم و نيز در زيارت امام حسين در روز عرفه: فلعن الله امة قتلتك وابرء الى الله واليك منهم فى الدنيا والآخرة.
3- بحارالأنوار، ج 27، ص 62.
4- مفاتيح الجنان، زيارت امام حسين ع.

ص: 306

در زيارتى ديگر، از قاتلان آن حضرت، برائت مى جويى، و دستور است كه سه مرتبه بگويى:

«انا الَى الله مِمَّن خالَفَكَ بَرئٌ». (1) و در زيارت آن حضرت در روز دوشنبه مى گويى:

«اى مولاى من، من هوادار تو و دودمان توام، با هركه با شما صلح باشد، صلحم. با هركه با شما بجنگد در ستيزم، به پنهان و آشكار شما و به ظاهر و باطن شما ايمان دارم. خداوند دشمنان شما را از نخستين آنان تا به پايان لعنت كند، من به خداى متعال، از همه آنان برائت مى جويم». (2) و چنين برائتى، در زيارت امام موسى بن جعفر، امام رضا، امام محمدتقى و امام هادى: در روز چهارشنبه هم ذكر شده است. (3) اين، نه تنها شيوه و مرام ما، بلكه سيره عملى خود امامان نيز بوده است كه همه از رفتار پيامبر الهام گرفته اند و رفتار پيامبر، تجسم اسلام و تبلور آيات قرآنى است كه به او و مؤمنان دستور مى دهد با دشمنان قاطع و سخت گير باشند و با مؤمنان، مهربان و نرم خوى.

در متن زيارتى كه امام جواد (ع) به «صغر بن ابى دلف» آموزش مى دهد، خطاب به رسول الله، مى گويى:

«... شهادت مى دهم كه تو با مؤمنان، به رأفت و مهربانى رفتار كردى، و با كافران با غلظت و شدّت». (4) در زيارتى هم كه امام صادق (ع) به محمد بن مسلم تعليم مى دهد، خطاب به اميرالمؤمنين (ع) است كه:

«خدا و فرشتگان و انبياء و فرستادگانش را به گواهى مى طلبم، كه من با آنكه


1- مفاتيح الجنان، زيارت مطلقه امام حسين ع.
2- «انا يا مولاى مولىً لك ولآل بيتك، سلمٌ لمن سالمكم وحربٌ لمن حاربكم ومؤمنٌ بسرّكم وجهركم وظاهركم وباطنكم، لَعَن الله اعدائكم من الأولين والآخرين وانا ابرء الى الله تعالى منهم» مفاتيح الجنان، زيارت امام حسين* در روز دوشنبه.
3- مفاتيح الجنان، زيارت روز چهارشنبه.
4- «اشهد انك ... وانك قد رؤفت بالمؤمنين وغلظت على الكافرين» مفاتيح الجنان، زيارت پيامبر در روز شنبه.

ص: 307

ولايت تو را داشته باشد دوست و همراهم، و با كسى كه با تو دشمنى كند، دشمنم». (1) ولايت «خون» و برائتِ «شمشير»

از يك واژه حماسى و از يك تعبير ژرف، كه در متون زيارتى است، نبايد به سادگى و سطحى گذشت. يعنى همان جمله: «سِلمٌ لِمن سالَمكم وحربٌ لِمن حارَبكم».

يك شيعه مرتبط با ائمه، بايد بر اساس دوستى ها و دشمنى هايى كه با امام، شده و مى شود، اهل صلح و جنگ، و در خطّ «ستيز» يا «سازش» باشد. بى تفاوتى در اين زمينه، به معناى خروج از خط و بركنارى از صحنه و انحراف از «صراط مستقيم» است. پيرو راه حسين (ع)، در مسأله دوستى و دشمنى و «حرب» و «سِلم»، بايد موضعدار باشد، نه بى خط و بى طرف و بى نظر! ...

اين، خود، دين و آئين است و مقتضاى زندگى مكتبى است.

بنگريم چگونه اين مفهوم، در زيارت سيدالشهدا ترسيم شده است:

«با برائت و بيزارى از كسانى كه تو را كشتند، يا به جنگ تو آمدند، يا با دشمنان بر ضدّ تو هماهنگ شدند، و كسانى كه نيرو بر ضدّ تو فراهم كردند و آنان كه صداى- استغاثه- تو را شنيدند و به يارى ات نشتافتند، با بيزارى از اينان، به دين خدا هستم. اى كاش با تو بودم و در ركابت به فيض بزرگ شهادت مى رسيدم». (2)آرى ... اين برائت، خودش ديندارى و خدا باورى و اسلام پذيرى است.

ميزان اين جنگ و صلح ائمه اند. فلش تعيين كننده جهتِ سازش و ستيز، «آنان» اند. دوستى و دشمنى با دوستان و دشمنانشان، تنها به كسانى كه در زمان ائمه و معاصر آنان و در كربلا حضور داشتند منحصر نمى شود.

ما فقط دوستِ «علىّ اكبر» و «مسلم» و «حبيب بن مظاهر» و دشمن «شمر» و «عمرسعد» و «يزيد» و «خولى» و «سنان» نيستيم. بلكه با هركس كه در خطّ ائمه باشد و


1- «اشهد الله وملائكته وانبيائه ورسله انّى ولىّ لمن والاك وعدوّ لمن عاداك ...» بحارالأنوار، ج 97، ص 376.
2- «ادينُ الله بالبرائه ممن قتلك و ممن قاتلك وشايع عليك وممن جمع عليك و ممن سمع صوتك ولم يُعينك ...» بحار، ج 98، ص 196؛ مفاتيح الجنان، زيارت امام حسين.

ص: 308

فكر و ايده و آرمان آنان را بپذيرد و با مرامشان هماهنگ باشد، با آنان همسو و هماهنگيم و هركه با «خطّ اهل بيت» در ستيز باشد، در ستيزيم، هرجا كه باشد، هركه باشد، هرزمان كه باشد. مسأله از انحصار در عصر و زمان ائمه بايد بيرون كشيده شود. همه جا و هميشه ... «الى يوم القيامه».

اينك، نه اصحاب حسين (ع) هستند كه با آنان دوستى كنيم، نه لشگريان يزيد زنده اند كه با آنان نبرد كنيم. ولى حسينيان تاريخ، حضور دارند و يزيديان، به كفر و شيطينت، در سطح جهانى مشغولند.

هنوز هم عصر حضور ائمه است، گرچه امام دوازدهم از چشم ما پنهان است.

هنوز هم دوره ستمگرى پيروان خطّ اموى و عباسى است، منتهى در شكل ديگر، با چهره هاى جديدى از حجاج و يزيد و متوكّل!

به علاوه، دوستى و دشمنى، تنها در محدوه «دل» و مودت و برائت قلبى خلاصه نمى شود. سخن از قتال و حرب است، نه تنها احساس باطنى. وقتى تعبير «جنگيدن» با كسانى كه با ائمه مى جنگند مطرح مى شود چه چيزى به ذهن مى آيد؟ آيا جز شمشير و سلاح و ميدان و خون و شهادت؟ در زاويه خانه و كنج مسجد و عزلت و تنهايى و انزواى فردى كه صحنه «حرب» وجود ندارد! ...

اين فراز از زيارت، «پيمان جهاد و شهادت» است، و كلام امام، بيان كننده «ولايت خون و شهادت» و «برائت جنگ و شمشير» است.

در بسيارى از اين تعبيرها، ائمه نفرموده اند كه بگوييد با دشمنانتان «مى جنگيم»،- به صورت فعل مضارع- بلكه با تعبير مصدرى بيان شده است. يعنى نفرموده اند «نحارب»، يا «محارب» بلكه فرموده اند: «حَرْب» و «سِلم» يكپارچه جنگ، يا صلح، ما با دشمنانتان، «جنگيم» و با دوستانتان «صلح»!

شيعيان ائمه را در عمل، و در صحنه «تولّى» و «تبرّى» هايشان با هم خطّان آن پيشوايان و با ستيزكنندگان با راه و منطق آنان بايد شناخت ... امروز هم صحنه درگيرى پيامبر و ابوسفيان است و ميدانِ كربلا ... ياران حسين (ع) را از چه راهى مى توان

ص: 309

شناخت؟!

5. خطّ جهاد و شهادت

تأكيد بر خط جهاد و شهادت، از مفاهيم ديگر متون زيارتى است.

زائر، وقتى شعار صلح و ستيزش را بيان مى كند، جهتِ دوستى ها و دشمنى ها هم بر محور ولايت ائمه است؛ و زيارت، بيانگر آن خطّ حماسى و خونين، كه مبتنى بر مبانى مكتبى و عقيدتى است. و زائر با زيارتش جبهه فكرى و همبستگى خود را ابراز مى كند.

از عناصر بارز و مهمّى كه در زيارتنامه ها به چشم مى خورد، عنصر «جهاد و شهادت» به عنوان دو نمونه از ارزش هاى قرآنى است. و اين دو نيز، جز در سايه «بيعت»، فراهم نمى آيد. بيعت هم پذيرش عملى ولايت و رهبرى آنان است.

محورهاى اين مسأله متعدد است و در زيارت ها، روى همه آنها تكيه و تأكيد به چشم مى خورد؛ هم طرح اصل مسأله جهاد و شهادت در راه خدا، هم اينكه ائمه و اولياى دين، از صفات برجسته و فضايل درخشان و والايشان، جهاد در راه خدا و كشته شدن در اين مسير مقدس است و اين افتخارى براى اين دودمان است.

و نيز، اين نكته كه يك زائر، زيارتش را به عنوان يك ميثاق و عهد و وفاى به پيمان بشناسد و مطرح كند.

پيمان و ميثاق زائر با امام، و اينكه زيارت، وفاى به آن عهد و ميثاق است، نكته ارزنده، سازنده و حساسى است. زائر تنها به ابراز علاقه و محبت و اظهار ولايت نسبت به ائمه و برائت از دشمنان بسنده نمى كند، بلكه در ميدان عمل هم، پايدار و استوار و اهل جهاد است و آرزوى جهاد و شهادت در راهشان و پيش رويشان، از خواسته هاى بلندِ يك شيعه زائر و مؤمن است. طرح اين شعار و آرزو و اميد، انسان را در همين خط قرار مى دهد و اين فرهنگ را در دل و جان زائر رسوخ مى دهد.

درى را كه خداوند به روى اولياى ويژه خويش گشوده است، «بابٌ فتحه الله

ص: 310

لخاصه اوليائه» (1)، به روى ائمه، بيش از ديگران باز كرده است، و آنان خود، گشاينده اين راه به روى مسلمانانند، در هر فضيلتى پيشتاز و اسوه اند، از جمله جهاد. و «جهاد»، تنها به امر آنان و در خطّ رهبرى آنان، قداست و مشروعيت و ارزش مى يابد. از اين رو، پيامبر و ائمه، پيشتازان اين راهند و اسوه مسلمانان در اين فريضه عزت بخش و عظمت آفرين.

شما راه خدا را باز كرديد شهادت را شما آغاز كرديد

به خون خفتيد تا آيين بماند فدا كرديد جان، تا دين بماند

در زيارتنامه ها، هم درباره رسول خدا (ص) و هم ائمه:، موضوع «جهاد فى سبيل الله» يكى از كارهاى برجسته و فضايل درخشان آنان به حساب آمده است، آن هم به صورت يك شهادت و گواهى. زائر، باور و اعتقاد و شناخت خويش را اينگونه بيان مى كند كه: گواهى مى دهم كه تو، يا شما ائمه، در راه خدا و با انگيزه الهى جهاد كرديد، از اسلام و حق دفاع نموديد، پاسدار دين خدا بوديد، با برخوردارى از ايمان و يقين، در راه خدا كشته شديد، و ... از اينگونه تعبيرات كه همه در متن زيارت آمده است. در مورد حضرت رسول، و امام على (ع) و حمزه سيدالشهدا، و امام حسن و امام حسين و شهداى احد، و شهداى كربلا و ... تعبير جهاد به كار رفته است.

خطاب هايى همچون: جاهدتَ فى سبيل الله، جاهدتَ فى سبيل ربّك، جاهدتَ فى اللهِ حقَّ جهاده. جاهدتَ الملحدين (درباره سيدالشهداء).

درباره شهداى احد، در زيارتشان مى خوانيم:

«جاهَدْتُم فِى اللهِ حَقّ جِهادِه وَذَبَبْتُمْ عَن دِينِ اللهَ وَعَنْ نَبِيّهِ، وَأَشْهَدُ أَنَّكُمْ قُتِلْتُم على مِنهاجِ رَسُول الله ...». (2) شما در راه خدا، جهادى شايسته و بايسته كرديد و از دين خدا و پيامبرش دفاع


1- نهج البلاغه، خطبه 27.
2- من لايحضره الفقيه، صدوق، ج 2، ص 597؛ مفاتيح الجنان، زيارت شهداى احد.

ص: 311

كرديد و شهادت مى دهم كه شما بر راه و سنت پيامبر كشته شديد.

درباره عباس بن على (ع) مى گوييم:

گواهى مى دهم كه تو بر آن راهى رفتى كه مجاهدان راه خدا در «بدر» رفتند و با دشمنان خدا جنگيدند و از دوستان خدا حمايت و يارى و دفاع كردند ... (1) پيوستگى جهادِ «عاشوراييان» با «بدريون» به خوبى نشان داده شده است. و اين خط، امتداد و استمرار دارد، تا قيام حضرت مهدى (ع) و جهاد در ركاب او و به امر او.

همانگونه كه «جهاد»، ارزشى اسلامى است و اولياى دين، پيشگامان اين راه، «شهادت» هم لباس كرامتى جاودان و رتبه اى والا در مكتب ماست، و ائمه و اصحابشان، پيشاهنگان اين خطّ خون، از اين رو، عنصر شهادت هم در زيارتنامه ها فراوان به چشم مى خورد. چه با تعبيرِ «قتل» و كشته شدن در راه خدا، و چه با صفتِ شهيد و شهداء.

درباره شهداى احد، مى خوانيم:

«السَّلامُ عَلَيْكُمْ ايّها الشُّهَدَاء المُؤْمِنُونَ». (2) درباره اميرالمؤمنين (ع) در زيارتى منقول از امام هادى (ع) مى گوييم:

«لَقيتَ اللهَ وأَنْتَ شَهيد». (3) تو درحالى خدا را ملاقات كردى كه شهيد گشتى.

درباره شهداى كربلا تعبيراتى از اين قبيل وجود دارد:

يا أَنْصارَ دينِ الله، يا أَنْصارَ رَسُولِ الله، يا انْصارَ الله، أَشْهَدُ أَنّكُمُ الشُّهَداء السُعَداء، درباره امام حسن مجتبى (ع): أَيُّها الشَّهيد.

درباره امام حسين (ع): أَيُّها الشَّهيد و ابْنُ الشهيد.

گرچه گفتن اين تعبير، امروز براى ما عادى است، اما آن زمان، نوعى مقابله با تبليغات مسموم دشمن و نوعى مبارزه به حساب مى آمد. در مورد امام حسين (ع) كه


1- «... انك مضيت على ما مضى به البدريّون والمجاهدون فى سبيل الله ...» مفاتيح الجنان، زيارت حضرت عباس ع؛ بحار الأنوار، ج 98، ص 278.
2- مفاتيح الجنان.
3- همان.

ص: 312

حماسه كربلايش و خروش خدايى عاشورايش را به «خروج از بيعتِ خليفه» و شورشى كور و اخلال گرى منتسب كردند و در نتيجه، كشته شدنش را هم، تاوانِ آن روبرتافتن از خليفه، با چنين جوّى تأكيد روى «شهيد» شدن آنان، خنثى كردن آن القاءاتِ مسموم است.

در زيارتى كه امام هادى (ع) آموزش داده است، اين تعبير وجود دارد:

«أَشْهَدُ أَنَّكَ وَمَن قُتِلَ مَعَك شُهَداءٌ احياءٌ». (1)- گواهى مى دهم كه تو و كسانى كه با تو كشته شدند، شهيدان زنده ايد.

وقتى «جهاد» و «شهادت» در زيارتنامه ها، از فضايلى ارزشمند محسوب مى شود كه زائر، امام را به آن صفات ياد مى كند و بر تجلى اين ارزش ها در حيات و حركت ائمه پاى مى فشارد، روشن است كه راهِ جهاد و شهادت را به زائر مى آموزد و «خطّ جهاد» را ترسيم مى كند و «مكتب خون و شهادت» را و رنگ خدايى و صبغه الهى دادن به قيام و شهادت را.

اين نيازمند دو عنصر ديگر هم مى باشد: يكى بيعت با امام در اين راستا، ديگرى اعلام آمادگى براى فداكارى و آرزوى توفيق براى جانبازى و جهاد و شهادت د رراه و ركاب آنان، كه به اين دو هم اشاره مى كنيم:

6. زيارت و بيعت

زيارت، بيعت زائر با امام است، در مسير «تولّى» و «تبرّى». در متون زيارتى، به اين نكته تصريح شده و زائر، خدا و امام را به گواهى مى گيرد كه به اين ميثاق و عهد، وفا كرده است.

در زيارتى كه مرحوم كلينى، از امام هادى (ع) نقل كرده است، در زيارت سيدالشهداء (ع)، پس از سلام و درود بر آن حضرت، دستور مى دهد كه نام يكايك ائمه را ياد كن، و بگو:


1- مفاتيح الجنان.

ص: 313

«أَشهَدُ أَنَّكُمْ حُجَجُ الله ... اكْتُبْ لى عِندَكَ ميثاقاً وَعَهْداً انِّى أَتَيْتُكَ مُجَدّداً الميثاقَ، فَاشْهَدْ لى عِندَ رَبّكَ ...». (1) پس از شهادت به اينكه ائمه، حجت هاى پروردگارند، خطاب به حسين (ع) مى گوييم: اين را براى من، پيش خودت به عنوان «ميثاق و عهد» بنويس، بنويس اين كه من به زيارت تو آمدم، در حال تجديد ميثاق، نزد پروردگارت گواه من باش!

در زيارت ديگرى براى امام حسين (ع)، زيارت را يك گواهى به حساب آورده و مى گويد:

«هذِهِ شَهَادَةٌ لى عِندَكَ الى يَوْمِ قَبْضِ رُوحى بِحَضْرَتِك» (2) و خواستار اين مى شود كه اين گواهى، تا روز مرگ و جان دادن، نزد آن حضرت به وديعت نهاده شود. جلوه روشن تر و عينى تر اين تجديد ميثاق از طريق زيارت، در زيارت هر روزه حضرت مهدى و دعاى عهد آن حضرت ديده مى شود. امام دوازدهم، پيشواى زنده، اما غايب ماست. در كتب زيارت، براى گفتگوى هر روزه با آن حضرت زيارتى نقل شده است كه در قسمتى از آن است:

«أَللّهُمَّ إِنّى اجَدِّدُ لَهُ فِى هذا اليَومِ وَفِى كُلِّ يَومٍ عَهْداً وَعَقْداً وَبَيعَةً فِى رَقَبَتى».

خدايا من امروز، و همه روزه، با آن حضرت، عهد و پيمان و بيعتى را كه بر گردنم است، تجديد مى كنم.

در آخر همين زيارت، پس از اعلام آمادگى براى جهاد و شهادت در راه و ركابِ مهدى (ع) مى خوانيم:

«اللّهُمَّ هذِهِ بَيْعةٌ لَهُ فِى عُنقى إِلى يَوْمِ القِيامَةِ». (3) خدايا اين زيارت، بيعت آن امام بر گردن من است، تا دامنه رستاخيز.

پايدارى بر سر پيمان و استوارى در راه بيعت، ايمانى نيرومند مى خواهد، كه جز


1- مفاتيح الجنان.
2- همان.
3- همان.

ص: 314

در سايه پيوند قلبى و رابطه اعتقادى با رهبر، به دست نمى آيد. زيارت، يادآورى اين پيوند درونى و ايمانى است.

امام صادق (ع) در «دعاى عهد» كه به حضرت ولى امر مربوط مى شود و خوب است چهل صبح، پى درپى خوانده شود، به ما آموخته است در اين دعا، كه پيمان و بيعت با امام غايب است بگوييم: خدايا! من در صبح امروز و تا زنده ام، در طول عمرم با او عهد و پيمان و بيعت استوار خويش را تجديد مى كنم و از اين ميثاق، هرگز روى بر نمى تابم و دست بر نمى دارم. (1)

سنان ببارد اگر بر عمود قامتِ ما گمان مبر، به يمين و يسار برگردد

عالم بزرگ شيعه، سيّد رضى، در دستورالعملى كه درباره زيارت پيامبر اسلام دارد، با استفاده از همين نكته مى گويد: پس از زيارت آن حضرت مى گويى: «خدايا! اين زيارت را، نزد خودت بيعتى پسنديده و پيمانى استوار قرار بده، پيمانى كه حيات و مماتم، زندگى و مرگم بر اين پيمان و در وفادارى به آن باشد و بر همين ميثاق هم مرا در قيامت برانگيزى». (2) اين فرازها در زيارتنامه ها، مسلمان را در پيوندى معنوى و ارتباطى عميق با اولياى دين قرار مى دهد و يك زائر، احساس مى كند كه در مسير حركت جهادى ائمه و خطّ سرخ حسين (ع) و كربلا است.

«بيعت مرضيه» و «عهد مؤكّد»، كه در متن زيارت است، گوياى چه رازى است؟ زندگى و مرگ، بر مبناى وفا به اين عهد، يعنى چه؟ محشور شدن در رستاخيز بر اساس شناخت و پايبندى و زيستن با اين بيعت و ميثاق، چه معنايى دارد؟ و ... بالأخره، اين «بيعت»، چه تعهدات، تكاليف و مسؤوليت هايى را به دوش زائر بيعتگر مى گذارد؟


1- مفاتيح الجنان، اللّهم انى اجدّد له فى صبيحة يومى هذا وما عشت منْ ايامى عهداً و عقداً وبيعةً له فى عنقى لا احُولُ عنها ولا ازولُ ابداً.
2- «اللّهم اجعَلْ ذلك بيعةً مرضيّة لديك، وعهداً مؤكّداً عندك، تحيينى عليه وعلى الوفاء بشرائطه وحدوده وحقوقه واحكامه، وتميتُنى اذا امتنى عليه وتبعثنى اذا بعثتنى عليه ...» بحارالأنوار، طبع بيروت، ج 97، ص 162، به نقل از مصباح الزائر.

ص: 315

آنچه بر مى آيد، وفادار بودن و استوار ماندن بر اين ميثاق هاى مؤكّد، نياز به توفيق و امدادى از سوى خداوند دارد و از اين رو- طبق زيارتنامه فوق- از خداوند خواسته شده است كه حيات ما را بر محور اين بيعت و عهد، و بر اساس وفاى به «شرايط» و «حدود» و «حقوق» و «احكام» آن قرار دهد.

اين بيعت، تنها يك تشريفات يا احترام گزارى ظاهرى نيست، بلكه رسالت سنگينى را به گردن مى نهد، كه حدّ و مرز و قلمرو آن، تا دامنه قيامت هم كشيده مى شود.

وقتى ائمه دين، امام جهاد و اسوه شهادتند، زيارتى هم كه پيمان با اين پيشوايان مجاهد و شهيد باشد، حضور در ميدان مبارزه و درگيرى و فداكارى را مى طلبد. و اين، جز در سايه اعلام آمادگى از سوى زائر، براى جانبازى در اين راه، ميسّر نيست. به همين جهت، عنصر «شهادت طلبى» را كه در پى همين نكات مطرح است، نبايد از نظر دور داشت.

7. زيارت و شهادت طلبى

پيروى امامان، «عمل» مى طلبد. «ادّعا» و «شعار»، بدون پشتوانه اى از تلاش و آمادگى و اقدام، خريدار ندارد. «زيارت»، مظهر عشق و علاقه است، و نشانِ پيوند و رابطه، و سمبل «بيعت» و رمز «ميثاق» و عنوانِ «عهد».

همچنان كه گذشت، امامان، در ايمان، جهاد و شهادت، ايثار و فداكارى الگوى مايند. زائر وقتى در ديدار مرقدشان، اظهار محبت و اعلام مودّت و بيعت و وفادارى و تبعيت و پيروى و هم خطّى و هم رأيى مى كند، يعنى حتى تا مرز شهادت هم با آنان است، ثابت و استوار، مؤمن و معتقد، صبور و شكيبا.

«زائر» چه كند؟ چگونه در مسير آنان قرار گيرد، هم در مكتب و جهاد، هم در مبارزه و شهادت طلبى؟ ...

اگر امروز، حسين (ع) نيست، «راه» او هست.

اگر زائر، در كربلاى سال 61 هجرى نبوده است تا در دفاع از امامش جان ببازد،

ص: 316

جبهه هاى امروز نبرد و تقابل حق و باطل، كربلاى ماست. هر روز عاشورا و هرجا كربلايى است. شهادت طلبى زائر و حركت در «راه ائمه»، در حسرت نسبت به نبودن در كربلا اگر تجلى مى يابد، جبرانش با حضور در صحنه هاى مقاومت و دفاع امروز از اسلام، ميسّر است.

در زيارتنامه ها، زائر، حسرت مى خورد كه چرا در عاشورا نبود تا حسين را يارى كند و نسبت به ياران بزرگ و شهيد اباعبدالله الحسين، با هزار آرزو مى گويد:

«يالَيْتَنِى كُنْتُ مَعَكُم فَأفُوزَ مَعكُم». (1) اى كاش با شما بودم و همراه شما به فوز و كاميابى مى رسيدم.

زائر، خطاب به سيدالشهداء (ع) مى گويد:

«انْ كانَ لَم يُجِبْكَ بَدَنى عِنْدَ اسْتِغاثَتِكَ فَقَد اجابَكَ قَلْبِى وسَمْعِى وبَصَرِى وَرَأْيِى وَهَواىَ عَلَى التّسْلِيمِ لِخَلَفِ النبىِّ المُرْسَلِ ...». (2) اگر آن هنگام كه استغاثه مى كردى- و هل من ناصر مى گفتى- بدن من نبود تا پاسخت دهد، اما دل و گوش و چشمم، فكر و خواسته و آرمانم، پاسخگوست، و تسليم و پيرو فرزند پيامبر! ...

و نيز:

«قَلْبِى لَكُم مُسَلِّمٌ، وَرَأْيِى لَكُمْ مُتبّعٌ، وَنُصْرَتِى لَكُم مُعَدَّةٌ ... فَمَعَكُمْ، مَعَكُم، لامَعَ عَدُوِّكُم». (3) دلم تسليم شماست، رأى و فكرم پيرو شماست. نصرت و يارى ام، آماده براى شما، با شمايم، با شمايم، نه با دشمنانتان.

اكنون كه ائمه حضور و حيات ندارند، تبعيت از آنان و يارى كردنشان، تلاش در مسير اهداف و تعاليم و راه آنان است.

فعاليت خالصانه در جهت اهداف و آرمان هاى آنان، وفا به پيمان با راه آنان است


1- مفاتيح الجنان، زيارت امام حسين ع.
2- كامل الزيارات، ص 230. و در زيارت جامعه: «قلبى لكم مسلّم، ورأيى لكم تَبع ونصرتى لكم معدّة». و نيز در زيارت اربعين امام حسين ع «مفاتيح الجنان».
3- همان.

ص: 317

و حضور در كربلاى حسين (ع) است و جهاد در ركاب ائمه است و نشان دادن صداقت در «بيعت» با امامان معصوم. آنكه از مرگ مى هراسد، از شهادت ترسان است، آنكه عافيت طلب و رفاه دوست است، آنكه به مكتب «خون و شهادت» سيدالشهداء ايمان نمى آورد، آنكه نداى حسين زمان را در رابطه با دفاع از اسلام و شركت در حماسه هاى دفاع پاسخ نمى دهد،

آنكه پا روى خون شهيدان مى گذارد و از كنار اين همه حماسه و ايثار و جانبازى، بى تفاوت و سرد و بدبينانه مى گذرد،

آنكه حاضر نيست در راه اسلام، خراشى بر اندامش بيفتد و ريالى از اموالش كاسته گردد و اندكى از آسايشش كم شود، چگونه مى تواند «شيعه حسين» باشد؟

مگر حسين بن على (ع) هنگام بيرون آمدن از مكه و هنگام عزيمت به مسلخ عشق- كربلا-، در انبوه حجاج و زائران خانه خدا، آن خطبه پرشور را نخواند، كه «شهادت» را مدال زيباى فرزندان آدم دانست و پيوستن به راه پاك گذشتگان صالح را به يادها آورد و فرمود:

«الا! ... وَمَنْ كانَ باذِلًا فِينا مُهْجَتَهُ مُوَطِّناً عَلى لِقاءِ اللهِ نَفْسَهُ فَلْيَرحَلْ مَعَنا، فَإِنّى راحِلٌ مُصْبِحاً إِن شاءَ الله». (1) هركه خون قلبش را در راه ما مى بخشد و خود را آماده ديدار خدا كرده است، پس با ما و همراه ما بكوچد، من سپيده دم فردا مى روم ...

هركه دار هوس كرب و بلا، بسم الله هركه دارد سر همراهى ما، بسم الله

آيا اين، چيزى جز خط و فرهنگ «شهادت طلبى» است كه آموزگار عشق، حسين ابن على (ع) به ما مى آموزد؟ آنكه امروز، دل و جرأت، و ايثار و فداكارى و مردانگى جهاد را ندارد و «جان» خويش را بر هر چيز مقدم مى دارد و سلامتى خود را از اسلام هم بيشتر دوست دارد، از كجا كه اگر در صحراى كربلا و در عرصه رزم عاشورا بود، به كنارى نمى خزيد و كنج


1- كشف الغمه، ج 2، ص 241، لهوف 53؛ حياة الامام الحسين، ج 3، ص 48.

ص: 318

عافيت را بر ميدان جهاد و شهادت نمى گزيد؟!

با اين حساب، «يا لَيْتَنِى كُنْتُ مَعَكُم» گفتن چنين كسان نسبت به عاشوراييان، تا چه حدّ مى تواند راست باشد؟ مگر نه اينكه هر مدّعايى، شاهد صدقى مى خواهد؟

جبهه هاى نبرد اسلام و كفر در سطح جهان و در عصر حاضر، مكرّر همان عاشورا و كربلاست. آرزوى معيّت و همراهى، آرزوى لوازم آن هم هست. شهداى كربلا در مقابل امام كه فرمود هركه مى خواهد برود، گفتند:

«بَل نَحْيى بِحَياتِكَ وَنَمُوتُ مَعَكَ».

با توط زنده ايم و با تو مى ميريم!

8. خونخواهى شهداى كربلا

از مفاهيم ديگر زيارتنامه ها «طلبِ ثار» و «خونخواهى» است.

نبرد حق و باطل را پايانى نيست، تا حق، حاكميت مطلقه يابد.

«كربلا»، حلقه اى از حلقات زنجيره مبارزه حق و باطل بود. و خون شهيدان كربلا، هنوز بدون انتقام مانده است، تا آنكه مهدى (ع) قيام كند، و در ركابش يارانى جان بر كف و شهادت طلب و قوى دل و آهنين اراده و مؤمن و صبور و بصير، به خونخواهى آن مظلومان برخيزند. چه توفيقى است جهاد در اين راه، و در ركابِ امام منتظر.

تعاليم زيارتنامه ها، تداوم اين راه را مى آموزد، و اوج پرشكوه اين خطّ را در عصر آن موعود نشان مى دهد. زائر هم آرزومند است و هم خواستار، كه آن روزگار درخشان را دريابد و خونخواه شهيدان كربلا باشد. در «زيارت عاشورا» زائر چنين مى گويد: (خطاب به حسين و ياران شهيدش)

«وَانْ يَرزُقَنى طَلَبَ ثارِكُمْ مَعَ امامٍ هُدىً ظاهِرٍ ناطِقٍ بالْحَقِّ مِنْكُمْ». (1) از خدا مى خواهم كه خونخواهى شما را، در ركاب امام هدايت گر و آشكار و حقگويى از شما خاندان، روزى ام كند.


1- مفاتيح الجنان، زيارت عاشورا.

ص: 319

و در جاى ديگر مى طلبد:

«اللّهُمَّ اجْعَلْنا مِنَ الطّالِبينَ بِثارِهِ مَعَ امام عَدْل تُعِزُّ بِهِ الْاسْلامَ وَاهْلَهُ». (1) خدايا ما را از خونخواهان حسين (ع) قرار بده، در ركاب پيشواى دادگرى كه عزّت بخش اسلام و مسلمين باشد.

و در «زيارت عاشورا» ى غيرمعروفه، از آن پيشوا، كه پرچمدار اين خونخواهى مقدس است، با اسم و رسم، نام برده مى شود:

«وَانْ يُوَفِّقَنى لِلطَّلَبِ بِثارِكُمْ مَعَ الْامامِ الْمُنْتَظَرِ الْهادى مِنْ آلِ مُحَمَّد». (2) درخواست توفيق خونخواهى شهداى كربلا، در ركاب امام منتظر از آل محمّد.

اين خونخواهى از كارهاى مهم آن حضرت است. در «دعاى ندبه» كه نوعى نيايش عاشقانه و پرسوز و گداز و گفتگوى پراشتياق با مهدى (ع) است، خطاب به آن امام مى خوانيم:

«ايْنَ الطّالِبُ بِذُحُولِ الْانْبِياءِ وَابْناءِ الْانْبِياءِ، ايْنَ الطّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِكَرْبَلاءَ ...». (3) كجاست، خونخواه پيامبران و پيامبرزادگان؟ كجاست خونخواه كشته دشت كربلا؟

او نه تنها خونخواه شهداى كربلا، بلكه همه خون هاى به ناحق ريخته حقپويان و حقجويان تاريخ است و پيروانش نيز راهى اين راهند و سربازان امام زمان به فرموده حضرت صادق (ع)، خداترس و شهادت طلبند و شعارشان: «يا لثارات الحسين» است (بياييد به طلب خون حسين). (4) «اين شعار شورآور، از ظهر عاشورا، از درون خاك خونين كربلا برخاست و در جام خورشيد ريخت و به همه چيز رنگ خون زد، شفق خونبار را بياراست و فجر بيدار


1- مفاتيح الجنان، زيارت عاشوراى غيرمعروفه.
2- همان.
3- همان، دعاى ندبه.
4- بحارالأنوار، ج 52، ص 308 چاپ بيروت.

ص: 320

را بياكند و در كوه ها و هامون ها و دشت ها و جنگل ها و نهرها و درياها و در آبادى ها و شهرها و روستاها و دِه ها، در همه جا و همه چيز بگسترد و همه جا و همه وقت، خون ها را به جوش آورد و نهضت ها را شكل داد. اين اشعار است كه همه جا را كربلا كرده است و همه ماه را محرّم و همه روز را عاشورا و همين شعار است كه بر پرچم شورشيان دوران شورش بزرگ، شورشِ مهدى (ع) نيز نقش خواهد بست». (1) پس دوستداران او هم كه در مقام زيارت مى ايستند و او را به اين صفت مى ستايند و آرزومند جهاد در ركاب او براى خونخواهى سيدالشهدا و همه شهيدان مظلومند، بايد در موضع و تعهد اجتماعى چنين باشند، يعنى خون آشنا و دشمن ستيز و حق طلب و پا در ركاب و سلاح بر كف! ...

9. در ركاب امام مهدى (ع)

حكومت عدل گستر حضرت مهدى (ع) زيباست، درك آن دوران گرانقدر، سعادت است و آرزوى ديدار آن ايام، ارزشى والاست. آرزوى حضور در عصر ظهور و رجعت يكى از خواست ها و آرمان هاى زائر است كه در زيارتنامه ها آمده است، از جمله در زيارت هاى خاصّ آن امام. انتظار براى آن دوره، عبادت است، البته انتظارى تعهدآفرين و عمل زا و زمينه ساز. در «زيارت جامعه» مى خوانيم:

«مُعْتَرِفٌ بِكُمْ، مُصَدِّقٌ بِرَجْعَتِكُمْ، مُنْتَظِرٌ لِامْرِكُمْ، مُرْتَقِبٌ لِدَوْلَتِكُمْ ...». (2) من شما را به امامت مى شناسم، به بازگشت شما باور دارم، منتظر حكومت شما و چشم به راه دولتِ شمايم.

چشم انتظار تشكيل دولتِ مهدى (ع) بودن، از تلاش و جهاد براى زمينه سازى آن حكومت، جدا نيست. هم بايد زمينه چينى و تمهيد مقدّمات براى آن روزگار كرد، هم در عصر امام، بايد در دولتِ او خدمت و فعاليت داشت، و هم در ركابش، حتى براى بذل جان آماده بود.


1- خورشيد مغرب، محمدرضا حكيمى، ص 410.
2- مفاتيح الجنان، زيارت جامعه كبيره.

ص: 321

انتظار ظهور آن حضرت، بايد همراه با فراهم كردن اسباب و مُعِدّات و زمينه هاى لازم و يارى ها و امكانات شايسته و بايسته باشد. زائر خطاب به امام زمان (ع) مى گويد:

«نُصْرَتى مُعَدَّةٌ لَكُمْ وَمَوَدَّتى خالِصَةٌ لَكُمْ». (1) يارى ام، آماده براى شما و دوستى ام، خالص براى شماست.

و نيز:

«وَاجْعَلْنِى اللّهُمَّ مِنْ انْصارِهِ وَاعْوانِهِ وَاتْباعِهِ وَشيعَتِهِ». (2) خدايا مرا از ياران و پيروان گوش به فرمان آن حضرت قرار بده.

در زيارت ديگرى از آموزش هاى حضرت رضا (ع) در باب زيارت امام غايب مى گوييم:

«خدايا! ما را در حزب آن حضرت قرار بده، از آنان كه فرمان او را اجرا مى كنند، همراه او مقاومت دارند، با خيرخواهى براى وى، رضايت تو را مى جويند، تا آنكه در قيامت، ما را در زمره ياران و پيروان و تقويت كنندگان حكومتش برانگيزى ...». (3) باز، در زيارتى ديگر، خطاب به آن اميد دل ها و منجى انسان ها مى گوييم:

«اى مولاى من! اگر پيش از ظهورت مرگم فرا رسد، تو و پدران پاك و بزرگوارت را در پيشگاه خداوند وسيله و واسطه قرار مى دهم تا هنگام ظهورت و تشكيل دولتت، مرا بار ديگر به دنيا برگرداند، تا به خواسته و آرمان خودم از راه اطاعت تو برسم». (4) آرزوى بازگشت به دنيا در روزگار ظهور او، بايد همراه با آماده سازى روح و اراده براى آن دوران باشد و زمينه سازى اجتماعى براى آمدنِ آن عدل گستر و حجت غايب پروردگار. اينگونه است كه مى بينيم انتظار، با تنبلى و بى حوصلگى و بى تفاوتى و بيعارى سازگار نيست.

«... انتظار، يك بسيج عمومى است،


1- مفاتيح الجنان، زيارت امام زمان آداب سرداب مطهر.
2- همان.
3- همان، باب زيارت هاى حضرت ولى عصر ع.
4- همان.

ص: 322

... هميشه آماده، از نظر قدرت هاى ايمانى و روحى، نيروهاى بدنى و سلاحى، تمرين هاى عملى و نظامى، پرورش هاى اخلاقى و اجتماعى، سازماندهى هاى سياسى و مرامى.

... و همواره در سنگر، سنگر مبارزه با تمايلات نفسانى، با سستى هاى تكليفى، با فتورهاى موضعى، سنگر مبارزه با ذلت پذيرى و استعمارزدگى، مبارزه با تطاول و ستم و انحراف، مبارزه با زير بار كفر رفتن و برده ديگران شدن و سلطه يهود و نصارى و ملحدان را پذيرفتن و قدرت هاى ناحق را تحمل كردن. اين آمادگى عمومى و هميشگى، جوهر اصلى انتظار است ...». (1) زائرى كه مشتاق حضور و جهاد در ركاب مهدى (ع) است، بايد لياقت هاى موردنياز را از هم اكنون در خود فراهم آورد، وگرنه اين شوق، به تنهايى او را به جايى نمى رساند.

شهادت، حدّ اعلاى كمال انسان است. و چه زيبا كه در ركاب «مهدى موعود» باشد، و در راه احقاق حق و گسترش عدل بر گستره زمين!

در زيارت ها، روى عنصر «شهادت طلبى» و آرزوى جهاد و شهادت، پيش روى امام زمان و در ركاب آن عزيز، تأكيد فراوان شده است. و اين در پى آن خواسته ارزشمند زنده شدن و رجعت در روزگار امام عصر است. در اين مورد هم به فقراتى از متون زيارتى اشاره مى كنيم.

در زيارتى خطاب به امام زمان (ع) آمده است:

«با گذشت زمان ها و عمرها، يقين من درباره تو بيشتر و عشقم افزون تر مى شود و منتظر و چشم به راهم تا در پيش رويت جهاد كنم و جان و مال و فرزندان و خانواده و هرچه را دارم، در اطاعتِ فرمانت فدا كنم:

«مُتَوَقِّعاً وَمُنْتَظِرَاً، وَلِجِهادى بَيْنَ يَدَيْكَ مُتَرَقِّباً، فَابْذُلُ نَفْسى وَمالى وَوَلَدى وَاهْلى وَجَميعَ ما خَوَّلَنى رَبّى بَيْنَ يَدَيْكَ». (2)


1- خورشيد مغرب، ص 366. تأكيد مى شود فصل زيبا و پرمحتوا و سازنده «انتظار» را از اين كتاب صفحات 330 تا 433 مطالعه كنيد.
2- مفاتيح الجنان، زيارت آن حضرت در سرداب مقدس: «فان ادركت ايّامك الزاهرة واعلامك الباهرة فيها فها اناذا، عبدك المتصرّف بين امرك ونهيك، ارجو به الشهادة بين يديك يا مولاى والفوز لديك».

ص: 323

و در ادامه، آروزى شهادت در ركابش به اين صورت بيان شده است:

«اگر دوران درخشان حكومت و فرمانروايى تو را درك كردم، در آن هنگام، من بنده گوش به فرمان تو، به امر و نهى تو فعاليت مى كنم و اميد شهادت در ركاب تو و كاميابى نزد تو را دارم». (1) در زيارت هر روزه آن حضرت آمده است:

«خديا! مرا از ياران و پيروان و مدافعان او قرار بده،

خدايا توفيق شهادت مشتاقانه در پيش روى او را به من ارزانى دار،

در صف و جمعى كه در قرآنت آنان را ستوده و گفته اى: صفى همچون بنيانى استوار ...». (2) در زيارت آن حضرت در روز جمعه آمده است:

«مى خواهم كه خداوند مرا از يارى كنندگان تو بر ضدّ دشمنانت قرار دهد، و در زمره هوادارانت، مرا از شهيدان در برابرت قرار دهد». (3) در دعاى عهد، مى خوانيم:

«خدايا، به هنگام ظهورش، مرا از قبر، برون آر، در حالى كه كفن پوشيده و شمشير آخته و نيزه برگرفته باشم و نداى آن دعوت گر در شهر و بيابان را «لبيك» گفته باشم». (4) در فرازى ديگر، عاشقانه و شهادت طلبانه، در زيارت آن موعود امت ها و ذخيره الهى براى نجات بشريت، مى گوييم:

«اللّهُمَّ كَما جَعَلْتَ قَلْبى بِذِكْرِهِ مَعْمُوراً فَاجْعَلْ سِلاحى بِنُصْرَتِهِ مَشْهُوراً، وَانْ حالَ بَيْنى وَبَيْنَ لِقائِهِ الْمَوْتُ- الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِكَ حَتْماً وَاقْدَرْتَ بِهِ عَلى خَليقَتِكَ رَغْماً- فَابْعَثْنى عِنْدَ خُرُوجِهِ ظاهِراً مِنْ حُفْرَتى مُؤْتَزِراً


1- مفاتيح الجنان.
2- «واجعلنى من انصاره و اشياعه والذّابين عنه واجعلنى من المستشهدين بين يديه طائعاً غير مُكرهٍ فى الصّف الذى نَعَتّ اهله فى كتابك فقلت: صفاً كأنّهم بنيانٌ مرصوص»؛ مفاتيح الجنان.
3- «انْ يجعلنى مِن الناصرين لك على اعدائك والمستشهدين بين يديك فى جمله اوليائك» مفاتيح الجنان.
4- «اخرجنى من قبرى مؤتزراً كفنى شاهراً سيفى مجرّداً قناتى مُلبياً دعوة الداعى فى الحاضر والبادى» مفاتيح الجنان، دعاى عهد.

ص: 324

كَفَنى حَتّى اجاهِدَ بَيْنَ يَدَيْهِ فى الصَّفِّ الَّذى اثْنَيْتَ عَلى اهْلِهِ فى كِتابِكَ فَقُلْتَ: كَانَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ. (1) خدايا ... همچنانكه دلم را به ياد مهدى آباد كردى و مرا زنده دل ساختى،

سلاح مرا نيز در راه يارى او آخته ساز.

اگر مرگ،- كه براى همه است و نشانه قدرت توست-

ميان من و ديدارش جدايى انداخت،

خدايا، هنگام ظهورش مرا زنده كن، تا سر از گور بردارم،

و كفن خود را بر كمر بندم و در ركاب او پيكار كنم،

در همان صفى كه در قرآن آنان را ستوده اى:

«صفى كه اهل آن، همچون بنيانى پولادين اند».

10. نگاه مجموعه اى به امامان

يكى از نكات محتوايى مهم كه در زيارتنامه هاست، «نگاه مجموعه اى» به شخصيت معصومين است، نه نگاهى به فرد و جدا از يك منظومه و مجمومى از بندگان شايسته خداوند. به همين جهت، در كنار ياد و درود و سلام به هر معصومى در زيارت، به شجره نامه معنوى، عرفانى و ملكوتى و به تبار عرشى اين خاندان اشاره مى شود.

اين نگاه، گاهى به صورت پرداختن به انبياى الهى در كنار سلام و درود بر يك امام معصوم است، يا به شكل بيان وراثت امام نسبت به پيامبران. مثلًا در زيارت امام حسين (ع)، به او سلام مى دهيم، به عنوان كسى كه وارثِ آدم صفوةالله، نوح نبىّ الله، ابراهيم خليل الله، موسى كليم الله، عيسى روح الله، و محمد حبيب الله است. يا در آغاز زيارت حضرت معصومه (س)، بر آدم و نوح و ابراهيم و موسى و عيسى هم سلام مى دهيم. در زيارتنامه هاى متعددى اين ويژگى ديده مى شود.

اين گونه ايجاد پيوند براى آن است كه نشان دهد شجره نامه معنوى و هدايتى و ربانى اين اولياى الهى به آن بندگان زبده خدا مى رسد و بيانگر پيوند و ارتباط خط آنان


1- مفاتيح الجنان.

ص: 325

با يكديگر است. اشاره به اين است كه فضايلى را كه خداوند به آن انسان هاى معصوم و مبشّران منذر و سفيران آسمانى داده است، به اينان هم عطا كرده است.

در احاديث مربوط به حضرت امير (ع) آمده است كه: هركس بخواهد به آدم در علمش، به نوح در فهمش، به ابراهيم در خُلقش، به موسى در مناجاتش، به عيسى در سنّتش و به محمد (ص) در تماميت و كمالش نگاه كند، پس به على (ع) نگاه كند:

«مَنْ أَرادَ انْ يَنْظُرَ إلَى آدَمَ فِى عِلْمِهِ وَإِلى نُوحٍ فِى فَهْمِهِ ...». (1)

على احمد، على موسى و عيسى كه در اطوار خلقت جز على نيست

على آدم، على شيث و على نوح كه در دور نبوت جز على نيست

نه تنها امام على (ع)، بلكه چهارده معصوم و انوار پاك عترت رسول چنين اند. يكى از معانى اينكه اين امامان، وارثِ آدم و نوح و موسى و عيسى و ابراهيم و ... اند، وراثت در علم و كمال و فضايل و هدايتگرى و خوبى است. همه آنان ستاره هاى درخشان يك منظومه اند و با هم ارتباط معنوى دارند. بُعد ديگر اين نگاه مجموعه اى، جريانى و منظومه اى، به اين صورت است كه در زيارت هر يك از معصومين، از رسول خدا و ائمه ديگر ياد مى شود. در زيارت حضرت رضا (ع)، سلام و درود و تحيت به رسول خدا (ص) و اميرالمؤمنين، حضرت زهرا و امام حسن و امام حسين و ائمه ديگر: ديده مى شود، تا نشان دهد كه اينها همه نور واحدند و شاخ و برگ يك درخت و حلقه هاى يك سلسله نورانى متّصل به عالم ملكوت.

به عنوان مثال، در زيارت حضرت سيدالشهدا در روز عرفه، سلام بر رسول خداست و بر اميرمؤمنان و فاطمه زهرا سرور زنان جهان و حسين و امامان ديگر تا برسد به حضرت حجت: السَّلامُ عَلَى الخَلَفِ الصّالِحِ المُنْتَظَرَ. تا نشان دهد كه معتقدان به اين خاندان ومتمسكين به ريسمان ولايت اهل بيت، دستشان در دست رسول خدا و اميرمؤمنان و حضرت زهراست. اينان هركدام چراغى برافروخته از آن مشكات هدايت اند.


1- الغدير، ج 3، ص 355.

ص: 326

اين نگاه جامع و فراگير، خنثى كننده تبليغات جبهه معارض و مخالف و تصحيح كننده ديدگاه جاهلان نسبت به اين خاندان نيز هست. حسين بن على (ع) در روز عاشورا، خود را معرفى مى كند و بيش از آنكه در اين معرفى بر امامت و وصايت خود تكيه كند، خود را پسر پيامبر، پسر فاطمه، پسر على: معرفى مى كند و اينكه حمزه سيدالشهداء عموى جدم و جعفر طيار عموى من است. امام سجاد (ع) هم در خطبه خويش پس از عاشورا و در جمع يزيديان، خود را فرزند پيامبر خدا و پسر فاطمه و على: معرفى مى كند.

در زيارت حضرت رضا (ع) پس از گواهى به يگانگى خدا و رسالت پيامبر، صلوات بر معصومين است.

صلوات بر پيامبر، بنده و فرستاده و برگزيده خدا و سرور همه آفريده ها.

صلوات بر اميرمؤمنان، بنده خدا و برادر رسول خدا.

صلوات بر فاطمه، دختر پيامبر و مادر امام حسن و امام حسين.

در ادامه اين صلوات ها، سلام و درود بر حضرت مهدى است. پس از اين صلوات ها، سلام بر خود حضرت رضاست، اما با پسوند دادن او به پيامبر و خاندانِ وحى:

«السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ خاتَمَ النَّبِيّينَ وَابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيّينَ وَابْنَ امامِ الْمُتَّقينَ وَابْنَ قائِدِ الْغُرِّ الُمحَجَّلينَ ...».

از اين نگاه، زيارت هر امام، زمينه و بهانه اى براى طرح فضايل و مناقب عترت نورانى پيامبر خدا و خاندان رسالت و نگاه مجموعه اى به اينان است.

11. مفهوم «فدا»

از نكات ديگرى كه در زيارتنامه ها زياد ديده مى شود، موضوع اظهار فدا شدن زائر در راه و در مسير محبت اهل بيت عصمت است. اينكه زائر، ابراز فداكارى و آمادگى براى فدا شدن در راه اولياى خدا داشته باشد، يا از خدا بخواهد كه او را فداى ائمه و اهل بيت و راه آنان كند، نوعى فرهنگ شهادت طلبى در آن نهفته است. در

ص: 327

فرهنگ شهادت طلبى هم، گذشتن از جان مطرح است، هم جان خود، هم عزيزان، عزيزترين افراد.

همان گونه كه حسين بن على (ع) در كربلا ايثار و فدا را به اوج رساند و هرچه داشت به صحنه آورد و به نمايش گذاشت و فدا كرد (بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ) هم خود شهيد شد، هم فرزندان و برادران و عموزادگان و بستگان و دوستانش و هم خانواده اش به اسارت رفتند و امام براى همه اينها آمادگى داشت، زائر هم همين آمادگى ها را در متن زيارتنامه ابراز مى دارد.

در زيارت حضرت صاحب الأمر (ع)، پس از بيان شوق زائر به اينكه هرچه عمرها بگذرد و زمان طول بكشد، يقينش به آن حضرت و محبتش نسبت به او و تكيه و اعتمادش افزون تر مى شود وچشم به راهى نسبت به ظهورش بيشتر مى شود (وَلِظُهُورِكَ الا مُتَوَقِّعاً وَمُنْتَظِرَاً، وَلِجِهادى بَيْنَ يَدَيْكَ مُتَرَقِّباً)، نتيجه آن آمادگى را چنين بيان مى كند كه:

«فَابْذُلُ نَفْسى وَمالى وَوَلَدى وَاهْلى وَجَميعَ ما خَوَّلَنى رَبّى بَيْنَ يَدَيْكَ وَالتَّصَرُّفَ بَيْنَ امْرِكَ وَنَهْيِكَ».

بگذر از فرزند و مال و جان خويش تا خليل الله دورانت كنند

سر بنه در كف برو در كوى دوست تا چو اسماعيل، قربانت كنند

آنچه در دعاى ندبه مكرر با تعبير «بِنَفسى انتَ» آمده، يعنى جانم فدايت اى امام غايب و پنهان از نظر، اى از تبار پاكى و عصمت و نجابت، به نوعى ديگر در زيارتنامه ها آمده است. در زيارت سيدالشهداء در روز عرفه اين تعبير وجود دارد كه: «بِأَبى أَنْتَ وَأُمّى يا ابا عَبْدِاللهِ، بِأَبى أَنْتَ وَأُمّى يابنَ رَسُولِ اللهِ». اينگونه فقرات در زيارتنامه ها مى آموزد كه زائر امام، انسان از جان گذشته اى است كه آمادگى هرگونه فداكارى و بذل و نثار و ايثار را در راه مكتب و رهبرش دارد و خود را در امتداد راه نورانى آنان مى بيند. رسول خدا (ص) فرمود:

«لا يُؤْمِنُ احَدُكُمْ حَتّى اكُونَ احَبَّ إلَيْهِ مِنْ نَفسِهِ وَأهْلِى أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنْ أهْلِهِ

ص: 328

وعِتْرَتِى أَحَبَّ الَيْهِ مِنْ عِتْرَتِهِ وَذُرّيتى أَحَبَّ إلَيْهِ مِنْ ذُرّيَتِهِ». (1)

هيچ يك از شما ايمان واقعى نداريد مگر آنكه من در نظر او محبوب تر از خودش باشم و خانواده و اهل بيت و عترت مرا بيش از خانواده و عترت خويش دوست بدارد و ذريّه من را بيش از ذريّه خود دوست بدارد.

عزيز بودن پدر و مادر و فرزند و بستگان نزد هركس، فطرى است و عشقى است كه خداوند قرار داده است. اما بايد عشق برترى باشد كه انسان حاضر شود فرزند و پدر و مادر خود را فداى آن عشق و معشوق كند. تعبير «بَأبِى أَنْتَ وَأُمّى» در زيارتنامه ها همين را مى رساند، پدر و مادرم فداى تو، اين مضمون در اغلب زيارتنامه ها ديده مى شود. در زيارت موسى بن جعفر (ع) چنين است: «بِأَبى أَنْتَ وَأُمّى وَنَفْسى وَأَهْلى وَمالى وَوَلَدى». در زيارت جامعه كه از معتبرترين زيارت هاست و از امام هادى (ع) نقل شده است، مى گوييم: «بِأَبى أَنْتَ وَأُمّى وَنَفْسى وَأَهْلى وَمالى وأُسرَتِى». و پس از آن چندين نوبت هم همين مضمون با اندك تفاوتى تكرار شده است و معنايش اين است كه اى امام كاظم، اى ائمه معصومين، شما در نظر من از همه اينها عزيزترى. اين يك ارزش است و ابراز اين همه قبول داشتن و دلدادگى و شيفتگى نسبت به پاكان و اولياى خدا، زائر را در همين مسير قرار مى دهد.

اين اظهار فدا، نسبت به شهداى كربلا هم هست، با آنكه امام و معصوم نبودند، در زيارت سيدالشهداء پس از پايان متن زيارت آن حضرت، خطاب به اصحاب عاشورا و ستودنِ ايشان به عنوانِ ياورانِ دين خدا، ياوران پيامبر، ياوران اميرالمؤمنين، ياوران حضرت زهرا و امام حسن و امام حسين، گفته مى شود: «بِأَبِى أَنْتُمْ وَأُمّى، طِبْتُم وَطابَتِ الأَرْضُ الّتِى فِيها دُفِنْتُم». پاك شديد، هم شما و هم سرزمينى كه در آن دفن شده ايد و آرزوى اينكه كاش من هم با شما بودم و به فوز و رستگارى مى رسيدم.

اين نقطه اوج روحى انسان در ارتباط با اهل بيت، شهدا و انسان هاى وارسته و ارج نهادن به مقام و فضيلت آنان است.


1- ميزان الحكمه، حديث 3198 باب المحبّه، حب النبى.

ص: 329

12. گواهى دادن به ايمان و فضيلت

از جمله نكات محورى در محتواى زيارتنامه ها، شهادت دادنِ زائر به ايمان و عمل صالح و جهاد و صبر و تسليم و اداى وظيفه و ثبات در راه حق و يارى دين و ... است. طرح اينگونه ارزش ها اولًا مى رساند كه زائر اينها را به عنوان ارزش هاى مكتبى قبول دارد و به آنها ارج مى نهد و به خاطر همين ارزش دانستن است كه به عنوانِ فضيلت، براى آنان بر مى شمارد. ثانياً مى رساند كه خود زائر هم مى كوشد در همين مسير گام بر دارد و اين خوبى ها را در وجود و عمل و زندگى خود محقق سازد. از نظر روانى هم تأكيد بر يك چيز در گفتارها و شعارها، خود شخص را هم تحت تأثير قرار مى دهد و به سنخيّت با آن مضامين مى كشاند.

به عنوان نمونه در زيارت قمر بنى هاشم كه از امام صادق (ع) نقل شده، مى خوانيم:

«اشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ وَالتَّصْدِيقِ وَالوَفاءِ وَالنَّصِيحَةِ لِخَلَفِ النَّبِىّ ...».

وقتى براى حضرت اباالفضل اينگونه گواهى مى دهيم كه او در برابر ولىّ خدا تسيلم بود و او را قبول داشت و اهل وفا و خيرخواهى براى وصىّ و جانشين پيامبر بود، يعنى اين ارزش ها را ارج مى نهيم و براى خودمان هم مايه فخر و ارزش مى دانيم. در ادامه همين جملات، از خداوند براى او پاداش مى طلبيم، به خاطر «صبر» و «اخلاص» و «يارى» (بِما صَبَرْتَ وَاحتَسَبْتَ واعَنْتَ) و اين سه عنصر اخلاقى مهم را ياد مى كنيم. در همين زيارت، او را به عنوانِ عبدصالح، مطيع خدا و رسول، مطيع اميرمؤمنان و امام حسن و امام حسين معرفى مى كنيم كه اينها هم معيارهاى ارزشى اند و در زيارت او باز اين تعبيرات وجود دارد:

«أَشْهَدُ انَّكَ قَدْ بالَغْتَ فِى النَّصيحَةِ وَأَعْطَيْتَ غايَةَ الَمجْهُودِ ... أَشْهَدُ أَنَّكَ لَمْ تَهِنْ وَلَمْ تَنْكُلْ، وَأَنَّكَ قَدْ مَضَيْتَ عَلى بَصيرَة مِنْ أَمْرِكَ مُقْتَدِياً بِالْصّالِحينَ وَمُتَّبِعاً لِلنَّبيّينَ».

گواهى مى دهم كه تو در خيرخواهى (نسبت به امام خود) به نهايت رسيدى و همه تلاش خود را در اين راه كردى. شهادت مى دهم كه تو سست نشدى و عقب ننشينى و پيمان نشكنى، گواهى مى دهم كه در راه خود با بصيرت پيش رفتى و با

ص: 330

صالحان و پيامبران اقتدا كردى.

اينها حرمت گذارى به شايستگى ها و صفات و اعمال خوبى است كه در سلام هاى زيارت بيان مى شود و بر خود زائر هم اثر مى گذارد.

در زيارت حسين بن على (ع)، آن همه تأكيد بر اينكه: تو نماز را برپا داشتى، زكات را ادا كردى، امر به معروف و نهى از منكر كردى، در راه خدا جهاد كردى تا به شهادت رسيدى، از خدا و رسول اطاعت كردى و ... همه اينها هم يادآور تكليف دينى و تعهد ايمانى يك مسلمان است، هم آموزش اطاعت به پيروان و پايبندى به تعهّدات دينى است.

13. شاهد گرفتن بر ايمان و ولايت

نكته ديگر كه در مضمون زيارتنامه ها ديده مى شود، شاهد گرفتن پيامبر و ائمه بر اين است كه زائر، از نظر اعتقادات و توحيد و نبوت و پذيرش امامت و ولايت و عقيده به رجعت و معاد و ... در خطّ ائمه است و با آن دوست و با دشمنانشان دشمن است و آرزوى اينكه بر اين باور و عقيده تا آخر بماند. اين فراتر از بحث تولّى و تبرّى نسبت به آنان است، گواه گرفتن آنان بر اين حقيقت و درخواست اينكه در روز نياز هم شاهد باشند و گواهى دهند.

اين استشهاد و گواه گيرى، به پيامبر و اهل بيت هم خلاصه نمى شود. شاهد گرفتن خدا، فرشتگان، پيامبران و عرشيان، سپس به وديعت سپردن اين باورها تا ذخيره آخرت باشد. در زيارت هفتم امام حسين (ع) آمده است:

«وَاشْهِدُ اللهَ وَمَلائِكَتَهُ وَانْبِياءَهُ وَرُسُلَهُ انّى بِكُمْ مُؤْمِنٌ وَبِايابِكُمْ، مُوقِنٌ».

خدا و فرشتگان و پيامبرانش را گواه مى گيرم كه من به شما ايمان دارم و به بازگشت و رجعت شما يقين دارم.

در زيارت اربعين سيدالشهدا (ع) هم شهادت دادن به اينكه آن حضرت، ولىّ خدا، فرزند ولىّ خدا و پسر برگزيده خداست كه به كرامت الهى نائل شده و به عهد الهى وفا كرده و در راه خدا به جهاد پرداخته است ديده مى شود، هم شاهد گرفتن خداوند نسبت

ص: 331

به اينكه زائر، با او دوست و با دشمنش دشمن است:

«اللّهُمَّ انّى اشْهِدُكَ انّى وَلِىٌّ لِمَنْ والاهُ وَعَدُوٌّ لِمَنْ عاداهُ».

شاهد گرفتن آنان بر اينكه زائر به زيارت آمده، عرض ارادت و ابراز ولايت كرده و سلام داده و دوستدار اين خاندان است، در اين متون زيارتى ديده مى شود. اين نوعى اداى حق و انجام وظيفه است. در زيارت امام حسين (ع) است:

«اكْتُبْ لى عِنْدَكَ ميثاقاً وَعَهْداً انّى اتَيْتُكَ مُجَدِّداً الْميثاقَ فَاشْهَدْ لى عِنْدَ رَبِّكَ انَّكَ انْتَ الشّاهِدُ».

نزد خودت برايم ميثاق و عهدى بنويس و ثبت كن كه من به زيارتت آمده ام و تجديد پيمان مى كنم، نزد پروردگارت براى من گواهى بده، همانا تو گواهى.

پيشتر گفته ايم كه زيارت، وفاى به عهد پيرو با پيشواست، با اين شهادت دادن ها، خط حركت سياسى و زندگى اجتماعى زائر در مسير ولايت ائمه تثبيت مى شود، گواه گرفتن آنان بر اين باور و عقيده، موجب رسوخ اين صفات و حالات در روح زائر مى شود و تأثير تلقينى دارد.

دقت در متن زيارتنامه ها و محوربندى مطالبى كه بر آنها تأكيد شده، نكات بسيارى را روشن مى سازد.

نمونه هايى كه ياد شد، مى تواند روشنگر راه و خط پژوهشى در اين مورد باشد و مطالعه اين متون با اين نگاه و از اين زاويه ديد، بسيارى از معارف را روشن و تبيين مى كند.

ص: 332

ص: 333

7- ادب و آداب زيارت

ادب ظاهرى و باطنى

اشاره

ص: 334

ص: 335

رعايت ادب و آداب در هر امرى، سبب دست يافتن بهتر به اهداف آن كار است. هرچيزى هم براى خود آدابى دارد، مثل آداب تجارت، آداب معاشرت، آداب كسب علم، آداب جنگ و مبارزه، آدابِ نماز و قرائت و ... كه شناخت و مراعات آنها، آن عمل را موفقيت آميزتر مى سازد و عامل را به هدف نزديك تر مى سازد.

از جمله براى زيارت هم آدابى ذكر شده است. مراعات آنها هم ثواب بيشتر دارد، هم زائر را در دستاوردهاى معنوى زيارت كامياب تر مى سازد و تربيت كننده است و مايه ارتباط روحى بهتر.

اين آداب، برخى ظاهرى است و برخى باطنى. در كتب حديث هم عنوانِ «ادب ظاهرى» و «ادب باطنى» براى برخى از اعمال و سنن مطرح شده است. بى شك همان آداب ظاهرى هم به حصول توجّه قلبى و ادب باطنى كمك مى كند.

كيفيت زيارت كردن و جزئيات زيارت خواندن و كمّ و كيف اين تشرّف و ديدار معنوى را نيز بايد از اولياى دين آموخت. امام صادق (ع) به محمد بن مسلم- كه از اصحاب بزرگ اوست- چنين دستورالعمل مى دهد:

«هرگاه به زيارت مرقد اميرالمؤمنين (ع) رفتى، غسل زيارت كن، پاكيزه ترين

ص: 336

جامه هايت را بپوش، بوى خوش و عطريات استعمال كن، با آرامش و وقار و آرام آرام حركت كن، وقتى به «باب السّلام» رسيدى رو به قبله بايست و سه بار تكبير بگو، آنگاه زيارت را بخوان ...». (1) اين نكات، از جمله آداب ظاهرى زيارت است و آنگاه متن زيارت، در كتب روايى نقل شده كه فعلًا مورد بحث ما نيست.

در مورد «آداب باطنى» و توجه پيدا كردن در زيارت، مرحوم نراقى توصيه مى كند كه:

«... در نجف، به خاطر آور كه اينجا «وادى السلام» و مجمع ارواح مؤمنان است و خداوند اينجا را جزء شريف ترين مكان ها قرار داده است و مدفن وصىّ پيامبر در اينجاست. همچنين مدفن آدم و نوح، در همين محلّ است ...». (2) خلاصه اينكه هنگام زيارت نجف، بايد توجه داشت كه اينجا تربت ابوتراب است و على (ع)، آن جاودانه مرد در اينجا آرميده است. در اين صورت، دلى از سنگ مى بايد كه نلرزد و خاشع نشود و ديده اى بى فيض بايد باشد تا اشكى از شوق نريزد، يا آهى از درد نكشد و داغ مظلوميت على، او را غمگين نسازد.

آن كس كه به زيارت على (ع) مى آيد، بايد پاى پر آبله اش، هرگز خسته نگردد و در راه طلب، شب از روز باز نشناسد و رنج را بر راحت برگزيند و به اين ديار، با پاى سر بدود و با رهتوشه عشق سفر كند و در جوار اين تجلّيگاه فروغ ايزدى، رحل اقامت افكند. در ساير زيارتگاه ها و تشرف به حرم هاى اوليا نيز چنين است.

مرحوم شيخ بهايى نيز بيان جالب و دستورالعمل خوبى دارد. وى، در يكى از سروده هاى مفصّل خويش كه به عربى است، در مورد زائر امام على (ع) و حضور قلبش و آگاهى به موقعيت زيارت، مى گويد:

«... خوشا آنكس كه او را يك بار زيارت كند.

اى سواره اى كه راه هاى پر سنگلاخ و سوزان را مى پيمايى و دشت ها و بيابان ها


1- وسائل الشيعه، ج 10، ص 305.
2- جامع السعادات، محمدمهدى نراقى، ج 3، ص 403.

ص: 337

را طى مى كنى، اگر خواستى كه خداى آسمان را خشنود كرده و پس از كوردلى، به رشد برسى و در روز تشنگى قيامت، از كوثر سيراب شوى،

هرگاه در سير و سفر طولانى و دور و دراز خود، به آن ديار رسيدى و بر تربت على (ع) ايستادى و اظهار محبت نسبت به او كردى و ريسمان استوار الهى را ديدى و پس از سير شبانه ات، روياروى نجف قرار گرفتى،

پس مخواب، مگر اندكى.

ره توشه و بارت را همانجا بر زمين بگذار و از آن خاك مگذر.

بر آستان او بمان و همچون گرفتارى دردمند و فروتن بايست و با انبوه مردم سير كن و غبار آن ديار را ببوى.

اگر مطيع فرمان خدايى او را خشنود كن كه محبت ائمه، فرضى است خدايى. از اين فريضه، پاداش خود را مضاعف گردان، در اين سرزمين چهره بر خاك بگذار ...

وقتى به آن تربت رسيدى سلام كن و شيفته و شيداى آن آستان باش.

قبر كسى را آنجا زيارت كن كه با والايى ها نمايان است. در آنجا نور را مى بينى كه فضا را آكنده است و شعاعش همه جا را فرا گرفته است.

اگر در زمانش حضور نداشتى، با گريه ات ياريش كن.

در حضور او بايست، فرمانش را اطاعت كن و از صاحب قبر بپرس كه: چگونه زمان را درنَوَرديدى و افتخار را به دست آوردى!

عاشقانه بايست و از دشمنانش بيزارى بجوى و محبت خويش را به سويش بپراكن و آشكار كن و از درگاهش مرو و به او سلام مرا برسان، سلام شيفته اى از ديارى دور!

او را زيارت كن و در قرب او بهره ور باش تا پاداش به دست آورى و نجات يابى.

برخيز ... و خاكِ آن آستان را ببوس و توجّهت را به درگاه او ابراز كن و از روى كوچكى، چهره بر خاك بگذار ...

در آن مكان، بسيار گريه كن و بگو: اى قسيم بهشت و دوزخ! غلامت از تو اميد امان دارد، بلا او را به اينجا كشانده است و زمانه جفايش كرده و از حوادث به تو پناه آورده است. اى كشتى نجات، به تو روى آورده و در زندگى سرمايه اى جز محبت شما را ندارد.

ص: 338

پس در سختى قبر، هنگام مرگ، او را نگهدار، كه تو پناه خستگانِ روزگارانى ...». (1) غرض، بيان فضائل على (ع) نيست، كه آن مقوله اى جدا، كه نه در اين مقاله مى گنجد و نه اين بحث، درصدد پرداختن به ارزش هاى والاى اميرالمؤمنين (ع) است. صرفاً اشاره اى است به برخى احساس ها و حالت ها كه بزرگان و حق شناسان و عارفان به مقام على (ع) در سخن و سروده خويش بيان كرده اند و زيارت را با كيمياى «معرفت» گوهرى گران بها كرده اند.

وگرنه ...:

اوصاف على به گفتگو ممكن نيست جادادن بحر، در سبو ممكن نيست

مدّاح على، خدا بود در قرآن مدحش به زبانِ خلق او ممكن نيست

در آغاز، از آداب ظاهرى و باطنى زيارت پيامبر و ائمه، فقط به نقل سخن شهيد اول در «دروس» اكتفا مى كنيم كه مرحوم علامه مجلسى نقل كرده است كه خلاصه آن چنين است:- قبل از ورود به زيارتگاه، غسل كردن و با طهارت بودن

- با لباس هاى پاكيزه و بوى خوش زيارت كردن،

- آرام قدم برداشتن و با خضوع و خشوع آمدن،

- بر درگاه حرم ايستادن و دعا خواندن و اجازه ورود خواستن و اگر رقّت قلب حاصل شد آنگاه وارد شدن،

- در برابر ضريح ايستادن و زيارتنامه خواندن،

- گونه راست و چپ صورت را بر ضريح نهادن و با تضرّع، از خدا حاجت خواستن،

- صاحب قبر را براى برآمدن حاجت و رفع نياز، شفيع قرار دادن،

- دو ركعت نماز زيارت خواندن و دعاهاى منقول را خواندن و تلاوت قرآن،

- حضور قلب داشتن در تمام مراحل زيارت، و نيز توبه و استغفار و صدقه دادن به نيازمندان و تكريم خادمين مزار .... (2)


1- بحارالأنوار، ج 97، ص 134.
2- همان.

ص: 339

آنچه از مرحوم شهيد اول نقل شده است، «13» آداب است كه خلاصه اش گذشت. آنچه مرحوم شيخ عباس قمى در مفاتيح الجنان آورده، تا «28» آداب مى رسد. (1) اين دو بزرگوار، آنچه را گفته اند، فهرست وار، فشرده و گذراست. گزيده اى از آن آداب را با شرح و تبيين بيشترى در اينجا مى آوريم:

1. غسل زيارت

براى حضور در حرم ها، زائر بايد پاك باشد، هم پاكى ظاهرى، هم درونى. «غسل زيارت» از آنجا كه به عنوان يك عمل عبادى انجام مى گيرد، علاوه بر تميزى جسم و لباس، طهارت روح و روان را هم در پى دارد. هم قبل از آغاز سفر زيارتى و هنگام بيرون رفتن از خانه و شهر و پيش از شروع مسافرت مستحب است، هم قبل از تشرّف به حرم هاى مطهّر معصومين:.

غسل، يك طهارت جسمى است، ولى صفاى روحى و معنوى هم دارد، چون همراه با نيت، ذكر خدا و دعاست و تنها دوش گرفتن و شستن بدن نيست، مثل وضو كه صِرف شستن صورت و دست ها نيست. نورانيت و آثار معنوى و روحى آن در سايه توجه و قصد قربت و عبادت فراهم مى شود. وضو به عنوان مقدمه نماز، غسل به عنوان مقدمه زيارت.

در زيارت هفتم امام حسين (ع) كه از حضرت صادق (ع) به صفوان جمّال آموخته شده، حضرت مى فرمايد: وقتى خواستى به زيارت بروى، از آب فرات غسل كن و هنگام غسل بگو:

«بِسْمِ اللهِ وَبِاللهِ، اللّهُمَّ اجْعَلْهُ نُوراً وَطَهُوراً وَحِرْزاً وَشِفاءً مِنْ كُلِ داء وَسُقْم وَآفَة وَعاهَة، اللّهُمَّ طَهِّرْ بِهِ قَلْبى وَاشْرَحْ بِهِ صَدْرى وَسَهِّلْ لى بِهِ امْرى».

با اين دعا و امثال آن، هم كار با نام و ياد خدا آغاز مى شود، هم طلب نورانيت و پاكى و شفا و ايمنى است، و هم دعا براى طهارت قلب و شرح صدر و آسانى كار.


1- مفاتيح الجنان، فصل اول از آداب سفر، با عنوان «آداب زيارت».

ص: 340

غسل زيارت، يك معناى نمادين هم دارد، يعنى شستشوى جسم و تميزى بدن، نمادى از طهارت روح است «شستشويى كن و آنگه به خرابات خرام». كسى كه براى تشرف به حرم آلايش جسمى را مى زدايد، آلايش روح را هم بايد بشويد، هم با جسم پاك، هم با روح پاك، هم با لباس نو، هم با روحيه نو، چرا كه توبه و خشوع، لباس روح است. در احاديث توصيه شده وقتى زائر از غسل فارغ شد، جامه پاك و تميز بپوشد و دو ركعت نماز بخواند، و با ذكر خدا و «الله اكبر» و «لا اله الا الله» و با قدم هاى كوچك به طرف مزار برود، همه اين ها در تأمين حال معنوى مؤثر است. براى غسل زيارت، دعاهاى ديگرى نيز جز آنچه ذكر شد، وارد شده است.

طهارت روحى شرط ارتباط با پاكدلان و پاك جانان و حضور در اماكن مقدس است. رعايت اين ادب در حال حيات امامان هم مورد تأكيد است. چند نفر در مدينه قصد تشرف به حضور امام صادق (ع) داشتند. در راه يكى از اصحاب از كوچه اى بيرون آمد و به اين جمع پيوست، درحالى كه جُنب بود و اينان نمى دانستند. وقتى خدمت امام رسيدند و سلام دادند، حضرت خطاب به آن شخص فرمود: آيا نمى دانى كه سزاوار نيست شخص جنب به خانه انبيا وارد شود؟ او برگشت و بقيه به خدمت امام شرفياب شدند. (1)

امام صادق (ع) توصيه فرموده است: هرگاه به قصد زيارت قبر اميرمؤمنان (ع) رفتى، وضو بگير، غسل كن و با آرامش راه برو. امام هادى (ع) نيز به موسى بن عبدالله نخعى كه از آن حضرت، زيارتى كامل و جامع براى هريك از ائمه درخواست كرد و حضرت هم «زيارت جامعه» را به او آموخت، قبل از بيان متن زيارت، فرمود: هرگاه به آستانه مرقد آن حضرت رسيدى، بايست و درحالى كه با غسل هستى شهادتين را بگو و اذن دخول بخوان و آداب ديگر. در حديثى هم كه صفوان جمال از حضرت صادق (ع) مى پرسد: اميرالمؤمنين را چگونه زيارت كنم؟ مى فرمايد: هرگاه اراده زيارت كردى، غسل كن، دو جامه تميز و شسته شده ات را بپوش، عطر بزن و با بوى خوش به زيارت


1- بحارالأنوار، ج 97، ص 126.

ص: 341

برو. (1)خوشبويى و تميزى از اخلاق انبياست و براى زيارت اولياى الهى تأكيد بيشترى بر آن شده است.

جنبه ديگر «غسل زيارت» به بعد اجتماعى آن مربوط مى شود. معمولًا در تجمع ها و مسافرت ها، ممكن است بدن عرق كند، فضا از نظر بوى بدن و عرق پاها و غبارآلودگى زائران و ... ناهنجارى هايى داشته باشد كه تحمل آن براى ديگران خوب و خوشايند نباشد. غسل زيارت، گامى براى ايجاد فضاى مطلوب تر در اماكن زيارتى و در مجموعه هاى زائران است. ادب تشرف به محضر يك شخصيت والا ايجاب مى كند كه ديدار كننده با بهترين لباس و نيكوترين وضع و هيأت و با آراستگى كامل برود، تا اداى احترام كرده باشد. غسل پيش از زيارت، تا حدى تأمين كننده اين هدف است و بدون آن نوعى بى احترامى مى شود.

از امام صادق (ع) درباره آيه خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ (2) پرسيدند، فرمود: «الغُسْلُ عِندَ لِقاءِ كُلِّ إِمامٍ». (3) غسل هنگام ديدار هر امام را مصداقى از آراستگى هنگام عبادت يا حضور در عبادتگاه به شمار آورده است و اين براى زائران درس تميزى و خوشبويى و ادب ظاهرى مى دهد.

2. لباس تميز و آراستگى و خوشبويى

پوشيدن جامه نو و لباس تميز و استفاده از عطر، از آداب ديگر تشرف به حرم هاى مطهر است. در روايات، هم بر «ثوب جديد» تأكيد شده، هم بر «ثوب نظيف» كه مى رساند تميزى و تازگى هردو مورد عنايت است. مرحوم فيض كاشانى به نقل از شيخ صدوق، يكى از آداب زيارت قبور ائمه در عراق و خراسان را همين نكته مى داند. مثلًا در زيارت سيدالشهداء (ع) مى گويد: هرگاه به زيارت آن حضرت رفتى، از كنار فرات غسل كن، لباس هاى پاكيزه بپوش و پابرهنه به سوى حرم عزيمت كن. در مورد زيارت


1- وسائل الشيعه، ج 10، ص 304.
2- اعراف، 31.
3- وسائل الشيعه، ج 10، ص 303.

ص: 342

حضرت كاظم در بغداد و زيارت امام رضا (ع) در طوس هم غسل و تميزى و پوشيدن لباس نو را بيان مى كند و نيز در زيارت قبر عسكريين در سامرا هم همين توصيه را دارد: «... فاغْتَسِل وَتَنَظَّفْ وَأَلْبَس ثَوْبَيكَ الطاهِرَيْنِ». (1) از آنجا كه حالت روحى و جسمى و ظاهر و باطن در يكدگير تأثير متقابل دارند، نوع لباس و وضع ظاهر زائر در پديد آمدن حال مناسب روحى و ايجاد نشاط معنوى مؤثر است. لباس تميز و نو هم همين اثر روحى را دارد. به علاوه، حرمت گذارى به شخصيتى كه به ديدارش مى رويم، بخشى هم در آراستگى ظاهر و مرتب و معطر بودن لباس و سر و وضع جلوه مى كند.

3. وقار و طمأنينه

آرامش و وقار ظاهرى، نشانه طمأنينه درونى است. رفتار شتابزده هم گوياى باطن آشفته و نابسامان است. در توصيه هاى مربوط به زيارت آمده است كه: با وقار و آرامش راه برويد، قدم ها را كوچك برداريد، حالت طمأنينه داشته باشيد، با حالتِ ذكر و تسبيح و تكبير، وارد حرم و مزار شويد. اين ها جهات شكلى و آداب ظاهرى است كه در باطن و درون زائر هم اثر مى گذارد.

پياده رفتن بعضى از ائمه به سفر حج را شنيده ايد (مثل امام مجتبى و امام كاظم). پياده روى هم اثرگذار بر روح و روان است. صفوان جمّال نقل مى كند كه با حضرت صادق (ع) همسفر بود، به كوفه كه رسيدند، امام دستور داد تا مركب را بخواباند و فرمود: اينجا قبر جدم اميرمؤمنان (ع) است. سپس حضرت غسل كرد، لباس ديگرى پوشيد، به طرف تپه اى كه قبر على (ع) آنجا بود راه افتاد و به صفوان فرمود: تو هم مثل من كن، گام هايت را كوچك بردار، نگاهت را به طرف پايين بگير، متواضعانه راه برو ... سپس خودش با صفوان به طرف قبر حركت كردند، درحالى كه سكينه و وقار بر آن دو حاكم بود و تسبيح و تقديس و تهليل مى گفتند تا به قبر شريف رسيدند. (2)


1- محجّة البيضاء، ج 4، ص 91.
2- وسائل الشيعه، ج 10، ص 305.

ص: 343

در حديث ديگرى است كه امام هادى كه زيارت جامعه كبيره را به موسى بن عبد الله نخعى آموخته، پيش از بيان متن زيارتنامه به وى فرمود: هرگاه وارد حرم شدى و قبر را ديدى، بايست و 30 بار، الله اكبر بگو، سپس كمى جلو برو، در حالى كه همراه با آرامش و وقار باشى، فاصله گامهايت را كوتاه كن، بايست، باز هم 30 بار تكبير بگو، سپس نزديك قبر برو، باز هم 40 بار تكبير بگو، سپس بگو: «السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ ...». (1)

4. خضوع و خشوع

از جمله آداب زيارت، داشتن خضوع و خشوع هنگام زيارت است. «خشوع»، حالتى قلبى و روانى است كه از معرفت و محبت نسبت به يك مقام و شخصيت در دل ايجاد مى شود. تأثير عظمت او در قلب، حالتى را پديد مى آورد كه رعايت احترام در ظاهر را در پى دارد. حتى نوع ايستادن، نشستن، نگاه كردن، سخن گفتن، وارد و خارج شدن، همه تحت تأثير آن حالت درونى است. پس خشوع قلبى خضوع اعضا و جوارح را پديد مى آورد. اين هم از نمونه هاى ديگر «تأثير درون در برون» است كه اشاره شد.

هرچه معرفت نسبت به مقام پيشوا زيادتر باشد، خشوع دل هم عميق تر و بيشتر است و رعايت ادب و خضوع ظاهرى هم افزون تر خواهد شد. اينكه بعضى هنگام خروج از حرم، عقب عقب مى روند و حاضر نيستند پشت به ضريح كنند و بيرون روند، جلوه اى از همين خضوع و ادب ظاهرى است كه ريشه در درون دارد. همچنان كه در نماز، اگر حضور قلب باشد، رعايت و وقار ظاهرى را در پى خواهد داشت، در زيارت هم چنين است. در زيارتگاه ها تنها با جسم و بدن به يك امام معصوم نزديك نمى شويم، بلكه قرب روحى هم بايد پيدا كنيم. زائر بايد خود را در محضر امام حس كند و امام را ناظر و مراقب رفتارش ببيند و چنين تصور كند كه از راه دور آمده و اجازه يافته به حضور معصوم برسد. چه حالتى خواهد داشت؟


1- وسايل الشيعه، ج 10، ص 304.

ص: 344

به علاوه، وقتى تربت پاك و مطهر ولىّ خدا مقدس است، به تناسب قداستِ مكان و جايگاه، زائر بايد شؤون آنجا را رعايت كند. خداوند به حضرت موسى فرمان مى دهد كه: اى موسى! تو در وادى مقدس طورى، كفش هايت را درآور. (1) همين نكته سبب شده كه بزرگان در توصيه هاى خود به بيرون آوردن كفش در حريم قدس زيارتگاه ها تأكيد كنند. هم خودشان در عمل، پابرهنه به حرم ها مشرف شوند. شيخ بهايى در شعرى كه به مناسبت تشرف به حرم علوى دارد، مى گويد: اين افق روشن كه بر تو آشكار گشته، در حريمش خضوع كن و اين طور سيناست، كفش از پاى درآور: «... هذا حَرَمُ الْعِزّةِ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ». (2)

5. ذكر و تكبير و تسبيح

از آدابى كه براى زيارت مرقدهاى مطهر بيان شده، گفتن تكبير و تهليل هنگام تشرف است. ياد خدا و حمد و ستايش او و ذكر توحيد و تسبيح و تنزيه، هم توجه دادن به عظمت خداوند است كه چنين شخصيت هاى عظيمى آفريده كه عظمتشان در عبوديت و تواضع در پيشگاه خداست، هم نوعى تعديل نگاه و توجه انسان زائر است، تا درباره اين پيشوايان الهى، دچار غلوّ نشود و نسبت هاى غلوّآميز ندهد و محوريت توحيد در همه مسائل حفظ شود. مثلًا در زيارت امام حسين (ع) روايت شده كه قبل از زيارت و در بدو ورود، حتى وقتى به فرات مى رسد تا غسل زيارت كند، صد مرتبه الله اكبر، صد مرتبه لا إِله إلّا الله و صد مرتبه صلوات بگويد. نيز در روايت است: هنگام زيارت، وقتى مقابل قبر امام معصوم قرار گرفت، اگر بگويد: «لا إِلَه إّلا اللهُ وَحْدَهُ لاشَرِيكَ لَهُ» ثواب بسيارى براى او نوشته مى شود. (3) ذكرگفتن وخدا را به يكتايى ستودن و او را بزرگ شمردن، در همه حال خوب است و در حرم هاى مطهر اوليايى كه مظهر اخلاص و توحيد و ذكر و تسبيح اند، خوب تر.


1- فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً طه، آيه 11.
2- منتخب التواريخ، ص 683.
3- مفاتيح الجنان، ادب پنجم از آداب زيارت.

ص: 345

6. اذن دخول

خواندن «اذن دخول» هنگام زيارت، يكى ديگر از آداب است. اين اقتضاى ادب است كه بى اجازه وارد حريم حرم نشويم و با خواندن اذن ورود، هم اداى احترام كنيم، هم دل را آماده تر سازيم. اينكه در آغاز اين بخش، از قول شهيد اول نقل شد كه زائر، بر درگاه حرم بايستد، دعا كند و اذن بطلبد و اگر در دل خود خشوعى احساس كرد و رقت قلب حاصل شد، وارد شود و گرنه، بهتر است كه براى ورود، زمان ديگرى را انتخاب كند كه رقت قلب و خشوع حاصل شود، (1) براى اين است كه غرضِ مهم تر از ورود به حرم، حضور قلب است، تا انسان از رحمتِ نازله از سوى خدا برخوردار شود.

دقت در متنِ «اذن دخول» هاى روايت شده، آموزنده نكاتى است كه در افزايش ايمان و معرفت و توجه زائر نسبت به موقعيتى كه در آن قرار دارد و كسى كه به زيارتش آمده، مؤثر است. حضور در اعتاب مقدسه با توجه به اين حقايق و معارف و فضايل، زمينه ساز فيض بيشتر در زيارت است.

در روايت است، هنگام زيارت حضرت رسول (ص) و هريك از معصومين: اينگونه اذن دخول بخوان:

«اللّهُمَّ انّى وَقَفْتُ عَلى باب مِنْ ابْوابِ بُيُوتِ نَبِيِّكَ وَآلِ نَبِيّكَ ...».

خداوندا، بر درگاه يكى از خانه هاى پيامبر و دودمان پيامبر ايستاده ام، خدايا، مردم را از اينكه بى اجازه وارد خانه پيامبر شوند منع كرده اى. من به حرمتِ پيامبرت در حال غيبتش مثل حال حضور و حياتش عقيده مندم و مى دانم كه فرستادگان تو زنده اند و نزد تو روزى مى برند، جايگاه مرا در اينجا و اين لحظه مى بينند و سخنم را مى شنوند. پروردگارا، ابتدا از تو اذن مى طلبم، سپس از پيامبرت، و از جانشين تو كه اطاعتش بر من واجب است، اجازه مى خواهم كه در اين لحظه وارد خانه اش شوم، از فرشتگان گماشته به اين بارگاه مقدس هم اذن مى طلبم، به اذن خدا و رسول و خلفاى او و اذن همه شما وارد اين خانه مى شوم و جوياى تقرّب در پيشگاه خدايم .... (2)


1- بحارالأنوار، ج 97، ص 126.
2- همان، ص 160.

ص: 346

در زيارت حضرت على (ع) هم، دعاها و اذن ورودهايى نقل شده، چه در هنگام ورود به نجف، چه وقت ورود به حرم، چه هنگام ايستادن به صحن و آستانه، چه وقت ورود به رواق، كه مضمون اين دعاها و اجازه خواهى ها، اظهار ادب و درخواست اذن براى ورود به اين مكان مقدس و حريم نورانى است و از آن امام به عنوان مولا، اميرمؤمنان، حجت خدا، امين پروردگار و ... ياد شده است، تا زائر، قبل از زيارت بداند كه در كجاست و به ديدار چه انسان كامل و حجّت عظيمى آمده است. اغلب، مستند اين اذن طلبى براى ورود به حرم را آيه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِىِّ إِلَّا أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ (1) دانسته اند، كه نهى از ورود بى اذن به خانه پيامبر است و در متنِ «اذن دخول» هم به اين آيه اشاره شده است.

7. عتبه بوسى

احترام و ارج نهادن به جايگاه والاى حرم هاى مطهر، گاهى هم به بوسيدن در و درگاه در هنگام ورود است. در برخى سروده هاى عالمانِ عارف درباره زيارت نيز به اين عتبه بوسى و ابراز تواضع و ادب و محبت اشاره شده است.

علامه مجلسى سخن شهيد اول را در اين مورد به عنوان يكى از آداب زيارت نقل مى كند، سپس مى افزايد كه دليل مستندى براى استحباب بوسيدن آستان و درگاه نداريم، ولى سجود براى خدا به عنوان شكر الهى بر اين توفيق، مانعى ندارد. (2) البته بايد توجه داشت كه بوسيدن زمين و درگاه به عنوان احترام و شكر، نبايد به عنوان سجده بر امام تلقّى شود و بهانه اى به دستِ مخالفان افتد تا چنين وانمود كنند كه شيعيان در پيشگاه امامان خود سجده مى كنند، درحالى كه سجده بر غير خدا جايز نيست!! بوسيدن زمين به شكرانه توفيق الهى و بر نعمت زيارت، غير از سجده به يك انسان است. صورت بر زمين نهادن يا بوسه بر آستان زدن، نهايت ادب و ارادت و محبت


1- احزاب، آيه 53.
2- بحارالأنوار، ج 97، ص 134 و 136.

ص: 347

نسبت به يكى از اولياى مقرّب درگاه خداست و هيچ ربطى به شرك و پرستش غيرخدا ندارد.

8. حضور در كنار قبر و بوسيدن ضريح

ادب ديگر در زيارت، كه نشانه محبت و ارادت بيشتر است، نزديك شدن به قبر، دست نهادن به آن، بوسيدن و ابراز اشتياق است. داستان زيارت اربعين جابر بن عبدالله انصارى و عطيه عوفى گواه اين زيارت عاشقانه است كه دست روى قبر سيدالشهدا نهاد و بر او درود و سلام داد.

در حديث امام صادق (ع) آمده است:

«صَلّوا إِلى جَانِبِ قَبْرِ النَّبِى، وَانْ كانَتْ صَلاةُ المؤمِنِينَ تَبْلُغُهُ اينَما كانُوا». (1) كنار قبر پيامبر بر او صلوات و درود بفرستيد، هرچند درود مؤمنان هرجا كه باشند به او مى رسد.

مرحوم شيخ عباس قمى در مفاتيح الجنان، ضمن بحث از آداب زيارت به اين نكته اشاره مى كند كه برخى مى پندارند رعايت ادب نسبت به حريم امامت به آن است كه زائر هرچه دورتر بايستد و به قبر و ضريح نزديك نشود، آنگاه اين را وهم و اشتباه مى داند و تأكيد مى كند كه نزديك شدن به قبر و ضريح و بوسيدن آن يكى از آداب است.

البته رعايت اين ادب و استحباب، وقتى است كه ازدحام جمعيت نباشد و عمل به آن مزاحمتى بر ديگران نداشته باشد و فشار نياورد، يا حال معنوى زائر را به هم نزند. چه بسا يك كار مستحب، در شرايطى تبديل به امر غير مطلوب مى گردد. مثل بوسيدن حجرالأسود كه در شرايط خلوت و عادى بسيار پسنديده است، ولى در ازدحام جمعيت بوسيدن يا لمس آن، به قيمت له كردن ديگران يا اذيت و آزار، روا نيست. در شرايط ازدحام در حرم ها بهتر آن است كه انسان كنارى بايستد و با فاصله و حالت آرامش خود و راحتى ديگران زيارتنامه بخواند و اين تصور عوامانه را كه اگر دست به ضريح


1- بحار الأنوار، ج 97، ص 156.

ص: 348

نرسد زيارت قبول نيست، از ذهن خود بيرون كند.

كسى هم كه كنار ضريح مى رود و لمس مى كند يا بوسه بر آن مى زند، خوب است كه توقف نكند و فرصت و امكانى براى ديگران هم بدهد كه به اين فيض برسند و استفاده از ضريح را حق اختصاصى خويش نشمارد.

بوسيدن ضريح، نوعى ابراز عشق و علاقه به صاحب قبر است. بوسه بر درگاه و درها و ديوارها و ضريح و سنگ قبر، به خاطر انتسابِ اين ها به آن چهره هاى محبوب است، وگرنه سنگ و چوب و آهن خود به خود قداستى ندارند.

ببوس اى خواهرم قبر برادر

شهادت، سنگ را بوسيدنى كردآنان كه به رمز و راز اين قضيه توجه ندارند، شيعه را بر اين ابراز ارادت مورد انتقاد قرار مى دهند، درحالى كه شوقِ به محبوب است كه هرچه را به آنها منسوب است، در نظر مُحبّ، عزيز و دوست داشتنى مى سازد.

9. ادب نسبت به قبر مطهر

زائرى كه توفيق تشرف به حرم ها مى يابد، بايد خود را در حريم خانه امام يا امامزاده احساس كند و هر نوع ادب لازم را رعايت كند.

سيد بن طاووس توصيه مى كند زائر، مثلًا در حرم حضرت رسول (ص)، در بدو ورود، دو ركعت نماز تحيت مسجد بخواند، سپس رو به طرف روضه نبوى و حجره شريف پيامبر كند، سلام دهد، دست به آن بكشد و استلام كند، ببوسد ... (1) سپس مى افزايد: دست ها را بر ديوار حجره مطهر حضرت بگذارد و بگويد: «أَتيتُكَ يا رَسُولُ اللهِ مُهاجِراً إِلَيكَ ...» و خود را مهاجرى معرفى كند كه به حضور پيامبر خدا ره سپرده و براى اداى اين وظيفه به زيارت آمده و اگر در حال حيات توفيق ديدار نداشته، پس از وفات آمده و مى داند كه احترام آن حضرت در حال ممات، مثل حرمت او در حال حيات است و از آن حضرت بخواهد كه نزد خدا شاهد اين زيارت باشد، دست ها را به صورت خود كشد و اين زيارت را نوعى بيعت به حساب آورد و دعا كند كه تا آخر


1- بحار الانوار، ج 97، ص 161.

ص: 349

عمر بر همين عهد و پيمان استوار بماند. (1) سپس رو به قبر پيامبر زيارت بخواند (متن زيارت را نقل كرده اند: السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نَبِىّ الله وَرَسُولَه ...). بعد از آن، رو به قبله دعاهايى بخواند كه نقل شده، سپس سراغ منبر پيامبر برود، آن را لمس كند، تبرك بجويد و دست هايش را به صورت و چشمانش بكشد. اين آداب، نشان دلدادگى و محبت است، زيارت هم قلمرو عشق و وادى دل است و زائر، اينگونه جذبه درونى خود را ابراز مى كند.

شهيد ثانى مى گويد: زائر در حال زيارت، رو به مَزور بايستد، با حالت دعا تضرّع كند، سمت راست و سپس سمت چپ صورت را بر قبر بگذارد، دعا كند و از خدا حاجت بطلبد و به صاحب قبر توسل جويد تا خدا حاجتش را برآورد و او را مشمول شفاعت گرداند و در دعا اصرار و مبالغه كند، آنگاه به طرف بالاى سر برود و رو به قبله دعا بخواند. (2) كيفيت ايستادن كنار قبر و نحوه زيارت، بايد گوياى ادب زائر باشد. در حالات حضرت رضا (ع) آمده است كه وقتى مى خواست از قبر حضرت رسول وداع كند، و براى اعمال عمره به مكه رود، كنار قبر پيامبر آمد، در طرف بالاى سر ايستاد، مشغول نماز شد، سپس شانه چپ را به قبر چسباند و نزديك يكى از ستون ها چند ركعت نماز خواند. (3) شبيه اين رفتار، در حديثى از امام صادق (ع) نقل شده كه چنين توصيه فرمود. (4) علامه مجلسى در مورد برخى از اين نقل ها مى افزايد: گرچه پشت به پيامبر كردن هنگام دعا، به ظاهر نوعى خلاف ادب به شمار مى رود، ولى وقتى توجه به خدا باشد و قصد زائر، پشت گرمى به حضرت رسول (ص) باشد، اشكالى ندارد. كنار قبر ايستادن و تكيه بر قبر كردن و دعاى رو به قبله، از امام سجاد (ع) و سيره او هم نقل شده است. (5)


1- بحار الانوار، ج 97، ص 162.
2- همان، ص 134.
3- همان، ص 149.
4- همان، ص 150.
5- همان، ص 153.

ص: 350

10. پرهيز از حرف هاى بيهوده و كارهاى لغو

ادب ديگر در تشرف به حرم هاى مطهر، پرهيز از هر كارى است كه مغاير با «ادب حضور» است، از جمله كلمات لغو و حرف هاى بيهوده و حركات سبك و ناپسند و دور از شأن زيارتگاه. محدث قمى در مفاتيح الجنان (ادب بيست و يكم) مى گويد:

«ترك نمودن سخنان ناشايسته و كلمات لغو و اشتغال به صحبت هاى دنيويه كه هميشه در هرجا مذموم است و قبيح و مانع رزق و جالبِ قساوت قلب است، خصوصاً در اين بقاع مطهره ...».

هدف از زيارت، بهره ورى از فيض هاى معنوى است، پرداختن به سخنان و كارهاى لغو، مانع آن فيض ها مى شود و چه بسا اوقات كسى در داخل حرم ها به چنين حرف ها و كارهايى سپرى شود و از مائده معنوى گشوده در آن ضيافت خانه هاى آسمانى بى بهره بماند. به علاوه اينگونه حرف ها و حركات و رفتارها، توجه و حضور قلب زائران ديگر را هم بر هم مى زند و بيهوده گوى غافل، هم خودش محروم مى ماند، هم مانع بهره ورى روحى ديگران مى شود.

صحبت هاى بلندبلند هم، علاوه بر اينكه خلاف ادب در محضر ولىّ خداست، براى ديگران هم مزاحمت و حواس پرتى مى آورد. مستند اين نكته، به گفته بعضى از علما آيه شريفه لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِىِّ (1) است، يعنى صداهايتان را از صداى پيامبر بلندتر نكنيد. رعايت اين نكته يك ادب اجتماعى و معاشرتى است، حتى نه حرف هاى عادى، بلكه زيارتنامه را هم بلندبلند خواندن، به نحوى كه تمركز روحى و حضور قلبى ديگران را به هم بزند، مناسب نيست.

آنچه در اين اماكن مطلوب است، آرامش و فضاى آرام است تا براى پيدايش حضور قلب و روح عبادت و زيارت مؤثر باشد. سر و صداهاى بسيار يا صلوات و زيارت بلندبلند، مخلّ اين حالت است و رشته پيوند و اتصال زائران ديگر را از هم مى گسلد.


1- حجرات، 2.

ص: 351

11. خواندن زيارت مأثور

تأكيد بر آن است كه در زيارت ها، بيشتر از متون زيارتى نقل شده از ائمه معصومين: استفاده شود كه به آنگونه دعاها و زيارت هاى مستند «مأثوره» گفته مى شود. زيارت عاشورا، زيارت اربعين، زيارت جامعه كبيره، زيارت امين الله، زيارت حضرت معصومه (س) و بسيارى از زيارتنامه ها از ائمه اطهار نقل شده است و كلام امام است. خواندن اينها بهتر از متون زيارتى ديگر است، مضامينى هم كه در اينگونه زيارتنامه هاست، متعالى تر است و از زبان اولياى الهى تراويده است.

امامان ما، همچنان كه كيفيتِ انجام زيارت را با همه جزئيات و آدابش بيان فرموده اند، متن هاى منقول از آنان هم فراوان است و محتواى آنها در خورِ توجه. (1)گاهى اين آموزه ها بسيار كوتاه است، ولى رجحان آن به اين است كه از امام نقل شده است. مثلًا يونس بن ظبيان از حضرت صادق (ع) مى پرسد: يابن رسول الله، من بسيار به ياد حسين بن على (ع) مى افتم. در آن لحظه چه بگويم؟ فرمود: هنگام ياد از او سه بار بگو: «صَلّى الله عليكَ يا أَباعَبْدِالله»، (2) كه سلام تو از دور يا نزديك به او مى رسد.

در نقل ديگرى امام صادق (ع) به سدير مى آموزد كه هرگاه خواستى سيدالشهدا را زيارت كنى، بالاى بام خانه ات برو و نگاهى به چپ و راست كن، آنگاه رو به قبر آن حضرت بكن و بگو: «السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أباعَبْدِالله، السَّلامُ عَلَيْكَ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكَاتُهُ» تا خداوند ثواب يك زيارت شايسته به تو عطا كند. (3) اينگونه توصيه ها و متن آموزى ها نسبت به زيارت حضرت رسول و ائمه ديگر هم نقل شده است.

12. دعا و تلاوت و عبادت، كنار قبر

نماز در برخى مكان ها فضيلت و ثواب بيشترى دارد، يكى هم در حرم هاى مطهر


1- در فصل «تحليل محتوايى زيارتنامه ها» به اين موضوع پرداختيم.
2- وسائل الشيعه، ج 10، ص 385.
3- همان، ص 386.

ص: 352

معصومين:. غير از اصل نماز خواندن كه مطلوب است، خواندن نماز و اهداى آن به روح امام يا شخصيتى كه مورد زيارت است، فضيلت دارد و به آن «نماز زيارت» گفته مى شود، كه دو ركعت، گاهى هم چهار ركعت يا شش ركعت (دو ركعت، دو ركعت) است، كه اغلب توصيه شده پس از زيارت خوانده شود و بعد از آن نماز، حاجت ها از خدا طلبيده شود.

نماز زيارت، پس از زيارت عاشورا، و پس از زيارت شهداى كربلا، پس از زيارت عاشوراى غير معروفه و موارد ديگر نقل شده است. محدث قمى نقل مى كند امام صادق (ع) به زيارت قبر جدش اميرالمؤمنين (ع) رفت، پس از فراغت از زيارت، در بالاى سر آن حضرت خطاب به امام حسين (ع) سلام داد و زيارت خواند، آنگاه دو ركعت نماز خواند و پس از فراغت از آن دعايى خواند، با اين آغاز (ياالله ياالله ياالله، يا مجيبَ دعوةِ المضطرّين ...).

به هر حال، خواندن نماز و دعا در حرم هاى مطهّر و پس از زيارتنامه مطلوب است. در روايات متعددى آمده است كه پس از زيارت و نماز، دست به دعا بردار و هرچه مى خواهى از خداوند بطلب. امام هادى (ع) فرمود:

«مَنْ كانَتْ لَهُ الَى اللهِ حَاجَةٌ فَلْيَزُرْ قَبرَ جَدّىَ الرّضا بِطُوسٍ وَهُوَ عَلى غُسْلٍ وَلْيُصَلِّ عِندَ رأسهِ رَكْعَتَينِ وَلْيَسأَلِ الله حاجَتَه فى قُنوتِهِ، فانّهُ يَسْتَجيبُ ما لم يَسْئَلْ مَأثماً أو قطعةَ رَحمٍ ...». (1)

هر كس به درگاه خدا حاجتى دارد، قبر جدم حضرت رضا (ع) را در طوس زيارت كند، در حالى كه غسل كرده باشد، بالاى سر آن حضرت دو ركعت نماز بخواند و در قنوت نمازش حاجتش را از خدا بخواهد، خداوند اجابت مى كند، تا وقتى كه خواسته اش گناه يا قطع رحم (نفرين به خويشاوندان) نباشد.

امام باقر (ع) هم درباره زيارت اباعبدالله الحسين و دعا در حرم او مى فرمايد:

«ما مِنْ آتٍ أَتاهُ يُصلّى عِنْدَهُ رُكْعَتَيْنِ أوْ أَربعاً ثُمَّ سَئَلَ الله حاجَتَهُ إِلّا قَضاها». (2)


1- وسائل الشيعه، ج 10، ص 447.
2- همان، ص 407.

ص: 353

هيچ كس نيست كه كنار قبر آن حضرت برود و دو ركعت يا چهار ركعت نماز بخواند و از خداوند حاجتش را بطلبد، مگر آنكه خداوند آن را برآورد.

دعا كنار قبور مطهر ائمه اطهار، مقبوليت و ثواب بيشترى دارد. نماز فريضه و مستحب هم در حرم ها فضيلت بسيار دارد. امام باقر (ع) به شخصى فرمود: چه مانع دارد كه هر وقت حاجتى داشتى نزد قبر حسين بن على (ع) بروى و چهار ركعت نماز بخوانى و حاجت خود را از خدا بخواهى؟ سپس اضافه فرمود: نماز فريضه در كنار قبر او معادل است با حجّ، و نماز نافله معادل با عمره است. و ثواب هاى ديگر. سيد بن طاووس هم توصيه مى كند اگر به زيارت امام حسين (ع) مشرف شدى، جدّ و جهد كن كه از تو فوت نشود فريضه و نافله در حائر شريف حسينى كه ثواب بسيار دارد. (1) بسيارى از اهل دل و مجاوران اعتاب مقدسه، مقيد بوده اند كه هر سه وعده نماز خويش را در حرم هاى مطهر بخوانند. به خصوص در حرم سيدالشهدا، كه هم نماز ثواب بيشترى دارد و هم دعا در زير قبه حرم آن شهيد، مستجاب است. محدث قمى مى نويسد:

«بدان كه عمده اعمال در روضه مطهره امام حسين (ع) دعاست، زيرا اجابت دعا تحت آن قبه ساميه، يكى از چيزهايى است كه در عوض شهادت، حق تعالى به آن حضرت لطف فرموده و زائر بايد آن را غنيمت دانسته، در تضرّع و انابه و توبه و عرض حاجات كوتاهى نكند و در طىّ زيارات آن حضرت، ادعيه بسيارى با مضامين عاليه وارد شده است. بهتر آن است كه از دعاهاى صحيفه كامله آنچه تواند بخواند، كه بهترين دعاهاست». (2) متن دعاهايى كه از ائمه پس از زيارت نقل شده بسيار است. كافى است كتاب هاى دعا و زيارت را مطالعه كند، با اين دعاهاى گوناگون و ژرف و زيبا كه توصيه شده پس از زيارت پيامبر، ائمه بقيع، امام حسين، روز غدير، زيارت امام رضا و ... خوانده شود آشنا گردد.


1- مفاتيح الجنان، آداب زيارت امام حسين ع.
2- همان، ادب سيزدهم از آداب زيارت امام حسين ع.

ص: 354

تلاوت قرآن در حرم هاى مطهر نيز از جمله كارهاى بافضيلت است. در زيارت حج نيز از بهترين اعمال در مسجدالحرام، تلاوت قرآن است. خواندن قرآن، هم براى بهره بردن خود انسان مى تواند باشد، هم براى اهداى ثواب آن به روح پيامبر يا امام مورد زيارت، يا هديه به ارواح مؤمنان و درگذشتگان. و چه خوب كه تلاوت قرآن هم همراه با تدبّر و تأمّل باشد كه انس با كلام الهى در اماكن مقدس، تأثير معنوى بيشترى داشته باشد.

رعايت اين آداب و مستحبات، براى زائر حالت تنبّه و بيداردلى پديد مى آورد و اگر هم آلوده به برخى لغزش هاست، زمينه اصلاح و جبران و توبه و استغفار پديد مى آورد. و چه عملى شايسته تر از توبه در كنار حرم هاى امامان و تعهد بر پاك زيستن و رهايى از سلطه شيطان و نفس امّاره؟

13. تكريم خادمان و كمك به فقيران

خادمان حرم ها، با سرمايه عشق و محبت در آستان اهل بيت خدمت مى كنند و انتظار مى رود كه برخوردشان با زوار، براساس محبت و دلسوزى و راهنمايى باشد. زائران نيز بايد جايگاه آنان را بشناسند و قدر بدانند و مورد تكريم قرار دهند.

شهيد اول مى نويسد: سزاوار است خدام حرم ها از اهل خير و صلاح و متديّن و صاحب مروّت و تحمّل و صبورى باشند، عصبانى نشوند، برخورد خشن نداشته باشند، حالت كمك رسانى، خدمتگزارى، تكريم زوار، ارشاد گمشده ها، كمك به ضعيفان و برخورد محبت آميز با واردين داشته باشند، اگر از كسى حركت نامناسب و قصور و سهل انگارى ديدند، هشدار و تذكر دهند و موعظه كنند و اگر كار خلاف و گناه ديدند نهى از منكر كنند. (1) در مقابل اين خدمات و حسن خلق، زائران نيز برخورد كرامت آميز و همراه با احترام و ادب و همكارى با خدمتگزاران آستان اولياى خدا داشته باشند و با مسؤولان،


1- بحارالأنوار، ج 97، ص 135، به نقل از دروس.

ص: 355

مأموران نظافت و شستشو و انتظامات، پذيرايى كنندگان، نگهبانان كفشدارى ها، امانت داران، راهنمايى كنندگان و خدّام رسمى و افتخارى و هركس كه به نوعى افتخار خدمت دارد مورد تكريم قرار دهند و از احسان و نيكى متناسب با شأن آنان دريغ نورزند.

از سوى ديگر، در اماكن زيارتى و شهرهاى زيارتگاهى، نيازمندان آبرومندى هستند كه چشم اميدشان به مساعدت زائران و خيرى است كه از سوى آنان به ايشان برسد. زائران، مستمندان را شناسايى و كمك رسانى كنند، با حفظ آبرو و حيثيّتِ آنان، بدون آنكه تحقيرى نسبت به ايشان صورت بگيرد و به سادات فقير و بينوايان غريب رسيدگى كنند.

چنين خرج ها و كمك هايى گاهى از روى عشق به صاحب مرقد و مزار انجام مى گيرد و همانجا شوق يارى رسانى شكوفا مى شود، گاهى هم بر اساس نذر قبلى، كمك هاى مالى مى كنند. طبعاً اينگونه نذرها و كمك ها، صرف تعمير و بازسازى حرم ها و تأمين نيازها و برگزارى مراسم و اطعام ها و احسان هايى مى شود كه از سوى يك حرم برپا مى شود. زائر، خوب است كه در اينگونه سفرهاى زيارتى و كلًا هر مسافرتى دست و دل باز باشد و خيرش به ديگران برسد.

14. زيارت وداع و خداحافظى

از آداب زيارت، وداع در آخرين روز يا آخرين لحظات است. براى زائرى كه ايامى در جوار يك مرقد مقدس به سر برده و بارها به زيارت مشرف شده است، دل كندن از شهر محبوب دشوار است.

بگذار تا بگرييم چون ابر در بهاران كز سنگ ناله خيزد، وقت وداع ياران

حسّ و حال زائر هنگام وداع، بايد به گونه اى باشد كه دستاوردهاى نفيسى از اين زيارت برداشته باشد و حال او بهتر از گذشته شده باشد و با انسى كه به حرم و صاحب حرم پيدا كرده، وداع برايش مشكل باشد، ولى به هر حال خداحافظى هنگام برگشت، جزو آداب مسافرت و زيارت است و نشانه احترام به صاحب خانه و صاحب مرقد.

ص: 356

زائر وقتى زيارت خود را انجام داد و از نظر روحى اشباع شد، چه در مكه و مدينه باشد، چه در نجف و كربلا يا هر شهر زيارتى ديگر، خوب است كه زود خداحافظى كند و برگردد، تا شوق و علاقه همچنان در دل بماند و زدگى و خستگى ايجاد نشود. اين همان گسستن براى پيوستن دوباره است.

من رشته محبت خود از تو مى بُرم شايد گِره خورد، به تو نزديك تر شوم

امام صادق (ع) نسبت به زيارت خانه خدا فرموده است:

«إِذا فَرغْتَ مِنْ نُسُكِكَ فارْجِعْ، فَإِنَّهُ اشْوَقُ لَكَ الى الرُّجُوعِ». (1)

وقتى از اعمال و عبادت هايت فارغ شدى، برگرد، تا شوق دوباره آمدن را در تو بيشتر كند.

دو دوست قدر شناسند حقّ صحبت را كه مدتى ببريدند و باز پيوستند

ادب، اقتضا دارد كه زائر پس از اتمام ايام زيارت، براى خداحافظى به حرم مشرف شود و ضمن سپاس، آرزوى خود را براى بازگشت دوباره اعلام كند و از خدا بخواهد. هم در سفر حج، مستحب است «طواف وداع» انجام دهد، هم در زيارت حرم پيامبر و ائمه بقيع، زيارت وداع مستحب است، هم در حرم هاى ديگر. آداب خاصّى براى طواف وداع نقل شده است و در سيره معصومين هم نمونه هايى از عمل آنان نقل شده است. در وداع حضرت صادق، حضرت كاظم، حضرت هادى: نمونه هايى از حالت خاشعانه هنگام وداع و سر به سجده گذاشتن و سجده هاى طولانى و نماز و دعاى ويژه نقل شده است. (2) از خواسته هاى زائر هنگام وداع، اين است كه آخرين زيارت نباشد و دوباره برگردد. مثلًا در زيارت وداع قبر حضرت رسول و ائمه ديگر آمده است:

«اللّهُمَّ لاتَجْعَلْهُ آخِرَ العَهْدِ مِنّى لِزِيارةِ قَبْرِ نَبِيِّكَ ...»، يا «استَودِعُكَ الله»، يا «لا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ تَسْلِيمِى عَلَيْكَ»، يا «لا جَعَلهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنْ زِيارَةِ قُبُورِكُمْ وإِتيانِ مَشَاهِدِكُم»،


1- الحج والعمره فى الكتاب والسنه، محمدى رى شهرى، ص 248.
2- همان، ص 265.

ص: 357

يا «رَزَقَنِى العَوْدَ ثُمَّ العَوْدَ ثُمّ العَوْدَ مَا ابْقانِى رَبِّى» و ... كه همه حاكى از اين درخواست است كه آخرين نوبت زيارت نباشد، باز هم قسمت شود، آخرين سلام نباشد، برگشت همراه با سلامتى و بهره و فضل و كاميابى و رضامندى باشد. (1) زائرى كه با چشم اشكبار و قلبى لرزان، از جوار حرم محبوب هاى خود به شهر و وطن خويش بر مى گردد، تنِ خود را باز مى گرداند، ولى دلش آنجا جا مى ماند، تا بار ديگر توفيق تشرف حاصل شود. «من رفتم و هواى تو از دل نمى رود».

ديده از ديدار خوبان برگرفتن مشكل است هر كه ما را اين نصيحت مى كند بى حاصل است

من قدم بيرون نمى يارم نهاد از كوى دوست دوستان، معذور داريدم كه پايم در گِل است

گر به صد منزل فراق افتد ميان ما و دوست همچنانش در ميان جانِ شيرين، منزل است (2)

اميد است آشنايى با ادب و آداب زيارت، چه ظاهرى و چه باطنى، چه قلبى و چه قالبى، ما را در بهره ورى بيشتر از چشمه سار زلال زيارت موفق تر و كامياب تر سازد.


1- ر. ك: مفاتيح الجنان، اواخر مفاتيح زيارت وداع، نيز در وداع ائمه بقيع، وداع حضرت رسول.
2- سعدى.

ص: 358

كلام آخر

هرچند به پايان اين مباحث رسيديم، اما «فرهنگ زيارت» حجمى وسيع تر و ابعادى گسترده از اين دارد.

ديديم كه «زيارت»، هم جنبه اعتقادى داشت، هم بُعد سياسى، تاريخى و اجتماعى، و هم از «سازندگى» و «تربيت» برخوردار بود.

با اين وصف، نه زيارت كهنه شدنى است، و نه آثار تربيتى و جنبه هاى سازندگى آن كم مى شود و نه اين موج زلال عشق و معرفت، آرام مى گيرد.

«زائر»، هركه باشد و «زيارت»، هرگاه كه انجام شود و «مزار» در هرجا و هر سرزمين كه باشد، كانونى براى رشد معنويات و زمينه اى براى رشد ارزش هاى الهى در انسان هاست.

چه زيارتِ «خانه خدا» باشد،

چه زيارتِ «مرقد رسول الله»،

چه زيارتِ قبور اولياى دين و مدفونين مظلوم «بقيع»،

و چه شهداى «احد»، مدفونينِ قبرستان ابوطالب، مدفونين در عتبات عاليات و شام

ص: 359

و فلسطين و ايران، به خاك آرميدگان در شهرهاى مختلف و زيارتگاه هاى دور و نزديك، مشهور و گمنام.

اينها همه، دل و جان را روشن ساخته و اميد مى بخشد. حتى زيارت قبور مؤمنان و صالحان نيز انسان را به ياد آخرت و صلاح مى اندازد و ياد خدا را در دل ها بيدار مى سازد.

از قبور اولياءالله، نورِمعرفت و هدايت مى درخشد.

مكان هاى مقدس و مذهبى، انسان را به خدا نزديك مى كند و حالت خضوع و خشوع و آرامش ايجاد كرده، روح را سرشار از خلوص، دل را پر از اميد، جان را لبريز از صفا و عشق مى نمايد.

با زيارت مراقد مطهّر معصومين:، بايد گامى در مسير تزكيه برداريم و اينگونه ديدارها را، مقدّمه اى براى قرب معنوى و هم جهت شدن با آن انسان هاى والا و اسوه هاى كمال بسازيم.

نبايد زيارت، تنها يك عمل تكرارى و بى روح باشد.

زائر، نبايد به ظواهر و شكل ها و ساختمان ها و در و ديوار و نور و رواق بنگرد و از عظمتِ معنويّتِ معصومينى كه در اين زيارتگاه ها آرميده اند، غافل شود.

زيارتگاه ها، بايد محيطى پاك، معنوى، يادآور صداقت و كمال، بازدارنده از گناه ها و رذايل و زنده كننده ارزش هاى اسلامى باشد.

اينجاست كه انسان از راه زيارت، به خدا نزديك مى شود، چرا كه با نيّتى خالص، «ولىّ خدا» را زيارت كرده است.

زمينه ساز اين قرب، «معرفت» است.

هرچه ميزان خداشناسى، پيغمبرشناسى و ولى شناسى ما بيشتر باشد، به همان اندازه، نصيب ما از بركات اين قبور نورانى و مزارهاى متبرّك بيشتر خواهد شد و به آن

ص: 360

زبدگان آفرينش و انسان هاى پاك، نزديك تر خواهيم شد.

اميد آنكه زيارت هايمان، خالص و معنوى باشد،

زيارت و حجّمان، مورد قبول خداوند قرار گيرد،

و توفيق زندگى به گونه اى «خداپسندانه»، در طول عمر، شامل ما گردد، نه ك بار، بلكه بارها و بارها! ...

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109